» سرشکستن حضرت زین العابدین علیه السلام در عزای حضرت سیدالشهدا علیه السلام
» آیا مواسات وهن است
» لطمه
» همدردی یا وهن
» اشکال از نحوه عزاداری نگیرید
» نسب عمر
» روایت ابوبكر و عمر و پیروان آنها مشرك هستند
» آیا عمر خطاب همسر حضرت ام‌کلثوم(سلام الله علیها) است؟
» پروژه تحريف کتب اهل سنت+تصوير (قسمت اول)
» روايت «وَأَنْتَ خَلِيفَتِي فِي كُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ بَعْدِي» با سند معتبر + تصوير كتاب
» بیعت عمر با امیرالمومنین (علیه السلام) در غدیر خم
» تحریف کتب اهل سنت
» سوتی کتاب اهل سنت
» روايت « لو لا علي (ع) لهلک عمر » در چه منابعي آمده است؟
» اعترافات عمر درباره امير مؤمنان على(عليه السلام)
» عمربن خطاب
» به راستی چه كسي پيامبر را شهيد كرد؟
» محتوای سوره حمد
» اَصحاب عَقَبَه:
» شجره ملعونه در قرآن
درباره ما

به وبلاگ من خوش آمدید
نویسندگان
پیوندهای روزانه
دیگر امکانات

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 37
بازدید دیروز : 14
بازدید هفته : 51
بازدید ماه : 51
بازدید کل : 82095
تعداد مطالب : 78
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

پیوندهای وبگاه
» gps ماشین ردیاب
» دیلایت فابریک
» جلو پنجره لیفان ایکس 60

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان روایات اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام و آدرس hadiseslam.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آرشیو مطالب
موضوعات مطالب
برچسب‌ها
سرشکستن حضرت زین العابدین علیه السلام در عزای حضرت سیدالشهدا علیه السلام
+ نویسنده حامد طیبی محمدی در یک شنبه 18 مهر 1395برچسب:سرشکستن حضرت سجاد علیه السلام در عزای سیدالشهدا؛ مواسات , |
 
*«سر شکستن حضرت زین العابدین علیه السلام در مصیبت امام حسین علیه السلام»*
✔مرحوم محدث نوری رحمه الله در کتاب «دارالسلام» صفحه ۱۸۵ الی ۱۸۸ نقل کرده است از امام چهارم علیه السلام که:
 
▪روزی خوراک و نوشیدنی نزد ایشان نهادند، گرسنگی و تشنگی پدرش حسین علیه السلام در صحرای کربلا به یادش آمد و اشک گلویش را بست و سخت گریست تا جامه هایش از گریه و اشک بر پدرش خیس شد. دستور داد تا خوراک را از نزد او ببرند. مردی یهودی وارد شد و سلام کرد و گفت: یابن رسول الله! دستت را بده که من گواهم به جز خدا معبود بر حق نیست و البته محمّد رسول خداست و علی امیرمؤمنان است و ولی و حجت خدا بر خلقش و تو امام برحقی و حق در شما و با شماست. حضرت فرمودند: برای چه از دین خود و نیاکانت دست کشیدی؟ گفت: خوابی دیدم. فرمودند: چه خوابی دیدی؟ گفت:
 
خواب دیدم از خانه برای دیدار برادری بیرون شدم و راه را گم کردم و بیچاره شدم. در این فکر بودم که پشت سرم ناله و گریه و آواز تکبیر و تهلیل بلند شد. وقتی نگریستم لشکری بود و پرچم ها و سرها بالای نی و پشت سرشان شترهای لاغر که برآن ها زنان غارت زده و کودکان دست بسته و اساس خانه بار شده بود و میان آن ها جوانی بر شتر تنومندی در نهایت رنج و سختی، دست و سرش با غل آهنی بسته و از پاهایش خون می ریخت و اشکش بر گونه روان بود. گویا شما بودید و همه زن ها و کودکان عزادار بودند. وامحمّداه! واعلیاه!… می گفتند. گریه ام گرفت و اشکم برای آن زنها روان شد و وحشتم رفت و با آن ها هم گریه و همراه شدم. در این میان که کاروان در راه بود ناگاه گنبدی در سینه بیابان عیان شد، چون خورشید درخشان جلوی قافله سه بانو بودند. تا گنبد را دیدند خود را به زمین انداختند و خاک بر سر ریختند و سیلی بر رخ زدند و فریاد زدند: «واحسناه! واحسیناه!…»
 
مردی کوسه و کبود چشم به آن ها رسید و آن ها را زد و به زور سوار کرد و دیدم که خون از زیر سرپوش یکی از زنان که به گمانم بزرگتر آن ها بود از شدت غم روان شد.
 
ای آقا! جلوی سرها سری نورانی بود که بر پرتو خورشید و ماه چیره بود و چون بدان گنبد درخشان رسیدند مردی که آن سر را می برد، ایستاد. یارانش او را نهیب زدند و سر را از او گرفتند و گفتند: ای مرد پست! تو از بردنش ناتوانی. گفت:کسی نبود که در بردنش کمک کند و سر را ازآن گرفتند و به دیگری دادند و تا سی تن آن را دست به دست کردند و همه میخکوب شدند و همه واماندند و کمکی نیافتند. به امیر قوم گزارش دادند از اسب پیاده شد و چادری زدند بلندتر از سی ذراع و او در میان آن نشست و دیگران در گرد او و آن زنان وکودکان را بی فرش و بستر روی زمین ریختند و خورشید روی آنها را می سوزاند و نیزه ها که سرها برآن بود به عمد در برابرآنها گذاشتند تا آنها را دلشکسته کنند و بیشتر دل آنها را بسوزانند و جگر آن ها را پاره کنند.
 
ترسا گفت: ای آقا! من سخت بی تاب شدم و سیلی بر چهره زدم و از غم و اندوه، جامه های کهنه را دریدم و در نزدیک زن ها و کودکان با دلی شکسته و چشمی گریان نشستم و ناگاه نیزه ای که سر شریف بر آن بود، به سوی گنبد درخشان برگشت و با زبانی رسا گفت: پدرجان! ای امیرمؤمنان! بر تو سخت است آنچه به ما رسید از کشتن و سر بریدن…
 
و با خود گفتم: صاحب این سر نزد خدا مقامی بزرگ دارد و دلم به دوستی او مایل شد. در این میان که با خود اندیشه داشتم و خود را در میان کفر و اسلام مخیر می دیدم، ناگهان شیون زنان بلند شد و روی پا ایستادند و چشم به آن گنبد درخشان دوختند. من هم روی پا بلندشدم و نگریستم دیدم زنانی از آن گنبد فرود آمدندکه در آن ها دختری زیبا است وجامه ای خون آلود به دست دارد و مو پریشان وگریبان دریده است دامن می کشد و سیلی بررخ می زند، به انبیاء و پدرش رسول الله صلی الله علیه وآله وسلّم و امیرالمؤمنین علیه السلام با دلی داغدار، استغاثه دارد و داد می زند: «واولداه! واحبیب قلباه!…». ای آقا!چون آن دختر به سرها وکودکها نزدیک شد، افتاد وبی هوش شد وپس از مدتی به هوش آمد وبا چشمانش بدان سراشاره کرد وسر با نیزه خم شد و در دامنش افتاد و او سر راگرفت وبه سینه چسباندوبوسیدوگفت:پسر جانم! تو را مثل جد و پدرت نشناختند و کشتند. ای وای آب را به رویت بستند…ای پسرم! چه کسی سینۀ تو را خُرد کرد و نیرویت را کوبید؟ ای اباعبدالله! چه کسی عیالت را اسیر و اموالت را غارت کرد؟چه کسی تو را و پسرانت را سر برید؟ وه چه دلیرند بر هتک حرمت خدا و رسول خدا!
 
راوی گفت:
 
*«قام علی طوله و نطح جدار البیت بوجهه فکسر أنفه و شج رأسه و سال دمه علی صدره و خرّ مغشیّاً علیه من شدّه الحزن والبکاء…»*
 
 


برچسب‌ها:
آیا مواسات وهن است
+ نویسنده حامد طیبی محمدی در یک شنبه 18 مهر 1395برچسب:آیا مواسات وهن است؛ وهن ؛ لطمه وهن است, |
 
 
در مورد کسانی که مخالف عزاداری خونین هستن
بعضی ها می گن که فلان کار باعث ضرر به بدن میشه و حرام ه. اما متوجه نیستن که خیلی کارهای روزمره هم باعث ضرر به بدن میشن پس باید حرام باشن! همین راه رفتن توی هوای آلوده تهرون خودش بزرگترین ضرر له بدنه، پس آیا حرامه؟؟؟؟ خوردن نوشابه به دلیل قند بالا به دندان و برخی جاهای دیگه بدن آسیب می زنه پس حرامه؟؟؟ کشیدن سیگار باعث آسیب به ریه میشه، کی تا به حال گفته سیگار کشیدن حرامه؟؟؟؟
 
آقایان دقت کنید:
آن چیزی که باعث ضرر متنابه و جبران ناپذیر شود حرام است!
مثلا دکتر به کسی گفته اگر یه نخ سیگار دیگر بکشی می میری، این سیگار را حرام می کنه.
و تا حالا کسی نشنیده که یه قمه زن امام حسین علیه السلام از قمه بمیرم یا چیزی اش بشه که دیگه خوب نشه
 
 
در مورد اون کسایی که میگن باعث وهن دین و فرار تازه مسلمانان و اونهایی که میخاند مسلمان بشن میشه:
شما می دونستید که خود مسیحی ها در ایامی که به حساب باطل خودشان، مسیح مصلوب شده، چنین عزاداری های خونین می کنند و خود را مثل او به صلیب می کشند؟؟؟ در حالیکه قرآن می فرماید: و ما صلبوه یقینا! بی شک مسیح مصلوب نشده!!
حالا اونها برای یه خرافه این کار را می کنن، ما که برای واقعیت محضی که تمام تاریخ به درستی ش شهادت می دهند اگر بکنیم میشه وهن مذهب؟؟؟؟
خدا یه عقل به شما بده، یه دست قمه زن به من
الهی آمین


برچسب‌ها:
لطمه
+ نویسنده حامد طیبی محمدی در یک شنبه 18 مهر 1395برچسب:, |
امام صادق می‌فرماید :
دختران زهرا (س)اینقدر در روز عاشورا گریه کردند و برسر و صورت خود لطمه زدند تا خون جاری شد لطمه زدن در عزای چنین بزرگمردی هیچ اشکالی ندارد و تا حدالامکان باید لطمه زد. 
 
کتاب تهذیب الاحکام ج۸ ص ۲۳۵ کتاب بحار الانوار ۸۶ص۱۳۲
 
 
 
√ هر.کثرتی.افراط.نیست.
√ حد.عزاداری.در.دستگاه.آقا.سیدالشهداء (ع).
 
☜ امام صادق (ع) فرمودند؛
◆ لَوْ قُتِلَ أَهْلُ الْأَرْضِ بِهِ مَاٰ كَاٰنَ سَرَفاً.
 
شرح حدیث؛
◆ اگر همه اهل زمین،
◆ بخاطر خون امام حسین (ع) کشته شوند،
◆ ابداً اسراف نشده است.
 
√ منابع روایت؛
الوافی، ج ۲، ص ۹۰٤.
الکافی، ج ۸، ص ۲۵۵.
مرآة العقول، ج ٢٦، ص ٢٣٨.
بحار الانوار، ج ٤٤، ص ٢١٩.
مستدرک سفینة البحار، ج ۱، ص ۲٦٣.
 
 
 


برچسب‌ها:
همدردی یا وهن
+ نویسنده حامد طیبی محمدی در یک شنبه 18 مهر 1395برچسب:همدردی یا وهن , |
 
وقتی ما بر این مصیبت وارد شده تاسی به پیامبران و اهل بیت علیهم السلام میکنیم و کاری میکنیم تا خونمان جاری شود آیا این وهن است!؟
اصلا وهن مذهب یعنی چه
آیا همدردی با خاندان آل الله و امام زمان روحی فداک و برپایی مجالس سیدالشهداء و شعائر حسینی میشود وهن مذهب!!!
 
چرا به مجالس دیگر ادیان و مذاهب مختلف از جمله فتواهای و دستورالعملهای وهابیت که ادعای اسلام دارند نمیشود وهن مذهب!؟
چرا این همه دروغ و ظلم و رباخواری ها و قتل و عام ها و... که در کشورهای اسلامی رخ میدهد، نمیشود وهن مذهب!!!؟
 
چرا کارهای مذاهب دیگر مثل گاو پرستی و ... پرستی را اعلام نمیکنند!؟
 
ما دفاع کردن از عقایدمان را بلد نیستیم ، اگر کسی با الطاف و محبتهای اسلام و شیعه و آداب و رسوم عقاید شیعه آشنا شود هیچگاه شعائرحسینی را وهن مذهب نمیبینند.
 
 دشمن برای بد جلوه دادن این شعائر دست به هرکاری میزند و با تبلیغات نابحق در صدد براندازی مجالس در عزای حسینی می باشد.
ازطرفی هم ما شیعیان بجای اینکه قرص و محکم ازین شعائر دفاع کنیم متاسفانه همسو با اون افراد میشویم.
 
ان شاءالله به امید اون روزی که با امام زمان علیه السلام در مجلس عزای جد غریبشان عزاداری کنیم.
 
اللهم عجل لولیک الفرج


برچسب‌ها:
اشکال از نحوه عزاداری نگیرید
+ نویسنده حامد طیبی محمدی در یک شنبه 18 مهر 1395برچسب:, |
 
امام صادق علیه السلام فرمودند:
 ◆لَوْ قُتِلَ أَهْلُ الْأَرْضِ بِهِ مَاٰ كَاٰنَ سَرَفاً..
شرح حدیث؛
◆ اگر همه اهل زمین،
◆ بخاطر خون امام حسین (علیه السلام) کشته شوند،
◆ ابداً اسراف نشده است..


برچسب‌ها:
نسب عمر
+ نویسنده حامد طیبی محمدی در دو شنبه 12 مهر 1395برچسب:, |
آورده اند که :حضرت عبدالمطلب علیه السلام با یکی از فرزندان آن حضرت بنام زبیر دارای کنیز حبشی(سیاه چرده)بود بنام صهاک با اندامی میان بالا و متمایل به مسائل جنسی او برای آن حضرت شترچرانی می کرد ،شخصی بنام نفیل(۱) در چراگاه چشمش به صهاک افتاد و عاشق او شد لذا با او مرتکب خلاف گردید(۲)نتیجه این عمل نامشروع فرزندی بنام خطاب شد(۳)
خطاب پس از آنکه بالغ شد چشمش به مادر خویش افتاد(۴)و از سرین (نشستنگاه آدمی) او خوشش امد لذا او نیز با مادرش که او را نمی شناخت مرتکب زنا گردید،نتیجه عمل زشت این مادر و پسر ، دختری شد که مادرش از ترس او را در کهنه ای پیچیده و سر راه گذاشت (۵)
هشام فرزند مغیره این دختر سرراهی را برداشته و اک را بزرگ کرد و نام او را حنتمه گذاشت .
بعدها خطاب که نزد هشام رفت و آمد داشت از حنتمه که هم دخترش بود و هم خواهرش خواستگاری کرد و با او ازدواج نمود که ثمره آن عمر شد.
۱_گفته شده که:نفیل نیز غلام حضرت بود او شتران را می چرانید و صهاک گوسفندان را۰
۲_به جهت بدبینی که به او داشتند شلوار پوستی با قفل آهنین بر او پوشانده بودند،نفیل او را به درختی آویزان و به زحمت آن را از تنش بیرون آورد.
۳_گفته شده که:صهاک از ترس حضرت عبدالمطلب علیه السلام نوزادش را به مزبله ای (جای ریختن خاکروبه و زباله)انداخت ،زنی یهودی او را برداشت و تربیت نمود ،آن کودک پس از بزرگ شدن هیزم کشی می کرد لذا او را حطاب گفتند بعدها به خطاب مشهور شد. 
۴_و صهاک نیز چشمش به دنبال خطاب بود.
۵_بیرون شهر مکه به مزبله ای (جای ریختن خاکروبه و زباله) انداخت.
 
 
پس نسب او از طرف پدر چنین است:عمر بن خطاب بن نفیل 
و از طرف مادر :عمربن حنتمه (بنت خطاب و)بنت صهاک و بنت نفیل.
در شعری از امام صادق علیه السلام مطلب فوق چنین آمده:
من جده خاله و والده    
و امه اخته و عمته 
اجدر ان یبغض الوصی وان
ینکر یوم الغدیر بیعته 
نتیجه زنای اول:خطاب و صهاک (مادرش):حنتمه
ننیجه زنای سوم :خطاب و حنتمه(هم دخترش و هم خواهرش؛زیرا از یک مادر هستند):عمر 
پس:
صهاک هم مادر خطاب است و هم همسر نامشروع او!!
خطاب حرومزاده هم پدر عمر است ،هم پدربزرگ او(چون پدر حنتمه است)،هم دائی او(چون خطاب و حنتمه از یک مادر هستند).
حنتمه حرامزاده هم مادر عمر است ،هم خواهر او(چون هردو از یک پدر هستند)هم عمه او(چون حنتمه و خطاب از یک مادر هستند).
بنابر آنچه گروهی از علمای شیعه مانند سید مرتضی ،سید ابن طاووس ،بیاضی عاملی و ۰۰۰ به نقل از کلبی نسابه یا غیر او آورده اند ، خود نفیل هم فرزند صهاک است که از زنای عبدالعزی بن رباح با او متولد شد .(فضله بن هاشم و عبدالعزی هر دو با صهاک زنا کردند۰)
 
 
 
به طریق مخالف،در کتاب نهایه الطلب حنبلی مذکور است:خطاب الاغ فروش،و خطاب اسم او نیست و لقب اوست و چون مردم مادر رناکار او را بسیار خطبه می کردند از این جهت ملقب به خطاب شد و خطبه به دو معنی است :
۱_به معنی نکاح و 
۲-به معنی اجماع 
و چون مادر خطاب جماع بسیار می داد و زنا می کرد لهذا پسر سگ پدر او مشهور به خطاب شد و کنیت او ابوحفص بود.
در کتاب احسن الکبار آمده:نام مادر عمر شطی بود و گویند دولام بود و ابوجهل دائی عمر بی پدر بود و نام مادرش حنتمه بود۰
در کتاب بضاعه الایمان آمده:اسم مادرش حتمه یا حئمه بنت هشام این مغیره است.
در کتاب الطرائف از کتاب الطلب حنبلی نقل نقل شده :عمر در جاهلیت به خرچرانی مشغول بوده و از قبیله عدی است(الطرائف ج۲ص۱۷۸ و اثبات الهداه ج۴ص۲۹۳)
هشام ابن السائب الکلبی که از  علمای سنیان سگ پدر است و در کتاب مثالب الصحابه و جمعی دیگر از علمای فریقین در کتب خود با اندک اختلافی ذکر کرده اند:صهاک حبشیه کنیز هشام ابن عبدمناف بود و زناکرد با او نفیل ابن هشام و بعد از او زنا کرد با او عبدالعزی ابن ریاح و از این دو پدر نفیل بهم رسید و نفیل و عبدالعزی هر دو از برای آن فرزند دلبند سگ پدر منازعه و مخاصمه کرده و هر کدام ادعا نمودند که فرزند من است و نفیل جد عمر بن الخطاب است.(مثالب العرب ص ۸۸)
کلبی نسایه شافعی گفت که صهاک کنیز هاشم ابن عبدمناف بود و نفیل پسر هاشم باوی زنا کرد عبدالعزی بهم رسید و بعد از آن عبدالعزی با صهاک مادر خود زنا کرد نفیل بهم رسید که جد عمر است و گویند که آبا و اجداد  عمر سگ پدر تا هفت پشت حرام زاده بودند.
در کتاب فصول الحق روایت است از ابوعبیده ابن سلامه که نزد سلامه که نزد سنیان اهل بدعت از راویان پسندیده است که خطاب را به سبب دزدی در بازار عکاظه دستش را بریدند.
 
اما به روش موافق یعنی فرقه ناجیه اثنی عشریه روایت است از علی بن هشام قمی از یحیی بن محبوب از ابن زانب از حضرت صادق علیه السلام و همچنین محمد ابن سهر آشوب مازندرانی که از بزرگان فرقه ناجیه است از چندین طریق در کتاب مثالب ذکره کرد و صاحب کتاب لوامع الانوار از مروج مذاهب اثنی عشر شیخ علی بن عبدالعال روایت نموده در کتاب ملتفتات ذکر شده و مصنف کتاب تحفه عباسی و صاحب کتاب ریاض الایمان و مولانا احمد اردبیلی در کتاب (حدیقه الشیعه ج۱ص۴۹۵ ) و غیر ایشان با اندک اختلافی نیز در بیان شناسنامه نسب عمر منزل سقر روایات نموده اند.
*عمر زنا زاده =عمر مادر جنده*
خلاصه شناسنامه عمر عمر پلید آنکه صهاک کنیز زبیربن عبدالمطلب بود و منتقل به هشام ابن مغیره شد و چون هشام به صهاک گمان زنا داشت او را شلوار چرم می پوشانید و بربند شلوار او قفل می زد تا نتواند زنا کند و صهاک شتران هسام را هر روز به چراگاه برده می چرانید و نفیل که جد عمر بی پدر است غلامی از غلامان قریش بود به صهاک میل بهم رسانید و برای زنا با او به چراگاه غنم و شتران رفته خواست که با وی زنا کند،صهاک گفت:بند شلوار من قفل دارد پس نفیل دستهای او را از درخت آویزان آویخت تا گوشت بدنش کشیده شد و اندک اندک شلوار اور را پائین کشیده و با وی زنا کرد.
و مدتی در این کار بودند تا خطاب از نطفه کثیف و پلید او متولد شد و صهاک پسر زنا زاده اش خطاب را در آن صحرا انداخته شخصی او را برداشته به شیر شتر پرورش داد،چون این پسر زنا زاده به حد بلوغ رسید به حسب اتفاق روزی نظرش بر سرین مادرش افتاده با در افتاد و زنا کرد و شکم مادر از نطفه پسر گران بارگشت دختری از خطاب و مادر او بوجود آمد که نکبت بخش آن دشت و کوه شد، از ترس موالی خود آن دختر را در پارچه ای پیچیده در میان خویشان و وابستگان مکه انداخت،پس هشام ابن مغیره ابن الولید او را بافته به منزل خود آورد و او را پرورش داد تا بزرگ شد، او را پرورش داد تا بزرگ شد او را حنتمه نام کرد.
و چون حنتمه زنا زاده به حد بلوغ رسید به حسب اتفاق نظر خطاب زنازاده بر دختر زنازاده اش افتاد عاشق جمال و مفتون ناز و کرشمه او شد با دختر زنازاده اش زنا کرد عمر ناپاک از تخم آن کشت زار زنا حاصل گشت .
*عمر مادرجنده =عمر زنازاده*
و لهذا ابن حجاج بغدادی که یکی از شعرای عرب است،در بیان شناسنامه نسب آن بی نسب گفته و بعضی این شعر را به حضرت امام صادق علیه السلام نسبت می دهند و نیز مصنف کتاب لوامع الانوار ذکر کرده که از مروج مذهب اثنی عشر شیخ علی بن عبدالعال کرکی شنیدم که این شعر کلام معجز نظام حضرت امام صادق علیه السلام است.
من جده خاله و والده
وامه اخته و عمته
اجدر ان یبغض الوصی و ان 
ینکر یوم الغدیر بیعته 
یعنی :کسی که جد او دائی او و پدر او باشد و مادر او خواهر و عمه او بود چنین زنازاده ای سزاوار شرارت و فتنه هائی است که با امیرالمومنین علیه السلام وصی حق که امام مطلق است دشمنی کند و عداوت نماید و منکر حکم خدا و بیعت روز غدیر گردد.
و بنابراین تحقیقات در شناسنامه عمر ملعون لازم می آید که:خطاب ،پدر و دائی و جد و صهاک  مادر و خواهر و عمه آن عمر ولد زنا باشد.
*عمر مادر جنده=عمر حرامزاده*
در کتاب ریاض الایمان روایت است:چون عبدالمطلب بر این مقدمه وقوف یافت،خطاب زناکار و زنازاده را گرفته پشت سر او را تا نزدیک گوش او و میان هر دو چشم او را داغ کرد و از مکه معظمه اخراج نمود و در طائف به درک واصل شد و آخر آن سگ حرمزاده (عمر خبیث ملعون) زنازادگی خود را به ظهود رسانیده ،به جهت انتقام گرفتن از داغ کردن خطاب(پدرش) توسط عبدالمطلب،اولاد عبدالمطلب(اهل بیت)را به داغ فقر و فاقه مبتلا گردانیده حقوق ایشان را از دست ایشان انتزاع نمود.(حدیقه الشیعه ج۱ ص۴۹)
زنت صهاک بکل علج  
 مع علمها بالزنی حرام
فلا تلمها علی زناها
فما علی مثلها ملام
فلا تلمها ولم زنیما
یزعم ان ابنها امام
(الزام النواصب ص۱۶۵)
یعنی :زنا کرد صهاک به هر ناصبی بری از مذهب حق،با آنکه عالم بود به حرمت زنا،پس ملامت مکن تو او را به زنا به واسطه آنکه بر او و بر مثل او ملامت و سرزنش نیست و او را ملامت نکن،و اما ملامت نکن آن زنیمی که یقین کرده باشد که ابن صهاک امام است و زنیم آن کسی را گویند که به غیر از پدر منتسب است و دیگری او را بخورد ملحق ساخته .
 
دلیل دفن آن دو ملعون در آن مکان
امیرالمومنین علیه السلام به دومی لعنت الله علیه اخباری از آینده داده اند که ما خلاصه آن را در اینجا بیان می کنیم:
تو را می بینم که به خاطر ظلم هایی که به بدترین وجه در حق عترت پیامبر علیهم السلام روا داشتی در این دنیا به واسطه ضربتی از سوی یکی از بندگانی که تو با ظلم و ستم بر او حکم می رانی کشته خواهی شد،پس او تو را می کشد در حالی که توفیقی (از جانب خداوند)نصیبش شده است و به خد ا قسم که او بر خلاف میل تو وارد بهست می گردد.شما دونفر در کنار قبر رسول الله صلی الله علیه وآله دفن می شوید و تا آخرالزمان کسی جز شما دونفر در آنجا دفن نمی شوند،تا وقتی که فرزندم مهدی علیه السلام شما دو نفر را خارج کند،کسی شک در وجود شما دو نفر نکند،چون اگر شما در بین مسلمین دفن شوید،مردم شک می کنند و گویند اشخاص زیادی تا بحال در اینجا دفن شده اند،سپس شما را به درخت می بندند و بعد آتشی را که خانه مرا با آن به آتش کشیدید می آورند و با آتش شما را می سوزانند و خاکستر شما را بادی که به امر خدا وزیدن گرفته است به دریا می ریزد.
ارشادالقلوب ج۲ص۱۲۹تا۱۳۱ و الهدایه الکبری ص۱۶۲ تا ۱۶۴
توضیح اینکه :وقت امام زمان ارواحنا فداه ظهور می فرمایند و آن دو ملعون را از قبر بیرون می آورند،آنها با زبان خودشان به همه جنایاتی که مرتکب شده اند اعتراف می کنند و چون غیر از آن دو ملعون شخص دیگری در کنار قبر پیامبر ثلی الله علیه و آله دفن نیست همه یقین می کنند که آن دو خودشان هستند که به جنایات و خیانتشان اعتراف می کنند و دیگر مجالی برلی شک و یا انکار هم باقی نمی ماند .
 
 


برچسب‌ها:
پروژه تحريف کتب اهل سنت+تصوير (قسمت اول)
+ نویسنده حامد طیبی محمدی در سه شنبه 13 آبان 1393برچسب:, |
پروژه تحريف کتب اهل سنت+تصوير (قسمت اول)
   

آغاز عمليات اجرايي اين پروژه ي بسيار عظيم که بعد از وفات حضرت رسول(ص) آغاز شد،يکي ديگر از خدمات ارزشمند و اقدامات مهم ايادي شيطان در توسعه و آباداني تفکر ناب سقيفه بود.پيشرفت اين پروژه که کلنگ آن به دست تواناي کودتاچي هاي سقيفه بر زمين زده شد،همچنان ادامه داشت تا زمان ظهور محمدبن عبدالوهاب،که سرعت و شتاب باورنکردني به خود گرفت.
اجراي پروژه عظيم تحريف و دروغ و عوام فريبي،نماد ديگري از خلاقيت، اراده و همت والاي متخصصان مکتب سقيفه در جهت رشد فريب عوام، و اعتلاي اين تفکر و عزت و اقتدار اين مکتب ناب بوده و هست.
اين مهم به عنوان يک حرکت بزرگ و حماسي در حوزه توسعه فريب مردم، سرآغاز بسيار خوبي براي مکتبي است که تحت "عنوان ˈقرآن و سنت صحيح رسول الله ص"ˈ نامگذاري شده است.
لازم به ذکر است اين پروژه ي بزرگ با معماري بي نظير و منحصر به فرد وهابيون و با پيشرفت چندين و چندبرابري در يکي از بهترين مناطق خاورميانه در حال ادامه مي باشد که در حال حاضر چندين هزار نفر در اين پروژه مشغول به کار هستند.عده ايي در ماهواره ها، عده زيادي هم در بين زوار بيت الله الحرام مشغول به کار مي باشند.

همچنين چندين هزار نفر ديگر در چاپ خانه ها و چندين و چند هزارنفر در ديگر کشورها کار مي کنند،که ازاين تعداد،عده بسيار زيادي با بستن يمب به خود،مشغول انفجار در بين زن ها و کودکان بي گناه شيعيان و اهل سنت هسنتد.
اميد است که اگر ساخت پروژه تحريف و عوام فريبي به اتمام برسد،ديگر اثري از کتب حديثي اهل سنت و اسلام باقي نماند.

1-تحريف روايت کمربند خدا در صحيح بخاري!

در کتاب صحيح بخاري(صحيح ترين کتاب اهل سنت بعد از قرآن)،روايتي وجود دارد که نشان مي دهد خداوند ايشان، کمربند، بندتمبان يا همان گره بندشلوار دارد:
4830 - حَدَّثَنَا خَالِدُ بْنُ مَخْلَدٍ حَدَّثَنَا سُلَيْمَانُ قَالَ حَدَّثَنِي مُعَاوِيَةُ بْنُ أَبِي مُزَرِّدٍ عَنْ سَعِيدِ بْنِ يَسَارٍ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ عَنْ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ خَلَقَ اللَّهُ الْخَلْقَ فَلَمَّا فَرَغَ مِنْهُ قَامَتْ الرَّحِمُ فَأَخَذَتْ بِحَقْوِ الرَّحْمَنِ فَقَالَ لَهُ مَهْ قَالَتْ هَذَا مَقَامُ الْعَائِذِ بِکَ مِنْ الْقَطِيعَةِ قَالَ أَلَا تَرْضَيْنَ أَنْ أَصِلَ مَنْ وَصَلَکِ وَأَقْطَعَ مَنْ قَطَعَکِ قَالَتْ بَلَى يَا رَبِّ قَالَ فَذَاکِ... از پيامبر روايت شده: وقتي خدا همه خلق را آفريد . رحم بلند شد و ايستاد و محکم بند تمبان خدا گرفت! و خدا به او گفت: که چرا بند تمبان مرا گرفتي!؟ رحم گفت: من از قطع رحم به تو پناه ميبرم.خدا به او ميگويد: آيا راضي نيستي که هرکه قطع رحم کند من با او قطع ميکنم ؟ رحم گفت: راضي شدم و بند تمبان خدا را رها کرد.صحيح بخاري ج3ص292 مکتبه سلفيه کتاب التفسير سوره محمدص آيه (( وتقطعوا ارحامکم))
{الحقو} همان طور که علماي بزرگ اهل سنت گفته اند،همان گره بند شلوار است.دقت کنيد:قوله : ( فأخذت ) : .... وقال عياض : الحقو معقد الإزار .. {حقو} گره بند شلوار است.
فتح الباري شرح صحيح بخاري ج8ص445 چاپ دار المعرفة للطباعة والنشر ــ پاورقي الموطا امام مالک ج1ص222 دار إحياء التراث العربي ـــ شرح صحيح مسلم نووي ج7ص3 دار الکتاب العربي ـــ عمده القاري ج19ص172 دار إحياء التراث العربي ــــ لسان العرب ابن منظور ج14ص190 ــــ پاورقي کنزالعمال ج6 ص548 مؤسسة الرسالة
اما وهابيون،که خداوند ايشان،موفرفري،و يک جوان ريش درنياورده ي الاغ سوار هست،از اينکه خدايشان،بندتمبان داشته باشد،خجالت کشيدند و مثل هميشه،قيچي به دست به جان کتب حديثي اهل سنت افتادند و آن جايي که در روايت نشان مي داد خداوندشان،بندتمبان يا همان گره بندشلوار دارد را حذف کردند!
دقت کنيد به کتاب صحيح بخاري،قبل از تحريف:(چاپ دار ابن کثير)



 

چاپ طبعه سلفيه



 

طبعة الدکتور مصطفى ديب البغا ( الاشعري )

 




 

 

 
 
 

 
 
 
 
 
 
 
 





 

چاپ مکتبه الرشد





 

اما چاپ تحريف شده توسط وهابيون و حذف گره بندشلوار خداي وهابيون:




 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

2- تحريف شراب خواري صحابي جليل القدر وليدبن عقبه

در سنن سعيدبن منصور در باب کراهية إقامة الحدود فِي أرض العدو ( باب کراهت اقامه کردن حدود بر مسلمانان در سرزمين دشمن ) چنين آمده که:صحابي جليل،وليد بن عقبه،شراب خورده:(همان که خدا در قرآنش،او را فاسق ناميد و در نماز صبح شراب خورد و دو رکعت را چهار رکعت خواند)
حدثنا سعيد قال: نا عيسى بن يونس، عن الأعمش، عن إبراهيم، عن علقمة، قال: کنا في جيش في أرض الروم، ومعنا حذيفة بن اليمان، وعلينا الوليد بن عقبة ، فشرب الخمر
علقمه مي گويد : در سپاهي در روم بوديم و حذيفه بن يمان همراه ما بود و وليد بن عقبه فرمانده ما بود و شراب نوشيد.سنن سعيد بن منصور ، ج 2 ص 235 رقم 2501

 




 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تحريف روايت:
عين همين داستان را أبو بکر بن أبي شيبة در المصنف خودش آورده بود،اما با اين تفاوت که نام صحابي جليل القدر شراب خوار،وليدبن عقبه را حذف و به جاي آن،"مردي از قريش" نوشتند! تا مبادا بدعت عدالت صحابه،خدشه دار شود
حدثنا أبو بکر قال: حدثنا عيسى بن يونس، عن الأعمش، عن إبراهيم، عن علقمة، قال: غزونا أرض الروم ومعنا حذيفة وعلينا رجل من قريش!! فشرب الخمر





 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

3- تحريف شيخ وهابي ابن غنيمان در مورد حديث ثقلين که در صحيح مسلم وارد شده است

شيخ وهابي، عبد الله بن محمد الغنيمان در کتابش السبائک الذهبية بشرح العقيدة الواسطية،در روز روشن بر صحيح مسلم دروغ مي بندد و حديث معروف ثقلين را تحريف مي کند
تحريفات انجام شده توسط اين دروغ پرداز وهابي:
1-داخل کردن گريه ابوبکر در متن روايت،در حالي که در روايت صحيح مسلم، اسمي از ابوبکر نيست!
2- آوردن کتاب الله و سنتي در کتابش،در صورتي در متن روايت صحيح مسلم،اهل بيتي هست و نه سنتي!!
3-مي گويد:در صحيح مسلم امده: أليست أزواجه من أهل بيته؟ قال: بلى، قال: وأهل بيته الذين حرمت عليهم الصدقة.
آيا زن هاي پيامبر(ص)جز اهل بيت هستند؟(زيدبن ارقم)گفت:بله!!اهل بيت آنهايي هستند که صدقه بر آنان حرام است!! راحت بر صحيح مسلم دروغ مي بندد،اين در حالي است که در صحيح مسلم چيزي ديگر آمده و گفته: نساؤه من أهل بيته ولکن أهل بيته من حُرِمَ الصدقة بعده.زنان پيامبر از اهل بيت او هستند،اما  اهل بيت منظور در اينجا کساني هستند که صدقه بر آنها حرام است!(و نه زن هاي پيامبر)
و در ادامه و در روايت بعدي،زيدبن ارقم مي گويد:نه قسم به خدا که زنان پيامبر جز اهل بيت نيسنتد!
لا وأيم الله، إنَّ المرأة تکون مع الرجل العصر من الدهر، ثمَّ يطلِّقها فترجع إلى أبيها وقومها، أهل بيته أصله وعصبته الذين حُرِموا الصدقة بعده،نه قسم به خدا زنان پيامبر جز اهل بيت او نيستند،همسر يک مرد از اهل بيت آن به حساب نمي آيد زيرا چه بسا زني با مردي يک عمر زندگي مي کند ولي در آخر عمر طلاق گرفته و به خانه پدرش رفته و جزء اهل بيت پدر محسوب مي شود.اهل بيت منظور،آنهايي هستند که صدقه بر آنها حرام است
اين هم تصاوير خدمت شما و خيانت اين شيخ وهابي

السبائک الذهبية بشرح العقيدة الواسطية










صحيح مسلم








 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
4- اين بار تحريف توهين و جسارت معاويه به اميرالمومنين عليه السلام

روايتي را جناب ابن ابي شيبه-استاد بخاري-در المصنف خودش مي آورد که:معاويه در حضور سعدبن ابي وقاص،به علي جسارت و اهانت کرد و سعد غضبناک شد! اما جناب الحافظ العلاّمة ابن أبي عاصم ، صاحبُ کتاب السنة،همين روايت را مي آورد اما ايشان نيز،مانند ديگر علماي مکتب سقيفه،قيچي معروف را به دست گرفته و آنجايي که معاويه به برادر رسول الله ص،جسارت و اهانت کرده را از روايت کلا حذف مي کند تا شايد بدعت عدالت صحابه،خدشه دار نشود!
روايت ابن ابي شيبه که معاويه به اميرالمومنين عليه السلام،جسارت و اهانت مي کند:
32676-حَدَّثَنَا أَبُو مُعَاوِيَةَ، عَنْ مُوسَى بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ سَابِطٍ، عَنْ سَعْدٍ، قَالَ: قَدِمَ مُعَاوِيَةُ فِي بَعْضِ حَجَّاتِهِ، فَأَتَاهُ سَعْدٌ فَذَکَرُوا عَلِيًّا، فَنَالَ مِنْهُ مُعَاوِيَةُ فَغَضِبَ سَعْدٌ فَقَالَ: تَقُولُ هَذَا الرَّجُلُ، سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ: ;لَهُ ثَلَاثُ خِصَالٍ لَأَنْ تَکُونَ لِي خَصْلَةٌ مِنْهَا أَحَبُّ إِلَيَّ مِنَ الدُّنْيَا وَمَا فِيهَا; وَسَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ:;مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ; وَسَمِعْتُ النَّبِيَّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ: أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي وَسَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ: لَأُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ رَجُلًا يُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَه المصنف ابن ابي شيبه ج10 ص482 ح32676
معاويه در بعضي از سفرهاي حجش باز مي گشت ؛ سعد به نزد او آمد ؛ پس سخن از علي پيش آمد و معاويه به علي جسارت کرد،پس سعد غضبناک شد و گفت:در مورد مردي چنين جسارت مي کني که از رسول خدا درباره او سه چيز شنيدم که اگر يکي از آنها از من بود،از دنيا و مافيها براي من محبوب تر بود،اينکه پيامبر فرمود:مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ الي آخر...


 

 

تحريف روايت به دست جناب علامه ابن ابي عاصم و حذف توهين و جسارت معاويه به اميرالمومنين(عليه السلام):
ثنا أَبُو بَکْرٍ - يعني ابن أبي شيبة - ، وَأَبُو الرَّبِيعِ، قَالَا: ثنا أَبُو مُعَاوِيَةَ،عَنِ الشَّيْبَانِيّ{وهو موسي بن مسلم} ِ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ سَابِطٍ، قَالَ: قَدِمَ مُعَاوِيَةُ فِي بَعْضِ حَجَّاتِهِ، فَأَتَاهُ سَعْدٌ!!!!!!!!!!!!؟؟؟، فَقَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ فِي عَلِيٍّ ثَلَاثَ خِصَالٍ، لَأَنْ يَکُونُ لِي وَاحِدَةٌ مِنْهُنَّ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنَ الدُّنْيَا وَمَا فِيهَا. سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ: ;مَنْ کُنْتُ مَوْلَاه; ، ;وَأَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى، وَلَأُعْطِيَنَّ الرَّايَة...معاويه در بعضي از سفرهاي حجش باز مي گشت ؛ سعد به نزد او آمد ؛ !؟!؟!!..... و گفت:از رسول خدا درباره او سه چيز شنيدم که اگر يکي از آنها از من بود،از دنيا و مافيها براي من محبوب تر بود....الي آخر.السنه الامام ابن ابي عاصم ج1ص920 ح1421



وحسبنا الله ونِعــم الوکـيــل...

 

5- تحريف أبيات فضل بن عباس در فضيلت اميرالمومنين عليه السلام که در پاسخ به وليد بن عقبة سروده بود

ألا إن خير الناس بعد محمد ... وصي النبي المصطفى عند ذي الذکر
وأول من صلى وصنو نبيه ... وأول من أردى الغواة لدى بدر

نوع تحريف : تغيير قول فضل بن عباس از ( بعد محمد) به ( بعد ثلاثة)!!
تاريخ طبري:ابيات فضل بن عباس در فضيلت اميرالمومنين علي(جان هاي ما به فداي او) که بهترين مردم بعد از پيامبرص،و وصي او و...علي ع است.



تاريخ ابن اثير:همان ابيات فضل بن عباس را از تاريخ طبري نقل مي کند،اماابن اثير  زحمت مي کشند و (بعد محمد) را به (بعد ثلاثه) تغيير مي دهند!يعني اينکه علي ع بهترين و برترين فرد بعد از پيامبرص هست،را تغيير مي دهد و به دروغ چنين آورده که گويا فضل بن عباس گفته:علي ع،بهترين و برترين فرد امت،بعد از سه نفر(ابوبکر و عمر و عثمان) هست.ماشاءالله به اين مکتب،که تو گويي کاري و هدفي جز فريب عوام و دشمني با اميرالمومنين عليه السلام ندارند.
اگر دقت کنيد،محقق کتاب تاريخ ابن اثير،در پاورقي چنين آورده که:طبري گفته:بعد محمد...



6- حذف نام اميرالمومنين ع در قضيه مباهله!
ابن قيم،شاگرد ابن تيميه،که در اين شبکه هاي وهابي،بسيار تبليغ کتب او را مي کنند و گاها به آرا و فتاوي او،استناد مي کنند و مي گويند:ابن قيم چنين گفت ابن قيم چنان گفت،در کتاب خود،جلاء الافهام،وقتي قضيه مباهله را نقل مي کند،نام علي عليه السلام را حذف مي کند،که تو گويي صحابي با نام علي ع اصلا وجود خارجي ندارد!! با اينکه اجماع علماي اسلام،از شيعه و سني، اتفاق دارند که يکي از کساني که همراه حضرت رسول(ص) در قضيه مباهله بود،علي عليه السلام بود،همراه حسن و حسين(عليهما السلام) و فاطمه(عليها السلام).
کتاب جلاء الافهام في فضل الصلاه والسلام على خير الانام
تاليف الامام ابي عبد الله ابن قيم الجوزية
تحقيق زائد بن احمد النشيري
تمويل مؤسسه سليمان بن عبد العزيز الراجحي الخيريه
ص299
ولما انزل الله سبحانه وتعالى ايه المباهله ( فمن حاجک فيه من بعد ماجاءک من العلم فقل تعالواندع ابناءناوابناءکم ) دعا النبي فاطمه وحسنا وحسينا وخرج للمباهله.هنگامي که خداوند،آيه مباهله را نازل کرد،پيامبرص،حسن و حسين و فاطمه س را با خود براي مباهله برد!!


 


قال الحاکم : وقد تواترت الأخبار في التفاسير ، عن عبد الله بن عباس ، وغيره أن رسول الله صلى الله عليه وسلم أخذ يوم المباهلة بيد علي ، وحسن ، وحسين وجعلوا فاطمة وراءهم ، ثم قال : " هؤلاء أبناؤنا وأنفسنا ونساؤنا ، فهلموا أنفسکم وأبناءکم ونساءکم ( ثم نبتهل فنجعل لعنة الله على الکاذبين ) "
الکتاب: معرفة علوم الحديث
المؤلف: أبو عبد الله الحاکم محمد بن عبد الله بن محمد بن حمدويه بن نُعيم بن الحکم الضبي الطهماني النيسابوري المعروف بابن البيع (المتوفى: 405هـ)
المحقق: السيد معظم حسين
الناشر: دار الکتب العلمية - بيروت
الطبعة: الثانية، 1397هـ - 1977م
ص 50

7-تغيير "واتخذوها قبلة ومسجدا" به " واتخذوها قبة ومسجدا"
 کتاب فتح الباري شرح صحيح بخاري حافظ ابن رجب،در دو چاپ متفاوت،با هم فرق دارند!!
روايتي را اهل سنت از پيامبرص نقل کرده اند که ايشان فرمود:لعن الله اليهود اتخذوا قبور انبيائهم مساجد. لعنت خدا بر يهود باد! قبور پيامبرانشان را مسجد قرار دادند.
در چاپ دار ابن الجوزي،چنين آمده که:پيامبرص نهي کرد و برحذر داشت صحابه و ساير امت را از اينکه مانند امت هاي قبل،بر قبور انبياء نماز خوانده و قبور انبياء را قبله و مسجد قرار دهند.(به معني:بت قرار دادن يا قبله قرار دادن قبور، زيرا يهود و نصاري چنين مي کردند-هرچند قرآن صراحت دارد که يهود انبيا را مي کشتند،حال ما نمي دانيم چطور يک دفعه محب انبيا شدند و بارگاه براي آنها درست کردند-. اما نه حرمت ساختن مسجد بر فراز قبرها يا کنار آنها که وهابيت به اين بهانه،جان و مال و ناموس مسلمانان را هدر دانستند)
...يحذر أصحابه وسائر أمته من سوء صنيع الأمم قبلهم الذين صلوا في قبور أنبيائهم ، واتخذوها قبلة ومسجدا...
اما در چاپ مکتبة الغرباء / المملکة العربية السعودية،اين مطلب را تحريف کردند و (قبله) را به (قبه) تغيير دادند(چون وهابيون،ساخت قبه بر روي قبر را بدون هيچ دليلي،حرام مي دانند،به اين خاطر مثل هميشه،به احاديث رسول الله ص، در منابع اهل سنت،حمله کردند و آنها را تحريف کردند تا به اين وسيله،به هدف پليد و شيطاني خود برسند)
فتح الباري حافظ ابن رجب،
چاپ دار ابن جوزي(قبل از تحريف-ما دراينترنت گشتيم و فايل pdf فتح الباري ابن رجب چاپ دارابن جوزي را پيدا نکرديم،لذا از نرم افزار مکتبه شامله که ساخت خود اهل سنت هم هست، اين متن را نشان داديم)
 
 


فتح الباري حافظ ابن رجب،چاپ مکتبة الغرباء سعودي(بعد از تحريف)

 



(حيله ايي که وهابيون به کار مي برند اين است که اول مي آيند خود متن را تحريف مي کنند و در پاورقي مي نويسند که قبلا چه بود!! مدتي که گذشت و کسي صدايش در نيامد،خود پاورقي را هم حذف مي کنند -مانند بلايي که بر سر کتاب جناب صابوني آوردند که اين عالم اهل سنت به زيارت قبر پيامبرص رفته بود،اما اول آمدند،زيارت قبرنبي را از کتاب حذف و به جاي آن،زيارت مسجد نبي نوشتند و در پاورقي همان کتاب نوشتند که:بله اشتباه کرده که به زيارت قبر نبي رفته،چون اين کار شرک است!! بعد از مدتي،همان پاورقي را هم حذف کردند و زيارت قبر نبي توسط يک عالم اهل سنت،کلا حذف شد!)

8- تحريف شراب خواري معاويه
در تاريخ دمشق و مسنداحمدبن حنبل،روايتي هست که معاويه،خال المومنين آقايان،شراب خورده،اما در المصنف ابن ابي شيبه،همان روايت با همان سند  تحريف شده!
روايت مسنداحمدبن حنبل:
22941 - حَدَّثَنَا زَيْدُ بْنُ الْحُبَابِ حَدَّثَنِي حُسَيْنٌ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ بُرَيْدَةَ قَالَ دَخَلْتُ أَنَا وَأَبِي عَلَى مُعَاوِيَةَ فَأَجْلَسَنَا عَلَى الْفُرُشِ ثُمَّ أُتِينَا بِالطَّعَامِ فَأَکَلْنَا ثُمَّ أُتِينَا بِالشَّرَابِ فَشَرِبَ مُعَاوِيَةُ ثُمَّ نَاوَلَ أَبِي ثُمَّ قَالَ مَا شَرِبْتُهُ مُنْذُ حَرَّمَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ مُعَاوِيَةُ کُنْتُ أَجْمَلَ شَبَابِ قُرَيْشٍ وَأَجْوَدَهُ ثَغْرًا وَمَا شَيْءٌ کُنْتُ أَجِدُ لَهُ لَذَّةً کَمَا کُنْتُ أَجِدُهُ وَأَنَا شَابٌّ غَيْرُ اللَّبَنِ أَوْ إِنْسَانٍ حَسَنِ الْحَدِيثِ يُحَدِّثُنِي
عبدالله بن بريده مي گويد:من و پدرم بر معاويه داخل شديم، او دستور داد طعام آوردند ميل کرديم سپس مشروب آوردند و معاويه تناول کرد و به پدرم نيز تعارف کرد. پدرم گفت: از آن روزي که پيامبر اکرم(ص) آن را حرام کرده من ان را نياشاميدم! مسنداحمدبن حنبل ح22941 موسسه الرساله




جناب ابن ابي شيبه-استاد بخاري-زحمت کشيدند و بزرگواري کردند روايت را تحريف کردند و آنجايي که معاويه به پدر عبدالله بن بريده شراب تعارف کرد و گفت:از آن روزي که پيامبر اکرم(ص) آن را حرام کرده من ان را نياشاميده ام را حذف نمودند.
31201- حَدَّثَنَا زَيْدُ بْنُ الْحُبَابِ ، عَنْ حُسَيْنِ بْنِ وَاقِدٍ ، قَالَ : حدَّثَنَا عَبْدُ اللهِ بْنُ بُرَيْدَةَ ، قَالَ : دَخَلْت أَنَا وَأَبِي عَلَى مُعَاوِيَةَ فَأَجْلَسَ أَبِي عَلَى السَّرِيرِ وَأُتِيَ بِالطَّعَامِ فَطَعِمنَا وَأَتَى بِشَرَابٍ فَشَرِبَ ،!؟؟!؟!!!؟!؟ فَقَالَ مُعَاوِيَةُ : مَا شَيْءٌ کُنْت أَسْتَلِذُّهُ وَأَنَا شَابٌّ فَآخُذُهُ الْيَوْمَ إلاَّ اللَّبَنَ ، فَإِنِّي آخُذُهُ کَمَا کُنْت آخُذُهُ قَبْلَ الْيَوْمِ ، وَالْحَدِيثَ الْحَسَنَ.
جناب ابن ابي شيبه،پس اين جمله را چه کار کرديد!؟"ثم ناول أبى ثم قال ما شربته منذ حرمه رسول الله"

 



9- تحريف روايات آتش زدن بيت فاطمه(س)توسط عمربن الخطاب
در کتاب المصنف ابن ابي شيبه-شيخ و استاد بخاري-چنين آمده:
38200- حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بِشْرٍ ، حَدَّثَنَا عُبَيْدُ اللهِ بْنُ عُمَرَ ، حَدَّثَنَا زَيْدُ بْنُ أَسْلَمَ ، عْن أَبِيهِ أَسْلَمَ ؛ أَنَّهُ حِينَ بُويِعَ لأَبِي بَکْرٍ بَعْدَ رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه وسلم ، کَانَ عَلِيٌّ وَالزُّبَيْرُ يَدْخُلاَنِ عَلَى فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه وسلم ، فَيُشَاوِرُونَهَا وَيَرْتَجِعُونَ فِي أَمْرِهِمْ ، فَلَمَّا بَلَغَ ذَلِکَ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ خَرَجَ حَتَّى دَخَلَ عَلَى فَاطِمَةَ ، فَقَالَ : يَا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه وسلم ، وَاللهِ مَا مِنْ الْخَلْقِ أَحَدٌ أَحَبَّ إِلَيْنَا مِنْ أَبِيک ، وَمَا مِنْ أَحَدٍ أَحَبَّ إِلَيْنَا بَعْدَ أَبِيک مِنْک ، وَأَيْمُ اللهِ ، مَا ذَاکَ بِمَانِعِيَّ إِنَ اجْتَمَعَ هَؤُلاَءِ النَّفَرُ عِنْدَکِ ، أَنْ آمُرَ بِهِمْ أَنْ يُحَرَّقَ عَلَيْهِمَ الْبَيْتُ.
قَالَ : فَلَمَّا خَرَجَ عُمَرُ جَاؤُوهَا ، فَقَالَتْ : تَعْلَمُونَ أَنَّ عُمَرَ قَدْ جَاءَنِي ، وَقَدْ حَلَفَ بِاللهِ لَئِنْ عُدْتُمْ لَيُحَرِّقَنَّ عَلَيْکُمَ الْبَيْتَ ، وَأَيْمُ اللهِ ، لَيَمْضِيَنَّ لِمَا حَلَفَ عَلَيْهِ ، فَانْصَرِفُوا رَاشِدِينَ ، فَرُوْا رَأْيَکُمْ ، وَلاَ تَرْجِعُوا إِلَيَّ ، فَانْصَرَفُوا عنها ، فَلَمْ يَرْجِعُوا إِلَيْهَا ، حَتَّى بَايَعُوا لأَبِي بَکْرٍ.

هنگامى که مردم با ابى بکر بيعت کردند، على و زبير در خانه فاطمه (سلام الله عليها) به گفتگو و مشاوره مى پرداختند و اين مطلب به عمر بن خطاب رسيد. او به خانه فاطمه (سلام الله عليها) آمد و گفت: اى دختر رسول خدا! محبوب ترين فرد براى ما پدر تو است و بعد از پدر تو، خود تو!!! ولى سوگند به خدا اين محبت مانع از آن نيست که اگر اين افراد در خانه تو جمع شوند من دستور دهم خانه را بر آنها بسوزانند. اين جمله را گفت و بيرون رفت، وقتى على (عليه السلام) و زبير به خانه بازگشتند، دختر پيامبر به على (عليهم السلام) و زبير گفت: عمر نزد من آمد و سوگند ياد کرد که اگر اجتماع شما تکرار شود، خانه را بر شما بسوزاند، به خدا سوگند! آنچه را که قسم خورده است انجام مى دهد!
المصنف ابن ابي شيبه ج13 ص201 ح38200 ناشر:الفاروق الحديثه


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


عين همين روايت در کتاب فضائل الصحابة أحمد حنبل هم هست.سند هم همان سند است.
اما با اين تفاوت که تهديد به آتش زدن خانه دختر پيامبرص را کامل حذف مي کنند!

532 - حدثنا محمد بن إبراهيم قثنا أبو مسعود قال نا معاوية بن عمرو قثنا محمد بن بشر عن عبيد الله بن عمر عن زيد بن اسلم عن أبيه قال : لما بويع لأبي بکر بعد النبي صلى الله عليه و سلم کان علي والزبير بن العوام يدخلان على فاطمة فيشاورانها فبلغ عمر فدخل على فاطمة فقال يا بنت رسول الله ما أحد من الخلق أحب إلينا من أبيک وما أحد من الخلق بعد أبيک أحب إلينا منک وکلمها فدخل علي والزبير على فاطمة فقالت انصرفا راشدين فما رجعا إليها حتى بايعا
هنگامى که مردم با ابى بکر بيعت کردند، على و زبير در خانه فاطمه (سلام الله عليها) به گفتگو و مشاوره مى پرداختند و اين مطلب به عمر بن خطاب رسيد. او به خانه فاطمه (سلام الله عليها) آمد و گفت: اى دختر رسول خدا! محبوب ترين فرد براى ما پدر تو است و بعد از پدر تو، خود تو! و يک چيزي به او گفت!!!! فضائل الصحابة أحمد حنبل ج1 ص364 ح532 مؤسسة الرسالة

 



 

تا اينجا ديديم که:در مصنف ابن أبي شيبة چنين بود:
وأيم الله ما ذاک بمانعي إن اجتمع هؤلاء النفرعندک،إنأمرتهم أن يحرق عليهم البيت
ولى سوگند به خدا اين محبت مانع از آن نيست که اگر اين افراد در خانه تو جمع شوند من دستور دهم خانه را بر آنها بسوزانند.
و به کل در کتاب(فضائل الصحابة)احمدبن حنبل،اين مطلب حذف شد و به جاي آن نوشتند:
وکلمها !! و يک چيزي به فاطمه س گفت!!
آيا قضيه به اينجا ختم مي شود!!
نخير
بلکه همين تحريف أيضاً در کتاب الاستيعاب لابن عبد البر تکرار مي شود

حدثنا محمد بن أحمد ، حدثنا محمد بن أيوب ، حدثناأحمد بن عمرو البزار ، حدثنا أحمد بن يحيى ،حدثنامحمد بن نسير [بشر] ، حدثنا عبد الله [عبيدالله] بن عمر ،عن زيد بن أسلم،عن أبيه، أن عليا والزبير کانا حين بويع لأبي بکر يدخلان على فاطمة فيشاورانها ويتراجعان في أمرهم فبلغ ذلک عمر، فدخل عليها عمر، فقال: يابنت رسول الله والله ما کان من الخلق أحد أحب إلينا من أبيک وما أحد أحب إلينا بعده منک، ولقد بلغني أن هؤلاء النفر يدخلون عليک ولئن بلغني لأفعلن ولأفعلن !!
ثم خرجو جاءوها ، فقالت لهم: إن عمر قد جاءني وحلف لئن عدتم ليفعلن ، وأيم الله ليفينَّ بها.

علي (عليه السلام) و زبير هنگامي که با ابوبکر بيعت مي‏شد، به خان? فاطمه (سلام الله عليها) رفت و آمد کرده و با او در اين زمينه به مشورت مي‏پرداختند. چون خبر رفت و آمد آنان به گوش عمر رسيد، نزد فاطمه (سلام الله عليها) آمد و گفت: اي دختر رسول خدا! کسي محبوبتر از پدر تو براي ما نيست، همچنان که پس از رسول خدا، تو از ديگران نزد ما محبوبتري. به من خبر رسيده که آنان به خانه شما وارد مي‏شوند. اگر بار ديگر چنين خبري به من برسد، چنين و چنان خواهم کرد! سپس خانه را ترک گفت و پس از رفتن او علي و زبير وارد خانه شدند، پس فاطمه (سلام الله عليها) به ايشان گفت: عمر به نزد من آمد و قسم خورد که اگر دوباره به اينجا آمديد قسم به خداوند که چنين و چنان مي کنم. و قسم به خدا که وي چنين و چنان خواهد کرد!!
الاستيعاب ، ج 3 ، ص 975 ، ناشر: دار الجيل، بيروت

 



 

 

طبعا سند همان سند است.
لکن تهديد به آتش زدن که در مصنف ابن أبي شيبة بود و در فضائل الصحابه احمدحنبل،به جاي آن،نوشتند:
وکلمها!
در اينجا تهديد به آتش زدن را تغيير دادند و به جاي آن نوشتند: لأفعلن ولأفعلن.چنين و چنان مي کنم!

حسبناالله و نعم الوکيل

9- تغيير حديث سفينه نوح،از اهل بيت به السنه!!

رسول خداص و اميرمومنان ع ،بارها فرموده اند:که مثل ما اهل بيت،به مثل کشتي نوح است،هرکس بر آن سوار شود(چنگ بزند) نجات مي يابد و هرکس از آن تخلف کند،غرق وهلاک مي شود!به اين روايت از اميرالمومنين در منابع اهل سنت ،دقت کنيد:
32115 حَدَّثَنَا مُعَاوِيَةُ بْنُ هِشَامٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَمَّارٌ، عَنِ الْأَعْمَشِ، عَنِ الْمِنْهَالِ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَارِثِ، عَنْ عَلِيٍّ، قَالَ:
إنَّمَا مَثَلُنَا فِي هَذِهِ الْأُمَّةِ کَسَفِينَةِ نُوحٍ وَکَبَابِ حِطَّةٍ فِي بَنِي إسْرَائِيلَ.

از علي عليه السلام نقل شده است که فرمود:
مَثَل ما در اين امت، همانند کشتي نوح و همانند دروازه حطه در بني اسرائيل است.

إبن أبي شيبة الکوفي، ابوبکر عبد الله بن محمد (متوفاى235 هـ)، الکتاب المصنف في الأحاديث والآثار، ج 6، ص372، تحقيق: کمال يوسف الحوت، ناشر: مکتبة الرشد - الرياض، الطبعة: الأولى، 1409هـ.
روايت 100درصد صحيح است.اگر وهابيون جرات دارند بيايند و بر سند اين روايت،اشکالي بگيرند.تمام روات بر مبناي اهل سنت،ثقه هستند

سبحان الله، ببينيد که چگونه عبارت "اهل بيت" را از حديث حذف و به جاي آن،"السنه"يعني سنت! مي گذارند!
قول مالک بن انس : السنة سفينة نوح من رکبها نجا و من تخلف عنها غرق
حديث نبي (صلى الله عليه وآله) :
انما مثل أهل بيتي فيکم کمثل سفينة نوح من رکبها نجا ومن تخلف عنها غرق



 


سبحان الله.اين قوم،حديث مالک بن انس را  گرفتند،اما حديث رسول خداص را ترک کردند!
مثل أهل بيتي مثل سفينة نوح، من رکبها نجا، و من تخلف عنها غرق
راوي: عبدالله بن عباس وأبو ذر وعبدالله بن الزبير محدث: السيوطي - مصدر: الجامع الصغير - رقم: 8162
خلاصة حکم : حسن
مثل أهل بيتي فيکم کمثل سفينة نوح في قوم نوح من رکبها نجا ومن تخلف عنها هلک ومثل باب حطة في بني إسرائيل
راوي: أبو ذر الغفاري محدث: السخاوي - المصدر: البلدانيات - رقم: 186
خلاصة حکم : حسن

ما در همين نرم افزار مکتبه شامله سرچ ساده ايي زديم و چيزي حدود 350 جاي مختلف از منابع حديثي اهل سنت،اين روايت را پيدا کرديم.
فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُواْ قَوْلاً غَيرَْ الَّذِى قِيلَ لَهُمْ فَأَنزَلْنَا عَلىَ الَّذِينَ ظَلَمُواْ رِجْزًا مِّنَ السَّمَاءِ بِمَا کاَنُواْ يَفْسُقُونَ.بقره 59
اما افراد ستمگر، اين سخن را که به آنها گفته شده بود، تغيير دادند (و به جاى آن، جمله استهزا آميزى گفتند) لذا بر ستمگران، در برابر اين نافرمانى، عذابى از آسمان فرستاديم.

10-تحريف ناسزاگويي به اميرالمومنين عليه السلام!

به اين روايت که در المصنف ابن ابي شيبه آمده دقت کنيد:
32766- حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُصْعَبٍ , عَنِ الأَوْزَاعِيِّ , عَنْ شَدَّادٍ أَبِي عَمَّارٍ , قَالَ : دَخَلْتُ عَلَى وَاثِلَةَ , وَعِنْدَهُ قَوْمٌ فَذَکَرُوا عليا فَشَتَمُوهُ فَشَتَمَهُ مَعَهُمْ , فَقَالَ : أَلا أُخْبِرُک بِمَا سَمِعْت مِنْ رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه وسلم قُلْتُ : بَلَى , قَالَ : أَتَيْتُ فَاطِمَةَ أَسْأَلُهَا عَنْ عَلِيٍّ , فَقَالَتْ : تَوَجَّهَ إِلَى رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه وسلم فَجَلَسَ , فَجَاءَ رَسُولُ اللهِ صلى الله عليه وسلم وَمَعَهُ عَلِيٌّ وَحَسَنٌ وَحُسَيْنٌ ...الخ.
شداد ابو عمار گفت: نزد واثله رفتم و نزد او گروهي بودند که علي را دشنام مي دادند، من نيز دشنام دادم، پس گفت: آيا به تو خبر ندهم آنچه را که از رسول الله ديدم؟ گفتم: آري . گفت: نزد فاطمه رفتم و از او علي را پرسيدم، گفت: او نزد پيامبر خدا رفته است، پس نشستم و منتظر شدم تا اينکه پيامبر خدا آمد و علي و حسن و حسين با او بودند...مصنف ابن ابي شيبه ج10ص489 ح32766



 

 

همين روايت،با همين سند از شدادبن ابي عمار،در مسنداحمدبن حنبل موجود است،اما با اين تفاوت که جناب احمد حنبل-امام اهل سنت-يا پسرش و شايد هم علماي وهابي،بزرگواري کردند،زحمت کشيدند روايت را قيچي و تحريف نموده و آنجايي که راوي مي گويد:همه به علي ع فحش مي دادند و من هم شروع کردم به علي ع فحش دادم را حذف نمودند!!
16988 - حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُصْعَبٍ قَالَ حَدَّثَنَا الْأَوْزَاعِيُّ عَنْ شَدَّادٍ أَبِي عَمَّارٍ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى وَاثِلَةَ بْنِ الْأَسْقَعِ وَعِنْدَهُ قَوْمٌ فَذَکَرُوا عَلِيًّا !!!! فَلَمَّا قَامُوا قَالَ لِي أَلَا أُخْبِرُکَ بِمَا رَأَيْتُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قُلْتُ بَلَى...الخ.
شداد ابو عمار گفت: نزد واثله رفتم و نزد او گروهي بودند که از علي ع ياد مي کردند!!! پس چون آنان رفتند به من گفت: آيا به تو خبر ندهم آنچه را که از رسول الله ديدم؟ گفتم: آري..تا آخر.
مسنداحمد ج28ص195 ح16988 موسسه الرساله



 

جناب احمدبن حنبل ببخشيد،روايت که همان روايت است،پس ناسزاگويي آن عده به اميرالمومنين ع را چه کرديد؟!!

حسبناالله و نعم الوکيل

 

11- تحريف روايت مهدي عليه السلام

حافظ أبي عبد الله نعيم بن حمَّاد شيخ و استاد بخاري در کتاب " الفتن" مي گويد :
عن ابن سيرين قيل له المهدي خير أو أبو بکر وعمر رضي الله عنهما ؟ قال هو أخبر منهما ويعدل بنبي .
به ابن سيرين گفته شد : مهدي(عليه السلام) بهتر و برتر است يا ابي بکر و عمر ؟
ابن سيرين پاسخ داد : او (مهدي عليه السلام) از هر دوي آنها بهتر و برتر است و معادل يک پيامبر مي باشد .

کتاب الفتن ، ص 356 ح1027


 

جناب سيوطي نيز در کتاب " العرف الوري في اخبار المهدي " شبيه همين روايت را چنين آورده و مي گويد:
وأخرج (ک) أيضا من طريق ضمرة [عن ابن شوذب] عن محمد بن سيرين: ((أنه ذکر فتنة تکون , فقال: إذا کان ذلک فاجلسوا في بيوتکم حتى تسمعوا على الناس بخير من أبي بکر وعمر رضى الله عنهما , قيل: [يا أبا بکر] خير من أبي بکر وعمر؟ ,قال: قد کان يفضل على بعض [الأنبياء] .
قلت: هذا إسناد صحيح

ضمره نقل مي کند که ابن سيرين بيان کرد فتنه اي اتفاق مي افتد و گفت : پس هر وفت آن فتنه اتفاق افتاد ، در خانه تان بنشينيد تا اينکه صداي کسي را بشنويد که از ابي بکر و عمر بهتر و برتر است .
گفته شد : اي ابابکر ! آيا او از ابوبکر و عمر بهتر است ؟
ابن سيرين گفت : او بر بعضي از انبياء نيز برتري دارد .(سيوطي) مي گويم : سند اين روايت صحيح است .

العرف الوردي في أخبار المهدي ، ص 118،دارالکتب العلميه - بيروت - لبنان
اما جناب علامه حسين بن محمد بن الحسن الديار بکري همين روايت را از نعيم حماد نقل مي کند،اما دستان امانت دار ايشان،قسمت آخر روايت را تحريف مي کند و عبارت"مهدي(ع) معادل يک پيامبر مي باشد" را حذف مي کند!!



12- تحريف کلام ابن تيميه توسط يک عالم وهابي

از قديمي ها يک ضرب المثل شنيده بوديم که مي گفتند:دزد اگر از دزد، دزدي کنه،شاه دزده!!
حال،ابن تيميه که خود امام و پرچم دار دروغ گويي و افترا زني هست،شخص ديگري پيدا شده که دست او را از پشت بسته و حتي کلام ابن تيميه را هم تحريف و قيچي کرده!! دقت کنيد:
ابن تيميه امام ناصبي ها،در کتاب خود،منهاج السنه! چنين آورده:
أن الله قد اخبر انه سيجعل للذين آمنوا و عملوا الصالحات ودا و هذا وعد منه صادق و معلوم أن الله قد جعل للصحابة مودة في قلب کل مسلم لا سيما الخلفاء رضي الله عنهم لا سيما أبو بکر و عمر فان عأمة الصحابة و التابعين کانوا يودونهما و کانوا خير القرون
و لم يکن کذلک علي فان کثيرا من الصحابة و التابعين کانوا يبغضونه و يسبونه و يقاتلونه

خداوند خبر داده است: «مسلّماً کسانى که ايمان آورده و کارهاى شايسته انجام داده‏اند، خداوند رحمان محبّتى براى آنان در دلها قرار مى‏دهد!» و روشن است که خداوند محبت صحابه را در دل هر مسلمانى قرار داده است؛ به ويژه خلفا و به ويژه ابوبکر و عمر؛ چرا که تمام صحابه و تابعين اين دو نفر را دوست داشتند و (آن زمان) بهترين قرن‌ها بود. اما در باره على اين چنين نبود؛ زيرا بسيارى از صحابه و تابعين بغض على را در دل داشتند، او را فحش و ناسزا گفته و با او مى‌جنگيدند.
منهاج السنة النبوية ،ج 7 ص 137 - 138  (براي ديدن تصوير در اندازه واقعي بر روي آن کليک کنيد)


دکتر ناصر بن علي الشيخ در کتابش عقيدة أهل السنة والجماعة في الصحابة الکرام، مطلبي را از ابن تيمية نقل مي کند،اما چه نقل کردني؟!خيلي راحت به ابن تيميه دروغ مي بندد! دقت کنيد:
أن الله ـ تعالى ـ أخبر أنه سيجعل للذين آمنوا وعملوا الصالحات وداً وهذا وعد منه صادق والله لا يخلف الميعاد فقد جعل للصحابة رضي الله عنهم الود في قلوب جماهير المسلمين ولا سيما الخلفاء رضي الله عنهم ولا سيما أبو بکر وعمر وعلي رضي الله عنه!!!
خداوند خبر داده است: «مسلّماً کسانى که ايمان آورده و کارهاى شايسته انجام داده‏اند، خداوند رحمان محبّتى براى آنان در دلها قرار مى ‏دهد!»(و خداوند خلف وعده نمي کند) و روشن است که خداوند محبت صحابه را در دل هر مسلمانى قرار داده است؛به ويژه خلفا و به ويژه ابوبکر و عمر و علي رضي الله عنه.!!!
الکتاب : عقيدة أهل السنة والجماعة في الصحابة الکرام رضي الله عنهم ج2ص572 الفصل الأول: خلافة الصديق رضي الله عنه،المبحث الخامس: ذکر بعض شبه الشيعة الإمامية في أن الخليفة بعد وفاة النبي صلى الله عليه وسلم هو علي بن أبي طالب.الناشر : مکتبة الرشد، الرياض، المملکة العربية السعودية
الطبعة : الثالثة، 1421هـ/2000م

(اين کتاب را که چاپ عربستان سعودي هم هست،مي توانيد از اينجا دانلود کنيد:
http://www.arablib.com/harf?view=book&lid=3&rand1=OGVAT3k3eGlFQ25s&rand2=bnJ0MVJCUyZBKWxn

ابن تيميه با صراحت مي گويد:بسيارى از صحابه و تابعين بغض على را در دل داشتند، او را فحش و ناسزا گفته و با او مى‌جنگيدند،اما اين شاه دزد،کلام ابن تيميه را تحريف کرد و نوشت:ابن تيميه گفته:خداوند محبت صحابه را در دل هر مسلمانى قرار داده است؛به ويژه خلفا ابوبکر و عمر و علي رضي الله عنه

13- حذف پيشگويي رسول الله(ص) از کينه ها،خيانت ها و حيله هاي صحابه نسبت به اميرالمومنين(ع)

ابن عدي در الکامل چنين آورده:
أخبرنا الساجي ثنا محمد بن عبد الرحمن بن صالح حدثني أبى ثنا يحيى بن يعلى عن يونس بن خباب عن أنس بن مالک قال خرجت وعلي مع رسول الله صلى الله عليه وسلم
في حيطان المدينة فمررنا بحديقة فقال علي ما أحسن هذه الحديقة قال النبي صلى الله عليه وسلم حديقتک في الجنة أحسن منها حتى مر من تسع حدائق ويقول مثلها وجعل النبي صلى الله عليه وسلم يبکي فقال علي ما يبکيک قال ضغائن في صدور قوم لا يبدونها حتى يفقدوني

بيرون رفتم (من باعلي همراه رسول الله ص) در کوچه هاي شهر مدينه قدم مي زديم ،و به باغي نگاه مي کرديم،پس به باغي رسيديم،علي ع گفت:چه باغ زيباي ست اين باغ!:پيامبر(ص)فرمود:زيباست!وباغي زيبا تر از اين براي تودربهشت وجود دارد.همين طور تا نه باغ را ديديم و پيامبر هربار مثل همان مطلب را به علي مي گفت،پس پيامبر ص گريه کردند پس علي گفت: اي رسول خدا!چرا گريه مي کنيد؟فرمود: برخي از مردم (صحابه)، نسبت به تو کينه هايي در دل دارندکه پس ازمن آشکارش مي کنند.الکامل ابن عدي ج7ص2630 دارالفکر


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اما ابن ابي شيبه -يا شايد هم وهابيون- به خاطر فرط محبتي که به اهل بيت پيامبرص دارند،بلند شدند و قسمت آخر روايت را(که همان روايت با همان سند است) لطف کردند قيچي کردند و آن را از روايت حذف کردند!
حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ يَعْلَى , عَنْ يُونُسَ بْنِ خَبَّابٍ , عَنْ أَنَسٍ , قَالَ : خَرَجْت أَنَا وَعَلِيٌّ مَعَ رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه وسلم , فِي حوائط الْمَدِينَةِ , فَمَرَرْنَا بِحَدِيقَةٍ , فَقَالَ عَلِيٌّ : مَا أَحْسَنَ هَذِهِ الْحَدِيقَةَ يَا رَسُولَ اللهِ , قَالَ : فَقَالَ رَسُولُ اللهِ صلى الله عليه وسلم : حَدِيقَتُک فِي الْجَنَّةِ أَحْسَنُ مِنْهَا يَا عَلِي , حَتَّى مَرَّ بِسَبْعِ حَدَائِقَ , کُلُّ ذَلِکَ يَقُولُ عَلِيٌّ : مَا أَحْسَنَ هَذِهِ الْحَدِيقَةَ يَا رَسُولَ اللهِ , فَيَقُولُ : حَدِيقَتُک فِي الْجَنَّةِ أَحْسَنُ مِنْ هَذِهِ.؟!؟!؟!؟!!
بيرون رفتم (من و علي همراه رسول الله ص) در کوچه هاي شهر مدينه قدم مي زديم ،و به باغي نگاه مي کرديم،پس به باغي رسيديم،علي ع گفت:چه باغ زيباي ست اين باغ!:پيامبر(ص)فرمود:زيباست!وباغي زيبا تر از اين براي تودربهشت وجود دارد.همين طور تا نه باغ را ديديم و پيامبر هربار مثل همان مطلب را به علي مي گفت....(اما جايي که حذف شده اينجاست)پس پيامبر ص گريه کردند پس علي گفت: اي رسول خدا!چرا گريه مي کنيد؟فرمود: برخي از مردم (صحابه)، نسبت به تو کينه هايي در دل دارندکه پس ازمن آشکارش مي کنند!!!!!!؟؟!؟!؟!؟.مصنف ابن ابي شيبه ج10ص492ح32709



 

اينکه روايت،صحيح هست يا حسن هست يا هرچه هست،موضوع بحث ما نيست و اصلا ارتباطي هم ندارد،بلکه هدف آن بود که شما مخاطب گرامي،با يکي ديگر از خيانت ها،دروغ ها و عوام فريبي هاي مکتب سقيفه آشنا شويد.

14-تحريف راي امام شافعي درباره معاويه در تفسير ابن کثير

آيا همه اهل سنت معاويه را به عنوان «خال المومنين» (‌دايي مومنان) ‌قبول دارند؟
اين عنواني است که ابن کثير در تفسير خود مي گويد:نظرات مختلف هستند و نظر شافعي اين است که نه،چنين گفته نمي شود
تفسير ابن کثير دمشقي - تفسير سوره احزاب ذيل آيه 6 جلد 3 صفحه 1634 دارالکتب الحديث - الطبقه الاولي
ولي از آنجايي که وجود حقايق سبب گرويدن حق جويان به سمت حقيقت مي شود ،‌بازهم ايادي شيطان اين مطلب را تحريف کردند ولذا در اين مورد کلمه «لا» را حذف کرده اند تا نشان دهند که شافعي موافق بوده است.
قبل از تحريف:«‌و هل يقال لمعاويه و امثاله خال المومنين؟ فيه قولان و نص الشافعي (رضي الله عنه) علي انه لا يقال ذلک
بعد از تحريف:«‌و هل يقال لمعاويه و امثاله خال المومنين؟ فيه قولان  و نص الشافعي (رضي الله عنه) علي انه !!! يقال ذلک!



 

بعد از تحريف:

 



15-حذف دو باب از صحيح بخاري!

تعليقات ابن باز بر صحيح البخاري تحت عنوان الحلل الإبريزية من التعليقات البازية على صحيح البخاري،چاپ دار التدمريةالرياض
همه مي دانند که دو باب در صحيح بخاري وجود دارد با نام:
(( باب مناقب علي بن أبي طالب القرشي الهاشمي أبي الحسن رضي الله عنه ))
و (( باب مناقب جعفر بن أبي طالب))

 
اما در فهرست صحيح البخاري با تعليقات ابن باز،اين دوباب اصلا وجود ندارد که تو گويي اصلا شخصي در تاريخ با نام علي بن ابيطالب وجود نداشته!!



16-حذف يک باب از کتاب کبائر ذهبي

از آنجايي که اجداد وهابيون-بني اميه-در گذشته،با اوليا خدا مي جنگيدند،و خودشان نيز در اين زمان با اولياءالله در جنگ هستند،لذا نتوانستند يک گناه کبيره ايي را با نام"اذيه اولياءالله" در کتاب کبائر ذهبي تحمل کنند و با وجود اينکه اين مطلب در چاپ هاي قديمي کتاب کبائر(گناهان کبيره)ذهبي وجود داشت،اما کلا آن را در چاپ هاي جديد،حذف کردند!(حتي به امام خود،ذهبي هم رحم نکردند)
چاپ قديم،قبل از تحريف:

چاپ جديد و تحريف شده:

 
17-تحريف روايت انا مدينه العلم و علي بابها

ابن تيميه در چند کتابش بيان نموده است که ترمذي اين روايت نبوي " انا مدينه العلم و علي بابها " را نقل کرده است.دقت کنيد:و حديث أنا مدينة العلم و علي بابها اضعف و أوهى و لهذا إنما يعد في الموضوعات و أن رواه الترمذي و ذکره ابن الجوزي و بين أن سائر طرقه موضوعة.منهاج السنة النبوية ، ج 7 ص 515 ،اسم المؤلف:  أحمد بن عبد الحليم بن تيمية الحراني أبو العباس ، دار النشر : مؤسسة قرطبة - 1406 ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : د. محمد رشاد سالم

 
 
فقط ابن تيميه اين حرف را نزده،بلکه بسياري از بزرگان اهل سنت اين را گفته اندکه ترمذي روايت انا مدينه العلم و علي بابها ر ا در سنن خود آورده دقت کنيد:سيوطي در " تاريخ الخلفاء " ص 170   و ابن اثير جزري در ( جامع الاصول ) ج 8 ص 657  و نووي در " تهذيب الاسماء و اللغات " ج 1 ص 319 و باز سيوطي در کتاب " الحاوي للفتاوي " ج 2 ص 51 و ...متاسفانه با اينکه بزرگان اهل سنت گفته اند حديث انا مدينه العلم و علي بابها در ترمذي بوده،اما هم اکنون اين حديث در سنن ترمذي موجود نيست.!!!

به وهابيت تبريک عرض مي کنيم چون که دين ومذهبشان بر تحريف ودروغ و عوام فريبي بنا شده است.

 



برچسب‌ها:
روايت «وَأَنْتَ خَلِيفَتِي فِي كُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ بَعْدِي» با سند معتبر + تصوير كتاب
+ نویسنده حامد طیبی محمدی در سه شنبه 13 آبان 1393برچسب:, |
روايت «وَأَنْتَ خَلِيفَتِي فِي كُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ بَعْدِي» با سند معتبر + تصوير كتاب
گروه  

مقدمه:

يكي از ادله صريح بر خلافت و امامت بلا فصل امير مؤمنان حضرت علي بن ابي‌طالب عليهما السلام، روايت معروف فوق است كه در منابع اهل سنت با سند معتبر نقل شده است.

در اين مختصر روايت فوق را از كتاب «السنة» ابن ابي‌عاصم از منابع معتبر اهل سنت نقل كرده و تصحيح دوتن از محققان اين كتاب را ذكر كرده وسپس عكس كتابها را به نمايش مي‌گذاريم.

الف: نقل روايت با تحقيق الباني

ابن ابي‌عاصم شيباني يكي از علماي بزرگ اهل سنت متوفاي اواخر قرن سوم هجري، اين روايت را در كتاب «السنة» با سند معتبر ذيل نقل كرده است:

(986)- [1188] ثنا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّى، حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ حَمَّادٍ، عَنْ أَبِي عَوَانَةَ، عَنْ يَحْيَى بْنِ سُلَيْمٍ أَبِي بَلْجٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مَيْمُونٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم لِعَلِيٍّ: " أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى، إِلا أَنَّكَ لَسْتَ نَبِيًّا، إِنَّهُ لا يَنْبَغِي أَنْ أَذْهَبَ إِلا وَأَنْتَ خَلِيفَتِي فِي كُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ بَعْدِي ".

ابن عباس مي‌گويد: رسول خدا صلي الله عليه وسلم براي علي فرمود: تو براي من، همانند هارون نسبت به موسي هستي؛ جز اين‌كه تو پيامبر نيستي. همانا سزاوار نيست كه من از ميان شما برده شوم، مگر اين‌كه تو جانشين من در ميان تمام مؤمنان بعد از من هستي.

الشيباني، عمرو بن أبي عاصم الضحاك (متوفاى287هـ)، السنة، ج2، ص565، تحقيق: محمد ناصر الدين الألباني، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ.

تصحيح روايت از سوي الباني

الباني وهابي‌ روايات كتاب «السنة» ابن ابي‌عاصم را تحقيق كرده و نام آن را «ظلال الجنة في تخريج السنة»‌ گذاشته است.

وي در ذيل اين روايت مي‌نويسد:

1188. اسناده حسن. ورجاله ثقات رجال الشيخين غير ابي بلج واسمه يحيي بن سليم بن بلج. قال الحافظ: «صدوق ربما اخطأ».

سند روايت حسن و رجال سند همه موثق و رجال آن از راويان بخاري ومسلم هستند، جز ابي بلج (كه از راويان بخاري و مسلم نيست)، و نام ابي‌بلج،‌ يحيي بن سليم بن بلج است. حافظ (ابن حجر عسقلاني) گفته است: او راستگو است.

الشيباني، عمرو بن أبي عاصم الضحاك (متوفاى287هـ)، السنة، ج2، ص565، تحقيق: محمد ناصر الدين الألباني، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ.

 

 

 

 

 

ب: نقل روايت با تحقيق باسم الجوابره

دكتر باسم بن فيصل جوابره، از اساتيد علوم حديث دانشكده اصول دين در دانشگاه امام محمد بن سعود رياض عربستان است. او نيز روايات كتاب «السنة» ابن ابي‌عاصم را تحقيق و تصحيح كرده است.

بعد از نقل روايت با سند فوق در پاورقي آن در صفحه 800 مي‌نويسد:

اسناده حسن. رجاله رجال الشيخين غير ابي‌بلج واسمه يحيي بن سليم بن بلج، قال الحافظ: صدوق ربما اخطأ. وله شواهد سيأتي.

سند روايت حسن است. رجال روايت از راويان بخاري ومسلم هستند، جز ابي بلج (كه از راويان بخاري و مسلم نيست)، و نام ابي‌بلج،‌ يحيي بن سليم بن بلج است. حافظ (ابن حجر عسقلاني) گفته است: او راستگو است و چه بسا اشتباه هم مي‌كرده است. اين روايت شواهدي هم دارد كه به زودي ذكر مي‌شود.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

براي اطلاع بيشتر در باره اين روايت به آدرس ذيل مراجعه فرماييد :

 

http://valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=14890

 

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

مؤسسه تحقيقاتي حضرت ولي عصر (عج)

 



برچسب‌ها:
تحریف کتب اهل سنت
+ نویسنده حامد طیبی محمدی در سه شنبه 13 آبان 1393برچسب:, |

تحریف کتب اهل سنت+اسناد تصویری

متاسفانه هر روز شاهد این هستیم که کتب اهل سنت،یکی پس از دیگری،به دست وهابیون تحریف شده و خیلی راحت،هر مطلب یا روایتی خلاف عقیده خود ببینند،بلافاصله آنرا حذف می کنند!!

 تحریف شماره 1:
حذف بدعت های عمر
 متن  کتاب تاریخ الخلفاء سیوطی  قبل از تحریف چنین بوده است: که عمر اولین کسی بود که متعه را حرام کرد (دقیقا مخالف ادعای اهل سنت که می گویند پیغمبر متعه را حرام کرد و عمر این تحریم را به کسانی که نمی دانستند گوشزد کرد) ولی در چاپ های بعدی این متن از این کتاب حذف شده است
 
 
 
 

تحریف شماره 2تحریف در صحیح بخاری + تصویر

اینجا بخاری حدیثی را درباره متعه (ازدواج مؤقت) نقل میکند که ترجمه کامل آن را برای شما میگذاریم :عمران بن حصین میگوید : آیه متعه در کتاب خدا نازل شد وما این کار را با رسول خدا (ص) انجام دادیم وآیه ای در تحریم آن نازل نشد وتا وقتی که نبی اکرم (ص) از دنیا رفتند آن را منع نکردند , بعد یک مردی آمد وبه رأی خودش عمل کرد , محمد بن اسماعیل بخاری گفت : میگویند أو عمر بود " )

توضیح :آنجا که میگوید : " یک مردی آمد وبه رأی خودش عمل کرد "منظورش این است که : یک مردی آن را (ازدواج مؤقت را) حرام کرد وآن جائی هم که میگوید : " محمد گفت : میگویند أو عمر بود "یعنی : محمد بن اسماعیل بخاری (صاحب خود کتاب) گفت : او عمر بوده است

حالا نکته اینجا است که متاسفانه وبرای حفظ آبروی عمربن الخطاب و مخالفت کردن او با خدا و رسول، آمده اند در چاپهای جدید این جمله را که: " محمد گفت : میگویند أو عمر بود "برداشته اند :دقت کنید:

دار احیاء التراث العربی  بیروت
 
 
 
 
 
دار الکتب العلمیة - بیروت
 
 
 
 
دار المعرفة بیروت
 
 
 
 
 

به وهابیت تبریک عرض میکنیم چون که دین ومذهبشان بر تحریف ودروغ وعوام فریبی بنا شده است

تحریف شماره3

حاشیه شیخ فقیه أحمد بن محمد الصاوی المالکی متوفای 1241 هـ  بر( تفسیر الجلالین) ، چاپ دار احیاء التراث العربی در بیروت ، چاپ أول 1419 هـ تحقیق : محمد عبدالرحمن المرعشلی دقت کنید به عبارت که:این عالم اهل تسنن چه جور وهابی ها را صریحا به خوارج تشبیه میکند ومیگوید آنها دروغگو هستند , وشیطان بر آنها چیره شده است , وآنها حزب شیطان هستند , وخدا را از یاد بردند وبازنده هستند !! أز خدا میخواهیم که شر اینها را کم کند
 
 
 
 
 
 
 
حال با هم نسخه جدید و تحریف شده را ببینیم که نظر این عالم را درباره وهابی ها که در حجاز جنایت می کنند و خون مسلمین را حلال می دانند را حذف کرده اند.دقت کنید:
 
 
 
 

به همین راحتی حذف شد!!

تحریف شماره 4

تحریف زیارت عالم اهل سنت از قبر پیامبرص

شیخ عبدالرحمن بن اسماعیل صابونی از یزرگان اهل سنت به شمار می رود .وی کتابی مختصر به نام "عقیدة السلف اصحاب الحدیث" یا"الرسالة فی اعتقاد اهل السنه و اصحاب الحدیث و الائمه"نوشته است که در این کتاب به بیان آراء و عقائد اهل سنت پرداخته است.
وی در مقدمه انگیزه نوشتن این کتاب را اینگونه شرح داده است :

هنگاهی که در راه زیارت خانه خدا و زیارت قبر پیامبر اکرم (ص){به عبارت زیارت قبر پیامبر دقت کنید } به آمل و منطقه گیلان رسیدم ،برادران دینی ام از من خواستند تا کتابی درباره اصول دین بنویسم که در آن استدلالات علماء گذشته ذکر شده باشد.....از آنجا که نویسنده این کتاب فردی معروف و معتبر است محقق وهابی، در این جا و فقط در پاورقی، عقیده خود را مطرح کرده و نوشته :بهتر این بود که نویسنده کتاب به جای زیارت قبر پیامبر ،به زیارت مسجد پیامبر اشاره می کرد....دقت کنید:

 

 

 

 

 

اما در چاپ های بعد این کتاب،زیارت قبر رسول الله را حذف کردند(یعنی جمله زیاره قبر نبیه ص) را حذف کردند و زیارت مسجد پیامبر را جایگزین کردند(زیاره مسجد نبیه) و در پاورقی نوشتند:در متن اصل کتاب عبارت "زیارت قبر نبیه " بوده ولی این مطلب خطا است زیرا آنچه که مشروع است زیارت مسجد پیامبر است نه زیارت قبرشان .....
چقدر راحت به کتاب عالم اهل سنت،دستبرد زدند.!!

 

 

 

به همین راحتی زیارت قبر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) از قاموس اعتقادات اهل سنت حذف شد.

تحریف شماره 5

در منابع مختلف اهل سنت نقل شده که عمربن الخطاب بر سر منبر پیامبر خدا در مسجد،بادمعده خارج می کرد.اما بعدها برای احترام عمربن الخطاب،کتاب را دستکاری کردند و مطلب را حذف کردند تا کسی از شیعیان به اهل سنت نگویند که چرا عمربن الخطاب بر سر منبر از خود بادمعده خارج می کرد.

المدائنی قال:بینا عمربن الخطاب رضی الله عنه علی المنبر اذ احس من نفسه بریح خرجت منه،فقال:ایهاالناس، انی قد مئلت بین ان اخافکم فی الله و بین ان اخاف الله فیکم،فکان ان اخاف الله فیکم احب الی،الا و انی قد فسوت و هانذا انزل لاعید الوضوء مدائنی می گوید:  عمر بر روی منبر بود احساس کرد که بادی از او خارج شده. گفت ای مردم من مخیر شدم بین اینکه از شما بترسم  و یا اینکه از خدا بترسم . پس ترجیح دادم که از خدا بترسم پس بدانید که بر روی منبر،بادی از من خارج شده و الان برای تجدید وضو از منبر پایین می آیم. عیون الاخبار ابن قتبة دینوری  جلد 1  کتاب السؤود ص267

 

 

 

همین مطلب را ماوردی بصری در کتاب ادب الدنیا والدین نقل کرده است:الماوردی البصری الشافعی، أبو الحسن علی بن محمد بن حبیب (متوفاى450هـ)، أدب الدنیا والدین ، أدب الدنیا والدین ، ناشر: دار الکتب العلمیة ـ بیروت، الطبعة : الأولی، 1407هـ  1987م.

 

 

 

اما این مطلب را در چاپ های بعدی به خاطر حفظ آبروی عمر،حذف کردند.

 

 

 

 

6- تحریف روایت کمربند خدا در صحیح بخاری!

در کتاب صحیح بخاری(صحیح ترین کتاب اهل سنت بعد از قرآن)،روایتی وجود دارد که نشان می دهد خداوند ایشان، کمربند، بندتمبان یا همان گره بندشلوار دارد:
4830 - حَدَّثَنَا خَالِدُ بْنُ مَخْلَدٍ حَدَّثَنَا سُلَیْمَانُ قَالَ حَدَّثَنِی مُعَاوِیَةُ بْنُ أَبِی مُزَرِّدٍ عَنْ سَعِیدِ بْنِ یَسَارٍ عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ عَنْ النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ خَلَقَ اللَّهُ الْخَلْقَ فَلَمَّا فَرَغَ مِنْهُ قَامَتْ الرَّحِمُ فَأَخَذَتْ بِحَقْوِ الرَّحْمَنِ فَقَالَ لَهُ مَهْ قَالَتْ هَذَا مَقَامُ الْعَائِذِ بِکَ مِنْ الْقَطِیعَةِ قَالَ أَلَا تَرْضَیْنَ أَنْ أَصِلَ مَنْ وَصَلَکِ وَأَقْطَعَ مَنْ قَطَعَکِ قَالَتْ بَلَى یَا رَبِّ قَالَ فَذَاکِ... از پیامبر روایت شده: وقتی خدا همه خلق را آفرید . رحم بلند شد و ایستاد و محکم بند تمبان خدا گرفت! و خدا به او گفت: که چرا بند تمبان مرا گرفتی!؟ رحم گفت: من از قطع رحم به تو پناه میبرم.خدا به او میگوید: آیا راضی نیستی که هرکه قطع رحم کند من با او قطع میکنم ؟ رحم گفت: راضی شدم و بند تمبان خدا را رها کرد.صحیح بخاری ج3ص292 مکتبه سلفیه کتاب التفسیر سوره محمدص آیه (( وتقطعوا ارحامکم))
{الحقو} همان طور که علمای بزرگ اهل سنت گفته اند،همان گره بند شلوار است.دقت کنید:قوله : ( فأخذت ) : .... وقال عیاض : الحقو معقد الإزار .. {حقو} گره بند شلوار است.
فتح الباری شرح صحیح بخاری ج8ص445 چاپ دار المعرفة للطباعة والنشر ــ پاورقی الموطا امام مالک ج1ص222 دار إحیاء التراث العربی ـــ شرح صحیح مسلم نووی ج7ص3 دار الکتاب العربی ـــ عمده القاری ج19ص172 دار إحیاء التراث العربی ــــ لسان العرب ابن منظور ج14ص190 ــــ پاورقی کنزالعمال ج6 ص548 مؤسسة الرسالة
اما وهابیون،که خداوند ایشان،موفرفری،و یک جوان ریش درنیاورده ی الاغ سوار هست،از اینکه خدایشان،بندتمبان داشته باشد،خجالت کشیدند و مثل همیشه،قیچی به دست به جان کتب حدیثی اهل سنت افتادند و آن جایی که در روایت نشان می داد خداوندشان،بندتمبان یا همان گره بندشلوار دارد را حذف کردند!
دقت کنید به کتاب صحیح بخاری،قبل از تحریف:(چاپ دار ابن کثیر)

 

 

 

چاپ طبعه سلفیه

طبعة الدکتور مصطفى دیب البغا ( الاشعری )

 

 

 

 

 

چاپ مکتبه الرشد

 

اما چاپ تحریف شده توسط وهابیون و حذف گره بندشلوار خدای وهابیون:

 

 

 

7- تحریف روایت مهدی علیه السلام

حافظ أبی عبد الله نعیم بن حمَّاد شیخ و استاد بخاری در کتاب " الفتن" می گوید :
عن ابن سیرین قیل له المهدی خیر أو أبو بکر وعمر رضی الله عنهما ؟ قال هو أخبر منهما ویعدل بنبی .
به ابن سیرین گفته شد : مهدی(علیه السلام) بهتر و برتر است یا ابی بکر و عمر ؟
ابن سیرین پاسخ داد : او (مهدی علیه السلام) از هر دوی آنها بهتر و برتر است و معادل یک پیامبر می باشد .

کتاب الفتن ، ص 356 ح1027

جناب سیوطی نیز در کتاب " العرف الوری فی اخبار المهدی " شبیه همین روایت را چنین آورده و می گوید:
وأخرج (ک) أیضا من طریق ضمرة [عن ابن شوذب] عن محمد بن سیرین: ((أنه ذکر فتنة تکون , فقال: إذا کان ذلک فاجلسوا فی بیوتکم حتى تسمعوا على الناس بخیر من أبی بکر وعمر رضى الله عنهما , قیل: [یا أبا بکر] خیر من أبی بکر وعمر؟ ,قال: قد کان یفضل على بعض [الأنبیاء] .
قلت: هذا إسناد صحیح

ضمره نقل می کند که ابن سیرین بیان کرد فتنه ای اتفاق می افتد و گفت : پس هر وفت آن فتنه اتفاق افتاد ، در خانه تان بنشینید تا اینکه صدای کسی را بشنوید که از ابی بکر و عمر بهتر و برتر است .
گفته شد : ای ابابکر ! آیا او از ابوبکر و عمر بهتر است ؟
ابن سیرین گفت : او بر بعضی از انبیاء نیز برتری دارد .(سیوطی) می گویم : سند این روایت صحیح است .

العرف الوردی فی أخبار المهدی ، ص 118،دارالکتب العلمیه - بیروت - لبنان
اما جناب علامه حسین بن محمد بن الحسن الدیار بکری همین روایت را از نعیم حماد نقل می کند،اما دستان امانت دار ایشان،قسمت آخر روایت را تحریف می کند و عبارت"مهدی(ع) معادل یک پیامبر می باشد" را حذف می کند!!


به وهابیت تبریک عرض میکنیم چون که دین ومذهبشان بر تحریف ودروغ و عوام فریبی بنا شده است



برچسب‌ها:
سوتی کتاب اهل سنت
+ نویسنده حامد طیبی محمدی در سه شنبه 13 آبان 1393برچسب:, |

پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) فرمودند:" حسن و حسین دو آقای جوانان اهل بهشت اند."
به علت متواتر بودن روایت اهل سنت نتوانستند روایت حذف کنند بنابراین تصمیم گرفتند روایتی ساختگی به پیامبر
(صلی الله علیه و آله) ببندند که :" ابابکر و عمر دو آقای پیران اهل بهشت هستند!!!!!! "
پیامبر
(صلی الله علیه و آله) فرموده بودند :" اهل بهشت جوان هستند."

 
سوتی : بهشت اصلا پیر ندارد که این دو بخواهند آقا و سرور پیران آن باشند!!!!!!!!

 



برچسب‌ها:
به راستی چه كسي پيامبر را شهيد كرد؟
+ نویسنده حامد طیبی محمدی در دو شنبه 12 آبان 1393برچسب:, |
 
به راستی چه كسي پيامبر را شهيد كرد؟

آیا اصلا پیامبر شهید شده است یا به طور طبیعی رحلت کردند؟ آيا همان طور كه ميگويند يك زن يهودي در جنگ خيبر ايشان را شهيد كرد ؟ اصلا مگر ميشود ، پيامبر يك گوشت مسموم را خورده باشند و چهار سال بعد آن سم اثر كند .

شما فرض كنيد كه خودتان فرمانده يك لشگر هستيد ، آيا از دست دشمن چيزي ميگيريد ، حتي به هنگام جنگ فرماندهان كه هيچ ، سربازان هم از دست سربازان دشمن حتي سلاح هم نميگيرند حال رسول الله كه بهترين فرمانده نظامي هستند به جنگ مي روند و آنگاه از دست يك زن يهودي گوشت مي‌گيرند و ميل مي‌كنند ؟؟؟؟؟ و اين گوشت هم پس از چهار سال اثر ميكند ؟؟؟

قصدمان اين است كه اثبات كنيم كه دو تن از همسران پيامبر موجب شهادت پيامبر شدند . همان دو نفري كه خداوند براي آنها در سوره تحريم اين مثال را زده است« ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَةَ نُوحٍ وَامْرَأَةَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ يُغْنِيَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَقِيلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ (تحريم10)» « خداوند براى كسانى كه كافر شده‏اند به همسر نوح و همسر لوط مثل زده است، آن دو تحت سرپرستى دو بنده از بندگان صالح ما بودند، ولى به آن دو خيانت كردند و ارتباط با اين دو (پيامبر) سودى به حالشان (در برابر عذاب الهى) نداشت، و به آنها گفته شد: «وارد آتش شويد همراه كسانى كه وارد مى‏شوند!»

اگر كمي در تاريخ اسلام سير كنيم مطالب بسيار عجيبي در مورد عايشه به دستمان مي‌رسد به عنوان مثال رسول خدا (ص) درباره منزل عایشه فرمود:  فتنه اینجاست فتنه اینجاست فتنه اینجاست. از اینجا شاخ شیطان بیرون می آید.[1]

حال به بررسي مسائل تاريخي پيرامون شهادت رسول الله صلي الله عليه و آله وسلم مي پردازيم :

در تاریخ روایت شده است: پس رسول خدا بیهوش شد و چون به هوش آمد زنها به او دارو خوراندنددر حالی که او روزه دار بود. (الطبقات الکبری ج۲ص۲۳۵) در دو روایت بخاری و مسلم از عایشه آمده است: ما به رسول خدا در هنگام بیماری اش دارو دادیم پس شروع کرد به اشاره کردن به ما که به من دارو ندهید.

گفتیم: (مسئله ای نیست) هر بیماری از دارو متنفر است. در بعضی روایات اینچنین آمده: (اهمیتی ندهید) کراهت مریض از دواست! اندکی بعد پیامبر فرمود: هرکس درخانه است در برابر چشم من باید دارو بخورد بجز عمویم عباس که در کنار شما حضورنداشت[2].

اولا : مگر اطاعت حضرت رسول در هر حالی طبق نص قرآن واجب نشده است ؟ مگر قرآن نفرموده: « وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى‏ *إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى‏ » « و هرگز از روى هواى نفس سخن نمى‏گويد! *آنچه مى‏گويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده نيست!»(سوره نجم آيه 3 و 4) پس چرا وقتی حضرت خواستند که به او دارو (سم) را ندهند عایشه اطاعت نکرد و بلکه خلاف دستور حضرت عمل کرد ؟ انگار عایشه نیز مانند عمر خیال کرده بود که پیامبر (ص) نعوذبالله هذیان میگوید !!! آیا رسول خدا (ص) فایده دارو را نمی دانست و آنها میدانستند ؟ و آیا پیامبر مصلحت خود را تشخیص نمیداد و آنها تشخیص میدادند ؟ ثانیا: جمله آخر حضرت (همه اهل خانه در برابر چشم من از این دارو بخورند) اشاره به این دارد حضرت میدانستند که آن دارو نبوده است بلکه سم بوده است که میخواستند توسط آن حضرت را بکشند. لهذا منظور حضرت اینچنین بوده است: اگر دارو بوده است از آن بخورید!!! ولی خودشان میدانستند که دارو نبود و از آن نخوردند.

در هر صورت پيامبر اسلام حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم، توسط سمي كه به ايشان دادند به شهادت رسيدند و عده اي هنوز آب كفن رسول الله خشك نشده است به بهانه از بين بردن فتنه بزرگترين فتنه تاريخ را به پا كردند .

 

[1]  بخاری ج۴ص۴۶ ، اين كتاب نزد اهل سنت بعد از قرآن معتبرترين كتاب است .

[2]  صحيح البخاری ج۷ص۱۷ و ج۸ص۴۰ و صحيح مسلم ج۷ ص ۲۴و۱۹۴- تاریخ طبری ج۲ص۴۳۸



برچسب‌ها:
محتوای سوره حمد
+ نویسنده حامد طیبی محمدی در دو شنبه 12 آبان 1393برچسب:, |
محتوای سوره حمد

در "عیون اخبار الرضا " در حدیثی از پیامبر(ص) می خوانیم : خداوند متعال خطاب به ملائکه چنین فرموده:" من سوره حمد را میان خود و بنده ام تقسیم کردم نیمی از ان برای من ، و نیمی از ان برای بنده ام است ، و بنده من حق دارد هرچه را می خواهد از من بخواهد :

هنگامی که بنده می گوید:"بسم الله الرحمن الرحیم " خداوند بزرگ می فرماید : بنده ام       به نام من اغاز کرد ، و بر من است که کارهای او را به اخر برسانم و در همه حال او را پر برکت کنم .

وهنگامی که بنده می گوید: "الحمد لله رب العالمین" خداوند بزرگ می گوید: بنده ام مرا حمد وستایش کرد ودانست نعمتهائی را که دارد از ناحیه من است ،و بلاها را نیز ون از او دور کردم ، گواه باشید که من نعمتهای سرای اخرت را بر نعمت های دنیای او می افزایم ، وبلاهای ان جهان را نیز از او دفع می کنم ، همان گونه که بلاهای دنیا را دفع کردم .      

هنگامی که می گوید: "الرحمن الرحیم" خداوند می گوید :بنده ام گواهی داد که من رحمان و رحیمم ، گواه باشید بهره اورا از رحمتم فراوان می کنم ، وسهم او را از عطایم افزون می سازم .

هنگامی که می گوید:"مالک یوم الدین" او می فرماید : گواه باشید همان گونه که اوحاکمیت ومالکیت روز جزا را از ان من دانست، من در روز حساب ،حسابش را اسان می کنم ، حسناتش  را می پذیرم ،واز سیئاتش صرف نظر می کنم .

  هنگامی که می گوید :"ایاک نعبد " خداوند بزرگ می گوید : بنده ام راست می گوید، تنها مرا پرستش کند ، من شما گواه می گیرم بر این عبادت خالص ثوابی به می دهم که همه کسانی که مخالف این بودند به حال او غبطه خورند .

   هنگامی که میگوید : "ایاک نستعین "خداوند می گوید : بنده ام از من یاری جسته ، تنها به من پناه اورده ، گواه باشید من او را در کارهایش کمک کنم، درسختیها به فریادش می رسم، ودر روزپریشانی دستش را می گیرم .

   وهنگامی که می گوید :"اهدناالصراط المستقیم..."(تا اخرسوره) خداوند می گوید : این خواسته بنده ام بر اورده است، وهرچه می خواهد از من بخواهد که من اجابت خواهم کرد  انچه امید دارد ،به او می بخشم واز انچه بیم دارد ایمنش می سازم .(عیون اخبار الرضا ج1 ص 300).

 

 

در "عیون اخبار الرضا " در حدیثی از پیامبر(ص) می خوانیم : خداوند متعال خطاب به ملائکه چنین فرموده:" من سوره حمد را میان خود و بنده ام تقسیم کردم نیمی از ان برای من ، و نیمی از ان برای بنده ام است ، و بنده من حق دارد هرچه را می خواهد از من بخواهد :

هنگامی که بنده می گوید:"بسم الله الرحمن الرحیم " خداوند بزرگ می فرماید : بنده ام       به نام من اغاز کرد ، و بر من است که کارهای او را به اخر برسانم و در همه حال او را پر برکت کنم .

وهنگامی که بنده می گوید: "الحمد لله رب العالمین" خداوند بزرگ می گوید: بنده ام مرا حمد وستایش کرد ودانست نعمتهائی را که دارد از ناحیه من است ،و بلاها را نیز ون از او دور کردم ، گواه باشید که من نعمتهای سرای اخرت را بر نعمت های دنیای او می افزایم ، وبلاهای ان جهان را نیز از او دفع می کنم ، همان گونه که بلاهای دنیا را دفع کردم .      

هنگامی که می گوید: "الرحمن الرحیم" خداوند می گوید :بنده ام گواهی داد که من رحمان و رحیمم ، گواه باشید بهره اورا از رحمتم فراوان می کنم ، وسهم او را از عطایم افزون می سازم .

هنگامی که می گوید:"مالک یوم الدین" او می فرماید : گواه باشید همان گونه که اوحاکمیت ومالکیت روز جزا را از ان من دانست، من در روز حساب ،حسابش را اسان می کنم ، حسناتش  را می پذیرم ،واز سیئاتش صرف نظر می کنم .

  هنگامی که می گوید :"ایاک نعبد " خداوند بزرگ می گوید : بنده ام راست می گوید، تنها مرا پرستش کند ، من شما گواه می گیرم بر این عبادت خالص ثوابی به می دهم که همه کسانی که مخالف این بودند به حال او غبطه خورند .

   هنگامی که میگوید : "ایاک نستعین "خداوند می گوید : بنده ام از من یاری جسته ، تنها به من پناه اورده ، گواه باشید من او را در کارهایش کمک کنم، درسختیها به فریادش می رسم، ودر روزپریشانی دستش را می گیرم .

   وهنگامی که می گوید :"اهدناالصراط المستقیم..."(تا اخرسوره) خداوند می گوید : این خواسته بنده ام بر اورده است، وهرچه می خواهد از من بخواهد که من اجابت خواهم کرد  انچه امید دارد ،به او می بخشم واز انچه بیم دارد ایمنش می سازم .(عیون اخبار الرضا ج1 ص 300).



برچسب‌ها:
اَصحاب عَقَبَه:
+ نویسنده حامد طیبی محمدی در دو شنبه 12 آبان 1393برچسب:, |
اَصحاب عَقَبَه:

 

 منافقان سوء قصد كننده به جان پيامبر(صلى الله عليه وآله)

عقبه در لغت به معناى راه دشوار در كوه است[1] كه در فارسى به گردنه و گريوه موسوم است.[2] اين عنوان يادآور دو رخداد مهم در تاريخ اسلام است كه در دو مكان مشهور به عقبه به وقوع پيوست: يكى بيعت گروهى از اهل يثرب در سالهاى دوازدهم و سيزدهم[3] بعثت با پيامبر(صلى الله عليه وآله)در عقبه منا (در راه منا به مكه) كه برخى منابع از ايشان با عنوان اصحاب عقبه ياد كرده‌اند[4] و تعبير از پيمان آنان به بيعت عقبه شهرت بيشترى دارد (‌=>‌بيعت‌عقبه) و ديگرى سوء قصد نافرجام به جان پيامبر(صلى الله عليه وآله)است كه در عقبه‌اى واقع در مسير تبوك به مدينه صورت‌گرفت.[5]
بنا به نوشته برخى از مورخان و مفسران، اصحاب عقبه كسانى بودند كه در بازگشت رسول‌خدا از غزوه تبوك* در سال نهم هجرى، تصميم داشتند شب هنگام، شتر آن حضرت را بِرَمانند و از گردنه‌اى خطرناك پرتاب كنند; امّا قبل از عملى ساختن نقشه خود، پيامبر(صلى الله عليه وآله)از توطئه آنها آگاه شد و به حذيفة*‌بن‌يمان كه از پشت سر، شتر آن حضرت را مى‌راند فرمود تا ايشان را دور كرده به آنها بگويد كه اگر كنار نروند پيامبر(صلى الله عليه وآله)آنان را با‌نامهاى پدران و قبيله‌هايشان صدا خواهد زد. منافقان كه از نقشه خود طرفى نبسته بودند با‌اقدام حذيفه گريخته و خود را در ميان سپاه پنهان ساختند. روايت شده كه حذيفه گفته است: من نام ايشان و نامهاى پدران و قبيله‌هاى آنان را مى‌دانم.[6] بنا به گزارش واقدى افزون بر حذيفه، پيامبر(صلى الله عليه وآله)عمار* را نيز از نام آنها آگاه ساخته‌بود.[7]
عده‌اى سوء قصد به جان پيامبر(صلى الله عليه وآله) را نه در عقبه مسير تبوك بلكه در عقبه ديگرى دانسته‌اند.[8] چنين به نظر مى‌رسد كه گويا دو يا سه بار قتل رسول خدا(صلى الله عليه وآله)طراحى شده بود.

اصحاب عقبه در شأن نزول:

1.‌برخى از مفسران تنها جمله «...‌و هَمّوا بِما‌لَم‌يَنالوا‌...» (توبه/9، 74) را درباره اقدام اصحاب عقبه ذكر كرده‌اند[9]، هرچند قولى ديگر تمام اين آيه را در شأن آنها دانسته و آورده‌اند كه چون ايشان از آگاهى پيامبر(صلى الله عليه وآله) نسبت به سوء قصدشان با خبر شدند سوگند ياد كردند كه چنين تصميمى نداشته‌اند. در اين‌باره آيه «يَحلِفونَ بِاللّهِ ما قالوا و لَقَد قالوا كَلِمَةَ الكُفرِ وكَفَروا بَعدَ اِسلـمِهِم و هَمّوا بِما لَم يَنالوا ... = به خدا سوگند ياد مى‌كنند كه [ در غياب پيامبر، سخنان نادرست]نگفته‌اند، در‌حالى كه قطعاً سخنان كفرآميز گفته‌اند و پس از اسلام آوردنشان كافر شدند و تصميم به‌كارى [خطر ناك] گرفتند كه به آن نرسيدند» نازل شد و نيت آنان را آشكار كرد.[10]
2. طبرسى ماجراى اصحاب عقبه را افزون بر آيه‌74 توبه /9 در ذيل آيات 64‌ـ‌65 توبه/9 «يَحذَرُ المُنـفِقونَ اَن تُنَزَّلَ عَلَيهِم سورَةٌ تُنَبِّئُهُم بِما فى قُلوبِهِم...= منافقان مى‌ترسند از اينكه سوره‌اى بر <[عليه]آنان فرود آيد كه آنها را به‌آنچه در دلهايشان دارند آگاه سازد‌...» نيز آورده و نزول اين آيات را به نقلى در اين‌باره دانسته‌است.[11]
3. از امام رضا(عليه السلام) روايت شده كه مراد از «...‌اِنَّمَا‌استَزَلَّهُمُ الشَّيطـنُ بِبَعضِ ما كَسَبوا...= همانا شيطان آنان را به سبب برخى از آنچه كرده‌بودند بلغزانيد» (آل‌عمران/3، 155) اصحاب عقبه هستند.[12]
گزارشها در تعداد اصحاب عقبه، همسانى ندارد. شمار آنان را از 12 تا 15 تن برشمرده‌اند.[13] از امام باقر(عليه السلام)نقل شده كه شمار آنها 12 تن، 8‌تن از قريش و 4 تن از ساير عرب[14] بوده‌است.
شيخ صدوق بر اساس روايتى 12 تن از آنان را از بنى‌اميه و 5 تن را از ساير مردم دانسته است.[15] بيهقى و سيوطى، نامهاى ايشان را چنين آورده‌اند: عبداللّه‌بن‌ابى‌سعد، سعد‌بن‌ابى‌سرح، ابوحاضر (حاصر) الأعرابى، عامر، ابوعامر، جُلاس‌بن‌سويد، مجمع‌بن‌حارثه، مليحاتيمى، حصين‌بن‌نمير، طعمة‌بن‌ابيرق، عبداللّه‌بن‌عيينه و مرة‌بن‌ربيع، گويا رئيس ايشان ابوعامر بوده‌است.[16] برخى منابع نامهاى ديگرى براى آنها ذكر كرده و بيشتر اين افراد را از صحابه سرشناس و نيز برخى از كسانى دانسته‌اند كه پس از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله)عهده‌دار امور حكومت بوده‌اند.[17]

منابع

تاريخ اليعقوبى; التبيان فى تفسير القرآن; تفسير‌الصافى; تفسير العياشى; تفسير القمى; الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور; دلائل النبوه; روض‌الجنان و روح الجنان; صحيح مسلم با شرح سنوسى; الطبقات الكبرى; فرهنگ‌فارسى; كتاب الخصال; الكشاف; لغت‌نامه; مجمع‌البيان فى تفسير القرآن; المغازى; مفردات الفاظ‌القرآن; المنتظم فى تاريخ الملوك والامم; النكت‌والعيون، ماوردى.
سيد محمود سامانى



[1]. مفردات، ص‌576، «عقب».
[2]. لغت‌نامه، ج‌10، ص‌14098، «عقبه»; فرهنگ فارسى، ج‌3، ص‌3297، «گريوه».
[3]. المنتظم، ج‌2، ص‌154، 162، 166.
[4]. الطبقات، ج‌1، ص‌170‌ـ‌172; ج‌3، ص‌321; تاريخ يعقوبى، ج‌2، ص‌38.
[5]. المغازى، ج‌3، ص‌1042; دلائل النبوه، ج‌5، ص‌256.
[6]. تاريخ يعقوبى، ج‌2، ص‌68; دلائل النبوه، ج‌5، ص‌256‌ـ‌258; مجمع البيان، ج‌5، ص‌70.
[7]. المغازى، ج‌3، ص‌1044; التبيان، ج‌5، ص‌261.
[8]. تفسير قمى، ج‌1، ص‌300.
[9]. تفسير ماوردى، ج‌2، ص‌383; الكشاف، ج‌2، ص‌291; مجمع البيان، ج‌5، ص‌79.
[10]. روض الجنان، ج‌9، ص‌298; الدر المنثور، ج‌4، ص‌242‌ـ‌243.
[11]. مجمع البيان، ج‌5، ص‌70‌ـ‌71.
[12]. تفسير عياشى، ج1، ص201; الصافى، ج1، ص‌394.
[13]. الكشاف، ج‌2، ص‌291; مجمع البيان، ج‌5، ص‌79; المغازى، ج‌3، ص‌1044.
[14]. التبيان، ج‌5، ص‌261; مجمع البيان، ج‌5، ص‌79.
[15]. الخصال، ج‌2، ص‌398.



برچسب‌ها:
شجره ملعونه در قرآن
+ نویسنده حامد طیبی محمدی در دو شنبه 12 آبان 1393برچسب:, |
شجره ملعونه در قرآن

خداوند در سوره اسراء آیه 60 در این مورد خطاب دارد. وَ إِذْ قُلْنا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحاطَ بِالنَّاسِ وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ إِلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ »[1]
و به یاد آور هنگامی را که به تو گفتم «به راستی پروردگارت به مردم احاطه دارد» و آن رویایی را که به تو نمایاندیم و ]نیز[ آن درخت لعنت شده در قرآن را جز برای آزمایش مردم قرار ندادیم از یکی بودن جمله بندی کلام بر می آید که داستان رویا و شجره ملعونه دو امر مهمی است که یا به زودی در بشریت پیدا می شود و یا آنکه در ایام نزول آیات پیدا شده و مردم را دچار فتنه نموده و فساد را در انان شایع ساخته. خدای تعالی شجره نامبرده را، به وصف ملعونه در قرآن توصیف کرده و از این به خوبی بر می آید که قرآن کریم دربردارنده بر لعن آن است و لعن آن شجره در لعن های قرآن هم موجود است چون ظاهراً (و الشجرة الملعونة فی القرآن) همین است
در لسان العرب می گوید: وقتی می گویند فلاني ازشجره مباركي است معنايش اين است كه ريشه ودودمان پاكي دارد؛[2] و اگر در مسئله دقت کنیم شجره ملعونه یکی از اقوام ملعونه در کلام خداست که صفات شجره را دارند یعنی از یک ریشه منشعب شده و مانند درخت یافته و میوه داده اند و امت اسلام به وسیله ان آزمایش شده و می شوند.
به طور قطع و یقین در آن زمان از مشرکین و اهل کتاب یعنی یهود و نصاری، قومی که چنین صفاتی داشته باشند ظهور نکرد (نه قبل از هجرت پیامبر و نه بعد از آن) زیرا تاریخ نشان می دهد که خداوند مسلمانان را از شر این دو طایفه ایمن کرد و با امثال آیه «الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشو هم و اخشون»[3]استقلالشان را اعلام فرمود.
و معلوم می شود که قضیه از این قرار بوده که خدای سبحان شجره ملعونه را در عالم خواب به رسول گرامی خود را نشان داده آن گاه در قران بیان کرده که آن شجره که در رؤیا نشانت دادیم و پاره ای از رفتارشان در اسلام برایت بیان کردیم، فتنه اسلام است و لحن آیه، لحن تسلیت است. می خواهد رسول گرامی خود را تسلیت دهد و بگوید: این فتنه ها که در رویا به تو نشان دادیم چیز تازه ای نیست بلکه سنت خدای تعالی همواره بدین منوال بر امتحان بندگانش جریان داشته است. تمامی آنچه راكه گفتيم روايات عامه واتفاق احادیث خاصه تاييدمي كند زیرا در آنها آمده که مراد از رویا در این آیه، خوابی است که رسول خدا درباره بنی امیه دید و شجره ملعونه شجره این دودمان است.[4]
در الدر المنثور است که ابن ابی حاتم از یعلی بن مره روایتی کرده که گفت: رسول خدا فرمود: در خواب دیدیم که بنی امیه در همه شهرها بر فراز منبر ها بر آمده اند
و اینکه به زودی به شما سلطنت می کنند و شما ایشان را بدترین ارباب خواهید یافت آن گاه رسول خدا از آن به بعد در اندوه عمیقی فرو رفت و بدین جهت خدای تعالی این آیه را فرو فرستاد .«و ما جعلنا الروایا التی اریناک الا فتنة للناس»[5]
د رتفسیر برهان از کتاب فضیلة الحسین از ابی هریره. روایت کرد که گفت: روزی رسول خدا فرمود: د رعالم رویا بنی الحکم و یا بنی العباس را دیدم که بر فراز منبر جست آن طور که میمونها بالا و پائین می روند. آن روز رسول خدا آن قدر ناراحت بود که توگوئی خشم از سر و روی نازنینش می بارید و دیگر تا زنده بود کسی او را خندان ندید تا از دنیا رحلت فرمود.[6]


[1]
اسرا/60

[2]
لسان العرب،ابن منظور،ج4ص398

[3]
مائده/3

[4]
الميزان،سيدمحمدحسين طباطبايي،ج13ص193

[5]
الدر المنثور، جلال الدین سیوطی، ج4 ص191

[6]
البرهان فی تفسیر القرآن، سید هاشم بحرانی، ج2 ص426


برچسب‌ها:
صحیفه ملعونه
+ نویسنده حامد طیبی محمدی در دو شنبه 12 آبان 1393برچسب:, |
صحیفه ملعونه

امیرالمومنین علی(ع) می­فرمایند: همانا آغاز پدید آمدن فتنه­ها (فرقه­ها) هوا پرستی و بدعت گذاری در احکام آسمانی است.[1] اگر کسی در تاریخ فرقه­ها مطالعه کند می­بیند که معمولا فرقه­سازی­ها با همپیمان شدن و برنامه ریزی عده­ای منافق که به خاطر هوا و هوس­های خود نمی­خواستند در کنار بقیه مسلمین و زیر پرچم اسلام باشند، شروع می­شد. مهمترین و قدیمی­ترین این پیمانهای منافقانه مواردی بود که در صدر اسلام بوجود آمد و سرلوحه­ای شد برای فتنه­ها و فرقه­سازی­های بعدی. بعد از اعلام عمومی ولایت علی(ع) در غدیرخم، عده­ای از منافقین که نمی­توانستند استمرار رسالت را در ولایت علی(ع) تحمل کنند، برای پیمان شکنی و غصب خلافت هم قسم شدند. این عده که نقشه ترور رسول­الله(ص) را نتوانستند عملی کنند به ناچار به پیمان شکنی روی آوردند و برای گمراه نمودن مسلمین به سند سازی ودروغ پراکنی روی آوردند. در این مقاله به یکی از کارهای منافقانه این گروه یعنی نوشتن صحیفه اشاره ­می­شود. 

 صحیفه ملعونه دوم
پس از ورود به مدینه، منافقین در خانه‏ی ابوبکر جلسه‏ی مهم دیگری تشکیل دادند. در این مجلس سی و چهار نفر از بزرگان منافقین که اغلب پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله در رأس امور قرار گرفتند شرکت داشتند. هر یک از اینان یا از رؤسای قبایل بودند یا گروههایی از مردم را همراه خود داشتند که از جمله‏ی آنان ابوسفیان و پسر ابوجهل و خالد بن ولید بودند.
در این جلسه اساسنامه‏ی نقشه‏های آینده را تنظیم کردند و همه‏ی افراد طوماری را امضا کردند؛ و آنرا به ابوعبیده‏ی جراح سپردند تا به مکه ببرد و در کنار صحیفه‏ی اول در کعبه پنهان کند.
سخنرانی پیامبر درباره صحیفه‏ ملعونه‏ دوم
هنگام فجر، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نماز صبح را به جماعت خواند و در محراب نشسته و ذکر گفت تا آفتاب طلوع کرد. پس از طلوع آفتاب حضرت رو به ابوعبیده جراح کرده فرمود:
خوشا به حال تو که امین این امت شده‏ای!
سپس این آیات را تلاوت فرمود:
فَوَیْلٌ لِلَّذینَ یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلیلاً، فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا کَتَبَتْ اَیْدیهِمْ وَ وَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا یَکْسِبُونَ
وای بر کسانی که نوشته‏ای را به دست خویش می‏نویسند و سپس می‏گویند: این از سوی خداست، تا با آن مبلغ کمی به دست آورند. وای بر آنان از آنچه دستانشان می‏نویسد و وای بر آنان از آنچه کسب می‏کنند.
آنگاه فرمود: کسانی که در این امت چنین نوشته‏اند شباهت دارند به آنان که خدا می‏فرماید:
یَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَ لایَسْتَخْفُونَ مِنَ اللهِ وَ هُوَ مَعَهُمْ اِذْ یُبَیِّتُونَ ما لایَرْضی مِنَ الْقَوْلِ وَ کانَ الله بِما یَعْمَلُونَ مُحیطاًاز مردم مخفی می‏کنند اما از خدا مخفی نمی‏کنند و خدا ناظر آنان است هنگامی که شب را سحر می‏کنند در سخنی که خدا راضی نیست، و خدا به آنچه انجام می‏دهند احاطه دارد. سوره‏ نساء: آیه‏ 108
سپس فرمود: امروز گروهی در امت من تشکیل یافته‏اند که در صحیفه نوشتنشان مانند سردمداران زمان جاهلیت شده‏اند، که صحیفه‏ای بر علیه ما نوشتند و در کعبه آویزان نمودند. خداوند به آن عده امکانات می‏دهد تا آنها و کسانی را که بعد از آنان می‏آیند امتحان کند و انسانهای خبیث و پاک را از هم جدا کند. اگر نبود که خداوند به من دستور داده از آنها روی بر گردانم برای مقدّری که می‏خواهد به انجام برساند، هم اکنون آنان را پیش آورده و گردنشان را می‏زدم .
حذیفه ادامه داد: بخدا قسم دیدیم هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این سخنان را می‏فرمود لرزه بر اندام امضاکنندگان صحیفه افتاده و اختیار از کف داده بودند، بطوری که بر هیچ یک از حاضران در مجلس مخفی نماند که حضرت با سخن خویش آن عده را قصد کرده و این آیه‏های قرآنی را برای آنان می‏خواند.
 
پشت پرده صحیفه

امویان و کسانی که از ترس کشته­شدن مسلمان شده­ به همراه منافقانی که با ولایت امیرالمومنین علی(ع) موافق نبودند در تهیه متن این صحیفه شریک بودند مانند: ابوبکر و عمر و عثمان و طلحه و عبدالرحمن بن عوف و سعد بن ابی­وقاص و ابو عبیده الجراح و معاویه بن ابی­سفیان و عمرو بن عاص و سعید بن عاص و ابوموسی اشعری و مغیره بن شعبه و اوس بن حدثان و ابوهریره و ابوطلحه انصاری و سالم غلام خذیفه از جمله کسانی بودند که در این طرح شرکت داشتند. ایشان ابتدای جلسه پیمان بستند که حکومت را غصب کنند و نگذارند تا خلافت به علی(ع) برسد. به همین دلیل در این جلسه، چهار نفر (ابوبکر و عمر و ابوعبیده جراح  و سالم بن حبیبه) به ترتیب برای رسیدن به مقام رهبری مسلمانان مورد تأیید واقع شدند!! سپس بعد از مشورت با یکدیگر و اتفاق نظر، متنی را به دست خط سعید بن عاص نوشته و به امانت دار خود یعنی ابوعبیده جراح سپردند،[2] او نیز این متن را به عنوان پیمان­نامه در کعبه پنهان نمود.

با توجه به تاریخ 25 ساله خانه نشینی امیرالمومنین(ع) از سقیفه تا جنگ صفین، نقش این افراد را به عنوان عناصر اصلی در مخالفت با آن حضرت می­توان آشکار دید.
 متن صحیفه
                                     بسم الله الرحمن الرحیم
این مطلب چیزی است که تمام مهاجرین و انصار (که خداوند در کتابش ایشان را از زبان پیامبرش مدح نموده­است) از اصحاب محمد(ص) فرستاده خداوند بر آن اتفاق نظر دارند. ایشان بعد از تلاش کردن در نظرات و همفکری نمودن با هم به این اتفاق نظر دست یافتند و این صحیفه را نوشتند؛ چرا که نیت ما بر این کار توجه به اسلام و مسلمین تا نهایت دوران و باقی روزگاران بود تا اینکه مسلمانان بعدی به ایشان اقتداء کنند.
  اما بعد، خداوند به منت و کرم خویش محمد(ص) را به سوی تمام مردم فرستاد برای دینی که به آن رضایت داده بود و پیامبر(ص) آن دین را بیان نمود و اوامر الهی را ابلاغ کرد و برای ما برپا نمودن تمام آن اوامر را واجب نمود تا اینکه دین را کامل کرد و فرائض را واجب نمود و سنتها را محکم نمود. در این حال خداوند او را با احترام قبض روح نمود، در حالی که هیچ کسی را برای جانشینی خود انتخاب نکرده بود! بلکه اختیار آن را به مسلمانان وانهاد تا برای خود پیشوائی که به نظر او اطمینان دارند، برگزینند. 
رسول خدا(ص) الگوئی نیکو برای مسلمانان است، خداوند فرموده­است: لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ[3] رسول خدا(ص) کسی را به عنوان جانشین خویش معرفی نکرد تا اینکه مبادا حکومت بطور ارث در یک خانواده استمرار یابد و به باقی مسلمین نرسد و همچنین قدرتی برای اغنیاء انباشته نشود و اینکه جانشین نگوید این امر (خلافت) تا روز قیامت در فرزندان اوست. پس آنچه بر مسلمانان واجب است این است که بعد از در گذشت خلیفه­ای از خلفاء، صاحبان رأی و مصلحت اندیشان جمع شوند و مشورت کنند تا کسی را که مستحق خلافت می­دانند، ولی امر قرار دهند و او را صاحب اختیار امورشان قرار دهند؛ چرا که برای اهل تمام زمانها  کسی از ایشان که صلاحیت خلافت را دارد، مخفی نیست.
پس اگر کسی از مردم ادعی کند که رسول­الله(ص) شخصی را بطور مشخص برای مردم معین نمود و اسم و نسب او را یاد کرده­است، کلام باطلی را گفته و بر خلاف آنچه اصحاب محمد(ص) و جماعت مسلمین آن را می­دانند، عمل نموده!
اگر کسی ادعی کند که خلافت وراثتی است و رسول­الله(ص) ارث برده می­شود، کلام محالی را گفته؛ زیرا رسول خدا(ص) فرمود: ما گروه انبیاء ارث نمی­گذاریم و آنچه از ما باقی می­ماند صدقه است.
اگر کسی ادعی کند که خلافت فقط در یک فرد معینی از مردم است و آن شخص خود اوست و برای دیگران چنین صلاحیتی نیست، به این عنوان که او بعد از نبوت جای دارد، دروغ گفته؛ زیرا پیامبر(ص) فرمود: اصحاب من مانند ستارگان هستند، به هر کدام از ایشان که اقتداء کنید هدایت می­شوید.
اگر کسی ادعی کند که مستحق خلافت و امامت است، به دلیل اینکه با رسول­الله(ص) نسبت فامیلی نزدیک دارد پس نتیجه بگیرد که خلافت مختص او و نسل اوست که به ارث می­برند و در هر زمانی خودشان را مستحق بدانند و صلاحیت دیگران را به خاطر نداشتن قرب به رسول­الله(ص) رد کنند (این نیز کلام نادرستی است) و امامت به سبب قرابت به او و فرزندانش نمی­رسد حتی از نظر نسب به پیامبر(ص) نزدیک باشد؛ چرا که خداوند می­فرماید (و قول خداوند حاکم و دلیل برای همه است): إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ[4] و پیامبر(ص) فرمودند: عهد مسلمانان برابر است و کسانی که نزدیکترند به آن می­رسند و تمامی مسلمانان یک دست هستند در برابر دیگران.
پس کسی که به کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) اعتراف دارد پس باید همان فرمایشات را برپا دارد و انابه کند و به راه صحیح در آید و کسی که این عملکرد مسلمین را دوست ندارد، مخالفت با حقیقت و مخالفت با کتاب خدا نموده و از جماعت مسلمانان دوری نموده، پس باید او را به خاطر مصلحت امت اسلامی، بکشید! چرا که رسول­الله(ص) فرمودند: کسی که به اجتماع مسلمانان ملحق نشود پس موجب تفرقه باشد، او را بکشید. پس باید آن فرد را کشت، هر که می­خواهد باشد؛ چرا که اتحاد رحمت است و تفرقه عذاب، و امت من هرگز بر گمراهی اجتماع نمی­کنند و تمامی مسلمانان یک دست هستند در برابر دیگران. کسی از جماعت مسلمانان جز تفرقه افکن و دشمن، خارج نمی­شود. پس خدا و پیامبر(ص) خونش را مباح نموده و کشتنش را حلال کردند.
سعید بن العاص این صحیفه را از سوی کسانی که اسم و گواهی ایشان در آخر آن درج شده، در تاریخ محرم سال دهم هجرت، نوشت.[5] 
 
مطالب طراحی شده در این صحیفه
 با تدبر در این صحیفه به نکات و مطالب طراحی شده توسط صاحبان آن پی می­بریم که بطور کلی مخالفت خود را با ولایت و امامت امیرالمومنین علی(ع) اعلام کرده­اند:
1. ادعی اتفاق نظر تمام اصحاب بر مفاد این صحیفه است.
2. افراد پشت پرده این صحیفه با اتحاد و همفکری به نوشتن چنین پیمان نامه­ای اقدام کرده­اند.
3. ادعای این همفکران برای دلسوزی نسبت به اسلام و مسلمین و برای اینکه مسلمانان دوارن دیگر به ایشان اقتداء کنند.
4.ادعای اینکه پیامبر(ص) کسی را به عنوان جانشین منصوب نکرد.
5. ادعای اینکه پیامبر(ص) انتخاب امام و رهبر را بر عهده مسلمین گذاشتند.
6. سه دلیل برای اینکه پیامبر(ص) کسی را به عنوان خلیفه اعلام نکرد:
الف. استمرار نیافتن حکومت در یک خانواده بطور ارث.
ب. قدرت نیافتن اغنیاء از امکانات ویژه.
ج. ادعی نکردن جانشین برای نسل خودش.
7. راهکار پیشنهاد شده صاحبان صحیفه بر تعیین امام: صاحبان رأی و مصلحت اندیشان باید امام و جانشین پیامبر(ص) را تعیین کنند.
8. نتیجه گیری اول صاحبان صحیفه: باطل و مخالف خواندن ادعای کسانی که تعیین امام را از سوی پیامبر(ص) می­دانند، با صحابه و جماعت مسلمین.
9. نتیجه گیری دوم صاحبان صحیفه: باطل دانستن جانشینی پیامبر(ص) بطور ارث و بلکه بطلان ارث گذاشتن پیامبر(ص) به سبب حدیث جعلی: نحن معاشر الانبیاء لانورث ما ترکناه صدقه.
10. نتیجه گیری سوم صاحبان صحیفه: باطل خواندن ادعای کسی که فقط خودش را مستحق خلافت می­داند، به دلیل روایت جعلی اصحابی کالنجوم....
11. نتیجه گیری چهارم صاحبان صحیفه: باطل دانستن استحقاق امامت به دلیل قرابت به پیامبر(ص) برای شخصی معین و نسل او از طریق ارث.
12. تمسک صاحبان صحیفه به آیه (اِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ ) و حدیث پیامبر(ص) (عهد مسلمانان برابر است و کسانی که نزدیکترند به آن می­رسند و تمامی مسلمانان یک دست هستند در برابر دیگران ) برای محکوم کردن استدلال بر امامت بواسطه قرابت به رسول­الله(ص).
13. فتوای صاحبان صحیفه به وجوب قتل مخالفین با مفاد این صحیفه و اسناد آن به دستور پیامبر(ع) و مخالف بودن با کتاب خدا و جماعت مسلمین.
 رد مفاد صحیفه
  در رد این صحیفه و پیمان نامه سیاسی منافقین، واقعه غدیرخم کافی است؛ زیرا این عملکرد منافقانه بازتاب شتاب زده­ منافقین در برابر واقعه غدیر است. این گروه با توسل به دروغ مطالبی را به پیامبر(ص) و اصحاب آن حضرت نسبت داد و منکر حقائق دینی و اعتقادی و تاریخی شدند. این عده افکار و نظریات خود را به عنوان نظرات تمام اصحاب عنوان نمودند، اما نمی­دانستند که نمی­توان تاریخ را نادیده گرفت. به طور خلاصه طمع در خلافت و مخالفت با امامت امیرالمومنین(ع) موجب انکار حقیقت و دروغگوئی از سوی این منافقین در این صحیفه است. امیرالمومنین(ع) نیز حیله ایشان را گوشزد می­کند. وقتی علی(ع) در مسجد در برابر غاصبین خلافت به روایات پیامبر(ص) که صحابه به چشم و گوش خود شنیده بودند تذکر داد، ابوبکر نیز روایتی جعل نمود که ادعا می­کرد که خودش و پیروانش مانند عمر و ابوعبیده و سالم و معاذ بن جبل و عایشه و...آن را شنیده­اند.
  امیرالمومنین علی(ع) در جواب این منافقین فرمود: خوب به پیمان نامه خود (مبنی بر اینکه بعد از محمد(ص) این خلافت را از ما اهل­بیت بگیرید) که آن را در کعبه گذاشتید، وفاء کردید. در این موقع ابوبکر گفت: تو از کجا دانستی و چه کسی تو را به آن مطلع ساخته­است. امیرالمومنین (ع) نیز ابوذر و سلمان و زبیر و مقداد را شاهد گرفت بر اینکه پیامبر(ص) خبر صحیفه را به ایشان گفته­است و ایشان نیز بر آن شهادت دادند.[6]
 حسرت منافقین در لحظه مرگ
   بعد از اتمام حجت و کفر ورزی این عده­از منافقین، عاقبت در چنگال مرگ واقع می­شوند وگریزی از آن ندارند. طبق نقل برخی تواریخ، ابوبکر و عمر و معاذ بن جبل و ابوعبیده جراح و سالم به عاقبت وحشتناک و جهنمی خود در لحظه مرگ واقف می­شدند و رسول الله(ص) و امیرالومنین(ع) ایشان را به آتش بشارت می­دادند و وقتی این جریان را با حسرت در هنگام مرگ نقل می­کردند از سوی اطرافیان به هذیانگو و عقل­پریده خطاب می­شدند.[7] حتی عمر در آخر عمر خود از اینکه تصمیم و تعهد خود و یارانش را برغصب خلافت بازگو می­کند، پشیمان و نادم است.  اما یک سوأل مهم را باید در اینجا مطرح کرد که آیا اصحاب این صحیفه خودشان در دوران حکومت خویش به این صحیفه عمل کردند یا خیر؟
صحیفه ملعونه دوم
پس از ورود به مدینه، منافقین در خانه‏ی ابوبکر جلسه‏ی مهم دیگری تشکیل دادند. در این مجلس سی و چهار نفر از بزرگان منافقین که اغلب پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله در رأس امور قرار گرفتند شرکت داشتند. هر یک از اینان یا از رؤسای قبایل بودند یا گروههایی از مردم را همراه خود داشتند که از جمله‏ی آنان ابوسفیان و پسر ابوجهل و خالد بن ولید بودند.
در این جلسه اساسنامه‏ی نقشه‏های آینده را تنظیم کردند و همه‏ی افراد طوماری را امضا کردند؛ و آنرا به ابوعبیده‏ی جراح سپردند تا به مکه ببرد و در کنار صحیفه‏ی اول در کعبه پنهان کند.
سخنرانی پیامبر درباره صحیفه‏ ملعونه‏ دوم
هنگام فجر، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نماز صبح را به جماعت خواند و در محراب نشسته و ذکر گفت تا آفتاب طلوع کرد. پس از طلوع آفتاب حضرت رو به ابوعبیده جراح کرده فرمود:
خوشا به حال تو که امین این امت شده‏ای!
سپس این آیات را تلاوت فرمود:
فَوَیْلٌ لِلَّذینَ یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلیلاً، فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا کَتَبَتْ اَیْدیهِمْ وَ وَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا یَکْسِبُونَ
وای بر کسانی که نوشته‏ای را به دست خویش می‏نویسند و سپس می‏گویند: این از سوی خداست، تا با آن مبلغ کمی به دست آورند. وای بر آنان از آنچه دستانشان می‏نویسد و وای بر آنان از آنچه کسب می‏کنند.
آنگاه فرمود: کسانی که در این امت چنین نوشته‏اند شباهت دارند به آنان که خدا می‏فرماید:
یَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَ لایَسْتَخْفُونَ مِنَ اللهِ وَ هُوَ مَعَهُمْ اِذْ یُبَیِّتُونَ ما لایَرْضی مِنَ الْقَوْلِ وَ کانَ الله بِما یَعْمَلُونَ مُحیطاًاز مردم مخفی می‏کنند اما از خدا مخفی نمی‏کنند و خدا ناظر آنان است هنگامی که شب را سحر می‏کنند در سخنی که خدا راضی نیست، و خدا به آنچه انجام می‏دهند احاطه دارد. سوره‏ نساء: آیه‏ 108
سپس فرمود: امروز گروهی در امت من تشکیل یافته‏اند که در صحیفه نوشتنشان مانند سردمداران زمان جاهلیت شده‏اند، که صحیفه‏ای بر علیه ما نوشتند و در کعبه آویزان نمودند. خداوند به آن عده امکانات می‏دهد تا آنها و کسانی را که بعد از آنان می‏آیند امتحان کند و انسانهای خبیث و پاک را از هم جدا کند. اگر نبود که خداوند به من دستور داده از آنها روی بر گردانم برای مقدّری که می‏خواهد به انجام برساند، هم اکنون آنان را پیش آورده و گردنشان را می‏زدم .
حذیفه ادامه داد: بخدا قسم دیدیم هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این سخنان را می‏فرمود لرزه بر اندام امضاکنندگان صحیفه افتاده و اختیار از کف داده بودند، بطوری که بر هیچ یک از حاضران در مجلس مخفی نماند که حضرت با سخن خویش آن عده را قصد کرده و این آیه‏های قرآنی را برای آنان می‏خواند.

سند:بحارالانوار: ج 19 ص 2 -1
 
 


[1] - سید رضی، نهج البلاغه؛ قم؛ انتشارات دارالهجرة،ص 88، خطبه 50
[2] - مجلسي، محمد باقر؛ بحار الانوار ، بيروت، موسسة الوفا، 1404 هـ ق،ج  28 ، ص 102
[3] - سوره احزاب، آیه 21
[4] - سوره حجرات، آیه 13
[5] - مجلسي، محمد باقر؛ پیشین، ج  28 ، ص 103
[6] - هلالى كوفى، ‏سليم بن قيس؛ كتاب سليم بن قيس، قم ، انتشارات الهادی، 1415 هـ ‏ق، ص 589
[7] - دیلمی، حسن بن ابى الحسن ؛ إرشاد القلوب ، انتشارات شريف رضى، 1412 هـ ق، ج 2،ص 391و392و مجلسي، محمد باقر؛ پیشین، ج30، ص


برچسب‌ها:
ائمه اطهار
+ نویسنده حامد طیبی محمدی در دو شنبه 12 آبان 1393برچسب:, |
ائمه اطهار

سلیم بن قیس می گفت : از علی بن ابی طالب شنیدم که می فر مود امت به هفتاد وسه گروه تقسیم خواهند شد ، هفتاد و سه گروه، ادعای دوستی ما را می کنند که فقط یکی از ان سیزده گروه به بهشت و دوازده گروه دیگر به جهنم خواهند رفت.

ویژگی های گروه نجات یافته

گروه نجات یافته و هدایت شده، گروهی که امید و ایمان دارند و مسلمان و موافق با شریعت اسلام هستند و راه درست را در پیش گرفته و به من اطمینان دارند. مطیع دستوراتم هستند واز دشمنانم بیزارند ، مرا دوست دارند و دشمنانم را دشمن دارند،به حق من و امامتم معرفت دارند و از محتوای قران و سنت پیامبر دانسته اند که اطاعت از من یکی از واجبات الهی است.



برچسب‌ها:
جایگاه رفیع حضرت فاطمه (س) نزد امیرالمومنین علی(ع)
+ نویسنده حامد طیبی محمدی در دو شنبه 12 آبان 1393برچسب:, |
جایگاه رفیع حضرت فاطمه (س) نزد امیرالمومنین علی(ع)
جایگاه رفیع حضرت فاطمه (س) نزد امیرالمومنین علی(ع) در یک نگاه نشانگر اوج بزرگی و وشخصیت برجسته این بانوی بزرگ عالم است و از سوی دیگر بیانگر این حقیقت است که یک زن می تواند صاحب جایگاهی شود که مایه مباهات و افتخار امامش گردد.

به گزارش باشگاه خبرنگاران، جایگاه رفیع حضرت فاطمه (س) نزد امیرالمومنین علی(ع) در یک نگاه نشانگر اوج بزرگی و وشخصیت برجسته این بانوی بزرگ عالم است و از سوی دیگر بیانگر این حقیقت است که یک زن می تواند صاحب جایگاهی شود که مایه مباهات و افتخار امامش گردد.گرچه پرداختن به مقام و منزلت حضرت زهرا(س)خود بحثی مستقل را می طلبد اما ذکر برخی موارد آنهم به صورت فهرست وار می تواند به روشن شدن مرتبه ومقام زن به خصوص صدیقه کبری در نگاه مولا علی (ع)کمک کند.
مباهات حضرت علی به همسری فاطمه (ع )
شخصیت بزرگی چون علی علیه السلام به همسری فاطمه (ع)افتخار می‌کند و همسری با او را برای خود فضیلت و ملاک برتری بر دیگران و شایستگی پذیرش مسئولیت‌های سنگینی چون رهبری جهان اسلام می‌داند. برخی از موارد که حضرت برای اثبات حقانیت خود به داشتن همسری فاطمه(ع)  استناد فرموده‌اند عبارت است از:

 در پاسخ نامه‌ای به معاویه از جمله فضیلت‌ها و امتیازهایی که حضرت به آن اشاره می‌فرمایند این است که «بهترین زنان جهان از ماست و حمالة الحطب و هیزم کش دوزخیان از شماست.»
 
در جریان شورای شش نفره که خلیفه دوم برای جانشینی وی را تعیین کرده بود حضرت خطاب به سایر اعضا فرمود: «آیا در بین شما به جز من کسی هست که همسرش بانوی زنان جهان باشد؟» همگی پاسخ دادند: نه.
حضرت علی علیه السلام در ضمن پاسخ به نامه دیگر معاویه می‌نویسد: «دختر پیامبر صلی الله علیه و آله همسر من است که گوشت او با خون و گوشت من در هم آمیخته است. نوادگان حضرت احمد(صلی الله علیه و آله)، فرزندان من از فاطمه علیهاالسلام هستند، کدامیک از شما سهم و بهره‌ای چون من دارا هستید.»
 در جریان سقیفه حضرت ضمن برشمردن فضایل و کمالات خویش و این‌ که باید بعد از پیامبر، او رهبری و هدایت جامعه اسلامی را عهده‌دار شود به ابوبکر فرمود: «تو را به خدا سوگند می‌دهم! آیا آن کس که رسول خدا او را برای همسری دخترش برگزید و فرمود خداوند او را به همسری تو [علی] در آورد من هستم یا تو؟ ابوبکر پاسخ داد: تو هستی.
مددکار اطاعت الهی
انبیاء و پیشوایان معصوم تنها راه سعادت و خوشبختی انسان‌ها را پیروی از دستورات الهی می‌دانستند و از این رو بهترین همکار و دوست برای آنان کسی بود که در این راستا به آنها کمک کند.

می‌خوانیم علی (ع)
 
 در پاسخ پیامبر که سؤال کردند:« همسرت را چگونه یافتی؟» گفتند:« بهترین یاور در راه اطاعت از خداوند.»
فاطمه رکن علی است

از مقامات ممتازی که مخصوص پیامبر صلی الله علیه و آله و حضرت فاطمه علیهاالسلام می‌باشد رکن بودن برای علی است. در حدیثی می‌خوانیم پیامبر صلی الله علیه و آله به حضرت علی علیه السلام فرمودند: «سلام علیک یا ابا الریحانتین، فعن قلیل ذهب رکناک.»
چه تعبیر لطیف و زیبایی همان تعبیر حضرت علی علیه السلام در مورد زن که فرمودند زن ریحانه است. پیامبر نیز فرمودند: «سلام بر تو ای پدر دو گل [زینب و ام کلثوم] به زودی دو رکن تو از دست می‌روند.»
علی (ع)بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «این یکی از دو رکن بود»و بعد از شهادت حضرت زهرا علیهاالسلام فرمودند:« این رکن دیگر است.»

تمسک علی علیه السلام به کلام زهرا (ع)

حضرت در حدیث اربع مائة بعد از این که فرمودند در مراسم تجهیز مرده‌ها گفتار خوب داشته باشید چنین ادامه دادند: «فان بنت محمد صلی الله علیه و آله لما قبض ابوها ساعدتها جمیع بنات بنی‌هاشم، قالت: دعوا التعداد و علیکم بالدعا.»

حضرت زهرا علیهاالسلام بعد از ارتحال رسول اکرم صلی الله علیه و آله به زنان بنی‌هاشم که او را یاری می‌کردند و زینت‌ها را رها کرده و لباس سوگ در بر نموده‌اند، فرمود:«این حالت را رها کنید و بر شماست که دعا و نیایش نمایید.»
 
با این که حضرت علی علیه السلام معصوم بوده و تمام گفته‌های او حجت است ولی برای تثبیت مطلب به سخن زهرا علیهاالسلام تمسک می‌کند. این نشانگر عصمت حضرت صدیقه طاهره علیهاالسلام بوده و این که تمام رفتار، گفتار و نوشتار او حجت است و از این جهت فرقی بین زن و مرد نیست.

تنها تسلی بخش علی (ع)
حضرت بعد از شهادت فاطمه خطاب به ایشان فرمودند:
«بِمَنِ العَزاءُ‌ یا بِنتَ مُحمَد؟ کُنتُ بِکِ اَتَعزی فَفیمَ العَزاء مِن بَعدِکِ؟» (۸)؛ با چه کسی آرامش یابم ای دختر محمد؟ من به وسیله تو تسکین می‌یافتم؛ بعد از تو با چه کسی آرامش یابم؟

غضب خداوند به غضب فاطمه علیهاالسلام

حضرت علی علیه السلام از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل نموده که ایشان فرمودند:

«انَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ لَیَغضِبُ لِغَضِبِ فاطِمَه وَ یَرضی لِرِضاها» خداوند عزوجل به خاطر خشم فاطمه، خشمگین؛ و برای خشنودی و رضایت فاطمه راضی می‌شود.

و در حدیث دیگر خطاب به حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمودند:
« انَّ اللهَ لَیَغضِبُ لِغَضَبِکِ وَ یَرضی لِرِضاکِ»خداوند برای خشم تو، خشمگین و برای خشنودی تو، خشنود می‌شود.

برگزیده پیامبر صلی الله علیه و آله

حضرت علی علیه السلام در مصیبت حضرت زهرا علیهاالسلام خطاب به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می‌فرماید: «قل یا رسول الله عن صفیتک صبری»؛ « یعنی این صفیه توست، بانویی که صفوه تو، مصطفی و برگزیده توست رحلت کرده و صبر فقدانش برای من دشوار است.»
 
تکرار مصیبت فقدان پیامبر صلی الله علیه و آله
هنگام ارتحال بزرگ بانوی اسلام حضرت فاطمه و بیان وصایا و حلالیت ایشان حضرت در پاسخ می‌گوید: « پناه به خدا، تو داناتر و پرهیزکارتر و گرامی‌تر و نیکوکارتر از آنی که به جهت مخالفت کردنت با خود، تو را مورد نکوهش قرار دهم. دوری از تو و احساس فقدانت بر من گران خواهد بود، ولی گریزی از آن نیست. به خدا قسم با رفتنت مصیبت رسول خدا را بر من تازه نمودی، یقینا مصیبت تو بزرگ است مصیبتی که هیچ چیز و هیچ کس نمی‌تواند به انسان دلداری دهد و هیچ چیز نمی‌تواند جایگزین آن شود.»
مقدم نمودن خواست فاطمه برخواست خویش
در هنگام وصیت حضرت زهرا علیهاالسلام در پاسخ امام به ایشان و گریستن هر دو، سپس امام سر مبارک فاطمه علیهاالسلام را به سینه چسباند و گفت:«هر چه می‌خواهی وصیت کن، یقینا به عهد خود وفا کرده، هر چه فرمان دهی انجام می‌دهم و فرمان تو را بر نظر و خواست خویش مقدم می‌دارم.»
پایان شکیبایی علی علیه السلام
علی علیه السلام که اسوه صبر و استقامت است اما در شهادت حضرت زهرا علیهاالسلام تاثر و تالم خود را چگونه اظهار می‌دارد، تا آنجا که بعد از دفن همسر گرامیش در حالی که حزن و اندوه تمام وجود او را فرا گرفته بود خطاب به قبر پیامبر صلی الله علیه و آله عرضه داشت:

«خدا چنین خواست که او زودتر از دیگران به رسول خدا بپیوندد، پس از او شکیبایی من به پایان رسیده و خویشتن‌داری از دست رفته، اما آنچنان که در جدایی تو صبر کردم در مرگ دخترت نیز جز صبر چاره‌ای ندارم شکیبایی بر من سخت است. پس از او آسمان و زمین در نظرم زشت می‌نماید و هیچ گاه اندوه دلم نمی‌گشاید. چشمم بی‌خواب، و دل از سوز غم سوزان است. تا خداوند مرا در جوار تو ساکن گرداند. مرگ زهرا ضربه‌ای بود که دل را خسته و غصه‌ام را پیوسته گردانید و چه زود جمع ما را به پریشانی کشانید… اگر بیم چیرگی ستمکاران نبود، برای همیشه اینجا [کنار قبر زهرا(علیهاالسلام)] می‌ماندم و در این مصیبت بزرگ چون مادر فرزند مرده، اشک از دیدگانم می‌راندم.»


برچسب‌ها:
زندگینامه حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)
+ نویسنده حامد طیبی محمدی در دو شنبه 12 آبان 1393برچسب:, |
زندگینامه حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)

فاطمه (ع)در نزد مسلمانان برترین و والامقام ترین بانوی جهان در تمام قرون و اعصار می‌باشد. این عقیده بر گرفته از مضامین احادیث نبوی است. این طایفه از احادیث، اگر چه از لحاظ لفظی دارای تفاوت هستند، اما دارای مضمونی واحد می‌باشند. در یکی از این گفتارها (که البته مورد اتفاق مسلمانان، اعم از شیعه و سنی است)، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌فرمایند: "فاطمه سرور زنان جهانیان است". اگر چه بنابر نص آیه شریفه قرآن، حضرت مریم برگزیده زنان جهانیان معرفی گردیده و در نزد مسلمانان دارای مقامی بلند و عفت و پاکدامنی مثال‌زدنی می‌باشد و از زنان برتر جهان معرفی گشته است، اما او برگزیده‌ی زنان عصر خویش بوده است. ولی علو مقام حضرت زهرا (س) تنها محدود به عصر حیات آن بزرگوار نمی‌باشد و در تمامی اعصار جریان دارد. لذا است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در کلامی دیگر صراحتاً فاطمه (س) را سرور زنان اولین و آخرین ذکر می‌نمایند. اما نکته‌ای دیگر نیز در این دو حدیث نبوی و احادیث مشابه دریافت می‌شود و آن اینست که اگر فاطمه (س) برترین بانوی جهانیان است و در بین زنان از هر جهت، کسی دارای مقامی والاتر از او نیست، پس شناخت سراسر زندگانی و تمامی لحظات حیات او، از ارزش فوق العاده برخوردار می‌باشد. چرا که آدمی با دقت و تأمل در آن می‌تواند به عالیترین رتبه‌های روحانی نائل گردد. از سوی دیگر با مراجعه به قرآن کریم درمی‌یابیم که آیات متعددی در بیان شأن و مقام حضرتش نازل گردیده است که ازآن جمله می‌توان به آیه‌ی تطهیر، آیه مباهله، آیات آغازین سوره دهر، سوره کوثر، آیه اعطای حق ذی القربی و... اشاره نمود که خود تأکیدی بر مقام عمیق آن حضرت در نزد خداوند است. این آیات با تکیه بر توفیق الهی، در مقالات دیگر مورد بررسی قرار خواهد گرفت. ما در این قسمت به طور مختصر و با رعایت اختصار، به مطالعه شخصیت و زندگانی آن بزرگوار خواهیم پرداخت.

نام، القاب، کنیه‌ها

 نام مبارک آن حضرت،فاطمه(س) است و از برای ایشان القاب و صفات متعددی همچون زهرا،صدیقه، طاهره، مبارکه، بتول، راضیه، مرضیه، نیز ذکر شده است. فاطمه، درلغت به معنی بریده شده و جدا شده می‌باشد و علت این نامگذاری بر طبق احادیث نبوی، آنست که: پیروان فاطمه (س) به سبب او از آتش دوزخ بریده، جدا شده و برکنارند.زهرا به معنای درخشنده است و از امام  صادق (ع) روایت شده است که:"چون دخت پیامبردرمحرابش می ‌ایستاد (مشغول  عبادت می‌شد)نورش برای اهل آسمان می‌درخشید؛ همانطور که نور ستارگان برای اهل زمین می‌درخشد."

صدّیقه به معنی کسی است که به جز راستی چیزی از او صادر نمی شود. طاهره به معنای پاک و پاکیزه، مبارکه به معنای با خیر و برکت، بتول به معنای بریده و دور از ناپاکی، راضیه به معنای راضی به قضا و قدر الهی و مرضیه یعنی مورد رضایت الهی.

کنیه‌های فاطمه (س) نیز عبارتند از ام الحسین، ام الحسن، ام الائمه، ام ابیها و... ام ابیها به معنای مادر پدر می‌باشد و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دخترش را با این وصف می‌ستود؛ این امر حکایت از آن دارد که فاطمه (س) بسان مادری برای رسول خدا بوده است. تاریخ نیز گواه خوبی بر این معناست؛ چه هنگامی که فاطمه در خانه پدر حضور داشت و پس از وفات خدیجه (س) غمخوار پدر و مایه پشت گرمی و آرامش رسول خدا بود و در این راه از هیچ اقدامی مضایقه نمی‌نمود، چه در جنگها که فاطمه برجراحات پدر مرهم می‌گذاشت و چه در تمامی مواقف دیگر حیات رسول خدا.

مادر و پدر

همانگونه که می‌دانیم، نام پدر فاطمه (س) محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم) است که او رسول گرامی اسلام، خاتم پیامبران الهی و برترین مخلوق خداوند می‌باشد. مادر حضرتش خدیجه دختر خویلد، از زنان بزرگ و شریف قریش بوده است. او نخستین بانویی است که به اسلام گرویده است و پس از پذیرش اسلام، تمامی ثروت و دارایی خود را در خدمت به اسلام و مسلمانان مصرف نمود. خدیجه در دوران جاهلیت و دوران پیش از ظهور اسلام نیز به پاکدامنی مشهور بود؛ تا جایی که از او به طاهره (پاکیزه) یاد می‌شد و او را بزرگ زنان قریش می‌نامیدند.

 ولادت

 فاطمه (س) در سال پنجم پس از بعثت و در روز 20 جمادی الثانی در مکه به دنیا آمد. چون به دنیا پانهاد، به قدرت الهی لب به سخن گشود و گفت:"شهادت می‌دهم که جز خدا، الهی نیست و پدرم رسول خدا و آقای پیامبران است و شوهرم سرور اوصیاء و فرزندانم (دو فرزندم)سرور نوادگان می‌باشند."اکثرمفسران شیعی وعده‌ای ازمفسران بزرگ اهل سنت  نظیر فخر رازی،آیه آغازین سوره کوثر را به فاطمه(س) تطبیق نموده‌اند و او را خیر کثیر و باعث بقا و گسترش نسل و ذریه پیامبر اکرم ذکر نموده‌اند. شایان ذکر است که آیه انتهایی این سوره نیز قرینه خوبی براین مدعاست که در آن خداوند به پیامبر خطاب می‌کند و می‌فرماید همانا دشمن تو ابتر و بدون نسل است.

مکارم اخلاق

 سراسر زندگانی صدیقه طاهره (س)، مملو از مکارم اخلاق و رفتارهای نمونه و انسانی است. ما در این مجال جهت رعایت اختصار تنها به سه مورد اشاره می‌نماییم. اما دوباره تأکید می‌کنیم که این موارد، تنها بخش کوچکی از مکارم اخلاقی آن حضرت است.

1-   از جابر بن عبدالله انصاری، صحابی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) منقول است که: مردی از اعراب مهاجر که فردی فقیر مستمند بود،پس از نماز عصر از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) طلب کمک و مساعدت نمود. حضرت فرمود که من چیزی ندارم. سپس او را به خانه فاطمه (س) که در کنار مسجد و در نزدیکی خانه رسول خدا قرار داشت، راهنمایی نمودند. آن شخص به همراه بلال (صحابی و مؤذن رسول خدا) به در خانه حضرت فاطمه (س) آمد و بر اهل بیت رسول خدا سلام گفت و سپس عرض حال نمود. حضرت فاطمه (س) با وجود اینکه سه روز بود خود و پدر و همسرش در نهایت گرسنگی به سر می‌بردند، چون از حال فقیر آگاه شد، گردن‌بندی را که فرزند حمزه، دختر عموی حضرت به ایشان هدیه داده بود و در نزد آن بزرگوار یادگاری ارزشمند محسوب می‌شد، از گردن باز نمود و به اعرابی فرمود: این را بگیر و بفروش؛ امید است که خداوند بهتر از آن را نصیب تو نماید. اعرابی گردن‌بند را گرفت و به نزد پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بازگشت و شرح حال را گفت. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از شنیدن ماجرا، متأثر گشت و اشک از چشمان مبارکش فرو ریخت و به حال اعرابی دعا فرمود. عماریاسر برخاست و اجازه گرفت و در برابر اعطای غذا، لباس، مرکب و هزینه سفر به اعرابی، آن گردن‌بند را از او خریداری نمود. پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) از اعرابی پرسید: آیا راضی شدی؟ او در مقابل، اظهار شرمندگی و تشکر نمود. عمار گردن‌بند را در پارچه ای یمانی پیچیده و آنرا معطر نمود و به همراه غلامش به پیامبر هدیه داد. غلام به نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و جریان را باز گفت. حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) غلام و گردن‌بند را به فاطمه (س) بخشید. غلام به خانه‌ی صدیقه اطهر آمد. زهرا (س)، گردن‌بند را گرفت و غلام را در راه خدا آزاد نمود.

گویند غلام در این هنگام تبسم نمود. هنگامی که علت را جویا شدند، گفت: چه گردن‌بند با برکتی بود، گرسنه‌ای را سیر کرد و برهنه‌ای را پوشانید، پیاده‌ای را صاحب مرکب و فقیری را بی‌نیاز کرد و غلامی را آزاد نمود و سرانجام به نزد صاحب خویش بازگشت.

2-   رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در شب زفاف پیراهن نویی را برای دختر خویش تهیه نمود. فاطمه (س)پیراهن وصله‌داری نیز داشت. سائلی بردرخانه حاضر شد و گفت:من ازخاندان نبوت پیراهن کهنه می‌خواهم. حضرت  زهرا (س) خواست پیراهن وصله‌دار را مطابق خواست سائل به او بدهد که به یاد آیه شریفه "هرگز به نیکی دست نمی‌یابید مگر آنکه از آنچه دوست دارید انفاق نمایید"، افتاد. در این هنگام فاطمه (س) پیراهن نو را در راه خدا انفاق نمود.

3-   امام حسن مجتبی در ضمن بیانی، عبادت فاطمه (س)، توجه او به مردم و مقدم داشتن آنان بر خویشتن، در عالیترین ساعات راز و نیاز با پروردگار را این گونه توصیف می‌نمایند: "مادرم فاطمه را دیدم که در شب جمعه‌ای در محراب عبادت خویش ایستاده بود و تا صبحگاهان، پیوسته به رکوع و سجود می‌پرداخت. و شنیدم که بر مردان و زنان مؤمن دعا می‌کرد، آنان را نام می‌برد و بسیار برایشان دعا می‌نمود اما برای خویشتن هیچ دعایی نکرد. پس به او گفتم: ای مادر، چرا برای خویش همانگونه که برای غیر، دعا می‌نمودی، دعا نکردی؟ فاطمه (س) گفت: پسرم ! اول همسایه و سپس خانه."

ازدواج و فرزندان آن حضرت

 صدیقه کبری خواستگاران فراوانی داشت. نقل است که عده‌ای از نامداران صحابه از او خواستگاری کردند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به آنها فرمود که اختیار فاطمه در دست خداست. بنا بر آنچه که انس بن مالک نقل نموده است، عده‌ای دیگر از میان نامداران مهاجرین، برای خواستگاری فاطمه (س) به نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رفتند و گفتند حاضریم برای این وصلت، مهر سنگینی را تقبل نماییم. رسول خدا همچنان مسأله را به نظر خداوند موکول می‌نمود تا سرانجام جبرئیل بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شد وگفت:"ای محمد! خدا بر تو سلام می‌رساند و می‌فرماید فاطمه را به عقد علی درآور،خداوند علی را برای فاطمه و فاطمه را برای علی پسندیده است." امام علی (علیه السلام) نیز از خواستگاران فاطمه (س) بود و حضرت رسول بنا بر آنچه که ذکر گردید، به امر الهی با این وصلت موافقت نمود. در روایات متعددی نقل گشته است که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:اگر علی نبود،فاطمه همتایی نداشت. بدین ترتیب بود که مقدمات زفاف فراهم شد.حضرت فاطمه (س) با مهری اندک (بر خلاف رسوم جاهلی که مهر بزرگان بسیار بود) به خانه امام علی (علیه السلام) قدم گذارد. ثمره این ازدواج مبارک، 5 فرزند به نامهای حسن، حسین، زینب، ام کلثوم و محسن (که در جریان وقایع پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سقط شد)، بود. امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) از امامان 12 گانه می‌باشند که در دامان چنین مادری تربیت یافته‌اند و 9 امام دیگر (به غیر از امام علی (علیه السلام) و امام حسن (علیه السلام)) از ذریه امام حسین (علیه السلام) می‌باشند و بدین ترتیب و از طریق فاطمه (س) به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) منتسب می‌گردند و از ذریه ایشان به شمار می‌روند. و به خاطر منسوب بودن ائمه طاهرین (به غیر از امیر مؤمنان (علیه السلام)) به آن حضرت، فاطمه (س)ا "ام الائمه" (مادر امامان) گویند. زینب (س)که بزرگترین دختر فاطمه (س)به شمار می‌آید،بانویی عابد و پاکدامن و عالم بود.او پس از واقعه عاشورا،و در امتدادحرکت امام حسین(علیه السلام)، آن چنان قیام حسینی را نیکو تبیین نمود، که پایه‌های حکومت فاسق اموی به لرزه افتاد و صدای اعتراض مردم نسبت به ظلم و جور یزید بارها و بارها بلند شد. تا جایی که حرکتهای گسترده‌ای بر ضد ظلم و ستم او سازمان گرفت. آنچه از جای جای تاریخ درباره عبادت زینب کبری (س)بدست می‌آید، آنست که حتی در سخت‌ترین شرایط و طاقت‌فرساترین لحظات نیز راز و نیاز خویش با پروردگار خود را ترک ننمود و این عبادت و راز و نیاز او نیز ریشه در شناخت و معرفت او نسبت به ذات مقدس ربوبی داشت.

ام کلثوم نیز که در دامان چنین مادری پرورش یافته بود، بانویی جلیل القدر و خردمند و سخنور بودکه او نیز پس ازعاشورا به همراه زینب (س) حضور داشت و نقشی عمده در آگاهی دادن به مردم ایفا نمود.

فاطمه (علیها السلام) در خانه

 فاطمه (س)با آن همه فضیلت، همسری نیکو برای امیر مؤمنان بود. تا جایی که روایت شده هنگامی که علی (ع) به فاطمه (س)می‌نگریست، غم و اندوهش زدوده می‌شد.فاطمه (س) هیچ گاه حتی وری را که می‌ نداشت امام علی (ع) قادر به تدارک آنها نیست، از او طلب نمی نمود. اگر بخواهیم هر چه بهتر رابطه زناشویی آن دو نور آسمان فضیلت را بررسی نماییم، نیکوست از امام علی (علیه السلام) بشنویم؛ چه آن هنگام که در ذیل خطبه‌ای به فاطمه (س) با عنوان بهترین بانوی جهانیان مباهات می‌نماید و او را از افتخارات خویش بر می‌شمرد و یا آن هنگام که می‌فرماید: "بخدا سوگند که او را به خشم در نیاوردم و تا هنگامی که زنده بود، او را وادار به کاری که خوشش نیاید ننمودم؛ او نیز مرا به خشم نیاورد و نافرمانی هم ننمود."

مقام حضرت زهرا (س) و جایگاه علمی ایشان

 فاطمه زهرا (س) در نزد شیعیان اگر چه امام نیست، اما مقام و منزلت او در نزد خداوند و در بین مسلمانان به خصوص شیعیان، نه تنها کمتر از سایر ائمه نیست، بلکه آن حضرت همتای امیر المؤمنین و دارای منزلتی عظیم‌تر از سایر ائمه طاهرین (ع) می‌باشد.

اگر بخواهیم مقام علمی فاطمه (س) را درک کنیم و به گوشه‌ای از آن پی ببریم، شایسته است به گفتار او در خطبه فدکیه بنگریم؛ چه آنجا که استوارترین جملات را در توحید ذات اقدس ربوبی بر زبان جاری می‌کند، یا آن هنگام که معرفت و بینش خود را نسبت به رسول اکرم آشکار می‌سازد و یا در مجالی که در آن خطبه، امامت را شرح مختصری می‌دهد. جای جای این خطبه و احتجاجات این بانوی بزرگوار به قرآن کریم و بیان علت تشریع احکام، خود سندی محکم بر اقیانوس بی‌کران علم اوست که متصل به مجرای وحی است. از دیگر شواهدی که به آن وسیله می‌توان گوشه‌ای از علو مقام فاطمه (س) را درک نمود، مراجعه زنان و یا حتی مردان مدینه در مسائل دینی و اعتقادی به آن بزرگوار می‌باشد که در فرازهای گوناگون تاریخ نقل شده است. همچنین استدلالهای عمیق فقهی فاطمه (س) در جریان فدک  به روشنی بر احاطه فاطمه (س) بر سراسر قرآن کریم و شرایع اسلامی دلالت می‌نماید. 

مقام عصمت

 در بیان عصمت فاطمه (س) و مصونیت او نه تنها از گناه و لغزش بلکه از سهو و خطا، استدلال به آیه تطهیر ما را بی‌نیاز می‌کند. ما در این قسمت جهت جلوگیری از طولانی شدن بحث،تنها اشاره می‌نماییم که عصمت فاطمه (س )از لحاظ کیفیت و ادله اثبات همانند عصمت سایر ائمه و پیامبر است که در قسمت مربوطه در سایت بحث خواهد شد. 

بیان عظمت فاطمه از زبان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)

 رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، بارها و بارها فاطمه (س) را ستود و از او تجلیل نمود. در مواقع بسیاری می‌فرمود: "پدرش به فدایش باد" و گاه خم می‌شد و دست او را می‌بوسید. به هنگام سفر از آخرین کسی که خداحافظی می‌نمود، فاطمه (س) بود و به هنگام بازگشت به اولین محلی که وارد می‌شد، خانه او بود.

عامه محدثین و مسلمانان از هر مذهب و با هر عقیده‌ای، این کلام را نقل نموده‌اند که حضرت رسول می‌فرمود: "فاطمه پاره تن من است هر کس او را بیازارد مرا آزرده است." از طرفی دیگر، قرآن کریم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را از هر سخنی که منشأ آن هوای نفسانی باشد، بدور دانسته و صراحتاً بیان می‌دارد که هر چه پیامبر می‌فرماید، سخن وحی است. پس می‌توان دریافت که این همه تجلیل و ستایش از فاطمه (س)، علتی ماورای روابط عاطفی مابین پدر و فرزند دارد. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز خود به این مطلب اشاره می‌فرمود. گاه در جواب خرده‌گیران، لب به سخن می‌گشود که خداوند مرا به این کار امر نموده و یا می‌فرمود: "من بوی بهشت را از او استشمام می‌کنم."

اما اگر از زوایای دیگر به بحث بنگریم و حدیث نبوی را در کنار آیات شریفه قرآن کریم قرار دهیم، مشاهده می‌نماییم قرآن کریم عقوبت کسانی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را اذیت نمایند، عذابی دردناک ذکر می‌کند. و یا می‌فرماید کسانی که خدا و رسول را اذیت نمایند، خدا آنان را در دنیا از رحمت خویش دور می‌دارد و برای آنان عذابی خوار کننده آماده می‌نماید. پس به نیکی مشخص می‌شود که رضا و خشنودی فاطمه (س)، رضا و خشنودی خداوند است و غضب او نیز باعث غضب خداست. به بیانی دقیق‌تر، او مظهر رضا و غضب الهی است. چرا که نمی‌توان فرض نمود، شخصی عملی را انجام دهد و بدان وسیله فاطمه (س) را بیازارد و موجب آزردگی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گردد و بدین سبب مستوجب عقوبت الهی شود، اما خداوند از آن شخص راضی و به عمل او خشنود باشد و در عین رضایت، او را مورد عقوبتی سنگین قرار دهد.

نکته‌ای دیگر که از قرار دادن این حدیث در کنار آیات قرآن کریم بدست می‌آید، آنست که رضای فاطمه (س)، تنها در مسیر حق بدست می‌آید و غضب او فقط در انحراف از حق و عدول از اوامر الهی حاصل می‌شود و در این امر حتی ذره‌ای تمایلات نفسانی و یا انگیزه‌های احساسی مؤثر نیست. چرا که از مقام عدل الهی، بدور است شخصی را به خاطر غضب دیگری که برخواسته از تمایل نفسانی و یا عوامل احساسی مؤثر بر اراده اوست، عقوبت نماید.

فاطمه (علیها السلام) پس از پیامبر

 با وفات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، فاطمه (س) غرق در سوگ و ماتم شد. از یک طرف نه تنها پدر او بلکه آخرین فرستاده خداوند و ممتازترین مخلوق او، از میان بندگان به سوی خداوند، بار سفر بسته بود. هم او که در وجود خویش برترین مکارم اخلاقی را جمع نموده و با وصف صاحب خلق عظیم، توسط خداوند ستوده شده بود. هم او که با وفاتش باب وحی تشریعی بسته شد؛ از طرفی دیگر حق وصی او غصب گشته بود. و بدین ترتیب دین از مجرای صحیح خود، در حال انحراف بود. فاطمه (س) هیچگاه غم و اندوه خویش را در این زمینه کتمان نمی‌نمود. گاه بر مزار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حاضر می‌شد و به سوگواری می‌پرداخت و گاه تربت شهیدان احد و مزار حمزه عموی پیامبر را برمی‌گزید و درد دل خویش را در آنجا بازگو می‌نمود. حتی آن هنگام که زنان مدینه علت غم و اندوه او را جویا شدند، در جواب آنان صراحتاً اعلام نمود که محزون فقدان رسول خدا و مغموم غصب حق وصی اوست.

هنوز چیزی از وفات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نگذشته بود که سفارش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و ابلاغ فرمان الهی توسط ایشان در روز غدیر، مبنی بر نصب امام علی (علیه السلام) به عنوان حاکم و ولی مسلمین پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، توسط عده ای نادیده گرفته شد و آنان در محلی به نام سقیفه جمع گشتند و از میان خود فردی را به عنوان حاکم برگزیدند و شروع به جمع‌آوری بیعت از سایرین برای او نمودند. به همین منظور بود که عده‌ای از مسلمانان به نشانه اعتراض به غصب حکومت و نادیده گرفتن فرمان الهی در نصب امام علی (علیه السلام) به عنوان ولی و حاکم اسلامی پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در خانه فاطمه (س) جمع گشتند. هنگامی که ابوبکر  که تنها توسط حاضرین درسقیفه(که به نقل ابن اثیر از نویسندگان بزرگ اهل سنت درکتاب الکامل فی التاریخ آنها را عده ای از انصار و  از مهاجرین تنها سه نفر ابوبکر وعمر وابو عبیده جراح حضور داشتند) انتخاب شده بود، از اجتماع آنان و عدم بیعت با وی مطلع شد؛ عمر را روانه خانه فاطمه (س) نمود تا امام علی (علیه السلام) و سایرین را به زور برای بیعت در مسجد حاضر نماید. عمر نیز با عده‌ای به همراه پاره آتش، روانه خانه فاطمه (س) شد. هنگامی که بر در خانه حاضر شد، فاطمه (س) به پشت در آمد و علت حضور آنان را جویا شد. عمر علت را حاضر نمودن امام علی (علیه السلام) و دیگران در مسجد برای بیعت با ابوبکر عنوان نمود. فاطمه (س) آنان را از این امر منع نمود و آنان را مورد توبیخ قرار داد. در نتیجه عده‌ای از همراهیان او متفرق گشتند. اما در این هنگام او که از عدم خروج معترضین آگاهی یافت، تهدید نمود در صورتی که امام علی (علیه السلام) و سایرین برای بیعت از خانه خارج نشوند، خانه را با اهلش به آتش خواهد کشید . و این در حالی بود که می‌دانست حضرت فاطمه (س) در خانه حضور دارد. در این موقع عده‌ای از معترضین از خانه خارج شدند که مورد برخورد شدید عمر قرار گرفتند و شمشیر برخی از آنان نیز توسط او شکسته شد(الکامل فی التاریخ-تاریخ طبری /۲ص۴۴۳). اما همچنان امیر مومنان، فاطمه و کودکان آنان در خانه حضور داشتند. بدین ترتیب عمر دستور داد تاهیزم حاضر کنند و به وسیله هیزمهاي گردآوری شده و پاره آتشی که با خود همراه داشت، درب خانه را به آتش کشیدند و به زور وارد خانه شدند و به همراه عده‌ای از همراهانش خانه را مورد تفتیش قرار داده و امام علی را به زور و با اکراه به سمت مسجد کشان کشان بردند. در حین این عمل،علی رغم اینکه فاطمه (س) بسیار صدمه دید و لطمات فراوانی را تحمل نمود اما باز از پا ننشست و بنا بر احساس وظیفه و تکلیف الهی خویش در دفاع از ولی زمان و امام خود به مسجد آمد. عمر و ابوبکر و همراهان آنان را در مسجد رسول خدا مورد خطاب قرار داد و آنان را از غضب الهی و نزول عذاب بر حذر داشت. اما آنان اعمال خویش را ادامه دادند.

 فاطمه (س) و فدک

از دیگر ستمهایی که پس از ارتحال پیامبر در حق فاطمه (س) روا داشته شد، مسأله فدک بود. فدک قریه‌ای است که تا مدینه حدود 165 کیلومتر فاصله دارد و دارای چشمه جوشان و نخلهای فراوان خرماست و خطه‌ای حاصلخیز می‌باشد. این قریه متعلق به یهودیان بود و آن را بدون هیچ جنگی به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بخشیدند؛ لذا مشمول اصطلاح انفال می‌گردد و بر طبق صریح قرآن، تنها اختصاص به خداوند و پیامبر اسلام دارد. پس از این جریان و با نزول آیه «و ات ذا القربی حقه»، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر طبق دستور الهی آن را به فاطمه (س) بخشید. فاطمه (س) و امیر مومنان (علیه السلام) در فدک عاملانی داشتند که در آبادانی آن می‌کوشیدند و پس از برداشت محصول، درآمد آن را برای فاطمه (س) می‌فرستادند. فاطمه (س) نیز ابتدا حقوق عاملان خویش را می‌پرداخت و سپس مابقی را در میان فقرا تقسیم می‌نمود؛ و این در حالی بود که وضع معیشت آن حضرت و امام علی (علیه السلام) در ساده‌ترین وضع به سر می‌برد. گاه آنان قوت روز خویش را هم در راه خدا انفاق می‌نمودند و در نتیجه گرسنه سر به بالین می‌نهادند. اما در عین حال فقرا را بر خویش مقدم می‌داشتند و در این عمل خویش، تنها خدا را منظور نظر قرار می‌دادند. (چنانچه در آیات آغازین سوره دهر آمده است). پس از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، ابابکر با منتسب نمودن حدیثی به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با این مضمون که ما انبیا از خویش ارثی باقی نمی‌گذاریم، ادعا نمود آنچه از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) باقی مانده، متعلق به تمامی مسلمین است.

فاطمه در مقام دفاع از حق مسلم خویش دو گونه عمل نمود. ابتدا افرادی را به عنوان شاهد معرفی نمود که گواهی دهند پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در زمان حیات خویش فدک را به او بخشیده است و در نتیجه فدک چیزی نبوده که به صورت ارث به او رسیده باشد. در مرحله بعد حضرت خطبه‌ای را در مسجد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ایراد نمود که همانگونه که قبلاً نیز ذکر شد، حاوی مطالب عمیق در توحید و رسالت و امامت است. در این خطبه که در نهایت فصاحت و بلاغت ایراد گردیده است، بطلان ادعای ابابکر را ثابت نمود. فاطمه (س)به ابوبکر خطاب نمود که چگونه خلاف کتاب خدا سخن می‌گویی؟! سپس حضرت به شواهدی از آیات قرآن اشاره نمود که در آنها سلیمان، وارث داود ذکر گردیده و یا زکریا از خداوند تقاضای فرزندی را می‌نماید که وارث او و وارث آل یعقوب باشد. از استدلال فاطمه (س) به نیکی اثبات می‌گردد بر فرض که فدک در زمان حیات پیامبر به فاطمه (س) بخشیده نشده باشد، پس از پیامبر به او به ارث می‌رسد و در این صورت باز هم مالک آن فاطمه است و ادعای اینکه پیامبران از خویش ارث باقی نمی‌گذارند، ادعایی است خلاف حقیقت، و نسبت دادن این کلام به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) امری است دروغ؛ چرا که محال است آن حضرت بر خلاف کلام الهی سخن بگوید و خداوند نیز بارها در قرآن کریم این امر را تایید نموده و بر آن تاکید کرده است. اما با تمام این وجود، همچنان غصب فدک ادامه یافت و به مالک حقیقی‌اش بازگردانده نشد.

باید توجه داشت صحت ادعای فاطمه (س) چنان واضح و روشن بود و استدلالهای او آنچنان متین و استوار بیان گردید که دیگر برای کسی جای شک باقی نمی‌ماند و بسیاری از منکرین در درون خود به وضوح آن را پذیرفته بودند. دلیل این معنا، آنست که عمر خلیفه دوم هنگامی که فتوحات اسلامی گسترش یافت و نیاز دستگاه خلافت به در آمد حاصل از آن بر طرف گردید، فدک را به امیر مؤمنان (علیه السلام) و اولاد فاطمه (س) باز گرداند. اما بار دیگر در زمان عثمان فدک غصب گردید.

 بیماری فاطمه (علیها السلام) و عیادت از او

 سرانجام فاطمه (س)بر اثر شدت ضربات و لطماتی که به او بر اثر هجوم به خانه‌اش و وقایع پس از آن وارد گشته بود، بیمار گشت و در بستر بیماری افتاد. گاه به زحمت از بستر برمی‌خاست و کارهای خانه را انجام می‌داد و گاه به سختی و با همراهی اطفال کوچکش، خود را کنار تربت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌رساند و یا کنار مزار حمزه عموی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و دیگر شهدای احد حاضر می‌گشت و غم و اندوه خود را بازگو می‌نمود.

در همین ایام بود که روزی زنان مهاجر و انصار که از بیماری او آگاهی یافته بودند، جهت عیادت به دیدارش آمدند. فاطمه (س) در این دیدار بار دیگر اعتراض و نارضایتی خویش را از اقدام گروهی که خلافت را به ناحق از آن خویش نموده بودند، اعلام نمود و از آنان و عده‌ای که در مقابل آن سکوت نموده بودند، به علت عدم انجام وظیفه الهی و نادیده گرفتن فرمان نبوی درباره وصایت امام علی (علیه السلام) انتقاد کرد و نسبت به عواقب این اقدام و خروج اسلام از مجرای صحیح خود به آنان هشدار داد. همچنین برکاتی را که در اثر عمل به تکلیف الهی و اطاعت از جانشین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از جانب خداوند بر آنان نائل خواهد شد، خاطر نشان نمود.

در چنین روزهایی بود که ابابکر و عمر به عیادت حضرت آمدند. هر چند در ابتدا فاطمه (س) از آنان رویگردان بود و به آنان اذن عیادت نمی‌داد، اما سرانجام آنان بر بستر فاطمه (س) حاضر گشتند. فاطمه (س) در این هنگام، این کلام پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را که فرموده بود: "هر کس فاطمه را به غصب در آورد من را آزرده و هر که او را راضی نماید مرا راضی نموده"، به آنان یادآوری نمود. ابابکر و عمر نیز صدق این کلام و انتساب آن به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را تأیید نمودند. سرانجام فاطمه (س)، خدا و ملائکه را شاهد گرفت فرمود: "شما من را به غضب آوردید و هرگز من را راضی ننمودید؛ در نزد پیامبر، شکایت شما دو نفر را خواهم نمود."

 وصیت

در ایام بیماری، فاطمه (س) روزی امام علی (علیه السلام) را فراخواند و آن حضرت را وصی خویش قرار داد و به آن حضرت وصیت نمود که پس از وفاتش، فاطمه (س) را شبانه غسل دهد و شبانه کفن نماید و شبانه دفن کند و احدی از کسانی که در حق او ستم روا داشته‌اند، در مراسم تدفین و نماز خواندن بر جنازه او حاضر نباشند.

 شهادت

 سرانجام روز سوم جمادی الثانی سال یازدهم هجری فرا رسید. فاطمه (س) آب طلب نموده و بوسیله آن بدن مطهر خویش را شستشو داد و غسل نمود. سپس جامه‌ای نو پوشید و در بستر خوابید و پارچه‌ای سفید به روی خود کشید؛ چیزی نگذشت که دخت پیامبر، بر اثر حوادث ناشی از هجوم به خانه ایشان، دنیا را ترک نموده و به شهادت رسید؛ در حالیکه از عمر مبارکش بنا بر مشهور، 18 سال بیشتر نمی‌گذشت و بنا بر مشهور تنها 95 روز پس از رسول خدا در این دنیا زندگی نمود.

فاطمه (س) در حالی از این دنیا سفر نمود که بنا بر گفته معتبرترین کتب در نزد اهل تسنن و همچنین برترین کتب شیعیان، از ابابکر و عمر خشمگین بود و در اواخر عمر هرگز با آنان سخن نگفت؛ و طبیعی است که دیگر حتی تأسف ابی‌بکر در هنگام مرگ از تعرض به خانه فاطمه (س) سودی نخواهد بخشید.

 تغسیل و تدفین

 مردم مدینه پس از آگاهی از شهادت فاطمه (س)، در اطراف خانه آن بزرگوار جمع گشتند و منتظر تشییع و تدفین فاطمه (س) بودند؛ اما اعلام شد که تدفین فاطمه (س) به تأخیر افتاده است. لذا مردم پراکنده شدند. هنگامی که شب فرا رسید و چشمان مردم به خواب رفت، امام علی (علیه السلام) بنا بر وصیت فاطمه (س) و بدور از حضور افراد، به غسل بدن مطهر و رنج دیده همسر خویش پرداخت و سپس او را کفن نمود. هنگامی که از غسل دادن او فارغ شد، به امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) (در حالی که در زمان شهادت مادر هر دو کودک بودند.) امر فرمود: تا عده‌ای از صحابه راستین رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را که البته مورد رضایت فاطمه (س) بودند، خبر نمایند تا در مراسم تدفین آن بزرگوار شرکت کنند. (و اینان از 7 نفر تجاوز نمی‌کرده‌اند). پس از حضور آنان، امیر مؤمنان بر فاطمه (س) نماز گزارد و سپس در میان حزن و اندوه کودکان خردسالش که مخفیانه در فراق مادر جوان خویش گریه می‌نمودند، به تدفین فاطمه (س) پرداخت. هنگامی که تدفین فاطمه (س) به پایان رسید، رو به سمت مزار رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نمود و گفت:

"سلام بر تو ای رسول خدا، از جانب من و از دخترت؛ آن دختری که بر تو و در کنار تو آرمیده است و در زمانی اندک به تو ملحق شده. ای رسول خدا، صبر و شکیبایی‌ام از فراق حبیبه‌ات کم شده، خودداریم در فراق او از بین رفت... ما از خداییم و بسوی او باز می‌گردیم... به زودی دخترت، تو را خبر دهد که چه سان امتت فراهم گردیدند و بر او ستم ورزیدند. سرگذشت را از او بپرس و گزارش را از او بخواه که دیری نگذشته و یاد تو فراموش نگشته..."

امروزه پس از گذشت سالیان متمادی همچنان مزار سرور بانوان جهان مخفی است و کسی از محل آن آگاه نیست. مسلمانان و بخصوص شیعیان در انتظار ظهور امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بزرگترین منجی الهی و یازدهمین فرزند از نسل فاطمه (س) در میان ائمه می‌باشند تا او مزار مخفی شده مادر خویش را بر جهانیان آشکار سازد و به ظلم و بی عدالتی در سراسر گیتی، پایان دهد.



برچسب‌ها:
مناظره شيخ مفيد با قاضي عبدالجبار
+ نویسنده حامد طیبی محمدی در دو شنبه 12 آبان 1393برچسب:, |
مناظره شيخ مفيد با قاضي عبدالجبار




در عصر شیخ مفید‌(ره)، یكی از علمای بزرگ اهل تسنّن، در بغداد مجلس درسی داشت، و به نام «قاضی عبدالجبّار» خوانده می‌شد،

روزی قاضی عبدالجبّار در مجلس درس خود نشسته بود، شاگردانش از سنّی و شیعه حاضر بودند، در آن روز شیخ مفید‌(ره) نیز به آن

مجلس وارد شد و دم در نشست، قاضی تا آن روز شیخ مفید را ندیده بود، ولی وصفش را شنیده بود.

پس از لحظه‌ای، شیخ مفید به قاضی رو كرد و گفت: «آیا اجازه می‌دهی، در حضور این دانشمندان، سؤالی از شما ‌كنم؟»

قاضی: بپرس

شیخ مفید: این حدیثی كه شیعیان روایت می‌‌كنند كه پیامبر‌ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ در صحرای غدیر، درباره علی‌ـ علیه السّلام ـ فرمود:

«مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ: هر كس كه من مولای اویم، پس علی‌ مولای اوست»

آیا این حدیث صحیح است و یا این‌كه شیعه آن را به دروغ ساخته است؟

قاضی: این روایت،صحیح است.

شیخ مفید: منظور از كلمه «مولی» در این روایت چیست؟

قاضی: منظور، آقائی و اولویّت است.

شیخ مفید: اگر چنین است پس طبق فرموده پیامبر‌ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ،‌ علی‌ـ علیه السّلام ـ آقائی و اولویّت بر دیگران دارد،

بنابراین، این همه اختلاف و دشمنی‌ها بین شیعه و سنّی برای چیست؟


قاضی: ای برادر! این حدیث (غدیر) روایت (و مطلب نقل شده) است، ولی خلافت ابوبكر، «درایت» و امری مسلّم است، و آدم عاقل،

به خاطر روایتی، درایت را ترك نمی‌كند!!


شیخ مفید: شما درباره این حدیث چه می‌گویید كه پیامبر‌ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ، در شأن علی‌ـ علیه السّلام ـ فرمود:

«یَا عَلیُّ حَرْبُكَ حَرْبِی وَ سِلْمُكَ سِلمِی»: «ای علی! جنگ تو،‌جنگ من است، و صلح تو،‌ صلح من است»

قاضی: این حدیث،‌صحیح است.

شیخ مفید: بنابراین آنان‌كه جنگ جَمَل را به راه انداختند مانند طلحه و زبیر و عایشه و...و با علی ـ علیه السّلام ـ جنگیدند، طبق حدیث

فوق و اعتراف شما به صحّت آن، باید (با شخص رسول خدا‌ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ جنگیده باشند) و كافر باشند.


قاضی: ای برادر! آن‌ها (طلحه و زبیر و ...) توبه كردند.

شیخ مفید: جنگ جمل، درایت و قطعی است، ولی در این‌كه پدید آورندگان جنگ، توبه كرده‌اند، روایت و شنیدنی است، و به گفته تو نباید

درایت را فدای روایت كرد، و مرد عاقل به خاطر روایت، درایت را ترك نمی‌كند.


قاضی، در پاسخ این سؤال فرومانده، پس از ساعتی درنگ ، سرش را بلند كرد و گفت : «تو كیستی؟»

شیخ مفید: من خادم شما محمّد‌‌‌بن محمّد‌بن نعمان هستم.

قاضی همان‌دم برخاست و دست شیخ مفید را گرفت و بر جای خود نشانید و به او گفت:

«اَنْتَ الْمُفِیدُ حقّاً»: «تو در حقیقت، مفید (فایده بخش) هستی»


علمای مجلس از رفتار قاضی رنجیده خاطر شدند و همهمه كردند،

قاضی به آن‌ها گفت: من در پاسخ این شیخ (مفید)، درمانده شدم، اگر هر یك از شما پاسخی دارد، برخیزد و بیان كند.

هیچ كس برنخواست، به این ترتیب، شیخ مفید،پیروز شد و لقب «مفید» در این مجلس، برای او بر سر زبان‌های مردم افتاد
.



برچسب‌ها:
آيا پيشنهاد عباس وابوسفيان به علی (ع)واقع بينانه بود؟
+ نویسنده حامد طیبی محمدی در دو شنبه 12 آبان 1393برچسب:, |
آيا پيشنهاد عباس وابوسفيان به علی (ع)واقع بينانه بود؟

چنانكه حضرت على -عليه السلام تسليم پيشنهاد عباس مى‏شد وبلافاصله پس از درگذشت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم‏گروهى از شخصيتها را براى بيعت دعوت مى‏كرد، مسلما اجتماع سقيفه به هم مى‏خورد ويا اساسا تشكيل نمى‏شد.زيرا ديگران هرگز جرات نمى‏كردند كه مسئله مهم خلافت اسلامى را در يك محيط كوچك كه متعلق به گروه خاصى بود مطرح سازند وفردى را با چند راى براى زمامدارى انتخاب كنند.

با اين حال، پيشنهاد عمومى پيامبر وبيعت‏خصوصى چند نفر از شخصيتها با حضرت على -عليه السلام دور از واقع بينى بود و تاريخ در باره اين بيعت همان داورى را مى‏كرد كه در باره بيعت ابوبكر كرده است.زيرا زمامدارى حضرت على -عليه السلام از دو حال خالى نبود:يا امام -عليه السلام ولى منصوص وتعيين شده از جانب خداوند بود يا نبود.در صورت نخست، نيازى به بيعت گرفتن نداشت واخذ راى براى خلافت وكانديدا ساختن خود براى اشغال اين منصب يك نوع بى اعتنايى به تعيين الهى شمرده مى‏شد وموضوع خلافت رااز مجراى منصب الهى واينكه زمامدار بايد از طرف خدا تعيين گردد خارج مى‏ساخت ودر مسير يك مقام انتخابى قرار مى‏داد; وهرگز يك فرد پاكدامن وحقيقت‏بين براى حفظ مقام وموقعيت‏خود به تحريف حقيقت دست نمى‏زند وسرپوشى روى واقعيت نمى‏گذارد، چه رسد به امام معصوم.در فرض دوم، انتخاب حضرت على -عليه السلام براى خلافت همان رنگ و انگ را مى‏گرفت كه خلافت ابوبكر گرفت وصميمى ترين يار او، خليفه دوم، پس از مدتها در باره انتخاب ابوبكر گفت:«كانت‏بيعة ابي بكر فلتة وقى الله شرها». (5) يعنى انتخاب ابوبكر براى زمامدارى كارى عجولانه بود كه خداوند شرش را باز داشت.

از همه مهمتر اينكه ابوسفيان در پيشنهاد خود كوچكترين حسن نيت نداشت ونظر او جز ايجاد اختلاف ودودستگى وكشمكش در ميان مسلمانان واستفاده از آب گل آلود وبازگردانيدن عرب به دوران جاهليت وخشكاندن نهال نوپاى اسلام نبود.

وى وارد خانه‏حضرت على -عليه السلام شد واشعارى چند در مدح آن حضرت سرود كه ترجمه دو بيت آن به قرار زير است:

فرزندان هاشم! سكوت را بشكنيد تا مردم، مخصوصا قبيله‏هاى تيم وعدى در حق مسلم شما چشم طمع ندوزند.

امر خلافت مربوط به شما وبه سوى شماست وبراى آن جز حضرت على كسى شايستگى ندارد.(6)

ولى حضرت على -عليه السلام به طور كنايه به نيت ناپاك او اشاره كرد وفرمود:«تو در پى كارى هستى كه ما اهل آن نيستيم‏».

طبرى مى‏نويسد:

على او را ملامت كردوگفت:تو جز فتنه وآشوب هدف ديگرى ندارى.تو مدتها بدخواه اسلام بودى. مرا به نصيحت وپند وسواره وپياده تو نيازى نيست.(7)

ابوسفيان اختلاف مسلمانان را در باره جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به خوبى دريافت ودر باره آن چنين ارزيابى كرد:

طوفانى مى‏بينم كه جز خون چيز ديگرى نمى‏تواند آن را خاموش سازد.(8)

ابوسفيان در ارزيابى خود بسيار صائب بود واگر فداكارى واز خودگذشتگى خاندان بنى هاشم نبود طوفان اختلاف را جز كشت وكشتار چيزى نمى‏توانست فرو نشاند.



برچسب‌ها:
آخرالزمان از زبان شیوای پیامبر(ص)
+ نویسنده حامد طیبی محمدی در دو شنبه 12 آبان 1393برچسب:, |
آخرالزمان از زبان پیامبر
 

روزگاری خواهد آمد که دین خدا تکه تکه خواهد شد.

سنت من در نزد آنان بدعت و بدعت در نزد آنان سنت باشد ، شخصیت‌های بزرگ در نزد آن‌ها حیله گر خوانده می‌شوند و اشخاص حیله گر در نزد مردم، با شخصیت و وزین خوانده شوند .

مؤمن در نزد آنان حقیر و بی مقدار می‌شود و فاسق به پیش آن‌ها محترم و ارجمند باشد ، کودکانشان پلید و گستاخ و بی ادب و زنانشان بی باک و بی شرم و بی حیا شوند، پناه بردن به آن‌ها خواری و اعتماد به آنان ذلت و درخواست چیزی از آن‌ها نمودن، جامه درویشی به تن کردن و مایه بیچارگی و ننگ است .

در آن هنگام خداوند ، آنان را از باران به هنگام، محروم سازد و در وقت نامناسب بر آن‌ها ببارد .

اگر در جمع آن‌ها باشی به تو دروغ گویند

زمانی بر مردم بیاید که چهره‌هایشان چهره‌های آدمیان ولی دل‌هایشان دل‌های شیاطین باشد ، بسان گرگان درنده خون‌ریز باشند. از منکرات اجتناب نکنند، پیوسته به کارهای ناپسند خویش ادامه دهند ، اگر در جمع آن‌ها باشی به تو دروغ گویند و اگر خبری برایشان بازگویی تو را دروغ‌گویی شناسند و چون از آن‌ها غایب باشی غیبتت کنند . افراد بد بر آنان مسلط شود که آنان را به انواع عذاب معذب دارند، نیکانشان دعا کنند ولی اجابت نشود.

در آن روزگار است که خداوند، آن‌ها را به چهار بلا مبتلا سازد . نخست: تجاوز به ناموسشان و دوم: هتک حرمت از ناحیه زورمندان و ثروتمندانشان ، سوم: خشکسالی، چهارم: ظلم و ستم از جانب زمامداران و قاضیان

شکم هاشان خدایان آن‌ها، و زنانشان قبله گاهشان و پولشان دینشان

 در جایی دیگر رسول خدا فرمود : زمانی بر مردم بیاید که شکم هاشان خدایان آن‌ها شود، و زنانشان قبله گاهشان و پولشان دینشان شود و کالاهای دنیوی را مایه شرف و اعتبار و ارزش خویش دانند .

از ایمان جز نامی و از اسلام جز آثاری و از قرآن جز درس نماند. ساختمان‌های مسجدهایشان آباد باشد ولی دل‌هایشان از جهت هدایت خدا خراب شود .

به چهار بلا مبتلا شوند. نخست: تجاوز به ناموسشان

در آن روزگار است که خداوند، آن‌ها را به چهار بلا مبتلا سازد . نخست: تجاوز به ناموسشان و دوم: هتک حرمت از ناحیه زورمندان و ثروتمندانشان ، سوم: خشکسالی، چهارم: ظلم و ستم از جانب زمامداران و قاضیان .

اصحاب از سخنان آن حضرت سخت به شگفت آمدند و گفتند : یا رسول الله ! مگر آن‌ها بت پرست هستند؟ پیامبر فرمود : آری هر پول و درهمی به نزد آن‌ها بتی است که در حد پرستش به آن تعلق خاطر دارند .

آنچنان از علما بگریزند که گوسفند از گرگ گریزد

از پیامبر خدا در منابع شیعه و اهل تسنن روایت شده است که در جایی دیگر فرمود:

روزگاری بیاید که مردمشان آنچنان از علما بگریزند که گوسفند از گرگ گریزد. در آن هنگام، خداوند آن‌ها را به سه بلا دچار سازد : نخست آنکه برکت از مالشان بگیرد ، دوم: ستمگران را بر آن‌ها مسلط سازد و سوم آنکه بی ایمان از دنیا بروند .

یکی از اصحاب از پیامبر پرسید: یا رسول الله دین مردمشان چگونه خواهد بود؟

پیامبر فرمود : زمانی بر مردم بیاید که هر کس دین خویش را به سختی حفظ کند . دین‌داری‌شان بسان کسی ماند که آتش در دست خود نگه دارد.

از قرآن جز رسم الخطی و از اسلام جز نامی برای مسلمانان نماند

در جایی دیگر در بحارالانوار جلد52ص190 پیامبر فرمود : زمانی برسد که از قرآن جز رسم الخطی و از اسلام جز نامی برای مسلمانان نماند ، آنچنان که گروهی به دین خدا در جهان خوانده شوند در حالی که همین گروه از هرکسی از اسلام دورتر باشند. مسجدهاشان از حیث ساختمان آباد ولی از نظر هدایت، خراب باشد.

در میان مردمانشان قرآن و اهل آن در اقلیت باشند. مومنانشان در میان مردم باشند ولی در میان آن‌ها نباشند، با مردم باشند ولی به راستی با مردم نباشند ، زیرا هدایت با ضلالت همراه نیست گرچه در کنار یکدیگر باشند .

به اندک نانی پیش هرکسی کرنش کنند

در بحار ج 77ص369 آمده است پیامبر در اواخر عمر خود اصحاب را جمع کردند و فرمودند: زمانی بر مردم بیاید که اخلاق انسانی از آنان رخت بربندد چنانکه اگر نام یکی را بشنوی به از آن بود که آن را ببینی یا اگر او را ببینی به از آن است که او را بیازمایی. چون او را بیازمایی، حالاتی زشت و ناروا در او مشاهده کنی .

دینشان پول و قبله گاهشان زنانشان شود. برای رسیدن به اندک نانی پیش هرکسی کرنش کنند نه خود را در پناه اسلام دانند و نه به کیش نصرانی زندگی کنند . بازرگانان و کاسبانشان رباخوار و فریبکار ، و زنانشان خود را برای نامحرمان بیارایند. در آن هنگام اشرارشان بر آن‌ها چیره گردند و هر چه دعا کنند به اجابت نرسد .

آنچنان به قوانین اسلامی بی اعتنا بشوند که...

روزگاری خواهد آمد که مردمانشان به پراکندگی مصمم باشند و از هماهنگی و اتفاق نظر و اتحاد به دور شوند. آنچنان به قوانین اسلامی بی اعتنا بشوند که گویی آنان خود پیشوای قرآن بودند نه قرآن پیشوای آن‌ها . از حق جز نامی نزد آن‌ها نمانده باشد و از قرآن جز خط و ورقی نشناسند. بسا یکی در درس قرآن و تفسیر وارد شود ، هنوز جا خوش نکرده از دین خارج شود . و چون در آخرالزمان دینتان دست خوش افکار گوناگون روایات جدید شود، کمتر کسی از شماست که دینش را حفظ کند.

امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فرمود : زمانی بر مردم بیاید که مقرب نباشد جز به سخن چینی ، و جالب شمرده نشود جز فاجر بودن ، و تحقیر نشوند جز افراد با انصاف، در آن زمان دستگیری مستمندان زیان بشمار آید و صله رحم لطف و بزرگواری بشمار آید .(نهج‌البلاغه/حکمت 102)

هنگامی که معیشت جز با گناه تأمین نگردد

در کن زال اعمال حدیث 31008 آمده است یکی از اصحاب پرسید دین خدا چگونه خواهد شد؟

پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) فرمود : زمانی بر مردم بیاید که هیچ دین‌دار دینش برایش سالم نماند جز اینکه از قله کوهی بگریزد یا از سوراخی به سوراخ دیگر پناه برد چون روباه که با بچه‌هایش چنین کند ، و این آخرالزمان باشد .

هنگامی که معیشت جز با گناه تأمین نگردد ، چون این وضع پیش آید عزب بودن و تجرد حلال شود ، در آن روزگار است که مرد به دست پدر و مادرش تباه و گمراه شود و اگر پدر و مادر نداشته باشد به دست زن و فرزندش و اگر زن و فرزند نداشته باشد، چه بسا هلاکت و تباهی‌اش به دست خویشان و همسایگانش باشد که او را به تهیدستی و فقر سرزنش کنند و بترسانند و تکالیفی بر او نهند که وی از عهده ان بر نیاید تا گاهی که او به پرتگاه‌های هلاکت سقوط کند .

در آخرالزمان فریبکارانی بیایند که حدیث‌هایی نو و روایت‌هایی جدید از دین بر شما بخوانند

و نیز از پیامبر خدا در کتاب کن زال اعمال، حدیث 290324 روایت شده است که فرمود : در آخرالزمان دغل‌بازان و فریبکارانی بیایند که حدیث‌هایی نو و روایت‌هایی جدید از دین بر شما بخوانند، آنچنان که نه شما و نه پدرانتان چنین حدیث‌هایی نشنیده باشید. پس دوری گزینید از آن‌ها. مبدأ به دام تزویر و فریبشان بیافتید .

از علی بن ابی طالب(علیه‌السلام) درباره آخرالزمان پرسیده شد : آیا در آن زمان مؤمنانی وجود دارند؟ فرمود: آری . باز پرسیده شد: آیا از ایمان آنان بر اثر فتنه‌ها چیزی کاسته می‌شود؟ فرمود: نه ، مگر آن مقدار که قطرات باران از سنگ خارا بکاهد اما آنان در رنج به سر برند.

امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فرمود : زمانی بر مردم بیاید که مقرب نباشد جز به سخن چینی ، و جالب شمرده نشود جز فاجر بودن ، و تحقیر نشوند جز افراد با انصاف، در آن زمان دستگیری مستمندان زیان بشمار آید و صله رحم لطف و بزرگواری بشمار آید .(نهج‌البلاغه/حکمت 102)

امام سجاد(علیه‌السلام) فرمود : چون خداوند می‌دانست در آخرالزمان اهل فکر دقیق النظر خواهند آمد، از این جهت قل هوالله و احد و آیاتی از سوره حدید نازل کرد. بحار 60/18

بر شما باد که همچون بادیه نشینان و زنان دین‌داری کنید

امام صادق(علیه‌السلام) فرمود : چون قائم ما قیام کند خداوند آنچنان نیرویی به چشم و گوش پیروانش داده که به پیک و پیام آور نیازی نداشته باشند و به هر کجای جهان که باشند امام خود را ببینند و سخنش را بشنوند. بحار ??/??

پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) فرمود :« این دین مدام برپا خواهد ماند و گروهی از مسلمانان از آن دفاع کنند و در کنار ان بجنگند تا قیامت بپا شود » و فرمود « در هر عصر و زمانی گروهی از امتم مدافع احکام خدا باشند و از مخالفان باکی نداشته باشند » کن زال اعمال حدیث34499و34500

در جای دیگری فرمودند: « چون در آخرالزمان دینتان دست خوش افکار گوناگون گردد، بر شما باد که همچون بادیه نشینان و زنان دین‌داری کنید که به دل‌هایشان دین‌دارند و دین ان‌ها از الایش به افکار مصون ماند." بحار 52/111



برچسب‌ها:
172نکته از واقعه جانسوز و 72 شهید کربلا
+ نویسنده حامد طیبی محمدی در دو شنبه 12 آبان 1393برچسب:, |

172نکته از واقعه جانسوز و 72 شهید کربلا

واقعه کربلا تنها یک بار در طول تاریخ اتفاق افتاد، اما این رویداد بی‌نظیر و مسائل قبل و بعد از آن را افراد مختلفی نقل و روایت کرده اند، به همین دلیل برخی از اطلاعات و آمارها با یکدیگر تفاوت دارد. به گزارش خبرگزاری مهر، با استفاده از آمار می توان هر موضوع یا حادثه ای را دقیق تر بیان کرد تا افراد نیز آن را بهتر درک کنند؛ نقش آمار در ارائه سیمای روشنتر از هر موضوع و حادثه، غیر قابل انکار است. به دلیل آنکه بعضی از مطالب آماری، زمانی و مکانی، حادثه کربلا را گویا تر می سازد، ۱۷۲ نکته از این واقعه جانسوز و ۷۲ شهید کربلا بیان می شود:

خصوصیات منطقه عملیاتی کربلای ۶۱ هجری


1. واقعه کربلا نزدیک رودخانه دجله و فرات اتفاق افتاده است 2. دجله در سمت چپ و فرات در سمت راست کربلاست 3. از نظر آب و هوایی در منطقه خشک و گرم عراق قرار گرفته و در ضلع شمال شرقی ایران قرار دارد و در جنوب غربی حجاز واقع شده است 4. منطقه رملی و نیمه جنگلی است 5. در حاشیه نهرعلقمه، نخلستانی قرار دارد 6. دارای تپه ماهور و پستی و بلندیهای بسیار است 7. نهر علقمه از فرات منشعب شده و در نزدیکی اردوگاه حسینی قرار دارد 8. موسم تابستان با گرمای مخصوص منطقه همراه است 9. کربلا در حاشیه فرات و قبرستان یهود قرار گرفته است 10. از نظر اهمیت جغرافیایی، نقطه کور، منزوی و فراموش شده، فاقد هر گونه امتیاز و اهمیت ویژه سیاسی، فرهنگی، نظامی و اقتصادی در آن دوران است.

خصوصیات حرکت زمینی سید الشهدا(ع)

1. عقب نشینی تاکتیکی در زمان غیر قابل پیش بینی 2. بهره گیری از زمین برای ایجاد جنگ روانی 3. انتخاب کمیت زمین برای به دست گرفتن ابتکارعمل در جنگ 4. در اختیار گرفتن زمان و سلب آن از دشمن
5. ایجاد توازن دفاعی 6. تجزیه نیرو و تغییر جهت دشمن به سمت ضعف 7. به هم زدن نظم تشکیلاتی و ایجاد تغییر در قرارگاه جنگی دشمن ۸. سلب اختیار از دشمن و به دست گرفتن ابتکار حرکت 9. اخلال در سیستم تصمیم گیری فرماندهان نظامی 10. به دست گرفتن ابتکار عمل در زمین 11. به موضع انفعالی کشیدن دشمن 12. استفاده از پوشش طبیعی و تصنعی زمین و بهره گیری از آن برای استتار و اختفاء
13. جلوگیری از تمرکز قوا هنگام حمله دشمن و ایجاد فاصله جغرافیایی بین فرماندهی، تدارکات و ارتباطات 14. ایجاد شتابزدگی در تصمیم گیری نظامی و کندی در عمل دشمن 15. سلب هر گونه بهره گیری استراتژیک از زمین (از دشمن) 16. افزایش محدودیت در میدان عمل و کاهش شدید میزان کارآیی دشمن 17. تعیین جهت حمله و نوع آرایش جنگی دشمن به وسیله زمین 18. به دست گرفتن ابتکار عمل در سازماندهی و تجدید سازمان از لحاظ کیفی و کمی 19. تعیین نوع بهره وری از برای دشمن به صورت مطلوب 20. موضع گیری و آرایش مطلوب در دفع حمله 21. احراز آمادگی در هر شرایطی تا هر زمان و سلب آمادگی از دشمن به وسیله زمین 22. بدون حرکت و صرف انرژی، آرایش دشمن را برای چند ساعت به صورت جنگ روانی برهم زد.

مختصات جبهه جنگی حضرت ابا عبدالله الحسین(ع)

1. نام عملیات: هیهات من الذله 2. سال عملیات: 61 هجری قمری 3. ماه عملیات: محرم الحرام 4. روز عملیات: جمعه دهم محرم 5. نوع عملیات: جهاد ابتدایی 6. استراتژی حرکت و حمله: افشای چهره نفاق و تشکیل حکومت 7. موضع جنگی : دفاعی 8. طول جبهه دفاعی : 180 متر 9. طول محور عملیات: 360 متر 10. فاصله خیمه ها: دومتر 11. تعداد خیمه ها : 60 عدد.

12. ترکیب کیفیت نیرو: بنی هاشم، یاران، زنان و کودکان 13. وضعیت روحی و روانی : عاشقانی حفاظت پیشه 14. تعداد سواره نظام : 32 نفر 15. تعداد پیاده نظام: 40 نفر 16. تعداد کل نیروهای رزمی : 72 نفر 17. فرمانده کل قوا: سید الشهدا حسین بن علی(ع) 18. پرچمدار لشکر: ابوالفضل العباس(ع) 19. فرمانده سمت راست: زهیر بن قین 20. فرمانده سمت چپ: حبیب بن مظاهر.

21. وضعیت تدارکات : محاصره کامل 22. وضعیت تجهیزات: کمبود شدید 23. وضعیت آب و آذوقه: محاصره (تشنگی و گرسنگی) 24. موقعیت جغرافیایی: قتلگاه 25. زمان و ساعت شروع حمله: دو ساعت گذشته از روز(8 صبح) 26. رمز عملیات: لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم 27. نوع آرایش جنگی: ساعتی – مثلثی – نعلی 28. تعداد بر هم زدن آرایش دشمن : در سه مرحله که مرحله چهارم به جنگ تن به تن انجامید 29. طول مدت عملیات: هشت ساعت 30. پایان عملیات: غروب آفتاب همان روز.

مختصات جبهه جنگی یزید بن معاویه

1. نام جنگ وعملیات: بیعت ظالمانه 2. استراتژی عملیات: محو کامل اسلام ناب محمدی 3. ترکیب کیفیت نیرو: مردان مجهز و آماده 4. موقعیت جغرافیایی : استراتژیک ترین منطقه 5. وضعیت روحی و روانی : در خواب کامل سیاسی 6. تعداد سواره نظام: به علت کثرت آنان نامعلوم 7. تعداد پیاده نظام: به علت کثرت آنان نامعلوم 8. کل نیروی رزمی : 30 هزار نفر.

9. فرمانده کل لشکر : عمر سعد 10. پرچمدار لشکر : درید، غلام عمر سعد 11. فرمانده سواره نظام: عروه بن قیس احمصی 12. فرمانده پیاده نظام: شیث بن ربعی 13. فرمانده ستون سمت راست: عمروبن حجاج 14. فرمانده ستون سمت چپ: شمر بن ذی الجوشن.

15. وضعیت تدارکات : سریع، به موقع و فوق العاده 16. وضعیت تجهیزات: به میزان چند ماه 17. وضعیت آب: مسلط بر رود فرات 18. وضعیت آذوقه : به میزان چند ماه 19. نوع جنگ : تهاجمی 20. موازنه قوا: برتری کمّی ( 400 نفر مقابل یک نفر) 21. خط مشی سیاسی و فرهنگی : نفاق 22. رمز اول عملیات: لشکر خدا به پا خیزید 23. رمز دوم عملیات: پرتاب تیر توسط عمر سعد 24. تعداد آرایش: سه عدد 25. آرایش اول : مدور، پله چپ و راست ( پیاده سنگین) 26. آرایش دوم : ستون سمت چپ ، سواره سنگین 27. آرایش سوم: ستون سمت راست ، سواره سنگین 28. تن به تن: خطی، بسیجی ، عمومی ، سواره 29. رعایت قوانین جنگی : نقض کامل.

بخشی از روز شمار قیام کربلا

1. ورود امام حسین(ع) به کربلا و فرود آمدن در آنجا: دوم محرم 61 هجری 2. ورود عمر سعد به کربلا، به همراه چهار هزار نفر از سپاه کوفه برای بیعت: سوم محرم و ورود شیث بن ربعی با چهار هزار نفر به سرزمین کربلا: پنجم محرم 61 هجری 3. رسیدن دستور از کوفه بر ممانعت سپاه امام از آب: هفتم محرم 61 هجری.

4. ورود شمربا چهار هزارنفربه کربلا،همراه با نامه ابن زیاد به عمرسعد، مبنی برجنگیدن با حسین(ع) و کشتن او: نهم محرم 61 هجری 5. درگیری یاران امام، با سپاه کوفه: دهم محرم 61 هجری 6. حرکت سپاه عمر سعد و اسرای اهل بیت از کربلا به کوفه: یازدهم محرم 61 هجری 7. ورود اسرای اهل بیت از کربلا به دمشق: ماه صفر 61 هجری 8. بازگشت اهل بیت ازصفر شام به مدینه: بیستم صفر61 هجری.

آمارهایی از آغاز و انجام نهضت خونین کربلا

1. قیام حضرت امام حسین (ع) از روز خودداری از بیعت با یزید تا روز عاشورا: 175 روز 2. آغاز و خاتمه قیام امام حسین(ع): مدینه به مکه 3. مدت قیام امام حسین(ع): یک هفته در مدینه، چهار ماه و 10 روز در مکه، 23 روز بین راه مکه تا کربلا "از دوم محرم تا دهم محرم" 4. تعداد منزلهایی که کاروان امام حسین (ع) از آنها عبور کرد: 18منزل.

5. فاصله میان منزلهایی که کاروان امام حسین(ع) از آنها عبور کرد با همدیگر: حدود سه فرسنگ و گاهی پنج فرسنگ 6. تعداد منزلهایی که اسرای اهل بیت امام حسین(ع) از کوفه تا شام ازآن عبور کردند: 14 منزل 7. تعداد نامه های دریافتی امام حسین(ع) از کوفه: 12 هزار نامه 8. تعداد بیعت کنندگان با فرستاده امام حسین(ع)" مسلم بن عقیل" به کوفه : 18 هزار نفر.

9. تعداد فرزندان ابیطالب که نام آنها درزیارت ناحیه به عنوان شهید کربلا آمده است: 17 نفر 10. تعداد کودکان بنی هاشم در بین شهدای کربلا: سه نفر 11. تعداد اعضای خاندان بنی هاشم که درواقعه کربلا شهید شدند: 33 نفر 12. تعداد فرزندان فرزندان امام حسین(ع) که در کربلا شهید شدند: سه نفر 13. تعداد فرزندان امام علی(ع) که در کربلا شهید شدند: 9 نفر.

14. تعداد فرزندان امام مجتبی (ع) که در کربلا شهید شدند: چهار نفر 15. تعداد فرزندان جعفر بن ابیطالب که در کربلا شهید شدند: 4 نفر 16. تعداد شهدا و افرادی که نامشان در زیارت "ناحیه مقدسه" آمده است: به غیر از سالار شهیدان و خاندان بنی هاشم، 82 نفر 17. مجموع شهدای کوفه، از یاران امام حسین(ع): 138نفر 18. تعداد غلامهای شهید کربلا: 12 نفر.

19. تعداد سرهای شهدای کربلا که توسط دشمنان ازبدن جدا شده و کوفه بردند: 78 سر 20. تعداد سرهای بریده حمل شده توسط قیس بن اشعف"رئیس قبیله بنی کنده" : 13 سر بریده 21. تعداد سرهای بریده حمل شده توسط رئیس هوازن: 12 سر بریده 22. تعداد سرهای بریده حمل شده توسط قبیله بنی تمیم: 17 سر بریده 23. تعداد سرهای بریده حمل شده توسط قبیله مذحج : شش سربریده 24. تعداد سرهای بریده حمل شده توسط افراد متفرقه از قبایل گوناگون: 13 سر بریده.

25. تعداد زخمهای نیزه بر بدن مطهر امام حسین(ع): 33 زخم 26. تعداد ضربه های شمشیر بر بدن مطهر امام حسین (ع): 34 ضربه 27. سن سیدالشهدا(ع) در هنگام شهادت: 57 سال 28. تعداد افرادی که بعدازشهادت سیدالشهدا(ع) بر بدن آن حضرت، اسب تاختند: 10 نفر 29. تعداد افرادی که حضرت سیدالشهدا(ع) در روز عاشورا برای آنان مرثیه خواند: 10 نفر.

30. تعداد کودکان و نوجوانان شهید واقعه کربلا که به سن بلوغ نرسیده بودند: 5 نفر 31. تعداد افرادی که امام حسین(ع) در شهادت بر آنان درود و رحمت فرستاد: دو نفر 32. تعداد شهدایی که سیدالشهدا(ع) در واقعه کربلا بر بالین آنها با پای پیاده رفت: هفت نفر 33. تعداد افرادی که دشمنان سرهای بریده آنها را سمت امام حسین(ع) پرتاب کردند: سه نفر 34. تعداد پیکرهایی که در واقعه کربلا توسط دشمنان قطعه قطعه شدند: سه نفر 35. تعداد اصحاب رسول (ص) که در واقعه کربلا شهید شدند: پنج نفر.

36. تعداد غلامهایی که در واقعه کربلا، خارج از کربلا( در بصره) شهید شدند: یک نفر 37. تعداد یاران امام حسین(ع) که در کربلا به اسارت درآمدند: دو نفر 38. تعداد یاران امام حسین(ع) که بعد او به شهادت رسیدند: چهار نفر 39. تعداد افرادی که در کربلا با حضور پدرانشان به شهادت رسیدند: هفت نفر 40. تعداد زنانی که در کربلا به شهادت رسیدند: یک نفر" ام وهب، همسرعبدالله بن عمیر کلبی".

41. تعداد زنانی که در واقعه کربلا از خیمه خارج و به دشمن حمله ور شدند: پنج نفر 42. سن حضرت علی اکبر در زمان شهادت: 27 سال 43. تعداد شهیدانی که سرشان از تن جدا نشد: دو نفر 44. تعداد افرادی که بعد از شهادت امام حسین(ع) وسایل او را غارت کردند: 10 نفر 45. تعداد فرزندان ابیطالب که در کربلا شهید شده و نام آنها در زیارت ناحیه آمده است: 13 نفر.

46. تعداد خیمه های صحرای کربلا: 60 خیمه 47. فاصله خیمه های صحرای کربلا از هم : دو متر 48. تعداد شهدای کربلا که با خانواده در این واقعه حضور داشتند: سه نفر 49. تعداد مردان و پسرانی که در واقعه عاشورا به اسارت درآمدند: هشت نفر 50. تعداد افراد اسیر شده در واقعه کربلا که به سن بلوغ نرسیده بودند: شش نفر.

51. تاریخ هجری واقعه عاشورا: دهم محرم سال 61 هجری 52. تاریخ شمسی واقعه عاشورا: 21 مهر شمسی 53. لقب گروهی ازشیعیان کوفه که به خونخواهی شهدای کربلا قیام کردند: توابین 54. ازاصحاب خاص امیرالمؤمنین که در کربلا شهید شد: حبیب بن مظاهر 55. ازشهدای کربلا و مؤذن سیدالشهدا(ع): حجاج بن مسروق جعفی.

56. شهیدی که به بهانه آب دادن اسب خویش از اردوگاه عمر سعد جدا شده و امام حسین(ع) پیوست: حربن یزید ریاحی 57. کسی که کودک شیرخوار امام حسین(ع) را به شهادت رساند: حرمله 58. از مهمترین درسهای نهضت کربلا و الفبای نخست فرهنگ عاشورا: آزادگی 59. قاتل طفلان مسلم بن عقیل: حارث 60. قاتلی که به دستور ابن زیاد، مسلم ین عقیل را بالای دارالأماره بردو سر از بدن جدا کرد: بکیربن حمران احمری.

- شهدایی که سرهایشان در روز عاشورا توسط دشمن به سمت امام حسین(ع) پرتاب شد: عبدالله بن عمیر کلبی، عمروبن جناده، عابس بن ابی شبیب شاکری.

- شهدایی که پیکر آنها در واقعه کربلا توسط دشمن قطعه قطعه شد: حضرت ابوالفضل العباس(ع)، حضرت علی اکبر، عبدالرحمن بن عمیر.

- شهدایی که حضرت سیدالشهدا(ع) در روز عاشورا برای آنان مرثیه خواند: حضرت علی اکبر، حضرت ابوالفضل العباس، حضرت قاسم، عبدالله بن حسن، عبدالله طفل شیر خوار، مسلم بن عوسجه، حبیب بن مظاهر، حربن یزید ریاحی، زهیربن قین، جون.

- کودکان ونوجوانان شهیدی که به سن بلوغ نرسیده بودند: عبدالله بن الحسین(علی اضغر) کودک شیر خوار امام حسین(ع)، عبدالله بن الحسن(ع)، محمدبن ابی سعید بن عقیل، قاسم بن الحسن(ع)، عمروبن جناده انصاری.

- تعداد شهدایی که اصحاب حضرت رسول(ص) بودند: انس بن حرث کاهلی، حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، هانی بن عروه، عبدالله بن بقطر عمیری.

- غلامهایی که در رکاب سالار شهیدان، به درجه رفیع شهادت رسیدند: نصر و سعد. ازغلامان امام علی(ع)، منحج. غلام امام حسن مجتبی(ع)، اسلم و غارب. غلامان امام حسین(ع)، حرث. غلام همزه، جون. غلام ابوذر غفاری، رافع. غلام مسلم ازدی، سعد. غلام عمرصیداوی، سالم. غلام بنی المدینه، سالم. غلام عبدی، شوذب. غلام شاکر، شیب. غلام حرث جابری، واضح. غلام حرث سلمانی

- افرادی که بعد از شهادت امام حسین (ع) به شهادت رسیدند: سعد بن حرث، ابوالحتوف، سوید بن ابی مطاع که مجروح بود، محمد بن ابی سعید بن عقیل.

- شهدای کربلا که در حضور پدر بزرگوارشان به شهادت رسیدند: حضرت علی اکبر(ع)، عبدالله بن حسین(علی اصغر)، عمرو بن جناده، عبدالله بن یزید، عبیدالله بن یزید، مجمع بن عائذ، عبدالرحمن بن مسعود.

- زنانی که در واقعه کربلا به دلایلی از خیمه ها بیرون آمده و به دشمن حمله ور شدند: حضرت زینب کبری(س)، کنیز مسلم بن عوسجه، مادر عمرو بن جناده، ام وهب همسر عبدالله کلبی، مادر عبدالله کلبی.

- اولین نفر از خاندان بنی‌هاشم که در کربلا به شهادت رسید: حضرت علی اکبر (ع) فرزند سالار شهیدان کربلا.

- شهیدانی که در کربلا سر از پیکرشان جدا نشد: حضرت علی اصغر (ع) و حربن یزید ریاحی.

- شهدایی که با خانواده های خود در این حماسه ماندگار شرکت داشتند: جناده بن حرث، عبدالله بن عمیر کلبی، مسلم بن عوسجه.

- مردان و پسرانی که در واقعه عاشورا به اسارت درآمدند: امام زین العابدین(ع)، امام محمد باقر(ع)، عمر بن حسین، حسن بن حسن، زید بن حسن، عمر‌‌بن ‌حسن، محمد بن عمر بن حسن، محمد بن حسین.


برچسب‌ها:
گوشه ای از بیانات آسمانی حضرت زهرا علیهاالسلام
+ نویسنده حامد طیبی محمدی در دو شنبه 12 آبان 1393برچسب:, |
گوشه ای از بیانات آسمانی حضرت زهرا علیهاالسلام

 سوم جمادی الثانی، سال روز شهادت یادگار پیامبر، همسر فداکار امیرمؤمنان علیه‏السلام و مادر مهربان یازده ستاره فروزان آسمان ولایت و امامت،کوثر قرآن کریم، حضرت زهرای مرضیه علیهاالسلام است. همو که در دوران کوتاه حیات خود منشأ برکات فراوانی برای اسلام و مسلمانان شد. فاطمه علیهاالسلام عمر کوتاه خود را در دفاع از حریم پیامبر اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله، ترویج و نشر افکار محمدی، دفاع از ولایت و تربیت فرزندان معصوم صرف کرد.

خداوند عزوجل اطاعت ما اهل بیت را برای تنظیم امور دنیوی و اخروی مردم واجب کرد تا مردم از طریق قبول رهبری پیشوایان معصوم به نظام اجتماعی سالمی دست یافته و در امنیت کامل به زندگی خود ادامه دهند.

زیارت
زیارت حضرت زهرای مرضیه علیهاالسلام همانند سایر معصومان از فضیلت فراوانی برخوردار است. زیارت‏های گوناگونی نیز برای این بانوی مجلله اسلام وارد شده است. در قسمتی از زیارت حضرت، ایشان را مخاطب قرار داده و می‏گوییم: «سلام بر تو ای دختر رسول خدا! سلام بر تو ای بانوی زنان جهانیان! سلام بر تو ای همسر ولی خدا! من شهادت می‏دهم که کسی که تو را خوشحال کند، رسول اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را خوشحال کرده و هر کس بر تو ستم کنند، به رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ستم کرده است.

ای بانوی من! من به تو و پدرت و همسرت و امامان از فرزندانت اعتقاد داشته، به ولایت آن‏ها ایمان دارم. به فرمانبرداری از آنان ملتزم هستم. خدایا رحمت خود را بر فاطمه علیهاالسلام فرو فرست؛ رحمتی که مقام او را در نزد تو بالا ببرد»۱.

فریاد یک انقلاب
حضرت زهرا علیهاالسلام پس از وفات پدربزرگوار خود نود و پنج روز زنده بود. او بیش‏تر این مدت را از دوری پدر و غربت و مظلومیت امیرمؤمنان علیه‏السلام در رنج بود.تا آن جا که دوبار کاسه صبرش لبریز شد و به ایراد خطبه‏ای آتشین پرداخت. یکی از این خطبه‏ها، در مسجد پیامبر اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و در برابر جمع فراوانی از مردم مدینه ایراد شد که بهت و حیرت حاضران را برانگیخت۲.

امروزه نیز دانشمندان و ادیبان به فصاحت و بلاغت و شیوایی گفتار حضرت اعتراف کرده، به عجز و ناتوانی انسان عادی از چنین سخنرانی اقرار می‏کنند. خطبه دوم حضرت زهرا علیهاالسلام در منزل خود حضرت و در جمع زنان انصار و مهاجر بود. این خطبه چنان تحولی را در حاضران ایجاد کرد که در بازگشت، مقابل شوهرانشان ایستاده، آنان را برای عذرخواهی به منزل حضرت علی علیه‏السلام فرستادند۳.

سخنرانی زهرا علیهاالسلام
رویدادهایی که پس از رحلت پیامبر اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله به وقوع پیوست، سبب شد تا فاطمه زهرا علیهاالسلام مردم را جمع کرده، در مسجد پیغمبر به ایراد سخنرانی بپردازد. جمع زیادی از مردم مدینه، خلیفه وقت و مأموران حکومتی، نظاره‏گر در افشانی بانوی ارزشمند اسلام بودند.
این خطبه کم نظیر دارای بخش‏های متفاوتی است که هر یک هدف روشنی را تعقیب می‏کند. حضرت زهرا علیهاالسلام در بخش نخست این خطبه، تحلیل فشرده‏ای درباره توحید و هدف آفرینش ارائه کرده و در بخش دیگری از سخنان خود، به مقام والای پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و مسئولیت‏های ایشان اشاره کرده است. در بخش سوم نیز،، به اهمیت قرآن و فلسفه و اسرار احکام اسلامی پرداخته و پس از معرفی خود، خدمات رسول گرامی اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را گوشزد کرده است. حوادث پس از پیامبر نیز بخشی از این خطبه را در بر می‏گیرد.۴

ایمان
انسان دارای ظاهر و باطنی است. ظاهر آدمی، همان بدن و باطنش، روح و روان اوست. همان گونه که بدن دارای احکامی مانند طهارت و نجاست است و در صورت نجاست، با آب پاک می‏شود، روح و روان نیز، نجاست و طهارت دارد. نجاست روح، شرک به خداوند است که جز با ایمان پاک نمی‏شود. شرک از گناهان آمرزش‏ناپذیر است۵ و براساس کلام نورانی امیرمؤمنان، شرک گناهی است که همه اعمال انسان را باطل می‏کند۶.
تنها چیزی که می‏تواند این نجاست و پلیدی روح را از بین برده، صفا و جلوه دوباره‏ای به قلب و روح آدمی دهد، ایمان به خداست. حضرت زهرا علیهاالسلام در این باره می‏فرماید: «خداوند ایمان را وسیله پاک کردن نجاست شرک، از روح شما قرار داد»۷ تا در سایه آن همه مظاهر شرک از بین برود و قلب که حرم الاهی است جایگاه صاحب خانه شود.

معراج مؤمن
نخستین وظیفه انسان مسلمان در برابر پروردگار خویش، نماز است. نماز دستور بزرگ تربیتی اسلام و عامل مهمی برای جلوگیری از فحشا و رذایل اخلاقی و تجاوز به حقوق دیگران است۸. نماز ستون خیمه دین است و آیه‏های فراوانی از قرآن کریم این امر مهم اختصاص یافته است که حکایت از اهمیت این فریضه الهی دارد.
حضرت زهرا علیهاالسلام درباره علت وجوب نماز و اهتمام اسلام به این واجب فرموده است: «خداوند نماز را برای دوری از تکبر و خودبینی بر انسان‏ها واجب ساخت؛۹ زیرا ریشه اغلب صفات زشت و ناهنجاری‏های جامعه، تکبر است. هنگامی که انسان به نمازمی‏ایستد و پیشانی خود را بر زمین می‏زند، خویش را در مقابل خداوند ذلیل و کوچک شمرده، در برابر حضرت حق سر تسلیم فرود می‏آورد و خواسته او را بر خواهش‏های شیطانی خود مقدم می‏دارد.

زکات
زکات یکی از واجبات الهی و از منابع اقتصادی حکومت اسلامی است که نقش فراوانی در گسترش عدالت اجتماعی و اقتصادی داشته، می‏تواند حکومت را برای برطرف سازی شکاف طبقاتی یاری دهد. زکات هزینه‏ای است که افراد واجد شرایط باید برای برخی از کالاهای زندگی خود پرداخت کنند.
زهرا علیهاالسلام در مورد فلسفه وجوب زکات می‏فرماید: «خداوند زکات را برای پاکیزگی جان انسان‏ها از زشتی‏ها و بخل و برای رشد و زیاد شدن اموال شما قرار داد»۱۰. خداوند در قرآن کریم به پیامبر اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله می‏فرماید: «از اموال واجد شرایط آنان، زکات بگیر تا آنان را از خودسری و بخل برهانی و اموالشان را پاک و خودشان را پاکیزه سازی»۱۱. خداوند در جای دیگری می‏فرماید: «هر چه در دنیا بدهید، خداوند جای آن را در دنیا پر می‏کند»۱۲.

روزه
یکی از واجبات الاهی که نقش به سزایی که پاک سازی روح آدمی دارد، روزه است. این فریضه بزرگ در اسلام از جایگاهی والا برخوردار است. حضرت زهرا علیهاالسلام در فلسفه واجب سازی روزه می‏فرماید: «خداوند روزه را برای تثبیت و استحکام اخلاص در وجود انسان، واجب کرد»۱۳. روزه بر خلاف دیگر عبادت‏ها، قابل ریا کردن نیست؛ زیرا این عمل از چشم مردم پوشیده مانده و از توقع تمجید و تعریف بر کنار است. به همین دلیل پیامبر مکرم اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در بیان نورانی خود می‏فرماید: «خداوند عزوجل فرمود، روزه تنها به خاطر من است و من خودم پاداش آن را خواهم داد»۱۴.

خداوند به مسلمانانی که دارای قدرت و توانایی مالی و بدنی هستند، دستور می‏دهد هر سال در زمان مشخصی گرد خانه خدا اجتماع کرده، اعمال ویژه‏ای انجام دهند۱۵ این فریضه بزرگ، دارای ابعاد گوناگون فردی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی است که سالیانه میلیون‏ها نفر از مسلمانان را از همه نقاط جهان، به محل نزول وحی می‏کشاند و با تشکیل اجتماع بزرگ مسلمانان از مصالح ایشان پاسداری کرده، با بیزاری از شرک و کفر نمرودها و ابوجهل‏های زمان، قدرت واقعی اسلام را به نمایش می‏گذارد و بنای محکم دین اسلام را مستحکم‏تر می‏سازد۱۶.

حضرت زهرا علیهاالسلام درباره علت وجوب حج و اجتماع سالیانه مسلمانان می‏فرماید: «کنگره عظیم اسلامی حج، پایه‏های اسلام را محکم و قدرت و توان مسلمانان را در تمام زمینه‏ها افزایش داده، دشمنان را از طمع ورزیدن در دین خدا ناامید می‏کند»۱۷.

عدالت
نبود عدالت و شیوع ظلم و ستم باعث عصیان و سرکشی شده، اختلاف‏های عمیق جامعه انسانی را در پی خواهد داشت. خداوند برای حفظ وحدت و رسیدن تمام مردم به حقوق خود رعایت عدالت را واجب و ترک آن را ظلم قلمداد کرده است. عدالت، واژه مقدسی است که خداوند آن را قرین تقوا قرار داده و همگان را به رعایت آن توصیه کرده است۱۸.

حضرت زهرا علیهاالسلام در فرازی از فرمایش‏های خود درباره علت وجوب عدالت می‏فرماید: «خداوند عدالت را بر همگان واجب کرد تا در سایه آن قلب‏های مردم به هم نزدیک و با یکدیگر مأنوس شود»۱۹. عدالت اجتماعی کینه‏ها را از دل‏ها می‏شوید و نابسامانی‏های اجتماعی را سامان می‏بخشد و در پرتو آن تمام مردم به حقوق فردی و اجتماعی خود رسیده و جامعه اسلامی از تمام معایب مبرّا شده و همگان در صلح و آرامش به زندگی خود ادامه می‏دهند.

پیروی از اهل بیت علیهم‏‌السلام
پیروی از اهل بیت علیهم‏السلام همانند پناه بردن به کشتی نجات در دریای توفانی تمدن جدید است. حضرت زهرا علیهاالسلام بانوی ارزشمند اسلام در قسمتی از خطبه فدکیه خود، علت وجوب اطاعت از اهل بیت پیامبر را برشمرده، می‏فرماید: «خداوند عزوجل اطاعت ما اهل بیت را برای تنظیم امور دنیوی و اخروی مردم واجب کرد تا مردم از طریق قبول رهبری پیشوایان معصوم به نظام اجتماعی سالمی دست یافته و در امنیت کامل به زندگی خود ادامه دهند»۲۰.

رهبری مردم
تفرقه، برنده‏ترین سلاحی است که همواره جوامع اسلامی را تهدید می‏کند، و آن را تا مرز فروپاشی و نابودی می‏کشاند. قدرت‏های بزرگ و زورمندان فرصت طلب، همواره با استفاده از عنصر تفرقه، جوامع اسلامی را عرصه تاخت و تاز قرار داده، به غارت و چپاول منابع و ثروت‏های ملی آنان پرداخته‏اند. خداوند عز و جل، خطر تفرقه را به مسلمانان گوشزد ساخته، و آنان را به اتحاد ویکپارچگی در مقابل زورمداران دعوت می‏کند: «همگی به ریسمان محکم الهی چنگ بزنید و از تفرقه بپرهیزید۲۱».

حضرت زهرا علیهاالسلام نیز راه درمان بیماری کشنده تفرقه را تمسک به امامت اهل‏بیت معرفی کرده، می‏فرماید: «خداوند امامت و رهبری اهل بیت پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را برای جلوگیری از هر گونه تک روی و اختلاف و رسیدن به وحدت اسلامی واجب کرد تا در سایه آن مسلمانان به سعادت دنیوی و اخروی برسند»۲۲.

جهاد
یکی از برنامه‏های حیات بخش اسلام در دفاع از حاکمیت و تمامیت ارضی کشورهای اسلامی و محافظت از جان و مال و ناموس مسلمین از دستبرد بیگانگان و طمع ورزان، فریضه جهاد و پیکار در راه خداست. این فریضه بزرگ الاهی، دری از درهای بهشت است که خداوند آن را برای دوستان ویژه‏اش باز کرده است۲۳. حضرت فاطمه علیهاالسلام در قسمتی از خطبه آتشین خود به فلسفه وجوب جهاد اشاره کرده، می‏فرماید: «خداوند جهاد را به خاطر عزت و سربلندی مسلمانان بر شما واجب کرد تا با عمل کردن به این فریضه الاهی، دین خدا عزیز و امت اسلامی با عزت و سربلندی زندگی کنند»۲۴.

صبر
صبر، آینه تمام نمای تسلیم و ایمان به مبداء و معاد و نویدبخش صبح صادق پس از شب تار است. صبر، سرآغاز پیروزی و شادمانی کسانی است که طعم تلخ شکست را چشیده و با سلاح بردباری، به جنگ حوادث رفته‏اند و میوه شیرین درخت تنومند بردباری را تناول کرده‏اند. صبر، میراث ماندگار بهترین بندگان خدا در مقابل تندباد حوادث است، آنان که همانند کوهی استوار ایستادگی کرده و در سدرة المنتهی جای گرفته‏اند. فاطمه زهرا علیهاالسلامدر بیان شیوای خود در فلسفه وجوب صبر می‏فرماید: «خداوند صبر و شکیبایی را وسیله‏ای برای جلب پاداش الهی قرار داد تا در مقابل آن از رحمت بیکران الهی بهره‏مند شوند»۲۵.

امر به معروف و نهی از منکر
فریضه امر به معروف و نهی از منکر، در اسلام جایگاه ویژه‏ای دارد. امر به معروف و نهی از منکر، همان نظارت مردم بر مردم است که بهترین نوع مدیریت نظارتی به شمار می‏رود. این فریضه بزرگ الاهی در حقیقت به منزله یک پوشش اجتماعی برای محافظت از جماعت انسانی است؛ زیرا اگر امر به معروف و نهی از منکر نباشد، عوامل گوناگونی که دشمن بقای وحدت اجتماعی هستند، بروز کرده، جامعه را متلاشی می‏کنند. در اثر ترک این دو فریضه مهم، ظلم و فساد فضای جامعه را گرفته، عقاید و دین آن‏ها به تاراج می‏رود و مردم نابود می‏شوند۲۶. یادگار پیامبر اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آلهدرباره فلسفه وجوب امر به معروف می‏فرماید: «خداوند امر به معروف را به خاطر مصالح و منفعت عمومی و زندگی سراسر صلح و آرامش واجب کرد»۲۷.

احترام به پدر و مادر
دین اسلام همانند سایر ادیان الهی توجه ویژه‏ای به پدر و مادر داشته، فرزندان را به احترام و خضوع در برابر آن‏ها موظف می‏کند. قرآن کریم، احترام و احسان به پدر و مادر را پس از عبادت خداوند قرار داده، می‏فرماید: «خداوند خواسته است که جز او را نپرستید و به پدر و مادر خود نیکی کنید. اگر یکی از آنان یا هر دو به پیری رسیدند (و در اثر پیری کم طاقت و تندخو شدند) به آنان «اُف» نگو و بر سر آنان فریاد نزن و با آنان به خوبی و مهربانی سخن بگو»۲۸. حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام نیز در خطبه فدکیه خود، با اشاره به لزوم احترام به پدر و مادر، می‏فرماید: «خداوند نیکی کردن به پدر و مادر را موجب پیش‏گیری از خشم خود قرار داد تا با رعایت این مهم اسلامی و دینی، از خشم و تازیانه عذاب الاهی در امان باشیم».۲۹

صله رحم
صله رحم از احکام نورانی الاهی است که به تصریح روایات و فتاوای فقهای اسلام واجب بوده، قطع آن، حرام و از گناهان کبیره است. منظور از رحم، هر کسی است که با انسان از سوی پدر و مادر نسبت خویشاوندی دارد.۳۰ صله رحم افزون بر پاداش اخروی، دارای آثار و برکات دنیوی است.

بانوی بزرگ اسلام حضرت زهرا علیهاالسلام نیز به یکی از این آثار در خطبه فدکیه خود اشاره کرده، می‏فرماید: «خداوند صله رحم را وسیله‏ای برای افزایش جمعیت و قدرت انسان قرار داده است».۳۱ خداوند مسلمانان را از قطع رحم بر حذر داشته۳۲ و مولای متقیان امیرمؤمنان علیه‏السلام صله رحم را از روش‏های نیک مردان شمرده، ۳۳درباره آثار و برکات آن فرموده است: «پیوند با خویشاوندان اموال انسان را زیاد کرده، مرگ را از آدمی بر می‏گرداند و باعث طولانی شدن عمر انسان می‏شود».۳۴

مبارزه با کم فروشی
قرآن کریم، کم فروشی را تلاشی برای فساد کردن در زمین عنوان کرده، از قول حضرت شعیب فرموده است: [او به قوم خود گفت] ای قوم! پیمانه و وزن را با عدالت، تمام بدهید و بر اجناس مردم عیب نگذارید و از حق آنان نکاهید و در زمین به فساد کردن نکوشید»۳۵. با خیانت کردن در معامله‏ها، اطمینان و اعتماد عمومی که بزرگ‏ترین پشتوانه اقتصادی ملت‏هاست از بین رفته، ضایعات جبران ناپذیری بر جامعه تحمیل می‏شود.

قرآن کریم به کم فروشان وعده عذاب داده، می‏فرماید: «کم فروشان کسانی هستند که وقتی برای خود پیمانه می‏کنند، حقشان را به طور کامل می‏گیرند، ولی وقتی برای دیگران وزن می‏کنند، کم می‏گذارند»۳۶. حضرت زهرا علیهاالسلام می‏فرماید: «خداوند برای مبارزه با کمبودها و تحصیل حقوق مردم، کم فروشی را حرام کرد تا هیچ گونه حقی از مردم ضایع نشود»۳۷.

نهی از شراب
خداوند در آیاتی از قرآن کریم مردم را از استعمال مشروب‏های الکلی نهی کرده۳۸، نوشیدن آن‏ها را از گناهان کبیره می‏شمارد۳۹. در بعضی از سخنان اهل بیت علیهم‏السلام نیز شراب کلید تمام بدی‏ها و زشتی‏ها معرفی شده است۴۰. حضرت زهرا علیهاالسلام در بخشی از خطبه فدکیه خود به فلسفه تحریم استفاده از مشروبات الکلی اشاره کرده، می‏فرماید: «خداوند شراب را حرام کرد تا شما را از پلیدی‏ها و آلودگی‏ها پاکسازی کند»؛۴۱ زیرا استفاده از مشروبات الکلی، عقل و درایت انسان رااز بین می‏برد و سبب می‏شود تا جنبه حیوانی انسان بر او غلبه کرده، دست به کارهای خطرناک بزند و موجبات فساد، قتل و هتک حرمت را در جامعه به وجود آورد۴۲.

پرهیز از تهمت
دین اسلام، برای آبرو و حیثیت افراد جامعه اهمیت زیادی قائل شده است؛ زیرا حیثیت افراد جامعه همانند آب بسته و جامدی است۴۳ که در صورت ذوب شدن دیگر باز نمی‏گردد. قرآن کریم نیز انسان‏ها را از این کردار ناپسند نهی کرده، می‏فرماید: «کسانی که زنان پاکدامن و بی‏خبر از آلودگی و مؤمن را متهم می‏سازند، در دنیا و آخرت از رحمت الهی به دورند و عذاب بزرگی در انتظار آن‏هاست»۴۴.

افزون بر خشم و غضب الاهی و وعده عذاب دردناک، عذاب دنیوی نیز شامل حال این افراد شده، در محاکم قضایی به هشتاد ضربه شلاق محکوم می‏شوند.۴۵ حضرت زهرا علیهاالسلام یادگار پیامبر اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله با اشاره به زشتی نسبت ناروا به مؤمن و بر هم زدن عفت عمومی جامعه و نیز خدشه دار ساختن اعتبار اجتماعی مردم، به تشریح علت حرمت این کار پرداخته، و می‏فرماید: «خداوند، پرهیز از تهمت و نسبت‏های ناروا را، حجاب و مانعی در برابر غضب خود قرار داد تا با دوری کردن از این اعمال زشت، از غضب و خشم خداوند در امان باشند».۴۶

دزدی
طمع در اموال مردم سبب می‏شود انسان برای به دست آوردن آن، دست به کارهای خلاف شرع از جمله سرقت بزند. اگرچه این ناهنجای رفتاری، ممکن است علت‏های گوناگونی داشته باشد، ولی یکی از مهم‏ترین عوامل آن، ناپایبندی به ایمان و به رسمیت نشناختن حقوق مردم است که به این شکل بروز می‏کند. سرقت، افزون بر مجازات اخروی دارای مجازت دنیوی بوده، موجب قطع دست می‏شود؛ زیرا دست آدمی، تا هنگامی که عفیف و امین باقی بماند، ارزشمند است، ولی ذلت خیانت آن را بی‏ارزش می‏کند.۴۷ حضرت زهرا علیهاالسلام علت تحریم دزدی را بیان کرده، می‏فرماید: «خداوند به سبب عفت نفس و نگهداری از طمع به مال مردم، ترک سرقت را واجب و سرقت را حرام کرد».۴۸

پارسایی
حضرت زهرا علیهاالسلام در بخش پایانی فلسفه احکام خطبه فدکیه خود، مسلمانان را به تقوای الاهی دعوت کرده، می‏فرماید: «حال که امر وجود احکام الاهی را در موضوع‏های گوناگون مانند نماز، روزه، حج، حکومت و زمامداری اهل بیت پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله شنیدید، پس حق تقوا را به جا آورده، همه اوامر او را انجام دهید و از همه نواهی او خودداری کنید. مراقب باشید! اگر روزی اجل الاهی به سراغتان آمد و شما به مرگ و سفر به سرای آخرت محکوم شدید، مسلمان بمیرید»۴۹.

غم نامه
ای فاطمه! ای یادگار رسول خدا! ای هستی مرتضی! ای قلب تپنده ولی خدا! دیگر مدینه آوای تو را نمی‏شنود. دیگر کسی از صدای گریه‏های شبانه‏روزی تو به علی شکایت نمی‏کند و امروز اهل مدینه به خواب راحت فرو می‏روند. قبرت از دیدگان آن‏ها مخفی شد تا نگاهشان به قبر تو نیفتد و لحظات عیش و نوش و بزم خوشگذرانی آن‏ها به هم نخورد. امروز بغض سه ماهه علی ترکید و برای اولین بار در کنار بستر بیماری‏ات قطرات اشکش را مقابل دیدگان تو جاری ساخت. نمی‏دانم چرا خود گریه می‏کرد، ولی فرزندانت را به آرامش دعوت می‏کرد. امروز برای لحظاتی قلب علی از تپش ایستاد، ولی اول مظلوم عالم باید بماند و رنج غربت زهرا و مظلومیت خود را تحمل کند. امروز دستان کوچک بچه‏های زهرا پیکر او را در بغل گرفتند و برای همیشه از مادر مهربان خود وداع کردند.

پی نوشت:

۱ . شیخ عباس قمى، مفاتیح الجنان، نبوغ، قم، ۱۳۸۰، ص ۵۵۶

۲. على بن عیسى اربلى، کشف الغمة فى معرفة الائمه، مترجم: على بن حسین زورانى، کتابفروشى اسلامیه، ج۲، ص ۴۱.

۳- ابومنصور طبرسى، الاحتجاج، نشر المرتضى، مشهد، ۱۴۰۳ق، ج۱، ص ۱۰۹.

۴. ناصر مکارم شیرازى، زهرا برترین بانوى جهان، انتشارات سرور، قم، ۱۳۸۳، ص ۱۴۹.

۵. نساء: ۱۱۶.

۶. فیض‏الاسلام، نهج البلاغه، فیض‏الاسلام، تهران، ۱۳۷۰، ص ۴۷۴.

۷. الاحتجاج، ج۱، ص ۹۹؛ کشف الغمه، ج۲، ص ۴۳.

۸. عنکبوت: ۴۵.

۹. محمدباقر ملبوبى، حقیقت جاویدان، کتابخانه صدر، تهران، ۱۳۹۱ ق، ص ۳۸۶، با تصرف.

۱۰. الاحتجاج، ج۱، ص ۹۹؛ کشف الغمه، ج۲، ص ۴۳.

۱۱. توبه: ۱۰۴.

۱۲. سبأ: ۳۹.

۱۳. الاحتجاج، ج۱، ص ۹۹؛ کشف الغمه، ج۲، ص ۴۳.

۱۴. محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، بیروت، وفاء، ۱۴۰۳ق، ج ۹۶، ص ۲۵۵؛ میزان الحکمه، ج۵، ص ۴۶۵.

۱۵. همان: ۹۷.

۱۶. شیخ حرّ عاملى، وسائل الشیعه، موسسه آل البیت لاحیاء التراث، ج۱۱، ص ۱۴، با دخل و تصرف.

۱۷. الاحتجاج، ج۲، ص ۹۹؛ کشف الغمه، ج۲،ص ۴۳.

۱۸. سید عزالدین حسینى، شرح خطبه حضرت زهرا علیهاالسلام، قم: دفتر تبلیغات اسلامى، ۱۳۷۵، ج۲، ص ۴۴۹.

۱۹. الاحتجاج، ج۱، ص ۹۹؛ کشف الغمه، ج ۲، ص ۴۳.

۲۰. الاحتجاج، ص ۹۱؛ کشف الغمه، ص ۴۳.

۲۱. آل عمران: ۱۰۳.

۲۲. الاحتجاج، ج۱، ص ۹۹.

۲۳. نهج البلاغه، ص ۹۴.

۲۴. الاحتجاج، ج۱، ص ۹۹؛ کشف الغمه، ج ۲، ص ۴۳.

۲۵- الاحتجاج، ص ۹۹؛ کشف الغمه، ص ۴۳.

۲۶. قرآن در آیه ۱۱۶ سوره هود دلیل نابودى بعضى از امت‏هاى پیشین را ترک امر به معروف و نهى از منکر معرفى کرده است.

۲۷. الاحتجاج، ج۱، ص ۹۹.

۲۸ اسراء :۲۳.

۲۹. الاحتجاج، ج۱، ص ۹۹؛ کشف الغمه، ج۲، ص ۴۳.

۳۰. سید عبدالحسین دستغیب، بندگى، راز آفرینش، کتاب خانه مسجد جامع عتیق، شیراز، ج۲، ص ۴۹۷.

۳۱. الاحتجاج، ج ۱، ص ۹۹؛ کشف الغمه، ص ۴۴.

۳۲. نساء: ۱.

۳۳. عبدالواحد الآمدى، تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، مکتب الاعلام الاسلامى، ص ۴۰۶، حدیث ۹۲۹۷.

۳۴. همان، ص ۴۰۶، حدیث ۹۳۰۸.

۳۵. هود: ۸۵.

۳۶. مطففین: ۱ ـ ۳.

۳۷. الاحتجاج، ج۱، ص ۹۹؛ کشف الغمه، ج۲، ص ۴۴.

۳۸. مائده: ۹۰.

۳۹ .بقره: ۲۱۹.

۴۰. میزان الحکمه، ج ۳، ص ۱۶۱.

۴۱. الاحتجاج، ج۱، ص ۹۹.

۴۲. با الهام از حدیث امام صادق علیه‏السلام در میزان الحکمه، ج۳، ص ۱۶۳، ح ۵۱۴۳.

۴۳. نهج البلاغه، قصار ۳۳۸، ص ۱۲۴۸.

۴۴. نور: ۲۳.

۴۵. امام خمینى، تحریر الوسیله، انتشارات اسلامى، قم، ج۴، ص ۲۰۸.

۴۶. الاحتجاج، ج۱، ص ۹۹.

۴۷. برگرفته از پاسخ سید مرتضى به ابوالعلاء مُعرّى، به نقل از کتاب فاطمه زهرا علیهاالسلام از ولادت تا شهادت، ص ۳۸۴.

۴۸. الاحتجاج، ج۱، ص ۹۹؛ کشف الغمه، ج ۲، ص ۴۴.

۴۹. همان.




برچسب‌ها:
خطبه شقشقیه
+ نویسنده حامد طیبی محمدی در دو شنبه 12 آبان 1393برچسب:, |
خطبه ی شقشقیه امیرالمومنین(ع)
بسم الله الرحمن الرحیم

در این خطبه شریف، شکایت های امیرالمونین(ع) از خلفا از زبان خود امیرالمونین (ع) است.

خطبه ی شقشقیه

خطبه 3 ، معروف به خطبه شقشقیّه كه درد دل های امام علی (ع) از ماجرای سقیفه و غصب خلافت در این خطبه است.1

1. شكوه از ابابكر و غصب خلافت :

آگاه باشید ! به خدا سوگند ! ابابكر ، جامه خلافت را بر تن كرد ، در حالی كه می دانست جایگاه من نسبت به حكومت اسلامی ، چون محور آسیاب است به آسیاب ، كه دور آن حركت می كند . او می دانست كه سیل علوم از دامن كوهسار من جاری است ، و مرغان دور پرواز اندیشه ها ، به بلندای ارزش من نتوانند پرواز كرد . پس من ردای خلافت رها كرده و دامن جمع نموده از آن كناره گیری كردم و در اندیشه بودم كه آیا با دست تنها برای گرفتن حقِّ خود به پا خیزم ؟ یا در این محیط خفقان زا و تاریكی كه به وجود آوردند ، صبر پیشه سازم ؟ كه پیران را فرسوده ، جوانان را پیر ، و مردان با ایمان را تا قیامت و ملاقات پروردگار اندوهگین نگه می دارد ! . پس از ارزیابی درست ، صبر و بردباری را خردمندانه تر دیدم . پس صبر كردم در حالی كه گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده بود . و با دیدگان خود می نگریستم كه میراث مرا به غارت می برند ! . تا اینكه خلیفه اوّل ، به راه خود رفت و خلافت را به پسر خطّاب سپرد .

2. بازی ابابكر با خلافت

سپس امام مَثَلی را با شعری از اَعشی عنوان كرد : 2 مرا با برادر جابر ، « حیّان » چه شباهتی است ؟ ( من همه روز را در گرمای سوزان كار كردم و او راحت و آسوده در خانه بود ! ) .
شگفتا ! ابابكر كه در حیات خود از مردم می خواست عذرش را بپذیرند ، 3 چگونه در هنگام مرگ ، خلافت را به عقد دیگری در آورد ؟ . هر دو از شتر خلافت سخت دوشیدند و از حاصل آن بهره مند گردیدند .

3. شكوه از عمر و ماجرای خلافت :

سرانجام اوّلی حكومت را به راهی در آورد ، و به دست كسی ( عمر ) كه مجموعه ای از خشونت ، سخت گیری ، اشتباه و پوزش طلبی بود . زمامدار مانند كسی است كه بر شتری سركش سوار است ، اگر عَنان محكم كشد ، پرده های بینی حیوان پاره می شود ، و اگر آزادش گذارد ، در پرتگاه سقوط می كند . سوگند به خدا ! مردم در حكومت دوّمی ، در ناراحتی و رنج مهمّی گرفتار آمده بودند ، و دچار دورویی ها و اعتراض ها شدند ، و من در این مدّت طولانی محنت زا ، و عذاب آور ، چاره ای جز شكیبایی نداشتم ، تا آن كه روزگار عُمَر هم سپری شد . 4

4. شكوه از شورای عمر :

سپس عمر خلافت را در گروهی قرار داد كه پنداشت من همسنگ آنان می باشم ! پناه بر خدا از این شورا ! در كدام زمان در برابر شخص اوّلشان در خلافت مورد تردید بودم ، تا امروز با اعضای شورا برابر شوم ؟ كه هم اكنون مرا همانند آنها پندارند ؟ و در صَف آنها قرارم دهند ؟ ناچار باز هم كوتاه آمدم ،و با آنان هماهنگ گردیدم . یكی از آنها با كینه ای كه از من داشت روی برتافت ، 5 و دیگری دامادش 6 را بر حقیقت برتری داد و آن دو نفر دیگر كه زشت است آوردن نامشان 7 .

5. شكوه از خلافت عثمان :

تا آن كه سوّمی به خلافت رسید . دو پهلویش از پرخوری باد كرده ، همواره بین آشپزخانه و دستشویی سرگردان بود ، و خویشاوندان پدری او از بنی امیه به پا خاستند و همراه او بیت المال را خوردند و بر باد دادند ، چون شتر گرسنه ای كه به جان گیاه بهاری بیفتد ، عثمان آنقدر اسراف كرد كه ریسمان بافته او باز شد و اعمال او مردم را برانگیخت ، و شكم بارگی او نابودش ساخت .

6. بیعت عمومی مردم با امیرالمومنین :

روز بیعت ، فراوانی مردم چون یال های پر پُشت كفتار 8 بود ، از هر طرف مرا احاطه كردند ، تا آن كه نزدیك بود حسن و حسین علیهما السلام لگدمال گردند ، 9و رِدای من از دو طرف پاره شد . مردم چون گلّه های انبوه گوسفند مرا در میان گرفتند . امّا آنگاه كه به پا خاستم و حكومت را به دست گرفتم ، جمعی پیمان شكستند 10 و گروهی از اطاعت من سر باز زده از دین خارج شدند ، 11و برخی از اطاعت حق سر بر تافتند ، 12 گویا نشنیده بودند سخن خدای سبحان را كه می فرماید : « سرای آخرت را برای كسانی برگزیدیم كه خواهان سركشی و فساد در زمین نباشند و آینده از آنِ پرهیزكاران است » آری ! به خدا آن را خوب شنیده و حفظ كرده بودند ، امّا دنیا در دیده آنها زیبا نمود ، و زیور آن چشم هایشان را خیره كرد .

7. مسئولیت های اجتماعی :

سوگند به خدایی كه دانه راشكافت و جان را آفرید ، اگر حضور فراوان بیعت كنندگان نبود ، و یاران حجّت را بر من تمام نمی كردند ، و اگر خداوند از علما عهد و پیمان نگرفته بود كه در برابر شكم بارگی ستمگران و گرسنگی مظلومان ، سكوت نكنند ، مهار شتر خلافت را بر كوهان آن انداخته ، رهایش می ساختم ، و آخر خلافت را به كاسه اوّل آن سیراب می كردم . آنگاه می دیدید كه دنیای شما نزد من از آب بینی بزغاله ای بی ارزش تر است 13 .
گفتند : در اینجا مردی از اهالی عراق بلند شد و نامه ای به دست امام ( ع ) داد و امام ( ع ) آن را مطالعه می فرمود ، گفته شد مسائلی در آن بود كه می بایست جواب می داد . وقتی خواندن نامه بة پایان رسید ، ابن عبّاس گفت : یا امیرالمؤمنین ! چه خوب بود سخن را از همانجا كه قطع شد آغاز می كردید ؟ امام ( ع ) فرمود :
هرگز ! ای پسر عبّاس ، شعله ای از آتش دل بود ، زبانه كشید و فرو نشست ، 14 ( ابن عبّاس می گوید ، به خدا سوگند ! بر هیچ گفتاری مانند قطع شدن سخن امام ( ع ) این گونه اندوهناك نشدم ، كه امام نتوانست تا آنجا كه دوست دارد به سخن ادامه دهد.)

پی نوشت :

1. ابن خشّاب می گوید : به خدا قسم این خطبه را در كتابهایی مطالعه كردم كه 200 سال قبل از تولّد سید رضی (ره) نوشته شده بود . ( شرح ابن ابی الحدید ج1 ص 206 و الغدیر ج7 ص 82 )
2. اَعشی لقب ابوبصیر ، میمون بن قیس است .
3. ابابكر ، بارها می گفت : « اَقِیلوُنی فَلَستُ بِخَیركم » ( مرا رها كنید ، و از خلافت معذور دارید زیرا من بهتر از شما نیستم ) .
4. ابابكر در سال 11 هجری بخلافت رسید و در جمادی الاخر سال 13 هجری درگذشت و عمر در سال 13 هجری به خلافت رسید و در ذی الحجه سال 23 هجری از دنیا رفت .
5. سعد بن ابی وقّاص كه یكی از اعضای شورای شش نفره بود .
6. عبدالرّحمن بن عوف ، شوهر خواهر عثمان ، كه حقِّ « وتو » در شورا داشت . زیرا عمر دستور داد اگر اختلافی در شورا پدید آمد ، ملاك ، رای داماد عثمان است ، با اینكه طبق اعتراف دانشمندان اهل سنّت ، عمر در دوران حكومت خود بارها اعتراف كرد كه : « لولا علی لهلك عمر » ( اگر علی نبود عمر هلاك می شد . ) « الغدیر ، ج 3 ، ص 97 » .
7. طلحه و زبیر ، كه از رذالت و پستی ، بر امام شوریدند و جنگ جمل را به وجود آوردند .
8. كفتار ، حیوانی كه فراوانی پشم گردن او ضرب المثل بوده و اگر می خواستند فراوانی چیزی را بگویند با نام موهای یال كفتار مطرح می كردند .
9. برخی شارحان « الحسنان » را دو انگشت شصت پا گرفته اند مثل ابن ابی الحدید . و به نقل از قطب راوندی ، امام در سال 35 هجری بخلافت رسید و در سال 40 هجری شهید شد .
10. ناكثین ( اصحاب جمل ) مانند : طلحه و زبیر .
11. مارقین ( خوارج ) به رهبری حرقوص پسر زهیر كه به « ذو الثّدیه » مشهور بود و جنگ نهروان را پدید آورد .
12. قاسطین ، معاویه و یاران او كه جنگ صفین را بر امام تحمیل كردند .
13. نفی سكولاریسم Secularism ( تفكر جدایی دین از سیاست ) و اثبات تئوكراسی Theocracy ( حكومت مذهبی )
14. شِقشِقهٌ هَدَرَتْ ؛ ضرب المثل است . ( شقشقه ، چیزی شبه بادكنك كه به هنگام خشم شتر ، از زیر گلوی او بیرون می زند و پس از آرام گرفتن ناپدید می گردد ) پیام این ضرب المثل همان است كه در ترجمه آوردیم .
نهج البلاغه ، ترجمه محمد دشتی رحمه الله


برچسب‌ها:
خط سیر کاروان حسینی از مدینه به مدینه
+ نویسنده حامد طیبی محمدی در دو شنبه 12 آبان 1393برچسب:, |
خط سیر کاروان حسینی از مدینه به مدینه

 

نقشه خط سیر کاروان حسینی از مدینه به مدینه



برچسب‌ها:
یهودی‎زادگان مسلمان نما
+ نویسنده حامد طیبی محمدی در دو شنبه 12 آبان 1393برچسب:, |
یهودی‎زادگان مسلمان نما

 

بخش عمده‌اي از تاريخ قرآن، به بازگويي تاريخ بني‌اسرائيل و يهود و رويارويي آنان با پيامبر آخرالزمان پرداخته است و از قوم بني اسرائيل، بيش از بقيه اقوام ياد شده است. و همين كافي است كه بخش عمده‌اي از نويسندگان مسلمان به مسأله‌اي توجه كنند كه قرآن بدان توجه فراوان كرده است. اما با نگاهي هر چند گذرا، به كارنامة آثار نويسندگان شيعه، چنين چيزي را نخواهيم ديد! و حتي در كتابخانه‌ها نيز در اين زمينه آثار فراواني يافت نمي‌شود. علت چيست؟


در پاسخ بايد گفت: يهود براي تأثير گذاري بر تاريخ، تلاش فراوان كرده و هزينه‌هاي هنگفتي را براي اين كار و تحريف تاريخ صرف كرده است. ايجاد سيستمي براي حذف و سانسور كتاب‌ها و نوشتارهاي ضديهودي، از اين جمله است.

استاد شهيد، مرتضي مطهري مي فرمايد: "در قرآن كريم كلمه تحريف به كار رفته است؛ مخصوصاً در مورد يهودي ها كه اين ها قهرمان تحريف در جهان اند؛ نه امروز، از وقتي كه تاريخ يهوديت در دنيا به وجود آمده است. نمي دانم اين نژاد چه نژادي است كه تمايل عجيبي به قلب حقايق و تحريف كردن دارد و لهذا هميشه كارهايي را در اختيار مي گيرند كه در آن كارها بشود حقايق را تحريف و قلب كرد... قرآن چه عجيب درباره اين ها حرف مي زند. اين خصيصه يهودي گري كه تحريف است، در قرآن به صورت يك خصيصه نژادي شناخته شده است."

اين مقاله كوششي است در جهت يافتن سرنخ هاي تكاپوي برخي از يهودي زادگان مسلمان نما، در صدر اسلام. اميد است كه به فضل پروردگار براي خوانندگان سودمند باشد و آنان را به انديشه وادارد.

به تصريح آيه 82 سوره مائده "به طور مسلم، دشمن ترين مردم نسبت به مؤمنان را، يهود و مشركان خواهي يافت..."

و پيرامون اين آيه، در كتاب "تبار انحراف"، صفحات 258-257، آمده است: "شگرد يهود اين بود كه پيش از آنكه عملياتي را بر ضد پيامبر راه اندازد، مشركان را به ميدان بياورد. در اين آيه، اينكه الَّذِينَ أَشْرَكُوا را با واو به يهود عطف مي‌كند، نشان از نوعي تبعيت دارد. يهود محور اصلي است و دشمني مشركان نسبت به يهود تبعي است. يعني اگر موتور اصلي خاموش شود، عمليات تبعي هم خاموش خواهد شد. در عمليات مشركان بر ضد پيغمبر(ص) بايد سرنخ‌هاي توطئه يهود در مكه را بيابيم. اين، در جنگ احد و خندق روشن است؛ اما در جنگ بدر بايد بسيار دقت كرد تا سرنخ را يافت."

و براي اثبات اين مدعا، در صفحات 264-263 همان كتاب، با استناد به سيره ابن هشام، ج1، ص562، التبيان، ج3، ص223 و مجمع‌البيان، ج2، ص92، آمده است: "پس از هجرت رسول خدا(ص) به مدينه، گروهي از بزرگان يهود به مكه رفتند. مشركان از آنان پرسيدند: دين ما مشركان بهتر است يا دين محمد(ص)؟ عالمان يهود گفتند: دين شما بت‌پرستان، از آيين محمد(ص) برتر است و شما راه‌يافته‌تر از او و پيروانش هستيد. برخي مفسران شأن نزول آيه 51 سوره نساء را همين واقعه مي‌دانند كه فرموده است:

أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيبًا مِنْ الْكِتَابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هَؤُلَاءِ أَهْدَي مِنْ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلًا؛

آيا كساني را كه نصيبي از كتاب داده شده‌اند، نديده‌اي كه به جبت و طاغوت ايمان مي‌آورند و درباره كافران مي‌گويند كه راه اينان از راه مؤمنان به هدايت نزديك‌تر است.

به گفته مفسران، يهوديان به بت‌هاي قريش سجده كردند تا به آنان اطمينان دهند."

در حديث شماره 2461، از كتاب شريف "نهج الفصاحه"، پيامبر اعظم(ص) مي فرمايند: "اگر ده نفر از يهوديان به من ايمان آورده بودند، همه يهود به من ايمان مي آورد."

اسناد تاريخي دوران حكومت پيامبر(ص) نشان مي دهد كه تعدادي از يهوديان اطراف مدينه، پس از پيروزي هاي سپاه اسلام بر آنان، از روي لجاجت حاضر شدند بميرند و مسلمان نشوند كه تعدادي از آنان به خاطر كارشكني ها و نقض پيمان ها، مجازات شدند و بسياري نيز به عنوان يهوديان اهل ذمه، تحت حكومت اسلام به زندگي خود ادامه دادند. البته عده زيادي از يهوديان خيبر و بني قريظه نيز، به خيل مسلمانان پيوستند.

با توجه به حديث مذكور، به روشني درمي يابيم كه يهودياني كه به اسلام ايمان آوردند كمتر از ده نفر بودند و در واقع اغلب يهودياني كه به مسلمانان پيوستند يهوديان مسلمان نمايي بودند كه از آن پس، دشمني خود را با اسلام با نقاب نفاق آغاز كردند و نقش مخرب خود را با آزادي كامل در جامعه اسلامي ايفا نمودند. يهودي زاده اي كه با انواع كينه ها و انتقام جويي ها به ظاهر مسلمان مي شود و تظاهر به دينداري مي كند و در ميان مسلمين نفوذ مي نمايد، خطرناك است زيرا مي تواند به نام يك مسلمان از همه حقوق اسلامي برخوردار شده، با سياست نفوذ و ضربه، انواع جاسوسي ها را تحقق بخشد، در پست هاي كليدي نفوذ كند و در فرصت هاي مناسب ضربه هاي كاري خود را وارد سازد. اين يهودي زادگان مسلمان نما در مدينه به دوستان قديمي خود يعني منافقان پس از فتح مكه و منافقان مهاجر پيوستند تا با ياري يكديگر ضربات مهلكي بر پيكره نظام نوپاي پيامبر(ص) وارد آورند. البته دوستي آنان با منافقان مهاجر قديمي تر و مستحكم تر بود زيرا منافقان مهاجر به سفارش آنان به مسلمانان كم تعداد سال هاي اول بعثت پيوسته بودند تا در فرصت هاي مناسب توطئه هاي اولياي خود را عليه اسلام اجرا كنند. بررسي تمامي توطئه هاي اين دوستان قديمي در فرصت اين مقاله نمي گنجد و فقط به بررسي كوتاه و مختصر برخي از مقاطع حساس و بحراني مي پردازيم.

 

ابتدا از یکی از برهه های مبهم و بحث برانگیز تاریخ صدر اسلام، زمان رحلت پیامبر اعظم(ص) آغاز می کنیم. 

پیرامون چگونگی رحلت پیامبر اعظم(ص) شیخ عباس قمی در "منتهی الآمال"، جلد اول، صفحه 159، می نویسد: "در احادیث معتبر وارد شده است که آن حضرت به شهادت از دنیا رفت. چنان که صفّار، به سند معتبر از حضرت صادق(ع) روایت کرده است که در روز خیبر زهر دادند آن حضرت را در دست بزغاله... پس حضرت در مرض موت خود می فرمود که امروز پشت مرا در هم شکست، آن لقمه که در خیبر تناول کردم. هیچ پیغمبر و وصی پیغمبری نیست، مگر آن که به شهادت از دنیا بیرون می رود. در روایت دیگر فرمود که زن یهودیّه، آن حضرت را زهر داد در ذراع گوسفندی... پیوسته آن زهر در بدن آن حضرت اثر می کرد، تا آن که به همان علت از دنیا رحلت فرمود."

پیرامون گروهی از منافقان مدینه که پیش تر، منافقان مهاجر نامیدیم در کتاب "فرهنگ سخنان حضرت مهدی(عج)"، حدیث 3، به نقل از کمال الدین ص463/ح21/س4، الاحتجاج/ج2/ص532/ذح341/س7، بحارالانوار ج52/ص86/ذح1 و ج31/ص623/ح111 و... امام مهدی(عج) در پاسخ به کسی که از اجبار یا اختیار ابوبکر و عمر در اسلام آوردن، از یکی از شیعیان و او نیز از امام(عج) پرسیده بود؛ می فرمایند:

"چرا به او نگفتی که آن دو از روی طمع، مسلمان شدند و آن به این خاطر است که آن دو با یهودیان همنشینی می نمودند و از آنان درباره آنچه در تورات و دیگر کتب پیشین که حاوی پیشگویی های احوال ماجرای محمد(ص) و سرانجام کارش بود درخواست خبر می کردند؛ و یهودیان یادآور می شدند که محمد بر عرب مسلط می شود همان طور که بختنصر بر بنی اسرائیل مسلط شد و پیروزی او بر عرب حتمی است همان طور که بختنصر بر بنی اسرائیل پیروز گشت غیر از این که او در ادعای نبوتش دروغگو است. پس نزد محمد آمدند و با شهادت بر یکتایی خدا او را یاری کردند و از روی طمع در این که هنگامی که امورش استوار شد و احوالش برقرار، هر یک از آن دو از سویش به ولایت سرزمینی دست یابد با او بیعت کردند؛ ولی هنگامی که از آن مأیوس شدند نقاب بر چهره زدند و همراه گروهی از منافقان همانند خویش از عقبه بالا رفتند تا او را بکشند ولی خداوند بلند مرتبه نیرنگشان را دفع کرد و با خشم بازگشتند و به نتیجه ای نرسیدند... ."

پیرامون ترور پیامبر، در کتاب "مهار انحراف" صفحات 93-92، به نقل از الدر المنثور، ج3، ص260 و تاریخ مدینه دمشق، ج12، ص277، آمده است: "تعداد این تروریست ها دوازده، چهارده یا پانزده نفر نقل شده است. در منابع رسمی تاریخ اهل سنت، نام این افراد نیامده، ولی تأکید تأمل برانگیزی بر غیر قریشی بودن همه تروریست ها شده است... داستان ترور از متواترات تاریخ است که قابل انکار نیست. ولی همین موضوع مهم، بسیار سطحی و گنگ مطرح شده است."

صاحب کشف الیقین نقل کرده است که پس از نافرجام ماندن این ترور، حُذَیفه که به همراه پیامبر(ص) بود، پرسید: اینان چه کسانی بودند که دست به چنین اقدامی زدند. پیامبر(ص) فرمود: نگاه کن. در این هنگام برقی جهید و حُذَیفه توانست چهره 12 نفر از آنان را ببیند و آن ها را بشناسد، که عبارت بودند از: ابابکر، عمر، طلحه، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابی وقاص، ابوعبیده جرّاح، معاویه، عمروبن عاص، که این ها از قریش بودند و ابوموسی اشعری، مغیرة بن شعبه، اوس بن حدثان بصری، ابوهریره، که این ها از غیر قریش بودند.

در کتاب "اسرار خاندان محمد رسول الله" صفحات 233-232، چنین آمده است: "سلیم می گوید: به ابوذر گفتم: ... برایم از آن دوازده نفر اصحاب عقبه که می خواستند شتر پیامبر را اذیت کنند تا برود خبر بده و بگو چه زمانی بوده است. ابوذر گفت: در غدیر خم، همان روزی که رسول خدا(ص) از حجه الوداع برمی گشتند... گفتم: ای اباذر! آیا نام آن ها را به من می گویی؟ اباذر گفت: پنج نفر اصحاب صحیفه و پنج نفر اصحاب شورا و عمروبن عاص و معاویه."

منظور از اصحاب صحیفه، کسانی هستند که در حج وداع صحیفه ای نوشتند و پیمان بستند که نگذارند علی(ع) پس از رحلت یا شهادت پیامبر(ص) به خلافت برسد؛ که عبارت بودند از ابوبکر، عمر، ابوعبیده جرّاح، سالم مولی ابی حذیفه و معاذ بن جبل. و منظور از اصحاب شورا، عثمان، عبدالرحمن بن عوف، طلحه، زبیر و سعد بن ابی وقاص است که عمر، آن ها را همراه امیرالمؤمنین علی(ع) برای تعیین خلیفه پس از خود، انتخاب کرد. در ضمن باید یادآور شد که زمان نقل این مطلب از ابوذر، در زمان خلافت عثمان و در واقع پس از تشکیل شورای شش نفره است. 

در کتاب "اسرار غدیر"، صفحه 78، آمده است: "حذیفه و عمار چهره های چهارده نفر را که در این سو و آن سوی سنگ ها پنهان شده بودند به چشم خود دیدند... این چهارده نفر عبارت بودند از: ابوبکر، عمر، عثمان، معاویه، عمروعاص، طلحه، سعد بن ابی وقاص، عبدالرحمن بن عوف، ابوعبیده بن جراح، ابوموسی اشعری، ابوهریره، مغیرة بن شعبه، معاذ بن جبل، سالم مولی ابی حذیفه."

اگر این روایات را جمع بندی کنیم مشخص می شود که مشارکت 14 نفر یعنی ابوبکر، عمر، عثمان، معاویه، عمروعاص، طلحه، سعد بن ابی وقاص، عبدالرحمن بن عوف، ابوعبیده بن جراح، ابوموسی اشعری، ابوهریره، مغیرة بن شعبه، معاذ بن جبل و سالم مولی ابی حذیفه در این ترور قطعی است.   

تک تک این افراد که یهودی زاده بودن برخی از آنان و ارتباط برخی دیگر با یهودیان مسلّم است در مقاطع حساس دوران پس از شهادت حضرت رسول(ص)، نقش آفرینی های مخرب مهمی داشته اند.

برای نمونه، ابوموسی اشعری که نامش عبدالله بن قیس است، در فتح خیبر مسلمان شد و از طرف عمر فرماندار بصره و در زمان عثمان والی کوفه گردید، در آستانه جنگ جمل عایشه نامه ای برای او فرستاد و او را به سوی گروه خود جذب کرد. وقتی نامه امام علی(ع) مبنی بر بسیج مردم علیه اصحاب جمل به کوفه رسید، مردم را بر ضد امام تحریک می کرد و از جهاد بازمی داشت. رسوایی او در جریان حکمیت در جنگ صفین، نیز مشهور است.

در کتاب "اسرار غدیر"، صفحات 308-307، آمده است: "سقیفه نمایان در قیافه های ظاهر فریب ظاهر شدند که کمر اجتماع در مقابل آن خم شد... همسر پیامبر صلّی الله علیه و آله در میدان جنگ در برابر علی علیه السلام ظاهر شد... حضور زن در میدان جنگ از یک سو و همسر پیامبر بودن از سوی دیگر برای عوام فریبی راه شکننده ای بود و تأثیر به سزایی هم داشت، ولی دختر مؤسس سقیفه بودن و سابقه های شومی که از جاسوسی برای پدر در حیات و پس از رحلت پیامبر صلّی الله علیه و آله در پرونده داشت معرف خوبی برای نمایندگی او از سقیفه در مقابل غدیر بود."

برای نمونه از جاسوسی های عایشه و حفصه، دختران ابوبکر و عمر برای پدرانشان، بسیاری از مفسرین شیعه و سنی از جمله در تفسیر طبری و درالمنثور سیوطی ذیل آیات 3 و4 سوره تحریم ماجرایی را نقل کرده اند بدین مضمون که: رسول گرامی اسلام که نگران آینده اسلام بود، روزی با تأسف به یکی از همسران خود حفصه فرمود: پدر تو و پدر عایشه پس از وفات من برای به دست آوردن حکومت، سر به شورش می زنند و حاکم می شوند. این خبر غیبی چون رازی بین پیامبر(ص) و همسرش قرار داشت که دختر عمر آن را برای عایشه افشا می کند و او به پدرش ابابکر و ابابکر آن را به عمر می رساند، و عمر از دخترش با اصرار فراوان می پرسد که بگو ماجرا چیست؟ تا خود را آماده سازیم. و با نزول آیات ابتدای سوره تحریم، وحی الهی از افشای راز نهان پرده برمی دارد.

در کتاب "مهار انحراف" صفحات 98-97، به نقل از مسند احمد، ج6، ص274 و الطبقات الکبری، ج2، ص206، آمده است: "پیامبر پس از بازگشت از بقیع و اعلام وجود فتنه در مدینه، به منزل عایشه می روند و از آنجا بیماری آغاز می شود و به یکباره تب می کنند و از دنیا می روند."

برای نتیجه گیری از بحث، پیرامون شهادت پیامبر اعظم(ص) باید بگوییم که نقشه قتل پیامبر(ص) یک بار در جنگ تبوک و چند بار به وسیله سم و بارها به صورت مسلحانه تدارک دیده شده بود که همه نقش بر آب شد. در این مقاله یکی از این موارد ترور بررسی شد ولی جالب اینجاست در تمام این سوء قصدها ردپای افراد مشخصی که از آنان نام بردیم دیده می شود. منافقان و یهودی زادگان، سرانجام حضرت را مسموم کردند و به شهادت رساندند. بی گمان قاتل ایشان، از عاملان نفوذی یهود، در نظام حکومتی و یا حتی در خانه پیامبر(ص) است که به ایشان زهر خورانده است؛ خواه آن را منافق بنامیم، خواه یهودی، خواه مشرک. ولی با توجه به شواهد و روایات، زنی مسلمان نما که ارتباط تنگاتنگی با منافقان و یهودی زادگان مدینه داشته است عامل مسموم نمودن پیامبر(ص) است؛ ولی تاریخ، او را زن یهودیّه خیبری معرفی کرده است. حال آن که این ترور، از ترورهای نافرجام پیامبر(ص) است ولی همگان می پندارند ایشان با همان زهر زن خیبری به شهادت رسیده است در حالی که زهر زن منافق، کارگر شده است.



برچسب‌ها:
علل قیام امام حسین(ع)
+ نویسنده حامد طیبی محمدی در دو شنبه 12 آبان 1393برچسب:, |
علل قیام امام حسین(ع)

در مورد علل و انگیزه های قیام امام حسین علیه السلام آنچه به اختصار می توان اشاره کرد بدین قرار است:

1- بیعت خواهی یزید:

یزید به والی خود در مدینه نوشت: حسین و عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر را احضار نموده و از آنها بیعت بگیر و اگر بیعت نکردند آنها را گردن بزن و سرشان را برای من به شام بفرست.

و امام در جواب فرمود: هنگامیکه امت اسلامی به پیشوایی مثل یزید گرفتار گردد، باید فاتحه اسلام را خواند و بدین جهت از بیعت با یزید امتناع ورزید.

2- دعوت مردم کوفه از امام(ع) و اقامه حجت بر امام(ع):

به جهت اینکه وظیفه امام این است که در صورت آماده بودن زمینه، در جامعه اسلامی حکومت اسلامی را تشکیل دهد و به حسب ظاهر چنین زمینه ای آماده بود، چون مردم کوفه با ارسال حدود 12 هزار نامه برای امام(ع) آمادگی خود را برای کمک به امام با لشکر صد هزار نفری اعلان نمودند، معلوم است که اگر امام اجابت نمی فرمود، چه بسا در برابر خدا و امت اسلامی و تاریخ مسئول بوده و مواخذه می گردید.

خلافت و حکومت، حق مسلم آن حضرت بوده است، چنانکه فرموده: به جانم قسم امام نیست مگر آن که به کتاب خدا عمل کند و به عدل و قسط رفتار نماید و بر حسب قانون و حق مجازات کند و خود را در مسیر رضای خدا قرار دهد و روشن است در آن زمان تنها کسی که بتواند همه این شرائط را به طور کامل رعایت نماید، خود امام علیه السلام بوده اند.

3- اصلاح امت و مبارزه با فساد:

چنانکه خود حضرت فرمود: انگیزه ام از قیام، اصلاح امت جدم رسول خدا  و به عبارت دیگر یکی از علل قیام امام حسین(ع) زنده کردن ارزش های اسلامی بوده است. همان ارزش هایی که حکومت اموی سعی می نموده آنها را نابود کند.
برخی از ارزش هایی که حکومت بنی امیه سعی در محو آن داشت بدین قرار است:


الف- وحدت اسلامی، حکومت بنی امیه از طریق احیای تعصبات قبیله ای و وادار کردن شعرای قبایل بر هجو قبیله رقیب، و نیز از طریق ایجاد اختلاف میان اعراب اصیل و موالی، سعی می کرد ریشه های وحدت اسلامی را متزلزل کند. در حالی که شکوه و عظمت اسلام وابسته به همین وحدت میان امت اسلامی است.

ب- حریت: منطق حکومت اموی شمشیر و شکنجه و ترس و ارعاب بود و از این طریق حریت و آزادی و آزادگی را از میان امت اسلامی برداشته بودند ولی امام با شهادت خود درس آزادی و آزادگی به مردم داد. و مردم نیز برای بدست آوردن حریت بعد از شهادت امام حسین علیه السلام قیامهای متعددی برپا نمودند.

ج- اخلاق اسلامی و انسانی: چون حکومت فاسد با جامعه و مردم صالح نمی تواند کنار بیاید و حکومت ها باید مردم را همانند خود بسازند، چنانکه خود معاویه پس از پیمان با امام حسن بن علی علنا اظهار داشت که به هیچ یک از شرایطی که در قرار داد به نفع امام حسن بن علی قرار داده شده است عمل نخواهد کرد، عملا دروغ و نیرنگ و فساد را در جامعه ترویج می داد. و لذا امام حسین (ع) می فرماید: همانا سنت رسول خدا(ص) را به دست فراموشی سپردند و بدعت ها را زنده کردند. یا فرمود: شما را به زنده کردن معارف حق و از بین بردن بدعتها دعوت می کنم

خلاصه اینکه در جامعه آن روز فسادی بالاتر از تصدی ظالمین و ستمگران در مناسب حکومتی نبوده است، که در حقیقت ریشه همه فساد و بدبختی در جامعه است. چنانکه امام در برابر لشکر حر فرمود: ای مردم! همانا رسول خدا(ص) فرمود: هر کس سلطان ستمکاری را ببیند که محرمات الهی را حلال می شمارد و با خدا پیمان شکنی می کند، و با سنت و روش رسول خدا مخالفت می ورزد، ولی با او مخالفت نکند بر خداست او را با همان ستمگر محشور گرداند و در جایگاه ستمکاران قرار دهد

البته این علت و انگیزه سومی را که بیان داشتیم می توان تحت عنوان وسیع تری به نام «امر به معروف و نهی از منکر» هم جای داد که در بیان امام حسین علیه السلام به عنوان هدف قیامشان طرح شده است آنجا که می فرماید: منظورم (از این قیام) امر به معروف و نهی از منکر است.

«مگر نمی بینید که به حق عمل نمی شود و از باطل جلوگیری نمی گردد. (اگر برای تغییر این وضعیت) مومن مشتاق دیدار پروردگارش باشد(و جان خود را فدا کند) شایسته است.»

البته علل و عوامل دیگری نیز در حادثه قیام امام حسین وجود دارد که به نوعی به یکی از سه عوامل بر می گردد. مانند طرح ترور امام در مکه.

نکته دیگر این که به نظر می رسد علت و انگیزه اصلی قیام امام حسین یک چیز بوده است و بقیه به منزله شاخه ها و زیر مجموعه آن علت اصلی می باشند و آن عبارتست از پاسداری از آیین اسلام و ترویج و گسترش آن در جامعه و تبیین و توضیح معارف آن برای مردم، و چون دین در واقع باز نمود فطرت و سرشت انسان است پس می توان از این هدف تعبیر به «بیداری و آگاهاندن مردم» نمود. چنانکه در زیارت اربعین امام حسین(ع) می خوانیم: (خدایا من شهادت می دهم که امام حسین) خون پاکش را در راه تو به خاک ریخت تا بندگانت را از جهالت و گمراهی نجات دهد



برچسب‌ها:
پژوهشی در باره غدیر خم و سقیفه بنی ساعده
+ نویسنده حامد طیبی محمدی در دو شنبه 12 آبان 1393برچسب:, |
پژوهشی در باره غدیر خم و سقیفه بنی ساعده
چکیدهپژوهش حاضر درصدد بررسی این پرسش مهم است که آیا در ماجرای سقیفه که دوباره یا کمی بیشتر پس از واقعه غدیر رخ داد و گروه های رقیب درباره جانشینی رسول خدا(صلی الله علیه وآله) گفت و گو کردند، به حدیث غدیر استناد شد یا خیر؟ پس از تبیین اجمالی این دو حادثه تأثیرگذار در تاریخ اسلام و بیان مشابهت ها و تفاوت های آن دو، به منظور نزدیک شدن به هدف پژوهش، گزینه های متصوّر درباره رخداد یا عدم رخداد واقعه غدیر و نیز فرض های عدم استناد به غدیر در سقیفه، مطرح و تجزیه و تحلیل خواهد شد. هم چنین در این مقاله، در مورد استنادات شیعه مبنی بر رخداد واقعه غدیر و نیز تبیین شیعی جانشینی پیامبر(صلی الله علیه وآله) بحث شده است.غدیر خم و سقیفه بنی ساعده
مقدّمهدر تاریخ صدر اسلام دو حادثه مهم رخ داده است که در وقایع پس از خود، به ویژه دسته بندی درونی نظام اسلامی تأثیر به سزایی داشته و هر دو مورد در ماه های پایانی عمر پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) واقع شده است. این دو حادثه عبارت اند از: 1 واقعه غدیرخم در هیجدهم ذیحجه سال دهم هجرت، 2 ماجرای سقیفه بنی ساعده در اوایل سال یازدهم هجرت. این دو حادثه، شباهت ها و تفاوت هایی دارند که به آن ها اشاره می کنیم:
الف) مشابهت ها1 هر دو حادثه در اواخر حیات پیامبر(صلی الله علیه وآله) رخ داده است;2 هر دو واقعه درباره مسئله جانشینی و زعامت و پیشوایی امت اسلامی پس از پیامبر(صلی الله علیه وآله) است;3 هر دو واقعه با مردم ارتباط پیدا کرده و آنان از طریق تأیید و بیعت، حضور خود را اعلام نموده اند;4 در هر دو حادثه، اصحاب پیامبر(صلی الله علیه وآله) حضور داشته اند;5 در هر دو حادثه، محور موضوع به یکی از اصحاب پیامبر(صلی الله علیه وآله) برای تصدی جانشینی برمی گردد و هر دو (علی و ابوبکر) از قبیله قریش (قبیله پیامبر(صلی الله علیه وآله)) بوده اند;6 هر دو واقعه، مبدأ پیدایش دسته بندی مذهبی بعدی در اسلام و پیدایش دو نظام امامت و خلافت در تقابل با یکدیگر در تاریخ اسلام شده است; به عبارتی این دو واقعه، نقطه کانونی پیدایش دو مذهب تشیع و تسنن در جهان اسلام می باشند.
ب) تفاوت ها1 اجتماع غدیر به صورت عام و گسترده از همه افراد قبایل و شهرهای اسلامی که در سفر حج (حجة الوداع) پیامبر(صلی الله علیه وآله) حضور داشته و در راه بازگشت بودند برگزار گردید، در حالی که اجتماع سقیفه ابتدا از سوی انصار برپا شد و سپس چند تن از مهاجران در آن اجتماع حضور یافتند; بنابراین، رنگ قبیله ای داشت و مجمعی عام نبود;2 - زمان واقعه غدیر و ابلاغ موضوع به پیروان، در ایام یکی از مراسم باشکوه مذهبی مسلمانان، یعنی سفر حج بوده است، در حالی که اجتماع سقیفه در اندوهناک ترین شرایط، یعنی زمان درگذشت پیامبر بزرگ اسلام(صلی الله علیه وآله) که مردم و بهویژه بنی هاشم بر بالین پیامبر و در حزن و اندوه بودند، واقع شد;3 - محل برگزاری اجتماع غدیر خم در محل جُحفه بود که به گروه خاصی تعلق نداشت و در فضایی باز و گشاده بود، اما مکان اجتماع سقیفه به گروهی خاص، یعنی بنی ساعده از انصار، وابسته بود. بنابراین، مکان رنگ قبیله ای داشت;4-  برگزار کننده غدیر شخص پیامبر(صلی الله علیه وآله) با مأموریت و انگیزه ای الهی بود، لکن برگزار کنندگان اجتماع سقیفه برخی از بزرگان قبایل و با انگیزه تصاحب خلافت و براساس رقابت قبیله ای صورت گرفت (غدیر در حضور پیامبر واقع شد، اما سقیفه در حال احتضار ایشان و در نتیجه با عدم حضور وی تشکیل شد);5 - در غدیر، مسئله ولایت و جانشینی پیامبر(صلی الله علیه وآله) با معیارهای دینی و با ابلاغ خدا به رسول، به مردم اعلام شد و موجب اکمال دین و اتمام نعمت و یأس کفار گردید، اما در سقیفه، مسئله خلافت با معیارهای قبیله ای و بیان تفاخرات به انگیزه رقابت با یکدیگر مطرح شد و تنازع نیروهای درون نظام اسلامی را در پی داشت; یعنی در واقع، اساس اختلاف و تفرقه مذهبی میان مسلمانان شد;6 - مسئله غدیر به نص بود، اما مسئله سقیفه به شورا و رایزنی شرکت کنندگان واگذار شد;7 - واقعه غدیر بسیار شفاف و با سخنرانی پیامبر و معرفی جانشین مورد نظر (حضرت علی(علیه السلام)) به جمع حاضر و سپس اعلام وصایت او انجام گرفت و مردمِ حاضر آشکارا شنیدند و تبریک گفتند و قرار شد به غایبان هم برسانند، اما اجتماع سقیفه، عجولانه، مخفیانه و با پیش دستی انصار برای تعیین زمام دار از میان خود، برگزار گردید، در حالی که کاندیداهای مورد نظر نیز به وضوح مشخص نبود. با رسیدن سه تن از مهاجران، اختلاف شدید شد و گفت و گوهای بعدی و اختلاف میان انصار موجب انتخاب خلیفه گردید. روز بعد، خلیفه را به مسجد آورده و از مردم خواستند بر کار انجام شده بیعت نمایند، حال آن که گروه بسیاری از مسلمانان که در مدینه بودند در اجتماع سقیفه حضور نداشتند;8 - شخصی که در غدیر به مردم معرفی شد از نظر سنی جوان، نماینده روح پویا و پرتحرک اسلام بود، اما منتخب سقیفه، متأثر از نظام شیخوخیت قبیله ای، شیخ به شمار می آمد و از سن بالا برخوردار بود و عمر او پس از انتخاب بیش از دو سال نپایید;9-  گستره جغرافیایی و انسانی نظام برآمده از سقیفه (خلافت) به دلیل در اختیار داشتن قدرت و حکومت بیشتر از گستره جغرافیایی و انسانی نظام برآمده از غدیر (امامت) بوده است.در مجموع، غدیر در ماه ذیحجة الحرام (ماه حرام) ایام صلح و صفا، ماه ازدحام و فراخوانی عمومی مسلمانان، در پایان یک سفر معنوی در بازگشت از بیت الله الحرام و حرم امن الهی و پس از لبیکی همگانی به الله تعالی، در گستره صحرایی باز که رنگ تعلق گروهی خاص را نداشت، و توسط حضرت محمد(صلی الله علیه وآله) که رسول خدا بود و به قوم و قبیله ای خاص تعلق نداشت، بلکه پیامبرِ رحمت برای جهانیان (و ما ارسلناک الاّ رحمة للعالمین)2 و اسوه حسنه3ای برای انسان ها بود، در پی آیه ابلاغ4 از جانب خدای متعال و با گزینش برترین فرد (در ایمان و عمل = تقوا، جهاد، خدمت به اسلام، علوم و معارف دینی و دیگر فضایل)، و در شادباش های مردم به او «بخ بخ اصبحت مولای کل مؤمن و مؤمنه» صورت گرفت، اما و سقیفه، بدون فراخوانی عمومی، خالی از قصد ابلاغ رسالت الهی، در فضای محدود سایبان (سقیفه) قبیله ای، در پی بروز دوباره عصبیت های جاهلی برای فراچنگ آوردن منصبی پیش از دست یابی دیگران بدان، و با به رخ کشیدن تفاخرات قومی و چانه زنی های سیاسی در پرتو سنت شیخوخیت، در اندوهناک ترین زمان تاریخ اسلام، و با نادیده انگاری وصایای پیامبر(صلی الله علیه وآله)(در غدیر، در کتابت حدیث، در اعزام جیش اسامه و...) به انجام رسید. این جاست که باید این پرسش را نمود که واقعه غدیر چه بود؟
واقعه غدیر خمرسول خدا(صلی الله علیه وآله) در دهمین سال هجرت، زیارت خانه خدا (کعبه) را با اجتماع مسلمانان آهنگ فرمود، و بر حسب امر آن حضرت در میان قبایل مختلف و طوایف اطراف اعلان شد، در نتیجه، گروه عظیمی به مدینه آمدند تا در انجام این تکلیف الهی (ادای مناسک حج بیت الله) از آن حضرت پیروی و تعلیمات ایشان را فرا گیرند. این تنها حجّی بود که پیغمبر(صلی الله علیه وآله) بعد از مهاجرت به مدینه انجام داد، نه پیش از آن و نه بعد از آن دیگر این عمل از طرف آن حضرت وقوع نیافت. این حج را به اسامی متعدد در تاریخ ثبت نموده اند، از قبیل: حجة الوداع، حجة الاسلام، حجة البلاغ، حجة الکمال و حجة التمام.در این موقع، رسول خدا(صلی الله علیه وآله) غسل و تدهین فرمود و فقط با دو جامه ساده (احرام) که یکی را به کمر بست و آن دیگر را به دوش افکند روز شنبه 24 یا 25 ذیقعدة الحرام به قصد حج پیاده از مدینه خارج شد و تمامی زنان و اهل حرم خود را نیز در هودج ها قرار داد و با همه اهل بیت خود و به اتفاق تمام مهاجران و انصار و قبایل عرب و گروه عظیمی از مردم حرکت فرمود.5اتفاقاً در این هنگام بیماری آبله یا حصبه در میان مردم شیوع یافته بود و همین عارضه موجب شد که بسیاری از مردم از عزیمت و شرکت در این سفر باز بمانند، با این حال، گروه بی شماری با آن حضرت حرکت نمودند که تعداد آن ها 124120 نفر و بیشتر ثبت شده است. البته اهالی مکه و آن ها که به اتفاق امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) و ابوموسی از یمن آمدند بر این تعداد اضافه می شوند.6پس از آن که رسول خدا(صلی الله علیه وآله) مناسک حج را انجام داد، با جمعیت همراه خود آهنگ بازگشت به مدینه فرمودند. چون به غدیرخم (که در نزدیک جحفه است) رسیدند، جبرئیل امین فرود آمد و از جانب خدای تعالی این آیه را آورد: «یا ایّها الرسول بلّغ ما أنزل إلیک من ربّک و إن لم تفعل فما بلّغت رسالته والله یعصمک من الناس».7باید دانست که جحفه منزل گاهی است که راه های متعدد (راه اهل مدینه و مصر و عراق) از آن جا منشعب و جدا می شوند. ورود پیغمبر(صلی الله علیه وآله) و همراهان به آن نقطه در روز پنجشنبه هجدهم ذیحجه تحقق یافت.در این هنگام آیه مذکور نازل شد و آن ها که از آن مکان گذشته بودند به امر پیامبر بازگشتند و آن ها که در دنبال قافله بودند رسیدند و در همان جا متوقف شدند. پیامبر نماز ظهر را با همراهان ادا نمود و پس از فراغ از نماز بر محل مرتفعی که از جهاز شتران ترتیب داده بودند قرار گرفت و آغاز خطبه فرمود و با صدای بلند همگان را متوجه ساخت. آن حضرت در خطبه خود پس از حمد و ستایش خدا و گواهی به رسالت خود، از پایان عمر خویش و از این که آنان در کنار حوض در آن سرا بر او وارد خواهند شد، به آنان خبرداد و از آنان خواست که مواظب دو چیز گران بها که در میان آن ها می گذارد باشند; یعنی کتاب خدا، ثقل اکبر و عترت (اهل بیت) خود، ثقل اصغر، که با تمسک به آن دو، گمراه نخواهند شد و آن دو نیز از هم جدا نمی گردند تا کنار حوض بر او وارد شوند. سپس دست علی(علیه السلام) را گرفت و او را بلند نمود تا این که مردم او را دیدند و شناختند. و فرمود: «ای مردم! کیست که بر اهل ایمان از خود آن ها سزاوارتر می باشد؟» گفتند: خدای و رسولش داناترند. فرمود: «همانا خدای مولای من است و من مولای مؤمنان هستم و اولی و سزاوارترم بر آن ها از خودشان پس هر کس که من مولای اویم علی(علیه السلام) مولای او خواهد بود.» و این سخن را سه بار و بنا به گفته احمد بن حنبل پیشوای حنبلی ها چهار بار تکرار فرمود. سپس دست به دعا گشود و گفت: «بار خدایا! دوست بدار آن که او را دوست دارد و دشمن دار آن که او را دشمن دارد و یاری فرما یاران او را و خوار گردان خوار کنندگان او را، و او را معیار و میزان و محور حق و راستی قرار ده». آن گاه فرمود: باید آنان که حاضرند این امر را به غایبان برسانند و ابلاغ نمایند».هنوز جمعیت پراکنده نشده بود که امین وحی الهی رسید و این آیه را آورد: «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دیناً».8 در این موقع، پیامبر(صلی الله علیه وآله)فرمود: «الله اکبر، بر اکمال دین و اتمام نعمت و خشنودی خدا به رسالت من و ولایت علی(علیه السلام)بعد از من». سپس آن گروه تهنیت به امیرالمؤمنین را آغاز کردند و از جمله آنان، ابوبکر و عمر بودند که پیش دیگران گفتند: به به بر تو ای پسر ابی طالب که صبح و شام را درک نمودی در حالی که مولای من و مولای هر مرد و زن مؤمن شدی. و ابن عباس گفت: به خدا سوگند که این امر (ولایت علی (علیه السلام)) بر همه واجب شد. آن گاه حسان بن ثابت در این باره، اشعاری سرود.9علامه امینی، وقوع این واقعه مهم را در چنین مکانی با آن اجتماع بزرگ و در سفر عظیم حج و مأموریت پیامبر برای ابلاغ آن و نزول آیات در این باره، سپس اقدام پیامبر(صلی الله علیه وآله) در معرفی حضرت علی و تأکید پیامبر بر مردم که گواهی به ابلاغ بدهند و حاضران به غایبان برسانند، عنایت خدای متعال نسبت به نشر و انتشار حدیث غدیر می داند که مسلمانان با قرائت آن آیات، همه وقت و همه جا متوجه این واقعه و حدیث باشند و مرجع واقعی و پیشوای حقیقی خود را برای دریافت معالم دین و احکام آیین منزه اسلام بدون تردید تشخیص دهند. جدیت هایی که بعدها، پیشوایان دین اسلام نسبت به یادآوری و بازگو کردن واقعه غدیرخم داشته اند برای این بوده است که این تاریخ روشن و خاطره مقدس، پیوسته تازه و شاداب بماند و گذشت زمان، این واقعه را متروک و مخفی نسازد.10
ماجرای سقیفهبا انتشار خبر رحلت پیامبر(صلی الله علیه وآله)، در حالی که مدینه در ماتم و سوگ فرو رفته و علی(علیه السلام)، عباس بن عبدالمطلب عموی پیامبر و برخی اصحاب در تدارک غسل و تدفین پیامبر خویش بودند، جمعی از انصار در سقیفه بنی ساعده، جمع شده و بر آن بودند تا سعد بن عباده، شیخی از بزرگان خزرج را به جانشینی رسول خدا نصب کنند. ابوبکر، عمر و ابوعبیده جراح با شنیدن این خبر، بی درنگ و شتابان روانه سقیفه شدند، اما علی و عباس نیز که خبر را شنیده بودند، هم چنان به تدارک تدفین جنازه رسول خدا ادامه دادند. در اجتماع سقیفه، ابتدا سعد بن عباده درباره جانشینی رسول خدا سخنانی گفت. پس از خاتمه سخنان او، خزیمة بن ثابت در تأیید سعد و امتیاز انصار بر مهاجران در امر خلافت سخن گفت. به دنبال او، اُسَید بن حُضیر که او نیز از طایفه خزرج و از رقبای سعد بن عباده بود، به گفت و گو برخاست و از اختصاص پیشوایی مسلمانان به مهاجران و ابوبکر دفاع کرد. مدافعان و حامیان دیگر سعد، در قالب سخنانی به انکار ادعای اُسید پرداختند و کسانی نیز در تأیید او سخن گفتند. در این حال، ابوبکر به پا خاست و با تأیید فضایل و عزت انصار، مدعی شد که پیامبر با بیان روایت: «الائمةُ مِن قُریش» پیشوایی قوم را به مهاجران اختصاص داده است.11به هر حال، در این گفت و گوها چندین نظریه درباره جانشینی پیامبر مطرح شد: ابتدا امارت انصار، سپس با حضور مهاجران، امارت دوگانه (یکی از انصار و دیگری از مهاجران)، آن گاه امارت مهاجران و وزارت انصار، و سرانجام امارت قریش.12 همین مورد اخیر تحت تأثیر روایتی که ابوبکر از قول پیامبر نقل کرد و به دلیل اختلاف درونی دو طایفه اوس و خزرج به نتیجه نشست. با بالا گرفتن گفت و گوها در حالی که خزرجیان به دو دسته مدافعان و مخالفان سعد بن عباده تقسیم شده بودند، ابوبکر، ابوعبیده یا عمر را شایسته خلافت شمرد و آنان نیز وی را شایسته دانسته و بی درنگ دستان او را برای بیعت فشردند. در این حال، اسید بن حضیر و خزرجی های مطیع او، سراغ ابوبکر آمده و با او بیعت کردند.13 این بیعت را که با حضور چند تن از صحابه و در غیبت غالب اصحاب برجسته دیگر رسول خدا(صلی الله علیه وآله)انجام شد، «بیعت سقیفه» نام داده اند. عمر نیز بعدها آن را «فلته»14 یعنی اقدامی نااندیشیده و شتابزده شمرد.با انتشار خبر بیعت سقیفه، افزون بر علی(علیه السلام)، عباس، ابوسفیان و دست کم دوازده صحابه برجسته دیگر پیامبر به بیعت انجام شده اعتراض کردند. اگرچه ابوسفیان، پس از آن که به علی و عباس روی آورد و هیچ کدام پیشنهاد او را نپذیرفتند، به زودی تغییر عقیده داد و با خلیفه اول بیعت کرد، اما اصحاب نامور پیامبر تا چند ماه بعد که علی(علیه السلام) بیعت با ابوبکر را ضروری شمرد، هم چنان از بیعت امتناع کردند، کسانی مانند: سلمان فارسی، ابوذر غفاری، مقداد بن عمرو، ابی بن کعب، براء بن عازب، خالدبن سعید العاص، ابوایوب انصاری، حذیفة بن یمان، خزیمة بن ثابت، ابوالهیثم بن تیهان، عثمان بن حنیف، سهل بن حنیف، بریدة بن خضیب اسلمی، ابوالطفیل. جز این صحابه، تعدادی دیگر از اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نیز در بیعت العامه سبقت نجستند و حضوری چشم گیر از خود نشان ندادند. اینان تنها و مدتی بعد، حاضر به بیعت با ابوبکر شدند. تعدادی از مشهورترین این صحابه به این قرارند: زبیر بن عوام، عبدالله بن عباس، فضل بن عباس، عتبة بن ابی لهب، ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب، عبدالله بن ابوسفیان بن حارث، حسان بن ثابت، حباب بن منذر، عبدالله بن مسعود و بشیر بن سعد.15یک روز پس از بیعت سقیفه، صحابه ثلاثه بر آن شدند تا با فراخواندن مسلمانان به مسجد پیامبر، بیعت چند نفره روز گذشته را به بیعت عام تبدیل کنند. این اقدام انجام شد، اما باز هم علی(علیه السلام)که به مسجد کشانده شده بود از بیعت امتناع کرد و خلافت را حق انکارناپذیر خویش شمرد.16 به دنبال مقاومت علی(علیه السلام)، فاطمه دختر پیامبر نیز در دفاع از حق علی(علیه السلام)به پا خاست، اما تمام کوشش های وی نیز بی پاسخ ماند و یگانه دختر رسول خدا(صلی الله علیه وآله) با بی مهری، مورد اذیت و آزار قرار گرفت.
سؤال های اصلی1- آیا واقعه غدیر در تاریخ اسلام رخ داده یا بعدها طرفداران نظام امامت یعنی جریان شیعی، آن را ساخته و پرداخته اند؟ (آیا غدیر واقعه ای حقیقی است یا ساختگی؟)2-  آیا در سقیفه به واقعه غدیر خم و حدیث غدیر استناد شد؟ در صورت عدم استناد، چرا؟3 - چرا در سقیفه بر انتخابی بودن جانشین پیامبر و طرح معیارهای غیر قرآنی برای زمام دار تأکید شد؟4 - چرا با وجود حدیث غدیر، اجتماع سقیفه بدون حضور بنی هاشم و با شتاب برگزار گردید و حضرت علی(علیه السلام)حتی به عنوان داوطلب احتمالی (نه به عنوان صاحب حق و منصوص در غدیر) در صحنه رقابت دعوت نشد؟
فرضیه های واقعه غدیردرباره وقوع یا عدم وقوع واقعه غدیر، چهار گزینه متصور است:1- اصلا پیامبر(صلی الله علیه وآله) کسی را به جانشینی تعیین ننمود و کار امت را به خود آن ها واگذاشت و واقعه ای به نام غدیر خم روی نداده و غدیر جریان ساختگی توسط شیعیان است;2 -واقعه غدیر وقوع یافته است، لکن پیامبر(صلی الله علیه وآله) کسی را برای جانشینی معین ننمود، بلکه او با دریافت این که سال آخر عمرشان می باشد و آن حج، حجة الوداع است، راهنمایی ها و توصیه های لازم را در یک اجتماع بزرگ به پیروان نمودند; اجتماع پیام رسانی، توصیه ها و وداع بوده است;3- واقعه غدیر رخ داده، پیامبر(صلی الله علیه وآله) هم حضرت علی(علیه السلام) را به مردم معرفی کرد و در شأن او سخن گفته است، لکن ولایت او به معنای دوستی با وی بوده، نه ولایت به معنای زعامت و رهبری سیاسی عموم مسلمانان پس از خود;4- واقعه غدیر رخ داده و در آن اجتماع بزرگ مسلمانان، پیامبر(صلی الله علیه وآله) به عنوان یکی از آخرین مأموریت های الهی خود، رهبری و جانشین آینده جامعه اسلامی را به فرمان خداوند تعیین کرد و به مردم اعلام فرمود. با این اقدام، هم دغدغه مؤمنان نسبت به آینده دین، امت مسلمان و حکومت اسلامی بر طرف گردید، هم امیدها و نقشه های دشمنان و فرصت طلبان و منافقان که دل به آینده پس از پیامبر(صلی الله علیه وآله) بسته بودند بر باد رفت و سنگ یأس بر سینه آنان زده شد.فرضیه اول را مستندات تاریخی، حدیثی، تفسیری و ادبی فراوان که به نقل واقعه غدیر پرداخته اند رد می کند و بر ساختگی بودن آن توسط شیعه، خط بطلان می کشد. علاوه بر آن، ادله کلامی متعدد که متکلمان (شیعی) ارائه کرده اند، واگذاری کار امت را به خویش، بی پایه ساخته و بر منصوص بودن آن، ادله ای اقامه کرده اند.فرضیه دوم نیز با این توضیح نمی تواند جایگاهی داشته باشد، زیرا پیامبر(صلی الله علیه وآله) تا آن زمان تمامی دستورها و احکام اساسی دین اسلام را به مردم ابلاغ نموده و برای بیان هیچ یک از آن همه احکام، هیچ گاه چنین اجتماع بزرگی را با آن عظمت و تأکیدات درباره آن برای ایراد خطبه و غیره برپا نکرده بود. استفاده از چنان اجتماعی بزرگ در سفر حج جز پیام رسانی و ابلاغ یک موضوع مهم که به حیات آینده جامعه اسلامی مربوط می شد چیز دیگری نمی توانست باشد. توقف کاروانی بزرگ در وسط روز زیر آفتاب سوزان، در صحرایی بدون سایه بان و درخت و... برای بیان امر جزئی نبوده است، در حالی که اگر منظور، بیان حکم شرعی بود می توانست هنگام رفتن به مکه یا در موسم حج به مردم ابلاغ کند. ابلاغ موضوع غدیر در محلی که کاروان ها از یکدیگر جدا می شدند و به شهر و دیار خود می رفتند صورت گرفت تا پیام را به دیار خود منتقل کنند و حاضران بشنوند و به غایبان هم برسانند و به عنوان حادثه ای مهم در اذهان بماند و سال های آینده با گذر از آن مکان، آن حادثه در خاطره ها تجدید گردد.فرضیه سوم نیز نمی تواند درست باشد، زیرا بیان دوستی حضرت علی(علیه السلام) یا در مفهوم عام تر اهل بیت و نزدیکان پیغمبر(صلی الله علیه وآله) به چنین مجمعی با آن مقدمات و تفصیل قضیه نیازی نداشت. اگر پیامبر برای مسلمانان محترم است تا آن حد که اشیای منسوب به او حرمت و ارزش دارد و بعدها آثار جزئی پیامبر از نشانه های خلافت محسوب می شد و دست به دست می گشت، اهل بیت او که به آن حضرت منسوب و از یک ریشه و درخت برآمده اند بر مسلمانان لازم است که با آن ها دوستی و مهر بورزند. این نگرش در صورتی می تواند درست باشد که قسمت اول حدیث که می فرماید «من کنت مولاه» را درباره رسول گرامی(صلی الله علیه وآله) نیز در همین معنا بدانیم. از سوی دیگر می دانیم که در قرآن مودت با خویشان پیامبر(صلی الله علیه وآله)به صراحت ذکر شده و پیشتر به مسلمانان ابلاغ شده و حتی به گونه ای مزد رسالت پیامبر می باشد:«قل لا اسئلکم علیه اجراً الّا المودة فی القربی»17 همان اهل بیتی که خداوند آن ها را از هر رجس و پلیدی مطهر گردانیده است.18 و اصولا وقتی بر اساس آیات قرآن مؤمنان، برادران یکدیگرند (انما المؤمنون اخوه)19 و بین آن ها باید دوستی و مودت برقرار باشد، یکدیگر را دوست داشته باشند، نسبت به هم مهربان و رحیم20 و تواضع و فروتنی داشتند باشند، و با دشمنان دوستی نورزند و با کمال عزت و سرافرازی با آن ها برخورد کنند،21 این دوستی با نزدیکان پیامبر(صلی الله علیه وآله)بیشتر از دیگران، طبیعی و امری عقلانی به نظر می رسد، و دیگر نیازی نبود جمع بزرگی از مردم را در آن سفر طولانی زیر گرمای آفتاب متوقف کنند تا پیامبر سفارش خویشان خود را به آن ها بنماید.بدین ترتیب با حذف سه گزینه از این احتمالات، گزینه چهارم، همان نظریه ای است که دلایل متقن در تأیید آن اقامه شده و اصل وقوع آن از مسلمات تاریخی است. و در دلالت حدیث غدیر بر وصایت و جانشینی حضرت علی بن ابی طالب(علیه السلام) پس از پیامبر(صلی الله علیه وآله)، علاوه بر گواهی های تاریخی، از منظر کلامی نیز با ادله عقلی و نقلی (آیات و احادیث) استدلال شده است.اینک با این مفروض که واقعه غدیر امری قطعی و حقیقی است نه ساختگی، و با توجه به این که فاصله بین این واقعه تا ماجرای سقیفه حدود هفتاد روز می باشد این سؤال مطرح می شود که چرا در آن اجتماع که درباره امر مهم جانشینی پیامبر تشکیل شد به غدیر استناد نکردند و موضوع جانشینی را در لوای امری که به شورای امت واگذار شده مطرح کردند و مدعیان دیگری غیر از بنی هاشم در صحنه با یکدیگر به رقابت پرداختند؟
احتمال های عدم استناد به غدیر در سقیفهموارد زیر می توانند مبنای پاسخ های احتمالی به سؤال یاد شده باشند:1 -ظهور دوباره عصبیت های جاهلی: دور نیست که سنت های جاهلی و رقابت قدرت و عصبیت های قبیلگی در میان دسته های مدعی خلافت در سقیفه، مانع از استناد به واقعه غدیر درباره وصایت نبوی بوده است، زیرا در صورتی که غدیر مبنا قرار می گرفت مجالی برای رقابت و حضور دیگر گروه ها در تصدی منصب خلافت پیامبر(صلی الله علیه وآله) پدید نمی آمد; به بیان دیگر، تنها در صورت مخدوش ساختن و بی اعتبار کردن یا فراموشی غدیر، زمینه برای بهره برداری های سیاسی مهیا می شد.2 -وسوسه رهبری حکومت برای دنیا طلبان: می دانیم که دعوی نبوت توسط حضرت محمد(صلی الله علیه وآله) در جامعه جاهلی که از روی صدق و حقیقت بود سرانجام موجب شکل گیری حکومتی واحد با آیین واحد و رهبری واحد و با مرکزیت سیاسی در مدینه شد که بخش وسیعی از جزیرة العرب را در حوزه حاکمیت خویش قرار داد. قرار گرفتن پیامبر(صلی الله علیه وآله) در رأس چنین نظامی که عرب به خویش ندیده بود علاوه بر جنبه دینی و معنوی او، حشمت سیاسی ایشان را به عنوان رهبر در دیده ها برجسته می کرد و بر اعتبار خاندان بنی هاشم که رسول الله(صلی الله علیه وآله) از آن خاندان بود می افزود. این موقعیت جدید در جزیرة العرب برای بزرگان قبایل که بزرگ ترین واحد سیاسی ایشان قبیله و بالاترین منصبی که می توانستند بدان دست یابند «شیخ» قبیله بوده است، وسوسه کننده و اشتها آور بود، زیرا با طرح دعوی مشابه پیامبر(صلی الله علیه وآله) یا دعوی عهده داری خلیفگی او، می توانستند در رأس نظامی سیاسی قرار گیرند که هم قدرت، هم شهرت و هم ثروت را برای آن ها به ارمغان می آورد. از این رو پس از موفقیت پیامبر(صلی الله علیه وآله)در تأسیس حکومت اسلامی در جزیرة العرب، کسانی با دعوی پیامبری، در میان قبایل ظاهر شده و در ارتداد مردم کوشیدند و جریان پیامبران دروغین یا متنبّی ها شکل گرفت این جریان از اواخر حیات پیامبر با حرکت اسود عَنْسی آغاز شد و ادامه این تحرکات پس از درگذشت ایشان اوضاع جزیرة العرب را دست خوش آشفتگی، و نظام خلافت را تهدید کرد. مُسیلمه، طُلیحه و سجاح از این نمونه پیامبران دروغین می باشند. سرانجام این شورش ها که به اهل ردّه معروف اند در ایام خلافت خلیفه اول با نیروی نظامی سرکوب شدند و شکست خوردند.اما تلاش دیگر از جانب بزرگانی صورت گرفت که امتیاز «صحابی» پیامبر را داشته و از اصحاب او به شمار می رفتند. این گروه، موضوع «امارتِ» جامعه اسلامی و «خلیفه رسول الله» بودن را مطرح کرده و سعی در تصدی این منصب داشتند. بزرگانی از انصار چون سعد بن عباده خزرجی، تنی چند از مهاجران چون ابوبکر، عمر و ابوعبیده جراح در اجتماع سقیفه، نامشان مطرح شد و پس از گفت و گوها و مشاجره ها ابوبکر به عنوان اولین خلیفه برگزیده شد. پس از مدتی، تعدادی دیگر از اصحاب چون عثمان، طلحه، زبیر، عبدالرحمن بن عوف و سعد بن ابی وقاص در شورای شش نفره نامزد این منصب شدند و در ادامه، امویان، کینه توزترین دشمنان پیامبر(صلی الله علیه وآله) در دوران نبوت، و از پس آن ها عباسیان، ردای خلافت را بر دوش کشیدند و با این منصب نه در رأس قبیله یا حکومتی در جزیرة العرب، بلکه بر امپراتوری گسترده اسلامی با جغرافیای سیاسی وسیع در شرق و غرب، حکومت می راندند. در این منصب، قدرت سیاسی، نظامی، اقتصادی و معنوی خلافت در دست شخصی به نام خلیفه قرار می گرفت و مسلمانان ملزم به تبعیت و اطاعت از او به عنوان «اولوالامر» و «امیرالمؤمنین» بودند.3ـ اقدام حکومت های بعدی (معارضان با اندیشه شیعی) در حذف استناد به غدیر در سقیفه: این احتمال را از زاویه نگرش مذهبی نیز می توان مطرح کرد و آن این که شاید در سقیفه، به غدیر استناد شده لکن بعدها که تاریخ نگاری اسلامی در سده دوم به نگارش در آمده، این استنادها توسط قدرت های حاکم که مبانی قدرت آن ها را مخدوش می کرد، محو گردیده است; یعنی در واقع، این اقدام انگیزه ای بود به منظور مشروعیت بخشیدن به شیوه انتخاب خلیفه در سقیفه، و مشروع سازی و مقبول نمایی کل جریان خلافت در حیات سیاسی مسلمانان.4 -تعمّد مورّخان در مغفول گذاشتن استناد به غدیر در سقیفه: مبنای این احتمال بر آن است که مورخان را مقصر بپنداریم، با این توضیح که مورخان که گزارش گران رسمی وقایع تاریخ اسلام و سلسله های اسلامی بوده و از نظر مذهبی غالباً به تسنن گرایش داشته در حمایت از نظام غالب (نظام خلافت) و برای مشروعیت بخشیدن به شیوه انتخاب خلیفه، به عمد از نقل شفاف واقعه غدیر و نیز از اشاره به استناد به غدیر در سقیفه پرهیز کرده اند.5- طرح شیوه شورایی یا انتخابی جانشین پیامبر در برابر شیوه نص (اجتهاد در برابر نص) به عنوان ترفندی برای دست یابی به قدرت و حکومت: با توجه به اهمیت رهبری در اسلام و نظام دینی موجود که میراث ارزش مند پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) بود، گزینش برترین فرد برای تصدی آن، امری ضروری و بایسته بود. این گزینش می بایست بر اساس ویژگی های قرآنی صورت می گرفت. بهترین انتخاب که خالی از هر گونه شک و ریب باشد همان تعیین الهی و ابلاغ توسط رسول خدا(صلی الله علیه وآله)بود که در دیدگاه شیعه در غدیر صورت گرفت (نظریه منصوص بودن امامت). اگر این نظریه نیز مبنا نباشد در آن نظام دینی که با معیارهای خاص قرآنی رفتار می شد بنا به شواهد و قراین متقن، برترین فرد جهت انتخاب، علی(علیه السلام) بود، لکن ترفندی که می توانست جامعه را از این انتخاب دور سازد، مبنا قرار دادن معیارهای غیر قرآنی و منبعث از نظام قبیلگی (مانند شیخوخیت و...) و طرح شیوه انتخابی یا شورایی جانشین بود که در آن صورت با رقابت گروه ها برای برتری دادن خود بر دیگری و میدان داری شیوخ، نه مجالی برای استناد به غدیر و اقبال به علی(علیه السلام) بود و نه شانسی برای شخص جوانی چون ایشان که در آن معرکه با آن رویکرد، امتیازی به دست آورد.6- رقابت قدرت در میان سران گروه های موجود در مدینه و تعمد آنان در غفلت از غدیر: در واقع، بعد از غدیر خم که امام علی در آن به وصایت منصوب شد، تمام کسانی که آرزوی قدرت و حکومت داشتند به تدریج شروع به کار کردند تا بتوانند زمینه را آماده و پس از پیامبر، قدرت را قبضه کنند. این ها سخت تلاش می کردند و زمینه هم آماده بود. اقدام پیامبر در نصب جانشین، برای عده ای دردسر ایجاد کرده بود. این ها پیامبر را تحمّل می کردند، ولی کارها و نصب های او را برای دوام دین، خوش نداشتند. این بود که از سال آخر حیات پیامبر اسلام به تدریج، زمینه چنین حرکاتی آماده شد تا جایی که پیامبر برخی مسائل را به بعضی از همسرانش نمی گفت. حتی بعضی افراد با این تصور که پیامبر هم از هوا و تعصب و تمایلات خانوادگی و گرایش های قومی و فامیلی به دور نیست (بر خلاف نص قرآن: «و ما ینطق عن الهوی ان هو الاوحیٌ یوحی»22 به این مسئله اعتراض داشتند که نبوت و امامت نباید هر دو در یک خانواده (بنی هاشم) جمع شود. بنابراین، ابلاغ رهبری را انکار و از محوّل شدن کار به شورا طرفداری می کردند. طبیعی است در چنین حالتی، حزبی که می توانست تبلیغات را اداره کند، شورا را به دست می گرفت و از نتیجه آن بهره مند می شد.23مقارن وفات پیامبر در جامعه اسلامی، سه حزب و گروه برای به دست گرفتن قدرت و خلافت وجود داشت:
 1 -حزبی که با دو خلیفه اول و دوم و سعدبن ابی وقاص تشکیل می شد. به این حزب یا گروه، حزب «تَیم» و «عَدی» هم می گویند. شاخه نظامی این حزب را خالدبن ولید اداره می کرد،
 2 حزب ابوسفیان (طُلقاء)،
3 -حزب انصار خزرجی به رهبری سعد بن عباده که رئیس خزرج بود.

حزب اول که مقارن سال آخر حیات پیامبر تشکیل شد امکاناتش از دیگران بیشتر بود، زیرا در خانه خود پیامبر نیز خبرچین داشت و خیلی خوب می توانست از مسائل و حوادث آگاه شود.
حزب ابوسفیان که حزب امویان بود با نقطه ضعف هایی که داشت در آغاز به تنهایی نمی توانست مدعی قدرت شود مگر در پناه کسانی دیگر که وجهه اجتماعی داشتند.24 از این رو ابوسفیان ابتدا سراغ علی(علیه السلام) و سپس عباس رفت، اما چون آنان بیعت و حمایت او را نپذیرفتند، تغییر عقیده داد و با ابوبکر بیعت کرد و از این جا این حزب به تدریج، زمینه چینی نمود تا آن گاه که خلافت اموی را پایه گذاری کرد.حزب دیگر، یعنی انصار که قدرتش بیشتر بر مردم مدینه متکی بود، به ریاست سعد بن عباده برای فردای رهبری زمینه سازی می کردند. اینان می گفتند ما شما مهاجران را جا دادیم و امکانات و قدرت مالی در اختیارتان نهادیم، و چون در جامعه نفوذ داریم باید یکی از افراد ما قدرت رهبری جامعه را به دست گیرد. سعد بن عباده انصاری پس از این که دریافت قدرت رقیب (حزب تیم وعدی به اضافه سایر افراد متنفذ قریش) قوی است، به شکل تاکتیکی به امام علی(علیه السلام) متمایل شد و به عنوان طرفداری از او کنار رفت، اما بعد در حوارین ترور شد و مرگ او را به جن نسبت دادند! در واقع، حزب رقیب برای جلوگیری از پیوستن حزب انصار به بنی هاشم با توطئه ای (ترور توسط خالد بن ولید) سعد را از میان برداشتند.از سوی دیگر، بنی هاشم نیز به عنوان یک گروه مطرح بودند و کسانی چون عبدالله بن عباس، سهل بن حنیف، مقداد، عمار، عثمان بن حنیف، سلمان فارسی و ابوذر، از صحابی های شکنجه دیده و مبارز در آن میان بودند. این گروه، نیروی کمتری داشتند، اما از نظر مکانت اجتماعی و سابقه اسلامیت بالاتر بودند.25تفسیر برخی از این گروه ها از دین و حکومت اسلامی، تفسیری قومی و قبیله ای بود و با هدف قدرت راندن بر جامعه، درصدد به دست گیری حکومت بودند; در واقع در پی تقسیم قدرت بودند، نه اعتلای کلمة الله و دوام دین. از این رو با طرح ایرادهایی چون جوان بودن علی، عدم آشنایی به سیاست، شوخ بودن، از میان برنده نسل عرب (در جنگ ها) و مخالفت قبایل با امارت او و... ، بر معیارهای شیخوخیت، سیاست مدار بودن (اهل مماشات و سازش و مداهنه بودن)، و پذیرش نزد قبایل، تکیه کردند تا بتوانند با حذف منصوب پیامبر(صلی الله علیه وآله) قدرت و حکومت را در اختیار خویش گیرند.بنابراین، بروز عصبیت های جاهلی، رقابت قدرت برای دست یابی به حکومت، وسوسه رهبری برای دنیاطلبان، کینه ورزی قریش در حذف بنی هاشم، در طرح شیوه دیگری برای تعیین زمام دار جامعه اسلامی و نادیده گرفتن نص و تعیین (در غدیر) مؤثر بود و بعدها نیز در خلافت اسلامی، هم از جانب حاکمیت و هم از جانب مورخان رسمی به غفلت یا به عمد، استناد به غدیر در سقیفه به فراموشی سپرده شد.
پی‏نوشت‏ها:
1 دکتری تاریخ ایران اسلامی، استادیار .2 . انبیاء(21) آیه 107.3 . احزاب(33) آیه 21.4 . مائده(5) آیه 70.5 . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 3، ص 225; مقریزی، امتاع الأسماع، ص 511; علامه عبدالحسین امینی، الغدیر، ج 1، ص 29.6 . حلبی، السیرة الحلبیه، ج 3، ص 283; ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص 18 و علامه امینی، همان، ج1، ص 29 30.7 . مائده(5) آیه 70.8 . همان، آیه 3.9 . ر. ک: علامه امینی، همان، ج 1، ص 30 34.10 . همان، ص 34 38.11 . ابن هشام، السیرة النبویه، ج 4، ص 310; ابن سعد، همان، ج 3، ص 181 188; ابن قتیبه دینوری، الامامة و السیاسه، ج 1، ص 4 9، ج4، ص 1342 1351; تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 522 523; مسعودی، التنبیه والاشراف، ص 261 و کامل ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج1، ص 372 374، 395 404 و ج 2، ص 12 22.12 . ر.ک: یعقوبی، همان، ج1، ص 522; ابن اثیر، همان، ج 2، ص 12 و نخجوانی، تجارب السلف، ص 8.13 . ابن هشام، همان، ج 4، ص 308; سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص 67; یعقوبی، همان، ج 1، ص523 و طبری، همان، ج 4، ص 1351.14 . ابن اثیر، همان، ج 2، ص 15.15 . ر. ک: یعقوبی، همان، ج 1، ص 523 527.16 . مسعودی، مروج الذهب، ج 1، ص 657.17 . شوری(42) آیه 23.18 . «انما یریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً» (احزاب(33) آیه 33).19 . حجرات(49) آیه 10.20 . فتح(48) آیه 29.21 . مائده(5) آیه 54.22 . نجم(53) آیات 3 4.23 . ر. ک: صادق آیینه وند، تاریخ سیاسی اسلام، ص 91 92.24 . همان، ص 92 93.25 . همان، ص 96.
کتاب نامه
1 . قرآن کریم2 . آیینه وند، صادق، تاریخ سیاسی اسلام، چاپ پنجم: ]بی جا[، مرکز نشر فرهنگی رجا، 1371.3 . ابن اثیر، عزالدین، کامل (وقایع بعد از اسلام)، ترجمه عباس خلیلی، ج 1، تهران، موسسه مطبوعاتی علمی، ]بی تا[.4 . ابن جوزی، تذکرة الخواص، تهران، مکتبة نینوی، ]بی تا[.5 . ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، بیروت، دارصادر .6 . ابن حجر عسقلانی، لسان المیزان، چاپ دوم: بیروت، مؤسسة الاعلمی، 1390ق/ 1983م.7 . ابن سعد، طبقات الکبری، بیروت، دارصادر، 1405ق.8 . ابن هشام، ابومحمد عبدالملک، السیرة النبویه، تحقیق مصطفی سقا و دیگران، بیروت، دارالمعرفه، ]بی تا[.9 . اربلی، علی بن عسیی، کشف الغمه فی معرفة الائمه، تحقیق سید هاشم رسولی، تبریز، ]بی تا[.10 . امینی، عبدالحسین، الغدیر، ترجمه محمدتقی واحدی، ج 1 و 2، تهران، کتابخانه بزرگ اسلامی، 1362.11 . جوینی، ابراهیم بن محمد، فرایدالسمطین، تحقیق محمدباقر محمودی، بیروت، مؤسسة المحودی، ]بی تا[.12 . حاکم نیشابوری، ابوعبدالله، المستدرک علی الصحیحین، بیروت، دارالمعرفه، ]بی تا[.13 . حلبی، علی بن برهان الدین، السیرة الحلبیه، ج 3، بیروت، المکتبة الاسلامیه، ]بی تا[.14 . خوارزمی، اخطب، المناقب للخوارزمی، نجف، چاپ حیدریه، 1385ق.15 . دینوری، ابومحمد عبدالله بن مسلم، الامامة و السیاسه، مصر، 1388ق.16 . ذهبی، شمس الدین، میزان الاعتدال، بیروت، دارالمعرفه، 1382 ق.17 . سیدرضی، نهج البلاغه حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام)، ترجمه محمد دشتی، قم، مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امیرالمؤمنین(علیه السلام)، 1379.18 . سیوطی، جلال الدین، تاریخ الخلفاء، تحقیق محمدمحیی الدین عبدالحمید، مصر، مطبعة السعاده، 1371ق.19 . شهیدی، سیدجعفر، زندگانی فاطمه زهرا(علیها السلام)، چاپ پنجم: تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1364.20 . طبرسی، احمدبن علی، احتجاج، شرح و ترجمه نظام الدین احمد غفاری مازندرانی، ج1، تهران، المکتبة المرتضویه، ]بی تا[.21 . طبری، محمدبن جریر، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج 4، چاپ سوم: تهران، انتشارات اساطیر، 1363.22 . طوسی، ابوجعفر محمدبن حسن، امالی، تصحیح محمدصادق بحرالعلومی، بغداد، المکتبة الأهلیه، 1384ق/ 1964م.23 . مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج 43، چاپ دوم: بیروت، مؤسسة الوفا، 1403ق/1983م.24 . مروزی، احمدبن ابی طیفور، بلاغات النساء، بیروت، دارالنهضة الحدیثه، 1972م.25 ـ مسعودی، ابوالحسن علی بن حسین، التنبیه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ دوم: تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1365.26 . مسعودی، ابوالحسن علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ دوم: تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1365.27 . مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ترجمه هاشم رسولی محلاتی، ج 1، تهران، انتشارات علمیه اسلامیه، تاریخ مقدمه 1346.28 . مقریزی، امتاع الأسماع بماللرسول من الأبناء و الأموال و الحفدة و المتاع، تحقیق محمدعبدالحمید نمیسی، چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیه، 1420 ق / 1999م.29 . نخجوانی، هندوشاه بن سنجر، تجارب السلف، تصحیح و اهتمام عباس اقبال، چاپ سوم: تهران، کتابخانه طهوری، 1357.30 . یعقوبی، احمدبن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمدابراهیم آیتی، ج 1، چاپ سوم: تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1363


برچسب‌ها:
شهادت آل یاسین بدست افراد یهودی
+ نویسنده حامد طیبی محمدی در دو شنبه 12 آبان 1393برچسب:, |
شهادت آل یاسین بدست افراد یهودی
شايد تعجب كنيد، اگر بشنويد كه امام علي(ع) را نيز يك يهودي زاده به شهادت رسانده است.

در كتاب "منتهي الآمال"، جلد اول، صفحه 258، آمده است: "از پس او ابن ملجم آمد... و شمشير بر فرق آن حضرت فرود آورد... آن حضرت فرمود: ... سوگند به خداي كعبه كه رستگار شدم. و صيحه ي شريفه اش بلند شد كه فرزند يهوديّه (ابن ملجم) مرا كشت، او را مأخوذ داريد."

در كتاب "ره آورد مبارزات حضرت زهرا سلام الله عليها" صفحه 121، آمده است: "ابن ملجم يهودي زاده، مسلمان مي شود و از طرف مردم يمن با امام علي(ع) بيعت مي كند و در جنگ جمل و صفين شركت مي كند و پس از حكميت جزو خوارج شده به ترور امام روي مي آورد."

در كتاب "منتهي الآمال"، جلد اول، صفحه 342، آمده است: "حضرت امام حسن(ع) با اهل بيت خود مي فرمود: من به زهر، شهيد خواهم شد مانند رسول خدا(ص). پرسيدند كه خواهد كرد اين كار را؟ فرمود: زن من، جعده، دختر اشعث بن قيس. معاويه پنهاني زهري براي او خواهد فرستاد و امر خواهد كرد او را كه آن زهر را به من بخوراند."

اشعث بن قيس شوهر خواهر ابوبكر بود. او كسي است كه سوابق تاريخي نكوهيده او در خطبه 19 نهج البلاغه ذكر شده است و امام علي(ع) او را منافق پسر كافر ناميده اند. و او نيز از يهودي زادگان قاتل است. معاويه هم كه از سردمداران نفاق در مدينه بود.

در كتاب "ره آورد مبارزات حضرت زهرا سلام الله عليها" صفحه 128، آمده است: "امام مجتبي(ع) با زهر دختر يهودي زاده اي مسموم مي شود."

نسبت عاملان اصلي شهادت سيد الشهدا امام حسين(ع)، با منافقان مدينه و شيوه به قدرت رسيدنشان نيز مشخص است.

امام حسين(ع) با فرمان فرزند معاويه كسي كه در تمام جنگ هاي مستقيم، شكست خورده بود و سرانجام با لطف و عنايت ابابكر و عمر به حكومت رسيد در كربلا به شهادت مي رسد.

در خطبه ي 73 از كتاب شريف "نهج البلاغه" آمده است: "گويند: مروان بن حكم در روز جنگ جمل اسير شد، حسن و حسين عليهما السلام نزد اميرالمؤمنين(ع) شفاعت كردند و امام علي(ع) او را رها كرد. به او گفتند: اي اميرالمؤمنين آيا با شما بيعت مي كند؟ فرمود: مگر پس از كشته شدن عثمان با من بيعت نكرد؟ مرا به بيعت او نيازي نيست! دست او دست يهودي است، اگر با دست خود بيعت كند، در نهان بيعت را مي شكند. آگاه باشيد، او حكومت كوتاه مدتي خواهد داشت، مانند فرصت كوتاه سگي كه با زبان بيني خود را پاك كند. او پدر قوچ هاي چهارگانه[چهار فرمانروا] است و امت اسلام از دست او و پسرانش روزگار خونيني خواهند داشت."

دست يهودي كنايه از عهدشكني مروان است، مروان هم يهودي زاده بود، و هم يهوديان در آن روزگاران معروف به پيمان شكني بودند.

بني اميه براي اين كه فرزندان يزيد، عبدالله و خالد بزرگ شوند و حكومت در خاندان ابوسفيان باقي بماند با مروان بيعت كردند كه سرانجام مروان پس از ازدواج با همسر يزيد، ام خالد و پديد آمدن اختلافات داخلي به دست او خفه شد.

چهار فرزند مروان كه به فرمانروايي رسيدند عبارتند از: عبدالملك مروان كه حاكم مطلق العنان امت اسلامي بود، عبدالعزيز كه حاكم مصر شد، بشر بن مروان كه حاكم عراق شد و محمد بن مروان كه حاكم الجزيره شد.

در كتاب "ره آورد مبارزات حضرت زهرا سلام الله عليها" صفحات 121-120، آمده است: "مروان يهودي به ظاهر مسلمان شد و داماد عثمان گرديد... و سپس او و چهار فرزندش تا ده ها سال بر مسلمين حكومت كردند... يهوديان اطراف مدينه كه در خيبر شكست سخت خوردند و در ماجراي بني قريظه، شديداً تنبيه گرديدند، به ظاهر مسلمان شدند، مروان بن حكم يهودي زاده پس از مرگ يزيد حكومت را به دست گرفت و پس از او فرزندان او تا سال هاي سال با قتل و كشتار حكومت كردند."

امام زين العابدين و امام محمد باقر عليهما السلام نيز با زهر فرزندان مروان بن حكم يهودي به شهادت رسيدند.

پيرامون شهادت امام زين العابدين(ع)، در كتاب "منتهي الآمال"، جلد دوم، صفحه 62 آمده است: "از اخبار معتبر كه بر وجه عموم وارد شده، ظاهر مي شود كه آن حضرت را به زهر شهيد كردند. ابن بابويه و جمعي را اعتقاد آن است كه وليد بن عبدالملك، آن حضرت را زهر داده؛ و بعضي هشام بن عبدالملك گفته اند. ممكن است كه هشام بن عبدالملك... برادر خود وليد بن عبدالملك را، كه خليفه آن زمان بود، وادار كرده باشد كه آن حضرت را زهر دهد. پس هر دو آن حضرت را زهر داده اند؛ و صحيح است نسبت قتل آن حضرت به هر دو تن."

پيرامون شهادت امام محمد باقر(ع) در كتاب "منتهي الآمال"، جلد دوم، صفحه 172 آمده است: "و گفته شده كه: آن حضرت را ابراهيم بن وليد بن عبدالملك بن مروان به زهر شهيد كرده و شايد به امر هشام بوده"

آن چه در روايات و تواريخ مشهور است امام جعفر صادق(ع) با زهري كه منصور بن محمد بن علي بن عباس، خليفه عباسي به ايشان خورانده بود به شهادت رسيده است.

بنابر آن چه در كتاب "منتهي الآمال"، جلد دوم، صفحه 310، آمده است و در روايات مشهور است امام موسي كاظم(ع) را نيز، سندي بن شاهك يهودي كه زندانبان ايشان بود مسموم كرد و به شهادت رساند.

و بالاخره مطلب پاياني را از كتاب "ره آورد مبارزات حضرت زهرا سلام الله عليها" صفحات 128-127، نقل مي كنيم: "حال پس از وفات پيامبر(ص) همه مخالفان و دشمنان پنهان و آشكار اسلام، دست در دست هم نهادند تا علي(ع) و نظارت امامان معصوم(ع) در جامعه نباشد. عترت پيامبر(ص) در انزوا قرار گيرد. اسلام ناب رسول خدا(ص) به تدريج فراموش گردد. كه سرانجام: عقده ها و كينه هاي بدر و احد را از دل بيرون كنند. و با كتك زدن دختر پيامبر(ص)، از آن زخم هاي كهنه مبارزات امام علي(ع) به گونه اي انتقام بگيرند، كه در آغاز قصد جان او را داشتند، و سپس به انزواي او كوشيدند. تمام شكست خورده ها، كافران زخم خورده ، يهوديان و يهودي زادگان سيلي خورده، تنبيه شده، حد خورده، آنان كه خويشاوندان خود را در جنگ هاي بدر و احد از دست داده بودند، همه و همه اكنون در كودتاي سقيفه، براي از ميان برداشتن علي(ع) هم داستان شدند و در انزواي عترت هم پيمان شدند. ابوبكر فرمان يورش به حريم ولايت را صادر مي كند. عمر به خانه امام هجوم آورده حضرت محسن را به شهادت مي رساند. قنفذ يهودي زاده فاطمه(س) را كتك مي زند. ابابكر و عمر، دست در دست خالد بن وليد گذاشته، مخالفان را سركوب مي كنند. و با ابوسفيان كنار مي آيند و فرزندان او را به حكومت مي رسانند. و يهودي زاده نفوذي، مروان بن حكم داماد عثمان مي شود، و مقدرات جامعه اسلامي را به دست مي گيرد. و سرانجام امام علي(ع) به دست يهودي زاده اي شهيد مي گردد. و امام مجتبي(ع) با زهر دختر يهودي زاده اي مسموم مي شود. و امام حسين(ع) با شمشير فرزند هند جگرخوار (كه در تمام جنگ هاي مستقيم، شكست خورده بود و سرانجام با لطف و عنايت ابابكر و عمر به حكومت رسيد) در كربلا به شهادت مي رسد. و حكايت هم چنان باقي است!!"



منابع و مآخذ:

1. قرآن مجيد، ترجمه آيت الله ناصر مكارم شيرازي

2. نهج الفصاحه، ترجمه كاظم عابديني مطلق، انتشارات فراگفت، 1386

3. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتي، مؤسسه فرهنگي انتشاراتي ائمه(ع)، 1379

4. اسرار غدير، محمد باقر انصاري، انتشارات تك، 1384

5. تبار انحراف، جمعي از نويسندگان، مؤسسه اطلاع رساني و مطالعات فرهنگي لوح و قلم، 1383

6. حماسه حسيني، مرتضي مطهري، ج1، انتشارات صدرا، 1383

7. ره آورد مبارزات حضرت زهرا(سلام الله عليها)، محمد دشتي، مؤسسه فرهنگي تحقيقاتي اميرالمؤمنين(ع)، 1381

8. فرهنگ سخنان حضرت مهدي(عج)، محمد دشتي، مؤسسه فرهنگي تحقيقاتي اميرالمؤمنين(ع)، 1384

9. منتهي الآمال، شيخ عباس قمي، ج1و2، انتشارات ارمغان طوبي، 1384

10. مهار انحراف، جمعي از نويسندگان، ابتكار دانش، 1385





برچسب‌ها:
دلائل غصب فدک توسط خلیفه اول
+ نویسنده حامد طیبی محمدی در دو شنبه 12 آبان 1393برچسب:, |
دلائل غصب فدک توسط خلیفه اول

فدك سرزمين آباد و حاصلخيزي بود كه در نزديكيِ خيبر قرار داشت و فاصلة آن با مدينه حدود 140 كيلومتر بود. كه پس از دژهاي خيبر نقطة اتكاء يهوديان حجاز به شمار مي رفت. در دهكده فدك گروهي از يهوديان ساكن بودند كه يهود فدك، ناميده مي شدند.

دلائل غصب فدک توسط شیخین

از نظر اقتصادی، سرزمين فدك دهكده اي آباد و سرسبز و بسيار حاصلخيز و درآمدزا بود. ابعاد اقتصادي بيشماري را دارا بود كه صاحبش از امكانات مالي و قدرت اقتصادي زيادي برخوردار مي گشت كه مي توانست توسط درآمد سرشار آن براي پيشبرد اهدافش بهره بگيرد و خدمات زيادي را در خدمت به ديانت و بشريت به انجام برساند و امت پيامبر ـ صلي الله عليه وآله ـ را با اين پشتوانه مالي و اقتصادي هدايت و حمايت نمايد، از فقر و احتياج رهائي بخشد ادلّه و شواهد بر حاصلخيزي و ارزش مادي و اقتصادي سرزمين فدك نكات فراواني است كه از كتب تاريخ استفاده مي شود.

فدک متعلق به چه کسي بود و چگونه به دست مسلمين افتاد؟

سرزمين فدك مال گروهي از يهود بود كه پس از اين كه پيامبر ـ صلي الله عليه وآله ـ در مدينه حكومت اسلامي برقرار كرد و مسلمانان روز به روز جمعيتشان زيادتر و قدرتشان افزون تر گشت، موقعيت يهوديان خيبر كه از مخالفان سرسخت پيامبر ـ صلي الله عليه وآله ـ بودند در خطر افتاد و در مقابله با پيامبر ـ صلي الله عليه وآله ـ ، شكست خوردند و قلعه هاي آنها سقوط كرد، اين دسته از يهوديان فدك از ترس مسلمانان، به حضور پيامبرـ صلي الله عليه و آله ـ آمدند و قرارداد صلح امضاء كردند، كه نيمي از سرزمين خودشان را به پيامبرـ صلي الله عليه و آله ـواگذار كردند، كه اين سرزمين هم به حكم آيات قرآن، از اموال شخصي پيامبرـ صلي الله عليه و آله ـگرديد و حق آن حضرت شد، نه اين كه مال حكومت و دولت اسلامي باشد و يا مال همه مسلمين باشد، پيامبرـ صلي الله عليه و آله ـهم به دستور الهي، به دخترش فاطمه ـ عليها السلام ـ واگذار كرد كه ملك او گشت، ولي متأسفانه بعد از پيامبرـ صلي الله عليه و آله ـ، ابوبكر بر خلاف دستور آن حضرت، به بهانه اين كه فدك از اموال حكومت و دولت است، آن را از فاطمه ـ عليها السلام ـ غصب کرد و او را از مال خويش محروم ساخت!

در سال هفتم هجرت، هنگامي كه قلعه هاي خيبر يكي پس از ديگري بدست رزمندگان اسلام فتح شده و قدرت مركزي يهود درهم مي شكست، ساكنان فدك از باب صلح و تسليم به محضر پيامبر ـ صلي الله عليه وآله ـ آمدند و نيمي از زمين و باغهاي خود را به آن حضرت واگذار كردند و نيم ديگر را براي خود نگه داشتند، و همه كارهاي مزرعه فدك مانند: كشاورزي و... را نيز، به عهده گرفتند و در برابر زحماتشان حقي از آن برمي داشتند.

سپاه اسلام پس از آنكه يهوديان را در خيبر و وادي القراي و تيما در هم شكست براي پايان دادن به قدرت هاي يهودي در اين سرزمين _ كه كانون خطر و توطئه براي اسلام بود _ سفيري بنام «محيط» پيش سران فدك فرستادند. يوشع بن نون كه رياست منطقه را بر عهده داشت صلح و تسليم را بر نبرد ترجيح داد(1) و فدك را به پيامبر تسليم نمود.

اختیار فدک در دست چه کسی است؟

بر اساس دستور صریح قرآن، زمين ها و باغ هايي كه به اين شكل در اختيار پيامبر(ص) قرار مي گرفت، متعلق به شخص پیامبر(ص) است. چون تصرف این نوع اموال که غنيمت بدون جنگ و درگيري بود و در اصطلاح فقه اسلامي «فيء» ناميده مي شوند بنا به حكم آيه شريفه: (وَ مَا اَفاءَ الله علي رسُولِهِ مِنْهُم فَمَا اَوْجَفْتُم عَلَيْهِ مِنْ خَيْل وَ لاَ ركاب، وَ لكنّ الله يُسلّط رُسُلَهُ عَلي مَنْ يَشاء...)(2) «خداوند آنچه را از فئ به رسولش بازگردانده و بخشيده چيزي است كه شما براي بدست آوردن آن نه اسبي تاختيد و نه شتري و هيچ زحمتي نكشيديد...». مخصوص پيامبر بود كه در اختيار داشت، يا موارد ديگري كه در سوره حشر به آن اشاره شده، به مصرف برساند.

همچنین در آیه دیگر می فرماید: (ما افاء الله علي رسوله من اهل القري فللّه و للرسول و لذي القربي و اليتمي و المساكين...)«خداوند آنچه از زمينها را كه از ناحيه صلح و تسليم صاحبانش به پيامبر بخشيده است از آن خدا و پيامبر و خويشاوندان او و يتيمان و... است».(3)

امام فخر رازي مفسر بزرگ و معروف اهل سنت نوشته است: اطرافيان پيامبر از آن حضرت درخواست كردند: همانطور كه زمين ها و غنيمت هاي جنگي بين مسلمين تقسيم مي شود، اين زمينها و غنيمت ها هم در ميان مسلمين تقسيم گردد.

پس آيات نازل شده، بين اين دو مورد فرق گذاشتند به اين كه آن غنيمت هايي مال مسلمين است و در ميانشان تقسيم مي شود كه، آنها در بدست آوردن آن زحمت كشيده باشند و با جنگ و خونريزي تحصيل كرده باشند. اما آن غنيمت هايي كه «فيء» ناميده مي شود و مسلمين براي تحصيل آن سختي و زحمت و جنگ متحمل نشدند اختيارش با شخص پيامبر ـ صلي الله عليه وآله ـ است و از ملك آن حضرت است نه همه مسلمين.

براساس این آیات، در شريعت مقدس اسلام سرزمين هايي كه در اسلام به وسيلة جنگ و قدرت نظامي گرفته مي شود متعلق به عموم مسلمانان است و ادارة آن به دست فرمانراوي اسلام مي باشد. ولي سرزميني كه بدون هجوم نظامي و اعزام نيزو به دست مسلمانان مي افتد مربوط به شخص پيامبر _ صلّي الله عليه و آله _ و امام پس از وي مي باشد و اختيار اين نوع سرزمين ها با اوست.

پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه وآله ـ هم اين سرزمين را به دخترش فاطمه ـ عليها السلام ـ بخشيد - چون دخترش يكي از مصاديق ذوي القربي است كه خداوند متعال در چندين آيه مثل آيه 7 سوره حشر و آيه 83 سوره روم، براي ايشان حقّي معين نموده است و پيامبر ـ صلي الله عليه وآله ـ هم به عنوان اداء حق، به دخترش واگذار نمود - و اينها در همان زمان حيات پيامبر ـ صلي الله عليه وآله ـ ، ملك فاطمه زهراء ـ عليها السلام ـ گشت نه اين كه بعد از رحلت پيامبر ـ صلي الله عليه وآله ـ از ميراث پدرش باشد.(4)

محدثان و مفسران شيعه و گروهي از دانشمندان سني مي نويسند: وقتي كه آية «و آتِ ذا القربي حقّه»(5) نازل شد پيامبر مأمور گرديد حق ذي القربي را ادا نمايد در همين هنگام پيامبر اكرم _ صلّي الله عليه و آله _ فدك را به فاطمه (س) بخشيد.

اين سخني است كه بسياري از اهل تاريخ و اهل تفسير از شيعه و سنّي به آن تصريح كرده اند، از جمله سيوطي در تفسير «درّ المنثور» از ابن عباس نقل مي كند: هنگامي كه آيه (و آت ذالقربي حقّه)(6) نازل شد، پيامبر سرزمين فدك را به فاطمه بخشيد (اقطع رسولُ الله فاطمةَ فدكاً).(7)

و همينطور صاحب كتاب «كنزالعمال» در مسأله صله رحم از ابوسعيد خدري نقل مي كند: هنگامي كه آيه (و آت ذالقربي حقّه) نازل شد، پيامبر ـ صلي الله عليه وآله ـ ، فاطمه ـ عليها السلام ـ را خواست و فرمود: (يا فاطمة لَكِ فدكُ)(8) «فاطمه دخترم، فدك مال تو است». حاكم نيشابوري نيز در تاريخش همين معنا را آورده است.(9)

بعد از اين كه پيامبر ـ صلي الله عليه وآله ـ دهكده فدك را به فاطمه بخشيد، چندين سال در اختيار آن حضرت بود تا وقتي كه پدرش رحلت نمود، پس ابوبكر آن را بعنوان بيت المال تصرف كرده و آن مخدره را از ملكش محروم نمود.(10)

منابع:

(1) . سبحاني، جعفر، فرازهايي از تاريخ پيامبر اسلام، نشر مشعر، چاپ دوم، 1373، ص 403.

 (2) . حشر/6.

(3) . حشر/7.

(4) . موسوي قزويني، به نقل از كتاب فدك، ص 33.

(5) . اِسراء/ 26.

(6) . روم/83.

(7) . مکارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، ج 23، ص 510; و درّالمنثور، ج 4، ص 177.

(8) . همان، ص 511; و كنزالعمال، ج 2، ص 158.

(9) . همان، ج 23، ص 511.

(10) . شهيد صدر، فدك، ص 20.



برچسب‌ها:
علت سکوت حضرت علی‌علیه‌السّلام
+ نویسنده حامد طیبی محمدی در دو شنبه 12 آبان 1393برچسب:, |
سکوت حضرت علی(ع)
  سکوت حضرت علی‌علیه‌السّلام پس از رحلت پیامبرصلّی‌الله‌علیه‌وآله، به چه معناست؟ آیا ایشان از مطالبة حقّ خلافتِ خویش، صرفنظر کردند و آن را به دستگاه حاکم واگذار کردند؟

جواب: از جمله تحلیل‌های انحرافی مطرح شده درباره مواضع سیاسی و اجتماعی حضرت علی‌علیه‌السّلام پس از رحلت پیامبرصلّی‌الله‌علیه‌وآله، تفسیرهایی غیر علمی از برخی عملکردهای ایشان می‌باشد که از آن‌ها به «سکوت» تعبیر می‌شود.

نخستین هدف القاکنندگان شبهه «سکوت» این است که مواضع حضرت امیرالمؤمنین‌علیه‌السّلام را به واگذاری حقّ خلافت و دست شستن از اقامه آن تفسیر کنند(!؟) به گونه‌ای که مخاطب تصوّر نماید که آن حضرت‌علیه‌السّلام نه تنها در قبال غصب خلافت، هیچ‌گونه ابراز مخالفت و یا عکس‌العملی از خود نشان ندادند؛ بلکه، گمان نماید که آن حضرت‌علیه‌السّلام، حتّی از حمایت‌ها و اقدامات دیگران در این زمینه نیز به شدّت جلوگیری نموده‌اند!؟

دامنه این شبهات تا آن‌جا گسترش یافته است که با سوء برداشت از معنای لغوی واژه «سکوت»، با شبهه «خاموشی گزیدن امیرالمؤمنین‌علیه‌السّلام از طرح حقّ خلافتشان» مواجه می‌گردیم.

جهت بررسی و تحلیل این شبهه، نخست لازم است بدانیم که القاکنندگانِ آن، با سوء برداشت از کدام حادثه تاریخی قائل به این تحلیل انحرافی شده‌اند.

بررسی حوادث تاریخی پیش آمده پس از سقیفه بنی‌ساعده نشان می‌دهد:

«وقتی ابوسفیان از جریان سقیفه و بیعت ابوبکر مطّلع شد، با انگیزه‌های قومی و نژادی فریاد زد ... و سپس به علی‌علیه‌السّلام گفت: دست خود را بگشا تا با تو بیعت کنم و به خدا سوگند اگر بخواهی مدینه را برایت پر از مردان جنگی و اسب خواهم کرد ... علی بن ابی‌طالب‌علیه‌السّلام با ردّ این پیشنهاد، نشان داد که در مکتب سیاسی او، صحیح نیست که جهت رسیدن به هدف، از هر وسیله‌ای استفاده نماید. علی‌علیه‌السّلام در این تردید نداشت که حق از آن اوست؛ ولی رسیدن به آن را از هر جا جایز نمی‌دانست و لذا با پی بردن به نیّت ابوسفیان صریحاً به وی جواب رد داد، چرا که قصد ابوسفیان ایجاد اختلاف و فساد و فتنه‌انگیزی در میان مسلمانان بود و لذا علی‌علیه‌السّلام این عمل ابوسفیان را به عنوان فتنه‌انگیزی یاد می‌نماید.»

(جلال درخشه: مواضع سیاسی حضرت علی‌علیه‌السّلام در قبال مخالفین، ص 42)

با توجّه به این که این واقعه، مشهورترین موردی است که امیرالمؤمنین‌علیه‌السّلام حمایت از خلافتشان را رد نموده‌اند؛ چنین به نظر می‌رسد که القاکنندگان این شبهه، به همین واقعه نظر داشته و واکنش امام‌علیه‌السّلام را شاهدی بر صحّت ادّعای خود گرفته‌اند. در حالی که واکنش امیرالمؤمنین‌علیه‌السّلام، تنها در مقابل پیشنهاد حمایت نظامی توسّط ابوسفیان و به جهت خنثی‌سازی اهداف او بوده است.

بنابراین: تحلیل صحیح از واکنش امیرالمؤمنین‌علیه‌السّلام در قبال غصب خلافت را نمی‌توان از این قبیل ماجراها به دست آورد.

به راستی، اگر مبنای پاسخ امیرالمؤمنین‌علیه‌السّلام به ابوسفیان، خاموشی گزیدن در قبال غصب خلافت بود، چرا در مقابل حمایت‌های یارانش، چنین عکس‌العملی را از خود نشان ندادند و بلکه فراتر از آن، اگر امام‌علیه‌السّلام قصد سکوت و عدم موضع‌گیری در قبال غصب خلافت را داشتند، اقدامات خودِ آن حضرت‌علیه‌السّلام جهت اعاده حقّ غصب شده‌اش ـ که با طرح حقّ خلافت نیز همراه بود ـ چه معنایی می‌دهد؟

«علی‌علیه‌السّلام بیعت ابوسفیان را نپذیرفت ... از جانب دیگر، به شدّت از بیعت با حاکمیّت جدید (ابوبکر) هم پرهیز کرد و به این وسیله مخالفت خود را نشان داد.»

(جلال درخشه: مواضع سیاسی حضرت علی‌علیه‌السّلام در قبال مخالفین، ص 43)

«فراهم کردن نیرو و متّحد کردن یارانش، از اقدامات دیگر او بود. علی‌علیه‌السّلام هنگامی که با ابوبکر بیعت شد، به تلاش در جمع‌آوری یاران و انسجام آنان پرداخت و در این راه، شخصیّت معنوی و روحی همسرش فاطمه‌علیهاالسّلام دختر رسول الله‌صلّی‌الله‌علیه‌وآله نیز با او همراه بود.»

(اصغر قائدان: تحلیلی بر مواضع سیاسی علی بن ابی‌طالب‌علیه‌السّلام، ص 83)

«از این مرحله به بعد است که مبارزه حضرت به صورت جدّی‌تر در مقابل حاکمیّت جدید پدیدار می‌گردد و حالتی ویژه به خود می‌گیرد و طبعاً خانه فاطمه دختر پیامبر اکرم‌صلّی‌الله‌علیه‌وآله به عنوان کانون این مخالفت در می‌آید و فاطمه‌علیهاالسّلام در این کشمکش، نقش پشتوانه پرقدرت علی‌علیه‌السّلام را ایفا می‌کند و حتّی در بعضی موارد پیشتاز ابراز مخالفت می‌شود تا جائی که از درگیر شدن با دشمن نیز نهراسید.»

(جلال درخشه: مواضع سیاسی حضرت علی‌علیه‌السّلام در قبال مخالفین، ص 44)

«علی بن ابی‌طالب‌علیه‌السّلام جهت اعاده حقّ خویش حتّی مردم را به بیعت خود فرا می‌خوانَد.

از جمله این حرکت‌ها، رفتن حضرت علی‌علیه‌السّلام و حضرت فاطمه‌علیهاالسّلام به مجالس انصار است که از آن‌ها طلب یاری می‌کردند.»

(جلال درخشه: مواضع سیاسی حضرت علی‌علیه‌السّلام در قبال مخالفین، ص 44)

«امام علی‌علیه‌السّلام برای آن‌که بر مسلمین اتمام حجّت شود تا بعدها کسی سکوت امام را دلیل بر انصراف ایشان از رهبری اسلامی تلقّی ننماید و نیز برای اعتراض به دستگاه حاکم، به در خانه‌های مسلمانان مدینه آمد و آن‌ها را به یاد سفارشات پیامبرصلّی‌الله‌علیه‌وآله در زمینه خلافت بعد از خود انداخت و از آن‌ها برای ارجاع رهبری به مسیر اصلی‌اش کمک خواست.»

(علی محمّد میرجلیلی: امام علی‌علیه‌السّلام و زمامداران، ص 79 ـ 80)

«آن حضرت ... در همان روزهای نخست، دست زن و فرزندان خود را گرفت و به خانه‌های انصار رفت تا حقّ از دست رفته خود را بازیابد. این اصرار در حدّی بود که او را متّهم کردند که حریص بر خلافت است.»

(رسول جعفریان: تاریخ و سیره سیاسی امیرمؤمنان علی بن ابی‌طالب‌علیه‌السّلام، ص 18)

«بنابراین، مسلّم است که امیرمؤمنان‌علیه‌السّلام، به مقابله با جنبش ارتجاعی و بازگشت جاهلی برخاست.»

(مصطفی دلشاد تهرانی: میراث ربوده، ص 89)

«اگر فعّالیّت‌های امام‌علیه‌السّلام در این‌باره نبود، چه بسا آیندگان درباره خلیفه بلافصل بودنِ امیرمؤمنان‌علیه‌السّلام شک می‌کردند، و این احتمال قوّت می‌گرفت که رسول خداصلّی‌الله‌علیه‌وآله اصرار خود بر خلافت امیرمؤمنان‌علیه‌السّلام را نسخ کرده است.»

(سیّد حسن فاطمی: مقاله «سقیفه» مندرج در دانشنامه امام علی‌علیه‌السّلام، ج 8، ص 446)

«او به نیکی دریافته بود که سکوت مطلق ممکن است با توجّه به حجم گسترده تبلیغات دستگاه کودتا در افکار عمومی به عنوان تأیید حادثه سقیفه قلمداد شود و برای مردم آن روزگار و همیشه تاریخ، دلیلی بر حقّانیّت حاکمان کودتا شمرده شود. پس می‌بایست سکوت را شکست.»

(حشمت الله قنبری همدانی: اسرار و آثار سقیفه بنی‌ساعده، ص 85)

«در این مسأله، یاران نزدیک حضرت، او را همراهی می‌کردند و بعضی از صحابه نزدیک پیامبر چون: ابوذر، سلمان، خالد بن سعید، ابوایّوب انصاری، عثمان بن حُنیف، براء بن عازب، در مسجد مدینه، رسماً حمایت گسترده‌ای از حقّ علی بن ابی‌طالب‌علیه‌السّلام کردند.»

(جلال درخشه: مواضع سیاسی حضرت علی‌علیه‌السّلام در قبال مخالفین، ص 43 ـ 44)

«سخنان آنان به گونه‌ای صریح و گویا بود که ابوبکر سه روز از خانه بیرون نیامد، تا سرانجام در روز سوم، شماری بسیار از هواخواهانش ـ با شمشیر کشیده ـ او را از خانه بیرون آوردند و به منبر نشاندند و دیگران را با شمشیر تهدید کردند که دیگر حق ندارند مانند آن سخنان را به زبان آورند. پس از آن بود که احدی جرأت نکرد سخن بگوید.»

(سیّد حسن فاطمی: مقاله «سقیفه» مندرج در دانشنامه امام علی‌علیه‌السّلام، ج 8، ص 458؛ به نقل از: احتجاج طبرسی، ج 1، ص 186 ـ 199)

تمام شواهد تاریخی حاکی از آن است که آن حضرت‌علیه‌السّلام جهت اعاده حقّ غصب شده خویش، از انجام هرگونه اقدامی که برای ایشان امکان‌پذیر بود و شرایط زمانی اجازه آن را می‌داد، کوتاهی نفرمودند.

همچنین شواهد تاریخی حاکی از احتجاج‌های کوبنده امیرالمؤمنین‌علیه‌السّلام می‌باشد:

«ابوبکر در همان روزهای نخست خلافت، برای امام‌علیه‌السّلام پیام فرستاد که خواسته خلیفه رسول خداصلّی‌الله‌علیه‌وآله را برای بیعت اجابت کند.

امام‌علیه‌السّلام به قاصد فرمود: چه زود به رسول خداصلّی‌الله‌علیه‌وآله دروغ بستید؛ او و اطرافیانش خوب می‌دانند که خدا و رسولش جز مرا خلیفه نکرد. (به نقل از: کتاب سلیم بن قیس، ج 2، ص 583)

چون امام‌علیه‌السّلام را به مسجد بردند، در ابتدای برخورد با ابوبکر، به وی فرمود: ... آیا دیروز به امر رسول خداصلّی‌الله‌علیه‌وآله با من بیعت نکردی؟ (به نقل از: کتاب سلیم بن قیس، ج 2، ص 865)

امام‌علیه‌السّلام خطاب به مسلمانان حاضر در مسجد، همه آنچه را پیامبرصلّی‌الله‌علیه‌وآله در روز غدیر خم فرموده بود، یادآور شد و آنان را به خدا سوگند داد که آیا آن سخنان را شنیده‌اند یا نه.

حاضران جواب مثبت دادند و حتّی ابوبکر نیز تأیید کرد. (به نقل از: کتاب سلیم بن قیس، ج 2، ص 589)

برابر گفته زید بن اَرقَم، دوازده بدری به صحّت سخن امام‌علیه‌السّلام گواهی دادند و بحث در مسجد بالا گرفت و سر و صدا بلند شد. عمر از ترس این‌که مردم به امام‌علیه‌السّلام متمایل شوند، مجلس را برهم زد و مردم از مسجد رفتند.»

(به نقل از: احتجاج طبرسی، ج 1، ص 185)

این سندهای تاریخی نشان می‌دهند که آن حضرت‌علیه‌السّلام در سخت‌ترین شرایط، یعنی در زمانی که می‌خواستند ایشان را با تهدید به قتل، وادار به انجام بیعت با ابوبکر نمایند، به نصوص خلافت خویش استناد جسته و با طرح مباحث امامت و ارائه مکتب خلافت، سعی در بازگرداندن حقّ غصب شده خویش داشته‌اند.

«علی‌علیه‌السّلام پیوسته در دوران خلافت خلفا از بیان این مطلب که خلافت، حقّ طلق اوست خودداری نمی‌کرد.»

(استاد شهید مرتضی مطهری: سیری در سیره ائمّه اطهارعلیهم‌السّلام، ص 22)

«علی‌علیه‌السّلام از اظهار و مطالبه حقّ خود و شکایت از ربایندگان آن خودداری نکرد، با کمال صراحت ابراز داشت و علاقه به اتّحاد اسلامی را مانع آن قرار نداد.»

(استاد شهید مرتضی مطهری: سیری در سیره ائمّه اطهارعلیهم‌السّلام، ص 20)

«این که علی بن ابی‌طالب‌علیه‌السّلام از حقّانیّت خو هیچ نگفته باشد نظری بر خلاف واقعیّت تاریخی است.»

(یوسف غلامی: پس از غروب، ص 191)

دقّت و توجّه در نقل‌های مطرح شده، به وضوح ثابت می‌کند که آن حضرت‌علیه‌السّلام هرگز از حقّ خو نمی‌گذرند و هیچ‌گاه از آن صرفنظر نمی‌کنند و به هیچ روی آن را به خلفا واگذار نمی‌نمایند؛ چه رسد به آن‌که در این زمینه، خاموشی گزینند!؟

همچنین عدم سکوت امیرالمؤمنین‌علیه‌السّلام در مقابل غصب خلافت را می‌توان در ماجرای دو نوبت هجوم به خانه فاطمه‌علیهاالسّلام و شدّت استنکاف آن حضرت‌علیه‌السّلام نسبت به قبول انجام بیعت با ابوبکر مشاهده نمود.

«ابوبکر و عمر با آگاهی کامل از حقّ علی‌علیه‌السّلام و احترام خاصّی که وی در گروهی از اصحاب پیامبرصلّی‌الله‌علیه‌وآله داشت و ترس این‌که عکس‌العمل جدّی از طرف او و یارانش صورت گیرد، آنان را برای بیعت به مسجد فرا می‌خواندند، ولی حضرت صریحاً از آمدن سر باز زدند و در جواب فرمودند:

من به خلافت حقّ بیشتری دارم؛ با شما بیعت نمی‌کنم و شما به بیعت کردن با من اولی‌تراید...

ولی عمر بن خَطّاب به علی‌علیه‌السّلام گفت که تا بیعت نکنی تو را رها نخواهیم کرد. در این میان، بیشترین تلاش را عمر صورت می‌داد تا جائی که علی‌علیه‌السّلام به او فرمود: شیری را بدوش که بخشی از آن متعلّق به توست و امروز در تقویت ابوبکر تلاش کن که فردا خلافت به تو برسد.

سپس هرگونه بیعت با حاکمیّت مسلّط را رد می‌کند...»

(جلال درخشه: مواضع سیاسی حضرت علی‌علیه‌السّلام در قبال مخالفین، ص 44 ـ 45)

«در پی مخالفت‌های علی‌علیه‌السّلام و یاران وی و اجتماع در خانه فاطمه‌علیهاالسّلام، عمر که پیرو سیاست شمشیر بُرنده و زور بود، به ابوبکر توصیه کرد که وی، سریعاً و قبل از این‌که اوضاع برگردد، وارد عمل شود و لذا، با گروه مسلّحی به طرف خانه علی‌علیه‌السّلام رفت و خانه حضرت را محاصره کرده و تهدید کرد که اگر وی و هوادارانش از خانه خارج نشوند و با خلیفه بیعت نکنند، آن را به آتش خواهند کشید و این مطلب مؤیّد این حقیقت است که مخالفت علی‌علیه‌السّلام برای حاکمیّت جدید چقدر بحران‌زا بوده است.

عمر در راستای تهدید خویش، مقدّمات کار را نیز فراهم کرد و دستور داد هیزم جهت این کار جمع کنند و وقتی که تصمیم گرفت درب خانه را به آتش بکشد، به عمر گفته شد که فاطمه‌علیهاالسّلام در خانه است، او گفت: اگر چه...

ولی هیچ‌کدام از این‌ها باعث نشد که علی‌علیه‌السّلام جهت بیعت بیرون آید و نشان داد که در مقابل غصب حاکمیّت، مقاومت خواهد کرد.

... عمر مصرّانه تلاش می‌کرد که به ابوبکر توصیه کند که به هر ترتیب شده باید بیعت علی‌علیه‌السّلام را به دست آورد، لذا ابوبکر مجدّداً علی‌علیه‌السّلام را به بیعت فراخواند، ولی علی‌علیه‌السّلام در پاسخ این‌که خلیفه رسول خدا شما را فرا می‌خوانَد، فرمودند: چه سریع بر رسول خداصلّی‌الله‌علیه‌وآله دروغ بستید.

ولی عمر دست‌بردار نبود و مجدّداً به ابوبکر تأکید کرد که نباید به علی‌علیه‌السّلام مهلت داد و ابوبکر نیز مجدّداً درخواست بیعت کرد، ولی علی‌علیه‌السّلام قاطعانه آن را رد کرد و فرمود: چیزی را ادّعا می‌کند که از آنِ او نیست. تحمّل این وضع برای عمر قابل قبول نبود و لذا با تکیه بر سیاست زور و شمشیر بُرنده به خانه علی‌علیه‌السّلام هجوم می‌بَرد و از وی می‌خواهد که بیعت کند وگرنه گردنش را خواهد زد و نهایتاً او را با تهدید و زور و اهانت به مسجد کشاندند...

این جریان به خوبی بیان‌کننده عمق مقاومت علی‌علیه‌السّلام در مقابل مخالفان خود و غصب خلافت می‌باشد.»

(جلال درخشه: مواضع سیاسی حضرت علی‌علیه‌السّلام در قبال مخالفین، ص 46 ـ 47)

امیرالمؤمنین علی‌علیه‌السّلام به جهت انجام وظایفی که در جایگاه تصدّی مقام امامت و در مسیر حفظ دین اسلام، از جانب خدای متعال بر عهده داشتند، نوع و شیوه خاصّی از برخورد با غصب خلافت و غاصبان آن را ـ به ویژه پس از حمله به خانه فاطمه‌علیهاالسّلام ـ در پیش گرفتند که اصطلاحاً بدان «سکوت» گفته می‌شود.

سکوت امام‌علیه‌السّلام، نه به معنای واگذاری حقّ خویش به خلفا و گذشتن از آن؛ و نه به معنای عدم طرح خلافت و صرفنظر نمودن از، بلکه تنها و تنها به معنای انصراف از «قیام با شمشیر» و ترک مبارزه مسلّحانه با غاصبان خلافت ـ آن هم (حدوداً) پس از بیست روز مقاومت سرسختانه در مقابل کودتاچیان و تلاش گسترده برای براندازی حکومت نامشروع ابوبکر ـ می‌باشد.

«به هر سان، امام علی‌علیه‌السّلام برای بازگردانیدن خلافت به جایگاه راستینش بسیار کوشید، امّا کوتاهی مسلمانان سبب شد که حضرت نتواند به موفّقیّت دست یابد.

اگر حضرت به مخالفت خود ادامه می‌داد، نه تنها کنار زدنِ ابوبکر امکان نداشت، بلکه جان خود را به خطر می‌انداخت.»

(سیّد حسن فاطمی: مقاله «سقیفه» مندرج در دانشنامه امام علی‌علیه‌السّلام، ج 8، ص 449)

«نکته سومی نیز وجود داشت و آن جوّ وحشتی بود که دستگاه حاکم بر جامعه اسلامی مسلّط ساخته بود.»

(جلال درخشه: مواضع سیاسی حضرت علی‌علیه‌السّلام در قبال مخالفین، ص 49 ـ 50)


برچسب‌ها:
چراجنازه پیامبر(ص)شبانه به خاک سپرده شد؟
+ نویسنده حامد طیبی محمدی در دو شنبه 12 آبان 1393برچسب:, |
چراجنازه پیامبر(ص)شبانه به خاک سپرده شد؟

دفن شبانه جنازه پیامبر(ص):

   دفن شبانه بدن مطهر پیامبر(ص)آنهم بعد از سه روز توسط علی(ع) از حوادثی است که در کتب روایی وتاریخی حتی دربرخی از منابع اهل سنت هم از به تواتر ذکر شده است(1)

    حضرت علی(ع)در یکی از بیانات خود از این حادثه تلخ چنین یاد می کنند:«آیا بدن پیامبر(ص)را رها می کردم و او را دفن ننموده برای خلافت و سلطنت بعد از او نزاع می کردم ؟»(2)

      امام باقر(ع)در این زمینه چنین می فرمایند: « مردم روز دوشنبه و شب سه شنبه را بر بدن آن حضرت نماز میخواندند, و عموم مردم حتی خواص و نزدیکان حضرت بر بدن مبارک نماز خواندند, اما هیچیک از اهل سقیفه بر غسل و کفن و دفن حضرت حاضر نشدند. امیرالمومنین (ع)بریده اسلمی را برای خبر دادن نزد آنان فرستاد, ولی اعتنایی نکردند و بعد از دفن آن حضرت بیعت آنان هم تمام شد. »(3)

   عبدالله بن حسن میگوید: به خدا قسم ابوبکر و عمر بر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نماز نخواندند, و سه روز بدن مبارک آن حضرت دفن نشد, ولی با این همه اهل سقیفه مشغول کار خود بودند (4).

شیخ مفید میفرماید: « اکثر مردم در دفن پیامبر( ص)حاضر نشدند, و نماز بر ان حضرت نخواندند, چه اینکه بین انصار و مهاجرین مشاجره در امر خلافت بود. »(5)

عایشه هم در این باره اقراری دارد که جالب توجه است. او گفته است: «بخدا قسم ما از دفن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با خبر نشدیم تا اینکه صدای بیل و کلنگ را در شب چهارشنبه از حجره آن حضرت شنیدیم ».یعنی بعد از دفن متوجه شدیم.(6)

 

در حکمت رفتار حضرت علی(ع)نکاتی را اشاره می کنیم:

1- اگر پیکر مطهر را در روز دفن می کردند،این امکان وجود داشت که دشمنان به بهانه نماز برپیامبر ، جنازه مطهر را از قبر خارج کنند؛ چنانچه پس از دفن پیکر فاطمه(س) به این عمل اقدام کردند و البته موفق نشدند.

2- علی(ع) با این اقدام واقعیتی را در تاریخ به یادگار نهاد و آن افشای نیم‎رخی از چهره کسانی بود که بانقاب  تزویر، خود را اول مسلمان، یار غار و صحابی طراز اول و برجسته پیامبر معرفی کردند، اما در این شرائط جنازه مطهر پیامبر(ص) را سه روز رها می کنند و بر خلاف دستور پیامبر(ص)، به دنبال تثبیت خلافت شومی می روند که سالها برای آن برنامه ریخته اند.درتکمله این بند لازم می دانم سخنی از ابن ابی الحدید یکی از نویسندگان اهل بزرگ اهل سنت در این خصوص ذکر نمایم:«...باید گفت امام(ع)بدین خاطر بدن پیامبر(ص) را تا سه روز دفن ننمود تا به مردم بفهماند که دنیا آن چنان آنها را به خود مشغول نموده بود که تا سه روز حتی سراغ بدن پیامبر(ص)را نگرفتند.چرا که علی(ع)پس از جریان سقیفه برای رسوا کردن هیات حاکمه از هر راهی که می توانست کوتاهی نکرد.(۷)

3- حضرت در خانه و در کنار پیکر پیامبر(ص) باقی ماند و خود را از حوادث جامعه برحذر داشت؛ زیرا بیعت با آنان جایز نبود؛ همچنین امکان مخالفت با غاصبان برای ایشان وجود نداشت.

4- در صورتی که چنازه مطهر پیامبر(ص) به مسجد منتقل می‎ شد و ابوبکر بر آن نمازمی خواند، کمک شایانی برای تثبیت خلافت بود و دفن شبانه و مخفیانه این جریان را ناکام می گذارد.

منابع:

 1-طبقات الکبری ابن سعد،ج/2 ص78 ؛  مسند احمد،ج6 /ص274،242؛ سنن بیهقی ،ج3 /ص409؛ السیرةالنبویةابن کثیر، ج4 /ص538.؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج13/صص37،38.

 2-خصال شیخ صدوق،ص372 ؛احتجاج طبرسی،ص74.

 3-مناقب ابن شهرآشوب ،ج/1ص297 ؛بحارالانوار،ج22 /ص524.

 4- تقریب المعارف:ص251.

 5-ارشاد شیخ مفید،ج1/ص189.

6- تاریخ الاسلام ذهبی، ج/1ص582 ؛السیرة النبویةابن کثیر،ج4 /ص538 ؛مسند احمد،ج6 /ص274،242،62.

۷-شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 13/ص۳۸.



برچسب‌ها:
هجوم به خانه فاطمه(س)کی،چگونه،چراو توسط چه کسانی بود
+ نویسنده حامد طیبی محمدی در دو شنبه 12 آبان 1393برچسب:, |
هجوم به خانه فاطمه(س)کی،چگونه،چراو توسط چه کسانی بود

هجوم به خانه فاطمه(س)کی،چگونه ،چرا و توسط چه کسانی بود؟

 
 

با استناد به منابع اهل سنت: روزهاي پس از رحلت رسول‌خدا(ص) از مهم‌ترين برهه‌هاي تاريخ اسلام است. مي‌دانيم كه با رحلت رسول‌خدا(ص) جريان سقيفه شكل گرفت كه آثار و پيامدهايي داشت.
از تلخ‌ترين آثار اين رخداد، هجمه به خانه حضرت فاطمه(س) به منظور بيعت‌گيري براي ابوبكر بود. در اين هجمه، حضرت فاطمه(س) دچار صدمات جسمي و روحي شد و فرزندش محسن را سقط كرد.
آنچه گفته و مشهور شده كه هجمه به خانه فاطمه(س) در روزهاي آغازين پس از رحلت رسول‌خدا…(ص) بوده، صحيح است يا خير؟

     قديم‌ترين متني كه در اين زمينه داريم از مرحوم شيخ مفيد در ارشاد است كه طبق واقعيت است.
شيخ مفيد در ارشاد مي‌گويد: هنوز جنازه پيامبراكرم(ص) بر زمين بود كه اينها به آل‌محمد(ص) رحم نكرده و تعدي و تجاوز كردند و حق آل محمد را غصب كردند. البته منظور وي سقيفه و غصب خلافت است، نه اينكه شيخ مفيد هم بخواهد اين حوادث را عطف بر درگذشت پيغمبر اكرم(ص) كند و بگويد اين حوادث بلافاصله بعد از وفات واقع شده اشت.

   همچنين از جمله مسائلي كه بعد از درگذشت پيامبر مطرح شده خطبه فدكيه حضرت فاطمه(س) و نيز اين مسئله است كه اميرالمؤمنين(ع)چند شب ایشان را سوار بر درازگوشي مي‌كردند و بر درِ خانه­‎هاي مهاجر و انصار مي‌بردند.

اين مسائل، سؤال‌هايي را در ذهن انسان پديد مي‌آورد كه اينها چگونه با يكديگر جمع مي‌شوند؟ آيا مي‌شود كسي كه آن حوادث بر او وارد شده با آن كيفيت به مسجد بيايد؟ كدام يك از اين اتفاقات مقدم بوده و كدام يك متأخر؟ هجوم به خانه حضرت فاطمه(س) - بر خلاف آنچه مشهور شده ـ بلا فاصله بعد از شهادت پیامبر(ص) اتفاق نیفتاده است بلکه دست كم حدود پنجاه روز پس از رحلت پیامبر(ص) باید اتفاق افتاده باشد.
اما شواهدي كه بر اين مدعا دلالت دارد، عبارت است از:

1- اعزام سپاه اسامه و جريان بُريده

طبق برخي شواهد هجوم به خانه حضرت فاطمه(س) بعد از برگشت سپاه اسامه صورت گرفته است. مي‌دانيم كه رسول­خدا(ص) در اواخر عُمر، دستور اعزام سپاه اسامه را به شام با تأكيد صادر كردند. اما مشهور آن است كه قصد پيامبر(ص) از آماده‌سازي سپاه اسامه، دور نمودن مخالفان از مركز حكومت اسلامي ونیز مقابله بانبروی دشمن به مرکز اسلام بوده است. اميرالمؤمنين(ع) در يك جا به اين قصد پيامبر(ص) اشاره كرده(1) . و بر اين اساس، علماي شيعه با صراحت و به طور قطعي هدف پيامبر را از تجهيز سپاه اسامه، اين امر معرفي و تحليل مي‌كنند كه قصد پيغمبر اكرم(ص) اين بوده كه با تجهيز سپاه اسامه، كساني را كه در صدد بودند به وصيت مؤكد و مكرر پيغمبر اكرم…(ص) از اوايل بعثت تا روز رحلتشان در مورد جانشيني و وصايت و خلافت اميرالمؤمنين(ع)، عمل نكنند، ضمن سپاه اسامه از مدينه خارج كند و مسئله جانشيني اميرالمؤمنين(ع) تثبيت و مستقر شود به گونه‌اي كه بعد از برگشت آنها امر خلافت اميرالمؤمنين(ع) تمام شده باشد(2) . ولي همه مي‌دانيم كه اين خواسته پيغمبر(ص) به مرحله عمل نرسيد و انجام نشد

حالا اينجا شاهد يك نكته خاص هستیم و آن اينكه شخصي است به نام بُرَيده‌بن حُصَيب اسلمي از بني اسلم، از كساني است که بعد از مسلمان شدن از قبيله خود در اطراف مدينه هجرت كرده و درمدينه ساكن شده است.
حضور و نقش بريده در سپاه اسامه مي‌تواند به روشن شدن تاريخ هجوم به خانه حضرت فاطمه(س) كمك كند. پرچمي را كه پيغمبراكرم(ص) براي اسامه‌بن زيد منعقد كردند به اين شخص دادند تا پرچم­دارسپاه اسامه باشد .

- مسافت مدينه تا مؤته و تاريخ حركت اسامه
 طول مسیر مدینه تا موته به گفته واقدی بیست روز بوده است . اسامه تا زماني كه پيامبر(ص) در قيد حيات بودند، به علت كارشكني گروهي از بزرگان، به بهانه جواني او، به مؤته نرفت. اینکه عده ای برجوان بودن این فرمانده اعتراض داشتند منظورشان این بودکه پیامبر(ص)اشتباه کرده است درحالی که پیامبر(ص)به فرموده قرآن از روی هوا و هوس سخن نمی گوید: «وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى »وکسانی می توانند به دستورپیامبر(ص) اعتراض کنند و از حرکت سپاه جلوگیری نمایند که صاحبان نفوذ باشند ونیز انگیزه مهمی در سر داشته باشند. و ازطرف  دیگر چرا ازسوی مردم مخالفتی در مقابل جوسازیها وکارشکنیهای آنان صورت نمی گیرد! درمی یابیم که این گروه ازقبل برای چنین روزی چقدر جایگاه اجتماعی خود را ارتقاء داده اند. ولي بعد از شهادت پيامبر(ص) و بيعت‌ گيري از مردم براي ابوبكر به دستور اوبه سمت مؤته حركت كرد، چون ابوبكر مي‌گفت حال كه خليفه پيامبر است، بايد آخرين چيزي را كه پيغمبر اكرم(ص) اظهار اهتمام شديد به آن مي‌كرد، انجام دهد. حتي گفته شده در مقابل مخالفت عمر، ابوبكر اصرار بر حركت و انتشار اين موضوع داشت كه بايد حركت به سمت مؤته منتشر شود. البته اصرار ابوبكر براي اين بود كه پيامبر(ص) در آخرين روزهاي حياتش تأكيد بر اين داشتند كه «جهزوا جيش اسامه».(3)  پیغمبراکرم (ص)وقتی ازکارشکنی های عده ای درحرکت سپاه اسامه آگاهی یافت، با آنکه درتب شدید به سرمی بردند، باحالت خشم به مسجد آمدند و دربخشی از سخنان خود گفتند: شنیده ام می گویند اسامه جوان است الآن که زنده هستم از فرمانم سرپیچی می کنید او لایق فرماندهی است چنان که پدرش لایق فرماندهی بودومن فرماندهی را به او سپرده‎ام وضمن نکوهش کارشکنان، متخلفان ازحرکت سریع سپاه اسامه را ملعون خواندند «لعن الله من تخلّف عن جيش اسامه». (4) از اين‌رو، ابوبكر جيش اسامه را در ظاهر به منظورجامه عمل پوشاندن به وصيت پيامبر(ص) و در واقع دور کردن مهاجر وانصار از مدینه و انحراف افکار عمومی از موضوع خلافت به مسئله فتوحات وبه فراموشی سپردن اختلافات داخلی به راه انداخت.و اصرار داشت كه چنين منتشر شود كه به عنوان جانشين پيامبر(ص)، وصاياي ایشان را اجرا مي‌كند.

متأسفانه تاريخ دقيق حركت اين جيش از مدينه مشخص نشده، اما اجمالاً گفته شده است كه در همان روزهاي اول بعد از تمام شدن بيعت خاصه در سقيفه بني‌ساعده، و بيعت عامه در مسجد، اولين كاري كه ابوبكر پيگيري كرد، آماده‌سازي مجدد جيش اسامه بود كه با همان كيفيتِ زمانِ پيغمبر اكرم(ص) به فرماندهي اسامه که امروزصغرسن او بلا اشکال است و پرچم‌داري بريده‌بن حصيب اسلمي به سمت مؤته حركت كردند.
بنابر نقل طبري رفت و آمد اسامه به اين مأموريت 40 و به نقلي 70 روز طول كشيده است.(5) به هر حال اگر35 روز واقدي يا 40 روز طبري را بپذيريم مي‌توان با احتساب گذشتن چند روز از رحلت رسول‌خدا(ص) و سپس اعزام سپاه اسامه،‌ و نيز چند روز پس از بازگشت اسامه و رفتن بريده به قبيله‌اش و آمدن آنان به مدينه، مدعي شد كه حمله به خانه حضرت فاطمه(س) پس از حدود 50 روز از رحلت رسول‌خدا(ص) بوده است.
اما بر اساس نقل طبري،‌ مي‌توان گفت:حدود 75 روز پس از رحلت رسول‌خدا(ص) بوده،‌ بر اين اساس، روايات دالّ بر شهادت فاطمه(س) 75 روز پس از رحلت پيامبر(ص) بايد حمل بر حوادث حمله به بيت در اين تاريخ شود.

- نقش قبيله بني‌اسلم در اتفاقات بعد از رحلت پيامبر(ص)

ممكن است سؤال شود كه اين مسائل با حمله به منزل اميرالمؤمنين(ع) و حضرت زهرا(س)چه ارتباطي دارد؟ در جواب بايد گفت: در تاريخ آمده است كه بريده‌ بن حصيب بعد از برگشت از مؤته، پرچمي را كه پيغمبر(ص) بسته و به دست او داده بود، برد و در ميان قبيله خودش بني‌اسلم به زمین زد.

حالابايد برگرديم سراين مطلب كه بني‌اسلم تصادفاً بدون اينكه خبري از درگذشت پيغمبر اكرم(ص) داشته باشند، روز رحلت ايشان به مدينه رسيده و قصد داشتند آذوقه خود را از بازار مدينه بخرند و به منطقه خودشان برگردند و چه به مدینه فراخونده شده بودند، وقتى چشم عمر به قبیله اسلم افتاد ، فریاد برآورد که: دیگر پیروزى ما قطعى شد .«فکان عمر یقول: ما هو إلّا أن رأیت أسلم ، فأیقنت بالنصر»(6)

عمرموقعيت راغنيمت شمرد وبني‌اسلم را تطميع كرد كه شما چه مي‌خواهيد؟ اگر آرد و خرما مي‌خواهيد ما اين دو را براي شما تضمين مي‌كنيم، شما فقط بياييد به جاي اينكه در ايام درگذشت پيغمبراکرم(ص) در بازار در پي كسي باشيد كه آرد و خرماي شما را تأمين كند، بياييد كار ما را انجام دهيد و همراه ما، در كوچه و بازار همراه ابوبكر راه برويم، هر كسي را كه ديديد، براي بيعت با ابوبكر بگيريد و در صورت مخالفت، او را بكشيد تا بيعت عامه محقق شود.

ابن ابى الحدید معتزلى از براء بن عازب یکى از اصحاب رسول اکرم(ص) ، نقل کرده که پس از سقیفه ، عمر و ابو عبیده ، گروه ( چماق به دست ) را دیدم که ژست حمله و تهاجم بخود گرفته و به هر کس مي‏رسیدند وى را کتک مي‏زدند و به زور دست او را گرفته، بعنوان بیعت، چه بخواهد و چه نخواهد، بر روى دست ابوبکر ميکشیدند: «واذاً قائل آخر یقول :« قد بویع أبوبکر فلم ألبث وإذاً أنا بأبی بکر قد أقبل ومعه عمر وأبو عبیدة وجماعة من أصحاب السقیفة وهم محتجزون بالأزر الصنعانیّة لایمرّون بأحد إلّا خبطوه وقدّموه فمدّوا یده فمسحوها على ید أبی بکر یبایعه شاء ذلک أو أبى»(7)

قبیله اسلم تمام کوچه و خیابانهاى مدینه از آنان مملوّ گردیده و از هر سو براى بیعت با ابوبکر ازدحام کردند. «أنّ أسلم أقبلت بجماعتها حتّى تضایق بهم السکک فبایعوا أبابکر» (8)

بريده كه پيامبر(ص) پرچم اسامه را به دست او داد و ابوبكر بعد از درگذشت پيامبر(ص) نيز اين پرچم را به دست او سپرد، به سبب اشتباهي كه قبلاً در قضيه خالد‌بن وليد در يمن عليه اميرالمؤمنين(ع) مرتكب شده، و ازحضرت نزد پيامبر(ص) بدگويي كرده و با خشم و توبيخ پيامبر(ص) مواجه شده بود، از آن به بعد خود را در صف حاميان اميرالمؤمنين(ع) قرار داد، از اين­رو وقتي مشاهده كرد قومش مورد سوءاستفاده عليه اميرالمؤمنين(ع) قرار گرفته‌اند، ظاهراً براي نشان دادن اعتراض خود و پاك كردن عيب و عار اقدامات قومش دست به اقدام عملي زد و بعد از برگشت از مؤته پرچم را برد و در ميان بني­‎اسلم به زمین زد و به تعبيري در واقع، تظاهراتي بر پا كرد.

دو گونه شعار از آنها نقل شده است:

يكي، اينكه بريده گفت: «لا أبايع حتي يبايع علي‌بن ابي طالب؛ بيعت نمي‌كنم مگر آنكه علي‌بن ابي طالب بيعت كند».

و شعار ديگر اينكه گفتند: «لانبايع حتي يبايع بريده؛ بيعت نمي‌كنيم، مگر آنكه بريده بيعت نمايد»

كه از اين شعار معلوم مي‌شود تا آن وقت از اميرالمؤمنين(ع) هنوز بيعتي گرفته نشده بود. و در این مدت قدرت غاصبان استوار شده بود و دیگر چندان میلی به بیعت علی(ع) نداشتند زیرا نتیجه آن خروج وی از انزوا بود. به هر حال، پس از اقدام بريده، هشتاد نفر از قومش از او تبعيت كرده و او با هشتاد نفر وارد مدينه شد و اينها شعار مي‌دادند. همين مسئله موجب بيدار شدن دستگاه خلافت شد تا براي گرفتن بيعت از علي(ع) بر ايشان فشار بياورند. بیعت تأخیری همراه با اجبار حضرت نه تنها مشروعیتی برای آنها در پی نداشت بلکه بهترین دلیل بر ردآنهاو پیامی برای رسوائیشان در تاریخ شد. به هر حال، اين ماجرا حدود پنجاه روز بعد از رحلت پيامبر اكرم (ص) و با اين كيفيت اتفاق افتاده است.

۲- خطبه فدكيه

چگونگي راه رفتن حضرت فاطمه(س) به سوي مسجد براي ايراد خطبه فدكيه، شاهد ديگري براي اين مدعاست. ده روز پس از رحلت رسول­خدا(ص) ابوبكر با تحريك عمرفدك را غصب كرد. در توصيف چگونگي آمدن حضرت فاطمه(س) به مسجد براي ايراد خطبه فدكيه آمده است كه آن حضرت با پوشش كامل در ميان جمعي از زنان در حالي كه چادرش بر اثر بلندي به زير پاهايش مي‌رفت و همچون رسول­خدا(ص) راه مي‌رفت، به مسجد آمد. با توجه به اين تعبير كه: «ما تخرم من مشيه رسول‌الله؛ راه رفتنش هيچ تفاوتي با راه رفتن رسول­خدا(ص) نداشت»(9)

 مي‌توان چنين نتيجه گرفت كه تا هنگام ايراد خطبه، هنوز هجمه‌اي به خانه حضرت فاطمه(س) صورت نگرفته بود، زيرا در صورت حمله و مضروب شدنِ آن حضرت، نوعِ حركت او نمي‌تواند معمولي باشد تا سلمان آن را به راه رفتنِ رسول­خدا(ص) تشبيه نماید .

 

3- رفتن حضرت زهرا(س) به در خانه مهاجران و انصار

بنا بر نقل سلمان فارسي، پس از غصب خلافت و فدك، اميرالمؤمنين(ع) همراه حضرت فاطمه(س) و حسنين(ع) شب هنگام به درِ خانه مهاجرو انصار رفته و آنان را به همراهي براي بازپس‌گيري حق غصب شده خويش فرا خواندند.(10) از آنجا كه بنا بر روايت سلمان، پس از حمله مهاجمان به خانه حضرت فاطمه(س) و واقعه سقط جنين، آن حضرت به طور مداوم و پيوسته بستري بودند تا به شهادت رسيدند.(11) مي‌توان چنين نتيجه گرفت كه تا زمان ملاقات‌هاي شبانه آن حضرت با مهاجر و انصار، هنوز حمله‌اي به خانه ایشان صورت نگرفته بود؛ زيرا در صورتِ وقوع حمله، آن حضرت ديگر توان رفتن به در خانة تعداد زيادِ مهاجران و انصار(حتي فقط اهل بدر) را نداشت .(12)

 

مراحل بيعت‌خواهي از اميرالمؤمنين علي(ع)

 در جريان بيعت‌خواهي جماعت از اميرالمؤمنين(ع) عمدتاً دو خبر داريم كه هر دو در كتاب سليم‌بن قيس هلالي عامري آمده است:

يكي از دو خبر از سليم به نقل از عبدالله‌بن‎عباس و خبر ديگر سليم از سلمان فارسي است.

مضمون و محتواي اين دو گزارش با همديگر يكي نيست و در بعضي از جاها با همديگر تفاوت دارند. خبري كه تفصيلات بيشتري در مورد آتش زدن درِ خانه دارد، مربوط به خبري است كه از سلمان نقل شده است.

به هر حال، آنچه محل شاهد است، اين است كه خليفه افرادي را سه بار به منزل اميرالمؤمنين(ع) فرستاد و درخواست بيعت كرد.

بار اول، اميرالمؤمنين(ع) آنها را برگرداند. بار دوم نيز اميرالمؤمنين(ع) آنها را برگرداند و احتمال قوي هر چه اتفاق افتاده در بين بار دوم وسوم بوده است؛ يعني زمان بازگشت جيش اسامه و همچنين رفتن بريده نزد قومش، و آمدن آن هشتاد نفر در فاصله بار دوم و سوم واقع شده است و اين موجب شده كه آتش دستگاه خلافت تيزتر شود تا اين غائله را تمام كرده و از اميرالمؤمنين علي(ع) بيعت بگيرد، از اين‌رو، بار سوم به شدت عمل كردند و منتهي به آن حوادث تلخ شد.

از بررسي مجموع حوادث و از كنار هم نهادن آنها، به ويژه حضور بريده در سپاه اسامه و خودداري وي از بيعت با ابي‌بكر، پس از بازگشت از مؤته، مي‌توان نتيجه گرفت كه حمله و هجوم به خانه علي(ع) و فاطمه(س) كه در پي آن، بيعت اجباري از علي(ع) صورت گرفت وحضرت فاطمه(س) دچار صدمات جسمي و روحي شد و فرزندش محسن را سقط كرد و پس از آن به مريضي شديدي دچار گشت و درجریان عیادت شیخین از او خطاب به آن دو گفت: آیا حدیثی از رسول خدا (ص)برای شما بخوانم؟ گفتند بله، فرمود: آیا شما را به خدا از پیامبر نشنیدید كه می‎فرمود: رضایت فاطمه (س) رضایت من و غضب و سخط او ناراحتی و سخط من است هر كس دخترم فاطمه را دوست داشته باشد مرا دوست داشته و هر كس او را راضی كند مرا راضی ساخته و هر كس فاطمه را ناراحت نماید مرا ناراحت ساخته است، گفتند: آری شنیده‎ایم؛ حضرت فرمود: من هم خدا و فرشتگان او را شاهد می‎گیرم كه شما مرا ناراحت و ناراضی كرده‎اید و اگر پیامبر(ص) را ملاقات كنم از هر دو تای شما شكایت خواهم كرد... بخدا قسم در هر نمازی كه می‎خوانم برای هر دو تای شما نفرین می‎كنم.»(13) و به نقلی دیگرهيچ يك از كساني كه او را آزرده بودند اجازه نداد به ملاقاتش بيايند(14)حدود، 50 روز يا 75 روزپس از رحلت حضرت رسول‌اكرم(ص) بوده است، و اين نشان مي‌دهد كه اميرمؤمنان(ع) در اين مدت، مقاومت كرده و درنهايت،بيعت او با تأخير و اكراه صورت گرفته است.

 ما به اتكاى مصادر و مدارك دانشمندان اهل سنت درباره ی صحت وسقم سه موضوع زیر کنکاش نموده و درباره ی نتایج آن به داوری می پردازیم این سه موضوع عبارتند از :

1-   آیا صحیح است كه مأموران خليفه تصميم گرفتند خانه ى حضرت فاطمه(س) را بسوزانند؟ در اين مورد تا كجا پيش رفتند؟ بسيارى از تاريخ نويسان اهل تسنن حادثه ى حمله به خانه ى وحى را به طور مبهم و برخى از آنان تا حدى روشن نوشته اند.

طبرى كه نسبت به خلفا تعصب خاصى دارد فقط مى نويسد: كه عمر با جمعيتى در برابر خانه ى زهرا (س) آمد وگفت: «أتى عمر بن خطاب منزل على فقال:لاحرقن عليكم او لتخرجن الى البيعة.»(15)  به خدا قسم، اين خانه را مى سوزانم يا اينكه متحصنان، براى بيعت، خانه را ترك گويند. ولى ابن قتيبه‎ى دينورى پرده را بالاتر زده، مى گويد :«كه خليفه نه تنها اين جمله را گفت، بلكه دستور داد در اطراف خانه هيزم جمع كنند و افزود؛ به خدايى كه جان عمر در دست اوست، يا بايد خانه را ترك كنيد يا اينكه آن را آتش زده و مى سوزانم. وقتى به او گفته شد كه دخت گرامى پيامبر (ص)، حضرت فاطمه (س)، در خانه است، گفت: باشد.» (16)

ابن ابی شبیه(239هـ) كه از استاتيد محمد بن اسماعيل بخاري بوده ،در این باره مي‌گويد: «أنه حين بويع لأبي بكر بعد رسول الله ( ص ) كان علي والزبير يدخلان على فاطمة بنت رسول الله ( ص ) فيشاورونها ويرتجعون في أمرهم ، فلما بلغ ذلك عمر بن الخطاب خرج حتى دخل على فاطمة فقال : يا بنت رسول الله ( ص ) ! والله ما من أحد أحب إلينا من أبيك ، وما من أحد أحب إلينا بعد أبيك منك ، وأيم الله ما ذاك بمانعي إن اجتمع هؤلاء النفر عندك ، إن أمرتهم أن يحرق عليهم البيت ، قال : فلما خرج عمر جاؤوها فقالت : تعلمون أن عمر قد جاءني وقد حلف بالله لئن عدتم ليحرقن عليكم البيت وأيم الله ليمضين لما حلف عليه ....»(17)

هنگامی که مردم با ابوبکر بیعت کردند, علی و زبیر در خانه فاطمه به گفتگو و مشاوره می پرداختند و این خبر به عمر بن خطاب رسید و او به درب خانه فاطمه آمد و گفت: ای دختر رسول خدا! به خدا سوگند محبوبترین افراد نزد ما پدر تو و پس از او، خود تو هستی؛ اما این محبت، مانع از آن نخواهد شد که اگر این افراد در خانه تو جمع شوند من دستور ندهم این خانه را بر اهل آن به آتش کشند. عمر این جمله را گفت و بیرون رفت. هنگامی که علی (ع) و زبیر به خانه بازگشتند، دخت گرامی پیامبر(س) به علی (ع)و زبیر گفت: عمر نزد من آمد و سوگند یاد کرد که اگر اجتماع شما تکرار شود، خانه را بر شما به آتش کشد، به خدا سوگند! او آنچه را سوگند خورده انجام می دهد.

  ابن‎عبدربه درخصوص دستور ابوبکر در چگونگی برخورد با متحصنان خانه فاطمه (س) صراحت بیشتری دارد وچنین می نویسد:   «بعثت اليهم ابوبكر عمر بن خطاب ليخرجهم من بيت فاطمه و قال له ان ابوا فقاتلهم. فاقبل بقبس من النار على ان يضرم عليهم الدار. فلقيته فاطمة فقالت يا بن الخطاب اجئت لتحرق دارنا؟قال:نعم او تدخلوا فيما دخلت فيه»(18).  خليفه به عمر مأموريت داد كه متحصنان را از خانه بيرون كند و اگر مقاومت كردند با آنان بجنگد. از اين رو، عمر آتشى آورد كه خانه را بسوزاند. در اين موقع با فاطمه روبرو شد. دخت پيامبر به او گفت: فرزند خطاب، آمده اى خانه ى ما را به آتش بكشى؟ وى گفت: آرى، مگر اين كه همچون ديگران با خليفه بيعت كنيد. و در جای دیگر چنین می نویسد: ابوبکر دستور داد :«ان ابیا (علی (ع)وعباس )فقاتلها .»(19)  اگر علی(علیه السلام) و عباس از بیعت امتناع کردند آنها را بکش.

  بلاذزی این واقعه را اینگونه بیان می کند:«إن أبابکر آرسل إلي علي يريد البيعة ، فلم يبايع ، فجاء عمر و معه فتيلة . فتلقته فاطمة علي الباب فقالت فاطمة:يابن الخطاب! أتراک محرّقا عليّ بابي! قال : نعم ، وذلک أقوي فيما جاء به أبوک .» (20) ابوبکر به دنبال علي براي بيعت کردن فرستاد چون على(ع) از بيعت با ابوبكر سرپيچى كرد، ابوبكر به عمر دستور داد كه برود و او را بياورد ، عمربا شعله آتش به سوى خانه فاطمه(س) رفت. فاطمه(س)پشت در خانه آمد و گفت: اى پسر خطّاب! آيا تويى كه مى خواهى درِ خانه را بر من آتش بزنى؟ عمر پاسخ داد: آرى! اين كار آنچه را كه پدرت آورده محكم تر مى سازد .

 برا ساس این نقل از این عالم اهل سنت عمر پس از اتمام حجت حضرت زهرا (س) و کاملاً آگاهانه به جایگاه حضرت به عنوان دختر رسول اکرم(ص) اقدام به سوزاندن درب منزل نمود! در حالی که هنگامی که درب منزل آتش گرفت فاطمه (س) در پشت در بود!

عبدالفتاح عبدالمقصود از علمای اهل تسنن می گوید: او می دانست که فاطمه(س) در خانه است و با این حال اقدام به آتش زدن درب منزل نمود. او می نویسد:«قالت له طائفة خافت الله و رعت الرسول فی عقبه: یا ابا حفص انّ فیها فاطمه فصاح لا یبالی و ان …»(21).  طایفه ای که می ترسیدند و می خواستند رعایت حال پیامبر اکرم (ص) را در مورد دخترش بنمایند گفتند: ای ابا حفص در این خانه فاطمه است!او گفت:اگرچه فاطمه باشد(خانه را به آتش می کشم.

 به گفته این عالم سنّی کمترین حد رعایت حال پیامبر در مورد دخترش شاید همان احترام به منزل و حریم خانه او بود که البته شکسته شد! به خصوص آن که براساس تصریح عبدالفتاح طایفه خدا ترس چنین هتک حرمتی را هرگز روا نمی دادند!!

ابن عطیه در کتاب خود این موضوع را اینگونه بیان می کند :« ان ابابكر بعد ما اخذ البيعه لنفسه من الناس بالارعاب و السيف والقوه ارسل عمر، و قنفذاً و جماعه الي دار علي(ع) و فاطمه(س) و جمع عمر الحطب علي دار فاطمه(س)  و احرق باب الدار»(22)   هنگامي كه ابوبكر از مردم با تهديد و شمشير و زور بيعت گرفت؛ عمر، قنفذ و جماعتي را به سوي خانه علي(ع) و فاطمه(س) فرستاد، و عمر هيزم فراهم كرد و در خانه را آتش زد.

   همچنین ابن شحنه در روضة المناظر از کتب اهل سنت می نویسد: «إن عمر جاء الی بیت علی لیحرقه عی من فیه … » (23)  عمربه سوی خانه علی(ع) آمد تا این که خانه را با هر که در آن است بسوزاند.

از تعاليم زنده و ارزنده ى اسلام اين است كه هيچ مسلمانى نبايد به خانه ى كسى وارد شود مگر اينكه قبلاً اذن بگيرد و اگر صاحب خانه معذور بود و از پذيرفتن مهمان پوزش خواست عذر او را بپذيرد و بدون اينكه برنجد از همانجا بازگردد:«يا ايها الذين آمنوا لا تدخلوا بيوتا غير بيوتکم، حتي تستانسوا و تسلموا علي اهلها ذلکم خير لکم لعلکم تذکرون فان لم تجدوا فيها احدا فلا تدخلوها حتي يوذن لکم و ان قيل لکم، ارجعوا فارجعوا هو ازکي لکم، و الله بما تعملون عليم»(24)  اي اهل ايمان هرگز به خانه ديگران (مگر به خانه خودتان) وارد نشويد، تا اينکه با صاحبش انس گرفته و اجازه بگيريد .

 از ميان همه ى خانه هاى مسلمانان، قرآن كريم درباره ى خانه ى پيامبر(ص) به مسلمانان دستور خاص مى دهد و شكى نيست كه خانه ى حضرت فاطمه(س) از جمله ى بيوت محترم و رفيعى است كه در آنجا زهرا و فرزندان وى خدا را تقديس مى كردند.

خانه‏‎ي فاطمه(س) را جبرائيل و ميکائيل بدون اجازه وارد نمي‏شوند، مگر عمر نمي‏داند که پيامبر(ص) بارها فرموده است: «فاطمه بضعه مني فمن آذاها فقد آذاني و من آذاني فقد اذاء الله» (25) فاطمه(س)پاره‏ي وجود من است، هر کسي او را اذيت کند مرا اذيت کرده است و کسي که مرا اذيت کند، خدا را اذيت کرده است. نمى توان گفت كه خانه ى عايشه يا حفصه خانه ى پيامبر است، اما خانه ى دخت والامقام وى، كه گراميترين زنان جهان است، يقيناً خانه ى پيامبر (ص)است.

 

  ۲- آيا صحيح است كه امير مؤمنان (ع) را به وضع زننده و دلخراشى به مسجد بردند تا از او بيعت بگيرند؟

    اين بخش از تاريخ اسلام همچون بخش پيشین تلخ و دردناك است زيرا هرگز تصور نمى رفت كه شخصيتى مانند حضرت امير مؤمنان على(ع) را به وضعي به مسجد ببرند كه چهل سال بعد، معاويه آن را به صورت طعن و انتقاد نقل كند.

وى(معاويه) در نامه ى خود به اميرالمؤمنين (ع)پس از يادآورى مقاومت امام(ع)در برابر دستگاه خلافت چنين مى نويسد: «... از بیعت با آنها سر باز زدی تا اینکه به زور مجبور به بیعت شدی وچون شتری که مهاربه بینی اش کشیده باشند،کشان کشان برای بیعت برده شدی ...    تا آنجا كه دستگاه خلافت تو را مهار كرده و همچون شتر سركش براى بيعت به طرف مسجد كشاندند. »(26)

  امير مؤمنان در پاسخ نامه ى معاويه، تلويحاً، اصل موضوع را مى پذيرد و آن را نشانه ى مظلوميت خود دانسته، مى گويد: گفتى كه من به سان شتر سركش براى بيعت سوق داده شدم. به خدا سوگند، خواستى از من انتقاد كنى ولى در واقع مرا ستودى و خواستى رسوايم كنى اما خود را رسوا كردى. هرگز بر مسلمانى ايراد نيست كه مظلوم واقع شود. (27)

مسعودی هم در این باره چنین می نویسد: «فوجهوا الی منزله فهجموا علیه و احرقوا بابه واستخرجوه منه کرهاً.» (28)پس قصد خانه علي(ع) كردند و بر او هجوم آوردند و در خانه اش را آتش زدند و او را بزور از خانه بيرون آوردند.

 

3- آيا صحيح است در ماجراى بيعت گرفتن از حضرت امير مؤمنان على(ع) به دخت گرامى پيامبر(ص) نيز جسارتى شد واز ناحيه ى مهاجمان صدمه ديد و فرزندى را كه در رحم داشت ساقط كرد؟

برخی ازدانشمندان اهل تسنن براى حفظ موقعيت خلفا از بازگو كردن اين بخش از تاريخ اسلام خوددارى كرده اند واز جمله ابن‎ابى‎الحديد در شرح نهج البلاغه خود آن را از جمله مسائلى دانسته است كه در ميان مسلمانان تنها شيعه آن را نقل كرده است.  ولی در جای دیگر نتوانسته حقیقت را کتمان کند ودراین باره چنین می نویسد: « انّه حصر فاطمه (س) فی الباب حتی اسقطت محسناً ؛ …» فاطمه را چنان در میان در فشرد که محسن را سقط کرد. (29)

    شهرستانی و برخی ازعلمای اهل سنت این واقعه را اینگونه نقل کرده اند: «و کان یصیح احرقوا دارها بمن فیها و ما کان فی الدار غیر علی و فاطمه و الحسن و الحسین… إن عمر ضرب بطن فاطمة يوم البيعة حتى القت الجنين من بطنها و كان يصيح احرقوا دارها بمن فيها و ما كان في الدار غير على و فاطمة و الحسن و الحسين. »(30)

کسی فریاد کشید: خانه را با اهلش به آتش بکشید و در خانه کسی جز علی و فاطمه و حسن و حسین نبود... عمر آنچنان در روز بيعت، به حضرت فاطمه زهراء (س) لگد زد كه جنين داخل شكم ايشان سقط شد. عمر فرياد مي‌زد كه آتش بزنيد خانه را با همه ساكنانش. غير از علي (ع) و حضرت فاطمه زهراء (س) و امام حسن (ع) و امام حسين (ع) كس ديگري در خانه نبود .

   ابن عطيه در این زمینه چنین مي‌گويد:«جمع عمر الحطب علي دار فاطمة و احرق باب الدار و لما جاءت فاطمة خلف الباب لترد عمر و أصحابه، عصر عمر فاطمة خلف الباب حتى أسقطت جنينها، و نبت مسمار الباب في صدرها، و سقطت مريضة حتى ماتت.»(31)

    عمرهیزم جمع كرد پشت خانه حضرت فاطمه زهراء (س) ودرب خانه را آتش زد وفاطمه آمد پشت درتا عمر و یاراتش را برگرداند فشرد عمر فاطمه را پشت درب تا جنینش سقط شد ومیخ در در سینه اش فرو شد

  عبد الرحمن بن عوف به هنگام بيمارى ابوبكر به ديدارش رفت و پس از سلام و احوال‌پرسى، ابوبكر به او چنين گفت: «أنا حميد أنا عثمان بن صالح، حدثني الليث بن سعد بن عبد الرحمن الفهمي، حدثني علوان، عن صالح بن كيسان، عن حميد بن عبد الرحمن بن عوف، أن أباه عبد الرحمن بن عوف، دخل على أبي بكر الصديق رحمة الله عليه في مرضه الذي قبض فيه ... فقال [أبو بكر] : « أجل إني لا آسى من الدنيا إلا على ثَلاثٍ فَعَلْتُهُنَّ وَدِدْتُ أَنِّي تَرَكْتُهُنَّ، وثلاث تركتهن وددت أني فعلتهن، وثلاث وددت أني سألت عنهن رسول الله (ص)، أما اللاتي وددت أني تركتهن، فوددت أني لم أَكُنْ كَشَفْتُ بيتَ فاطِمَةَ عن شيء، وإن كانوا قد أَغْلَقُوا على الحرب... .»(32)

    من در دوران زندگى بر سه چيزى كه انجام داده‌ام تأسف مى‌خورم ، دوست داشتم كه مرتكب نشده بودم ، يكي از آن‌ها هجوم به خانه فاطمه زهرا بود ، دوست داشتم خانه فاطمه را هتك حرمت نمى‌كردم؛ اگر چه آن را براى جنگ بسته بودند... .

ذهبی یکی دیگراز نویسندگان بزرگ اهل سنت درکتاب خود دراین زمینه چنین می نویسد:« فأما الثلاث اللاتی وددت أنی لم أفعلهن فوددت أنی لم أکن کشفت بیت فاطمة وترکته وأن أغلق علی الحرب .» سه کار را انجام دادم که ای کاش هرگز آنها را انجام نداده بودم که یکی از آنان این هست که: ای کاش دستور نمی دادم که خانه فاطمه زهرا س را هتک حرمت کنند و به زور وارد خانه او شوند،حتی اگر خانه فاطمه س سنگر جنگی می بود.(33)

علامه مجلسی از علمای شیعه در بحارالانوار به نامه ای از عمر بن خطاب به معاویه اشاره می نماید که در آن می گوید: «فرکلت الباب و قد الصقت احشاء ها بالباب تترسه و سمعتها و قد صرخت صرخة حسبتها قد جعلت اعلی المدینه اسفلها….» (12)

 در حالی که او فاطمه (س) سینه خود را به درب چسبانده و خود را به پشت درب پوشانده بود با لگد محکم به درب خانه زدم و شنیدم فریادی کشید که گمان کردم شهر مدینه زیر و رو شده است….

چه کسی است که گواهی ندهد که خانه فاطمه(س) خانه رسول خداست و حرمت منزل او حرمت منزل پیامبر(ص)؛اكنون ببينيم مأموران دستگاه خلافت احترام خانه ى پيامبر (ص)را تا چه حد رعايت كردند. بررسى حوادث روزهاى بعد از ارتحال پیامبر(ص)  ثابت مى كند كه مأموران دستگاه خلافت همه ى اين آيات را زير پا نهاده، شئون خانه ى پيامبر (ص) را اصلاً رعايت نكردند.

 شهادت حضرت فاطمه(س)

  روشن است زنى كه در اثر تهديد به احراق بيت و آتش زدن خانه‏اش و سقط جنينش و... مريض گردد و مرض او در زمان كوتاهى منجر به فوت وى شود، اين فوت شرعاً و عرفاً و عقلاً قتل و شهادت محسوب مى‏گردد، و به عامل جنايت مستند مى‏باشد،  از اينرو است كه ائمه معصومين(ع) واهل‏بيت رسول‏خدا (ص) مادر خود را شهيد مى‏خواندند. چنانكه حضرت موسى بن جعفر (ع) فرمود:«إنّ فاطمة (س) صديقة شهيدة»(۳۴)

  با آنچه گفته شد جاى ترديدى باقى نمى‏ماند، و شهادت دختر پيامبر (ص) براى هيچ شيعه و سنى منصف و غيرمتعصبى قابل انكار نيست.  مگر صحيح بخارى معتبرترين كتاب اهل سنت بعد از قرآن نيست؟ چرا وى مراسم غريبانه به خاك سپارى فاطمه را در نيمه شب دور از انظار خليفة و... ذكر كرده؟ ومى گويد:«فلمّا توفّيت دفنها زوجها عليّ ليلاً و لم يؤذن بها ابابكر و صلّى عليها...»(۳۵) چون فاطمه وفات كرد شوهرش علي (ع) وى را شبانه به خاك سپرد وابوبكر را خبر نكرد وخود بر او نماز گزارد.

 فهرست منابع:

1 - محمدبن جرير طبري، المسترشد، ص411 ـ 412 .

2- شيخ مفيد، الارشاد، چاپ دارالمفيد، ج1، ص180ـ181.

3- محمدبن جرير طبري، تاريخ الامم و الملوك ، ج3،صص192و1993.

4- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه ، ج2ص20، وج6 ص52، الملل والنحل ،ص 20. تاریخ یعقوبی ج۲/ص۱۱۳.

5- محمدبن جرير طبري، تاريخ الامم و الملوك، ج3، ص241.

6- تاریخ الطبرى : ج 2 ، ص 458 ، الشافى فی الامامة : ج 3 ، ص 190 ، سفینة النجاة سرابی

تنکابنى : ص 68 و بحار الأنوار : ج 28 ، ص 335 .

7- ابن‌ابي الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج1، ص219 .

8- تاریخ طبری ،ج2، ص44.

9-  ابن‌ابي الحديد، شرح نهج البلاغه ،  ج16، ص263.

10-در گزارش سلمان نسبت به ملاقات شبانه حضرت زهرا(س) به همراه اميرمؤمنان(ع) و حسنين(ع) با مهاجران و انصار، در يك نوبت آمده كه آن حضرت با اهل بدر ملاقات كرد و در يك نوبت نيز مطلق مهاجران و انصار(بدون قيدِ اهل بدر) آمده است .

11- سليم‌بن قيس هلالي، كتاب سليم‌بن قيس، ص153.

12- همان، ص146و 148.

13- الامامه والسیاسه ابن قیتبه، ج 1، 31 .

14- صحیح بخاری،ج4، ص 24، دارالفكر،‌ بیروت.

15-[تاريخ طبرى، ج 3، ص 202.

16-بلاذری، الامامة و السياسة، ج 2، ص 12؛ شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحديد، ج 1، ص 134؛ اعلام النساء، ج 3، ص 1205.

17- المصنف ، ج8 ، ص 572 .

18- الامة؛ عقد الفريد، ج 4، ص 260. تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 156 و اعلام النساء، ج 3، ص1207.

 19- العقد الفرید، ابن عبد ربه(م. 328)، المکتبة الشاملة، ج 2، ص 73.

 20- انساب الاشراف، بلاذرى، ج1، ص586.

21- السقیفة و الخلافة، عبدالفتاح عبدالمقصود، ص ۱۴.

22- مقاتل ابن عطيه كتاب الامامه و الاخلافه، ص 160.

23- روضة المناظر، ابن شحنه ، چاپ افندی، ج۷، ص ۱۶۴٫.

24- سوره ى نور، آيات 27 و 28.

25- الصواعق المحرقه، ص 289.

26-ابن ابی الحدید ،شرح نهج البلاغه ،ج15، ص186 .

27-) نهج البلاغه، نامه ى 28.

28- مسعودي اثبات الوصيه، ص 117و155 .

29- ابن ابى الحديد ، شرح نهج البلاغه ، ج 2، ص 60.

30- ملل و نحل شهرستاني، ج1، 57 ، ابن ابي شيبه در مصنف خود، ج8، ص572- آقاي صفدي در الوافي للوفيات، ج5، ص347 - ابن قتيبه دينوري در الامامة و السياسة، ج1، ص30 .

31- الامامة و الخلافة مقاتل بن عطيه، ص160؛ ابن ابي شيبه ، ج8، ص572؛ در الوافي للوفيات، ج5، ص347 ؛ الامامة و السياسة، ج1، ص30 .

32- الخرساني، أبو أحمد حميد بن مخلد بن قتيبة بن عبد الله المعروف بابن زنجويه (متوفاى251هـ) الأموال، ج 1، ص 387؛

الدينوري، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ)، الإمامة والسياسة، ج 1، ص 21، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1418هـ - 1997م، با تحقيق شيري، ج1، ص36، و با تحقيق، زيني، ج1، ص24؛

الطبري، محمد بن جرير (متوفاي 310هـ)، تاريخ الطبري، ج 2، ص 353، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت؛

الأندلسي، احمد بن محمد بن عبد ربه (متوفاي: 328هـ)، العقد الفريد، ج 4، ص 254، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الثالثة، 1420هـ - 1999م؛

المسعودي، أبو الحسن على بن الحسين بن على (متوفاى346هـ) مروج الذهب، ج 1، ص 290؛

الطبراني، سليمان بن أحمد بن أيوب أبو القاسم (متوفاي360هـ)، المعجم الكبير، ج 1، ص 62، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانية، 1404هـ – 1983م؛

العاصمي المكي، عبد الملك بن حسين بن عبد الملك الشافعي (متوفاي1111هـ)، سمط النجوم العوالي في أنباء الأوائل والتوالي، ج 2، ص 465، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود- علي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1419هـ- 1998م.

۳۳- تاریخ الإسلام للذهبی، ج 3، ص 118 .

۳۴-اصول كافي، ج 1، ص 381، ح 2.

۳۵-صحيح بخارى، ج 3، ص 253.



برچسب‌ها:
آیا پیامبر (ص) به وسیله سم زن یهودی خیبری به شهادت رسید؟
+ نویسنده حامد طیبی محمدی در دو شنبه 12 آبان 1393برچسب:, |
آیا پیامبر (ص) به وسیله سم زن یهودی خیبری به شهادت رسید؟

دانشمندان مسلمان در باره اين كه پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله وسلم چگونه از دنيا رفت، ديدگاه‌هاى گوناگونى دارند؛

بسيارى از علماى شيعه و سنى معتقدند كه آنحضرت را مسموم كردند و همين سم در بدن آن حضرت اثر كرده و او را به شهادت رسانده است.

و ظاهرا در آن دوره، ترور به وسیله سم، معمول بوده است، کما اینکه درباره ابوبکر نیزگفته شده است که با سم کشته شد. و بسیاری از ائمه نیز با سم به شهادت رسیدند.

حاكم نيشابورى عالم معروف اهل سنت در كتاب معتبر المستدرك على الصحيحين مى‌نويسد:

«ثنا داود بن يزيد الأودي قال سمعت الشعبي يقول والله لقد سم رسول الله صلى الله عليه وسلم وسم أبو بكر الصديق وقتل عمر بن الخطاب صبرا وقتل عثمان بن عفان صبرا وقتل علي بن أبي طالب صبرا وسم الحسن بن علي وقتل الحسين بن علي صبرا رضي الله عنهم فما نرجو بعدهم.»(1)

داود بن يزيد گويد كه از شعبى شنيدم كه مى‌گفت: به خدا قسم رسول خدا و ابوبکر با سمّ کشته شدند و عمر و عثمان و على بن ابيطالب با شمشير کشته شدند و حسن بن على با سم و حسين بن على با شمشير کشته شد.

و باز در روايت ديگر نقل مى‌كند:

«ثنا السري بن إسماعيل عن الشعبي أنه قال ماذا يتوقع من هذه الدنيا الدنية وقد سم رسول الله صلى الله عليه وسلم وسم أبو بكر الصديق وقتل عمر بن الخطاب حتف أنفه وكذلك قتل عثمان وعلي وسم الحسن وقتل الحسين حتف أنفه.»(2)

سرى بن اسماعيل از شعبى نقل كرده است كه او گفت: از اين دنياى پست چه توقعى داريد؛ در حالى كه رسول خدا (ص) و ابوبكر مسموم شدند، عمر بن الخطاب، عثمان، و على (ع) كشته شدند، حسن (ع) مسموم شد و حسين (ع) ناگهانى كشته شد.

همچنين بسيارى از بزرگان اهل سنت همين مطلب را از عبد الله بن مسعود نقل كرده‌اند: «حدثنا عبد اللَّهِ حدثني أبي ثنا عبد الرَّزَّاقِ ثنا سُفْيَانُ عَنِ الأَعْمَشِ عن عبد اللَّهِ بن مُرَّةَ عن أبي الأَحْوَصِ عن عبد اللَّهِ قال لأَنْ أَحْلِفَ تِسْعاً ان رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم قُتِلَ قَتْلاً أَحَبُّ الي من أَنْ أَحْلِفَ وَاحِدَةً انه لم يُقْتَلْ وَذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ جَعَلَهُ نَبِيًّا وَاتَّخَذَهُ شَهِيداً.» (3)

از عبدالله بن مسعود روايت شده است که مى‌‌گفت: اگر ۹ بار قسم بخورم که رسول خدا کشته شده اشت برايم محبوب‌تر است از اين که يک بار قسم بخورم که او کشته نشده است؛ زيرا خداوند او را پيامبر و شهيد قرار داده است.

حاكم نيشابورى بعد از نقل اين روايت مى‌گويد:«هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه.»اين حديث طبق شرائطى كه بخارى و مسلم براى صحت روايت قائل هستند، صحيح است؛ ولى آن دو نقل نكرده‌اند. (4)

به نظر می رسد که دست هایی با زیرکی تلاش کرده اند، به جای از بین بردن اصل سخن مسمومیت، آن را  غیر منطقی جلوه داده، و بی اعتبارش کنند. چون در نقل ها، ضمن بیان مسمومیت، ریشه آن را به چند سال قبل بازگردانده اند، تا هر خواننده ای، به آن بی اعتنا باشد. و ظاهرا در این زمینه دقت کافی صورت نگرفته و هر کس خواسته این نقل تاریخی را کامل کند، اجزای مختلف را کنار هم چیده و به این نتیجه رسیده که اگر مسمومیتی بوده، توسط زن یهودی ای بوده، که آن هم در جنگ خیبر صورت گرفته! و این دروغ تاریخی بدین مضمون در تاریخ وارد شده است .«گروهی، زن یكی از اشراف یهود را به نام "زینب" فریب دادند كه پیامبر را از طریق غذا مسموم سازد. نقشة وی از این قرار بود كه آن زن،‌ كسی را خدمت یكی از یاران پیامبر(ص) فرستاد و از او پرسید كه پیامبر اسلام كدام عضو گوسفند را بیشتر دوست می دارد. او در پاسخ گفت: ذراع ... زینب، گوسفندی را بریان كرد و آن را مسموم ساخت، و بیش از همه در ذراع آن سم داخل نمود و به عنوان هدیه خدمت پیامبر فرستاد. پیامبر(ص)نخستین لقمه ای راكه به دهان گذاشت،احساس كردمسموم است...»(5) 

جالب این جاست که زواید این نقل تاریخی، در بعضی نقل ها حتی در کتب نویسندگان بزرگ اهل سنت هم وجود ندارد. در بعضی به جنگ خیبر اشاره ای نشده و در بعضی به شخص مسموم کننده اشاره ای نشده است. ابن سعد می گوید در روایتی آمده است: «پیامبر( ص) مسموم درگذشت و شصت و سه ساله بود.» این قول محمدعبده است.ویا مثل ابن اسحاق که گزارش می دهد پیامبر(ص) در مرض وفات خود فرمود: «در اثر همان خوراكی اكنون رگ دلم قطع می شود».(6)

این خبر تاریخی در خصوص نحوه شهادت پیامبر (ص) به دلایل ذیل نا معتبر می نماید:اولا غزوه خیبر درسال هفتم هجری اتفاق افتاده و پیامبر (ص) درصفر سال 11 هجری رحلت نمودند.(7) در این صورت اگر سم قوی بود پیامبر (ص) در همان زمان به شهادت می رسیدند و در صورت ضعیفی سم سیستم دفاعی بدن آنرا خنثی می کرد و اثر کردن یک سم بعد از این مدت طولانی بدون علائم قبلی عجیب است.ثانیأ نوع تدبیرهای حضرت در جنگ ها، بسیار عجیب می کند که حضرت از دشمن خود غذا بگیرد و بخورد. خصوصا در جنگ خیبر که حتی بنابر نقل هایی پیامبر (ص) برای جلوگیری از توطئه های دشمن، بر خلاف رویه، متعه را در آن زمان ممنوع کرده بودند!.

ثالثا پيامبر اسلام (ص)قبل از خوردن آن سم در جنگ خيبر از مسموم بودن گوشت گوسفند توسط جبرئیل آگاه شد و از خوردن دست كشيد؛ چنانچه ابن كثير دمشقى مى‌نويسد:

وفي صحيح البخاري عن ابن مسعود قال:«لقد كنا نسمع تسبيح الطعام وهو يؤكل يعني بين يدي النبي وكلمه ذراع الشاة المسمومة وأعلمه بما فيه من السم»(8)

در صحيح بخارى از ابن مسعود نقل شده است كه مى‌گفت: «ما صداى تسبيح گفتن غذا را هنگامى كه رسول خدا از آن تناول مى‌فرمود، مى‌شنيديم». يعنى در جلوى پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم. و گوشت سردست مسموم با حضرت سخن گفت و ايشان از سمى بودن خود مطلع كرد. از آن گذشته رسول خدا (ص) از مسمومیت طعام خیبر توسط جبرئیل آگاه شد و از آن نخورد.

محمد بن اسماعيل بخارى در صحيحش مى‌نويسد:

«قالت عَائِشَةُ رضي الله عنها كان النبي صلى الله عليه وسلم يقول في مَرَضِهِ الذي مَاتَ فيه يا عَائِشَةُ ما أَزَالُ أَجِدُ أَلَمَ الطَّعَامِ الذي أَكَلْتُ بِخَيْبَرَ فَهَذَا أَوَانُ وَجَدْتُ انْقِطَاعَ أَبْهَرِي من ذلك السُّمِّ.» (9)

عايشه گفته است كه رسول خدا (ص)در مريضى خود ( كه در آن از دنيا رفتند) مى‌فرمودند تا كنون درد غذايى را كه در خيبر خوردم احساس مى‌كردم و الآن زمانى است كه احساس كردم شريان‌هاى قلبم از آن پاره شده است.(10)

از سویی دیگر نیز نقل هایی وجود دارد که انگیزه قتل پیامبر(ص)در سالهای آخر حیاتشان را نشان میدهد:

1- زمخشرى (از علمانی اهل سنت) درتفسیر آیه 74 سوره توبه« وَ كَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ وَ هَمُّوا بِما لَمْ یَنالُوا  »  می گوید : مراد از این اهتمام به رسول خدا، فتك و ترورى است كه مى ‏خواستند به رسول خدا وارد آورند ، و این قضیّه در رجوع  آن حضرت از غزوه تبوك واقع شد، كه پانزده نفر از منافقین، هم میثاق شدندكه چون آن حضرت بر فراز عقبه بالا آید، او  را از روى  شترش در درّه  و ته وادى پرتاب كنند. عمّار بن یاسر رضى الله عنه دهانه  شتر رسول الله را گرفته بود و حذیفه از پشت سر شتر را مى ‏راند. در این بین حذیفه شنید كه صداى پاى شتر و بهم خوردن اسلحه مى ‏آید. چون به پشت سر روى گردانید ، جماعتى را دید كه لثام و نقاب بر چهره خود  انداخته‏ اند. به آنها گفت: دور شوید اى دشمنان خدا و آنها فرار كردند.(11)

حتی عده ای بیان کرده اند که باتوجه به نقل های تاریخی ترور پیامبر (ص )منحصر به یک مرتبه نبوده است:  « از مجموع آنچه بیان شد، به دست مى‏آید كه دو سوء قصد نسبت به رسول- خدا بر فراز عقبه صورت گرفته است یكى در غزوه تبوك و دیگرى در مراجعت از حجّة الوداع ، و  جهت تشابه  این دو سوء قصد چه در عقبه و چه در جهت قیادت عمّار و سیاقت حذیفه ، و چه در جهت تعداد منافقین كه چهارده نفر و یا پانزده نفر بوده‏اند، نمى‏ توان از نقطه نظرجنبه تاریخى،حكم به وحدت آن نمودكه به دو شكل و صورت تحویل داده شده است، بلكه دو واقعه متمایز با مشخّصات متمایزه مى ‏باشند.(12)

این ترورها،مربوط به منافقان و افراد مطرح مسلمان بوده است،تا آن جا که حذیفه،در ماجرای تروربه پیامبر (ص) می فرماید:« اى رسول خدا،من شرّ و بدى را در چهره برخى از فرماندهان سپاهت بخوبى در مى‏یابم.»(13)

 شأن نزول آیه 64 سوره توبه درخصوص رفتارهای منافقان ازجمله در عقبه است که در صدد ترور پیامبر(ص) بودند.«يَحْذَرُ الْمُنَافِقُونَ أَن تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِمَا فِي قُلُوبِهِم قُلِ اسْتَهْزِئُواْ إِنَّ اللّهَ مُخْرِجٌ مَّا تَحْذَرُونَ» دراین آیه خداوندبه آنها هشدار می دهد که بترسند از اینکه رسوایشان کند ونقشه هایشان را نقش بر آب سازد.مراد آیه گروهی از مسلمان نمایانی هستند که رازشان پوشیده مانده است و اتهام مسلمانان متوجه آنان نمی شود . اینان از افشای رازشان با نزول وحی هراسانند.

پس اصلا عجیب نیست که منافقانی توانسته باشند رد حقیقت را در تاریخ، مخدوش کرده و  آنچه کرده اند را پنهان نموده باشند. و واقعه شهادت  پیامبر (ص) در اثر خوراندن سم را نظریه مطرود گذاشته باشند.

2- از طرف ديگر ميى‌بينيم كه محمد بن اسماعيل بخارى و مسلم و بسيارى ديگر از بزرگان اهل سنت نوشته‌اند:

« قالت عَائِشَةُ لَدَدْنَاهُ في مَرَضِهِ فَجَعَلَ يُشِيرُ إِلَيْنَا أَنْ لَا تَلُدُّونِي فَقُلْنَا كَرَاهِيَةُ الْمَرِيضِ لِلدَّوَاءِ فلما أَفَاقَ قال أَلَمْ أَنْهَكُمْ أَنْ تَلُدُّونِي قُلْنَا كَرَاهِيَةَ الْمَرِيضِ لِلدَّوَاءِ فقال لَا يَبْقَى أَحَدٌ في الْبَيْتِ إلا لُدَّ وأنا أَنْظُرُ إلا الْعَبَّاسَ فإنه لم يَشْهَدْكُمْ.»(14)

عايشه گفته است در دهان رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم در زمان مريضى ايشان به زور دوا ريختيم، پس با اشاره به ما فهماندند كه به من دوا نخورانيد،‌ ما با خود گفتيم اين از آن جهت است كه مريض از دوا بدش مى‌آيد و وقتى حضرت بهتر شد، فرمودند: آيا من شما را از اين كه به من دوا بخورانيد نهى نكردم ؟ پس فرمودند: بايد در دهان هر كسى كه در اين خانه است،‌ در جلوى چشم من دوا ريخته شود؛ غير از عباس كه او شاهد ماجرا نبوده است.

نكته جالب توجه اين است كه بخارى اين حديث را در كتاب ديات، باب قصاص هم نقل كرده است .

همچنین ابن حجر عسقلانى در شرح اين روايت مى‌نويسد:« (قوله لددناه) أي جعلنا في جانب فمه دواه بغير اختياره وهذا هو اللدود.»   اين كه گفته: «لددنا» يعنى اين كه ما در دهان آن حضرت بدون اين كه اختيارى داشته باشد (بازور) دوا ريختند.

ابن جوزی می گوید: به او دوا خوراندند در حالیکه بیهوش بود و چون به هوش آمد فرمود: چه کسی با من چنین کرد. این کار زنهائی است که از آنجا آمده اند و با دست به سوی حبشه اشاره کرد. و در روایات صحیح آمده که عایشه و حفصه حبشی بودند. این یک افشاگری از سوی رسول خداست که او را به روشی که زنان حبشیه به شوهرانشان سم میخوراندند مسموم کرده اند. سم حبشه نیز معروف و مشهور بوده است و بعضی از حبشیها متخصص در سحر و شعبده و انواع سم بوده اند. ختيم .(15)

 در اين جا چند سؤال مطرح می شود که بدون جواب مانده از جمله :

1. چرا عايشه و كسانى كه در آن‌جا حضور داشتند، حرف پيامبر(ص) را گوش نكردند و على رغم نهى آن حضرت، دارو را با زور در حلق ایشان ريختند ؟ ؟ و بلکه خلاف دستور حضرت عمل کرد ؟ مگر نه اين كه قرآن كريم مى‌فرمايد: «وَما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا.»( 16)

هر دستورى كه رسول به شما داد اطاعت كنيد و از هر گناهى نهيتان كرد آن را ترك كنيد، و از خدا بترسيد كه خدا عقابى سخت دارد.

2. چرا عايشه پيامبر اسلام (ص) را با ديگر مريض‌ها يكسان مى‌بيند ؟ مگر نه اين كه خداوند مى‌‌فرمايد:

هرگز از روى هوى و هوس سخن نمى‏گويد و آنچه مى‏گويد چيزى جز وحيى كه به وى مى‏شود نيست. چرا فكر كردند كه هر مريضى حتى پيامبر(ص) خوردن دوا را دوست ندارد؟

آيا پيامبر اسلام(ص)به اندازه زنان خود درك نمى كرد كه چه چيزى براى او خوب است و چه چيزى بد ؟ آیا رسول خدا ص فایده دارو را نمی دانست و آنها میدانستند ؟ و آیا پیامبر مصلحت خود را تشخیص نمیداد و آنها تشخیص میدادند يا اين كه اطرافيان مى‌خواستند با انجام اين عمل، همان سخن افرادى را تكرار كنند كه به هنگام درخواست قلم و كاغذ به پيامبر گرامى (ص) نسبت هذيان دادند ؟

3- از همه عجيب‌تر اين است كه نقل كرده‌اند: پيامبر اسلام (ص)بعد از اين كه به هوش آمدند، دستور دادندبه همه آنها كه به زور به حضرت دوا داده بودند،از همان دوا بخورانند غير از عمويش عباس ! چرا پيامبر اسلام (ص) همه را مجازات مى‌كند ؟ مگر قرآن كريم نفرموده:«وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى‏. » (17) هيچ گنه كارى بار گناه ديگرى را بر دوش نمى‏كشد.

علمای بزرگ شیعه در خصوص شهادت پیامبر (ص)اغلب به عامل سم در ارتحال ایشان بدون اضافاتی که در فوق بیان شد درآثار مکتوب خود اشاره نموده اند .

شيخ مفيد رضوان الله تعالى عليه مى‌نويسد: «رسول الله صلى الله عليه وآله محمد بن عبد الله... وقبض بالمدينة مسموما يوم الاثنين لليلتين بقيتا من صفر....»(18)

رسول خدا صلي الله عليه وآله در روز دوشنه 28 صفر در مدينه در حالى كه مسموم شده بود، از دنيا رفت.

مرحوم شيخ طوسى در كتاب تهذيب الأحكام مى‌نويسد:

«محمد بن عبد الله... وقبض بالمدينة مسموما يوم الاثنين لليلتين بقيتا من صفر سنة عشرة من الهجرة.محمد بن عبد الله (صلى الله عليه وآله وسلم )... »( 19)

در روز دوشنبه 28 صفر سال دهم هجرى در حالى از دنيا رفت كه مسموم شده بود.

و نيز مرحوم علامه حلى در تحرير الأحكام مى‌گويد:

«محمد بن عبد الله...وقبض بالمدينة مسموما يوم الاثنين لليلتين بقينا من صفر سنة عشرين من الهجرة.»(20)

آیت الله سبحانی می نویسد: "معروف این است كه پیامبر در مرض وفات خود فرمود: این بیماری از آثار غذای مسمومی است كه آن زن یهودی خورانده است". (21)

رسول خدا (ص )فرمود: هیچ پیامبری یا وصی او نیست مگر آنکه شهید میشود. (۹) و همچنین فرمودند: هیچ کس از ما (اهل بیت) نیست مگر آنکه مسموم یا مقتول خواهد بود.(22)
عبدالصمد بن بشیر از امام صادق (ع) چنین روایت کرده: می دانید پیامبر (ص )درگذشت یا کشته شد همانطور که خدا می فرماید : ( اگر او درگذرد یا کشته شود به جاهلیت باز میگردید.)او قبل از مرگ مسموم شد.آن دو زن به او سم نوشاندند. (23)و در روایت دیگر آمده است: عایشه و حفصه به او سم نوشاندند.(24)
و علامه مجلسی میگوید:احتمال داردکه هردو سم در شهادت پیامبر مؤثر بوده اند. (25)  

در نتیجه شهادت حضرت رسول(ص) توسط سم قطعی است. ولی اینکه چه کسی ویاکسانی و در چه زمانی ایشان را به شهادت رسانده اند ؟؟؟ همانند بسيار ديگر از زواياى زندگى آن حضرت براى ما روشن نيست.

با اين تفاصيل بايد براى مظلوميت آقا رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم بيش از همه اشك ريخت كه در ميان امت خود و حتى در خانه خود بيش از همه مظلوم بوده است.

زمان شهادت حضرت رسول صلی الله علیه و آله

ظاهرا بیشترین فاصله ای را که بین فرمان حمله به شام به رهبری اسامه و شهادت حضرت رسول (ص) بیان شده است دو هفته است. (26)
شهادت ایشان در سال ۱۱ هجری و در سن شصت و سه سالگی بوده است.
اولا:از آنجایی که حضرت رسول (ص)از شهادت قریب الوقوع خودشان در غدیر خبر داده بودند.
ثانیا:فاصله زمانی زیادی بین غدیر و دستور حمله به شام به رهبری اسامه نبوده است.
ثالثا: سرزمین شام در فاصله دوری از مدینه قرار داشت.
رابعا: در غدیر علی علیه السلام به عنوان جانشین معرفی شده بود.
 کسانی که برای فردای بعد از شهادت پیامبر(ص) نقشه کشیده بودند از پیوستن به سپاه اسامه سر باز زدند تا بتوانند به طور سری به گونه ای که رسوا نشوند از دست پیامبر(ص) خلاص شوند و نقشه های شوم خود را در بعد از شهادت حضرت اجرا کنند.

فهرست منابع

۱- الحاكم النيسابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاي 405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج3، ص61، ح4395، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولى، 1411هـ -

2-همان

3- الصنعاني، ابوبكر عبد الرزاق بن همام (متوفاي211هـ)، المصنف، ج5، ص269، ح9571، تحقيق حبيب الرحمن الأعظمي، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الثانية، 1403هـ؛

الزهري، محمد بن سعد بن منيع ابوعبدالله البصري (متوفاي230هـ)، الطبقات الكبرى، ج2، ص201، ناشر: دار صادر – بيروت؛

الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاي241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج1، ص408، ح3873؛ ج1، ص434، ح4139، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر؛

ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج5، ص227، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت؛

ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاي774هـ)، السيرة النبوية، ج4، ص449، طبق برنامه الجامع الكبير؛

السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، الحاوي للفتاوي في الفقه وعلوم التفسير والحديث والاصول والنحو والاعراب وسائر الفنون، ج2، ص141، تحقيق: عبد اللطيف حسن عبد الرحمن، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م.

الهيثمي، ابوالحسن علي بن أبي بكر (متوفاي 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج9، ص34، ناشر: دار الريان للتراث/‏ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت – 1407هـ.

4- الحاكم النيسابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاي 405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج3، ص60، ح4394، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م.

5- فروغ ابدیت، ج 1- 2، ص 265؛ سیره ابن هشام، ج 3، ص 267؛ ابراهیم آیتی،‌تاریخ اسلام، ص 507

6-سیره ابن هشام، ج 3، ص 367 - 368.

7- فروغ ابدیت، ج 1،‌ص 265 – 266

8- ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية،ج 6، ص286، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت. البخاري الجعفي،

9- البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج4، ص1618، ح4189، كِتَاب الْمَغَازِي، بَاب مَرَضِ النبي (ص) وَوَفَاتِهِ؛ ج5، ص2159، ح5382، كِتَاب الطِّبِّ، بَاب اللَّدُودِ؛ ج6، ص2524، ح6492،كِتَاب الدِّيَاتِ، بَاب الْقِصَاصِ بين الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ في الْجِرَاحَاتِ؛ ج6، ص2527، ح6501، بَاب إذا أَصَابَ قَوْمٌ من رَجُلٍ هل يُعَاقِبُ، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987.طبقات ابن سعد ج2ص235. النيسابوري القشيري، ابوالحسين مسلم بن الحجاج (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج4، ص1733، ح2213، كِتَاب السَّلَامِ، بَاب كَرَاهَةِ التَّدَاوِي بِاللَّدُودِ، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

10- الطب النبوی ابن جوزی ج۱ص66.

11-«تفسیر كشاف» طبع لیسى كلكته ج 1 ص 554،  به نقل از امام شناسى، ج‏10، ص: 298

12- امام شناسى، ج‏10، ص: 299. الغدیر/ ج۶ /ص۲۴۱.

13- الإحتجاج علىُ أهل اللجاج، ج‏1، ص: 54.

14- بصائر الدرجات ص۱۴۸و بحارالانوار ج۱۷ص۴۰۵و ج۴۰ص

15- الطب النبوی ابن جوزی ج ص67.

16- قرآن کریم سوره الحشر / 7.

17-قرآن کریم سوره لأنعام / 164 و الأسراء /15 و فاطر 18 و الزمر / 7.

18- الشيخ المفيد، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبي عبد الله العكبري البغدادي (متوفاي413 هـ)، المقنعة، ص456، تحقيق و نشر: مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرسين ـ قم، الطبعة: الثانية، 1410 ه.

19- الطوسي، الشيخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علي بن الحسن (متوفاي460هـ)، تهذيب‏الأحكام، ج6 ص2، تحقيق: السيد حسن الموسوي الخرسان، ناشر: دار الكتب الإسلامية ـ طهران، الطبعة الرابعة،‌1365 ش.

20- الحلي الأسدي، جمال الدين أبو منصور الحسن بن يوسف بن المطهر (متوفاي 726هـ)، تحرير الأحكام، ج2 ص118، تحقيق: الشيخ إبراهيم البهادري، ناشر: مؤسسة الإمام الصادق ( عليه السلام ) ـ قم، الطبعة: الأولى، 1420 ه‍

21- فروغ ابدیت،‌ ج 1 - 2، ص 265 – 266

22- کفایه الاثر-خراز قمی ص ۱۶۲ و وسائل الشیعه ج۱۴ص۲ و بحارالانوار ج۴۵ص۱ و من لایحضره الفقیه ج۴ص۱۷.

23 سنن البخاری ج۷ص۱۷ و ج۸ص۴۰ و سنن مسلم ج۷ ص ۲۴و۱۹۴- تاریخ طبری ج۲ص۴۳۸ .

24- تفسیرالعیاشی ج۱ص۲۰۰ و بحارالانوار ج۲۲ص۵۱۶وج۲۸ص۲۱

25- بحارالانوار ج۲۲ص5.

26- المغازی واقدی ج۱ص۱۲۶) . الطبقات الکبری ابن سعد ج2.  و انساب الاشراف جلد اول و عیون الاثر جلد دوم.






برچسب‌ها:
بازگشت کاروان اهل بیت امام حسین(ع) ازشام به کربلا
+ نویسنده حامد طیبی محمدی در دو شنبه 12 آبان 1393برچسب:, |
بازگشت کاروان اهل بیت امام حسین(ع) ازشام به کربلا

يكى از مسائل مبهم و پيچيده در تاريخ عاشورا تعيين زمان حضور اهل بيت امام حسين(ع) در كربلا بعد از شهادت ايشان است، زيرا اغلب منابع حديثى و تاريخى در اين باره به صراحت گزارش نكرده اند كه آيا ....

 

بازگشت کاروان اهل بیت امام حسین(ع) ازشام به کربلا

*حسن وافی

يكى از مسائل مبهم و پيچيده در تاريخ عاشورا تعيين زمان حضور اهل بيت امام حسين(ع) در كربلا بعد از شهادت ايشان است، زيرا اغلب منابع حديثى و تاريخى در اين باره به صراحت گزارش نكرده اند كه آيا اين حادثه، روز بيستم صفر سال 61 اتفاق افتاده است يا پس از آن؟ 

به همین دلیل در خصوص بازگشت کاروان اهل بیت امام حسین(ع) ازشام به کربلا در اربعین دیدگاههای متفاوتی مطرح شده است :

1-اهل بیت امام حسین(ع) درهمان اربعین سال61 به کربلا برگشتند.

2-اهل بیت امام حسین(ع) در روز بیستم صفر از شام به مدینه رفتند و به کربلا نرفتند.

3- ورود اهل بیت امام حسین(ع) هم در بیستم صفر به کربلا بعید و ناممکن است و هم به مدینه .

4- عده ای هم معتقدند که اهل بیت امام حسین(ع) در اربعین سال 62 یعنی یک سال بعد از عاشورای 61، به کربلا برگشتند.

برای روشن شدن صحت وسقم دیدگاههای فوق به نقد وبررسی آنها می پردازیم:

از میان دیدگاههای مطروحه دیدگاه اول به دلیل اهمیت ،بیشتر مورد توجه قرار گرفته ودارای موافقین ومخلفینی است.

   موافقین ورود اهل بیت امام حسین(ع) در اربعین سال 61 به کربلا می گویند:با مداقه درمنابع و با بررسی و تحلیل به نظر می‌رسد که امکان ورود اهل‏بیت امام حسین (ع) به کربلا را در اربعین اول نمی‏توان انکار کرد، چرا که برخی از بزرگان و مورخان به این مطلب در کتب خود اذعان کرده‌اند.

سیدابن طاووس ،شیخ بهائی و ابوریحان بیرونی این نظر را دارند.

آنها می نویسند:«یزید سرهای شهیدان را به امام سجاد(ع)سپرد و آن حضرت سرها را در روز بیستم صفربه بدنها ملحق کرد وسپس به مدینه بازگشت.»(1) همچنین آنها نوشته اند اهل بیت امام حسین(ع) به هنگام مراجعت از شام از راهنمای کاروان خواستند آنها را به کربلا ببرد واز آنجا که یزید به نعمان بن بشیرسفارش رعایت حال آنها و اجابت درخواستهایشان را نموده بود او آنها را به کربلا برد.

و یا ابوریحان بیرونی (متوفای 440 ق) می‏نویسد: در بیستم ماه صفر بعد از خروج اهل بیت از شام، سرهای مبارک شهدا به کربلا آورده شد و کنار بدن‏ها دفن گردید (2) و این سرها توسط امام سجاد (ع) به کربلا آورده شد.

همچنین عماد الدین طبری آملی (متوفای اوایل قرن ششم) پس از نقل ماجرای زیارت جابر بن عبدالله و عطیه آورده است: در این میان جمعیتی را دیدند که از مسیر شام به کربلا نزدیک می‏شود. جابر به عطیه گفت: برو ببین اینها چه کسانی هستند؟ عطیه رفت و برگشت و به جابر گفت: ای جابر، برخیز و از حرم رسول خدا (ص) استقبال کن؛ چرا که حضرت زین العابدین (ع) به همراه عمه‏ها و خواهرانش می‏آیند...(3)

برخی دیگر از صاحب نظران هر چند به ورود اهل بیت در اربعین به کربلا تصریح نکرده ‏اند، ولی لازمه سخنانشان این حقیقت را می رساند.

آنان می‏نویسند: امام سجاد (ع) سر مبارک امام حسین (ع) را به کربلا آورد و به بدن پدر بزرگوارش ملحق کرد.

یا می‏نویسند: سر مبارکش به کربلا برگردانده شد، هرچند نام امام سجاد (ع) را ذکر نکرده‏اند. این سخن با ضمیمه این نکته که ورود آن حضرت به کربلا را، جز در اربعین حسینی ننوشته‏اند، و الحاق سر مبارک نیز فقط توسط آن حضرت صورت گرفت، می‏توان نتیجه گرفت که ورود آنان به کربلا و الحاق سرها در همان بیستم صفر همان سال 61 هجری بوده است. ازعلمای دیگرشیخ صدوق (متوفای 381 ق) می‏نویسد: «امام سجاد (ع) با اهل‏بیت (ع) به همراه سرهای مبارک شهیدان خارج شدند و سرهای مقدس را به کربلا باز گرداندند». (4)

ابن شهر آشوب (متوفای 588 ق) هم در مناقب، بازگرداندن سر مطهر امام حسین (ع) را به بدنش ذکر کرده است. (5)

علّامه مجلسی می‏نویسد: «مشهور میان علمای امامیه آن است که سر مبارک آن حضرت کنار پیکر شریفش به خاک سپرده شد و این کار توسط امام علی‏ بن ‏الحسین (ع) انجام گرفت»(6)

    بنابراین، با توجّه به این نکته که سرهای شهدا به کربلا بازگردانده شد و آن هم توسط امام سجّاد (ع) صورت گرفت و در کنار بدن‏های مطهّر به خاک سپرده شد و از سوی دیگر نقل نشده است که آن حضرت پس از ورود به مدینه، سرها را به کربلا آورده باشد و یا کاروان را به مدینه فرستاده و خود به تنهایی به کربلا آمده باشد؛ می‏توان از آن استفاده کرد که امام سجّاد (ع) همراه خواهران و عمه‏‎ها و دیگر بازماندگان حادثه عاشورا به کربلا آمده است ؛

هرچند در پاره‏ای از این نقل‏ها نیامده است که آن روز، بیستم صفر و یا با روز ورود جابر بن عبدالله همراه بوده است، امّا در پاره‏ ای دیگر از نقل‏ها به آن تصریح شده است (مانند سخن ابوریحان بیرونی) و آنها که انتقال سرها را به کربلا آورده‏اند، نیز تاریخ دیگری ذکر نکرده‏اند؛

لذا با توجه به سخن کسانی که معتقدند ورود اهل بیت (ع) به کربلا در بیستم صفر بوده، می‏توان نتیجه گرفت که الحاق سرها توسط امام سجاد (ع) همراه دیگر اعضای کاروان در همان روز اتفاق افتاده است. (7)

اهمیت زیارت اربعین، موید خوبی برای این مطلب است. از سنّت‏های بیستم صفر و اربعین حسینی زیارت اربعین امام حسین (ع) است و امامان ما بر زیارت اربعین اهتمام وی‍ژه‌ای داشتند.به نظر می‏رسد که این همه اهتمام نسبت به زیارت اربعین نمی‌تواند تنها به خاطر زیارت جابر بن عبدالله انصاری باشد به خصوص آنکه زیارت اربعین ویژه امام حسین (ع) است و درباره هیچ یک از دیگر معصومان چنین زیارتی وارد نشده است بلکه به احتمال بسیار قوی، زیارت اربعین پس از الحاق سر آن حضرت به بدنش در روز بیستم صفر، سنّت گردید و سر مبارک آن حضرت توسط امام سجاد (ع) به کربلا آورده شد.

علّامه مجلسی می‏نویسد: «مشهور آن است که سبب تأکید زیارت آن حضرت در این روز، آن است که امام زین العابدین (ع) با سایر اهل بیت در این روز بعد از مراجعت از شام به کربلای معلّی وارد شدند و سرهای مطهّر شهداء را به بدن‏های ایشان ملحق کردند». (8)

 بررسی دوری مسافت شام و کربلادر کتاب‏های متعددی آمده است که روز ورود کاروان اسیران همراه سرها به شام، روز اوّل صفر بوده است و بنی امیه نیز آن روز را برای خود عید قرار دادند.

شیخ عباس قمی می‏نویسد: «شیخ کفعمی و شیخ بهائی و محدّث کاشانی گفته‏‎اند: روز اوّل صفر، سر حضرت سیّدالشهداء را به شام آوردند و بنی‏امیه آن روز را عید گرفتند و اندوه مؤمنان در این روز تازه گردید ...» (9)

امّا زمان حضور آنان در شام، دو گونه نقل شده است: سید بن طاووس در اقبال گفته: آنان یک ماه توقف کرده‌اند و برخی دیگر گفته اند اهل بیت امام حسین (ع) تنها چند روز در شام ماندند. شیخ مفید می‏نویسد: « پس از اتمام جلسه یزید، دستور داده شد که آنها را در خانه‏ای نزدیک قصر یزید اقامت دهند، سپس می‏‌نویسد: چند روزی در آنجا اقامت گزیدند،سپس نعمان بن بشیر را فرا خواند و دستور داد آنها را آماده رفتن کند.» (10)برخی از محققین می‌گویند:با توجه به وضع شام و افشاگری‏های اهل‏بیت (ع) به نظر نمی‏رسد که مصلحت دستگاه اموی در آن بوده باشد که اهل‏بیت (ع) را مدت طولانی در شام نگه دارند و سخن کسانی که می‏نویسند ایامی چند در آنجا بودند، صحیح‏تر است. (11) بنابراین اگر ماندن حداکثر هفت روز در شام را لحاظ کنیم، باید اهل‏بیت (ع) دوازده روز مانده به بیستم صفر (اربعین) از شام حرکت کرده باشند و این مدت، برای رسیدن کاروان اسرا از شام به کربلا کافی است؛ زیرا شهید آیت‌الله قاضی طباطبایی موارد متعدد تاریخی ذکر کرده است که می‏توان مسیر شام به عراق را در کمتر از ده روز طی کرد و حتی از مرحوم سید محسن الامین نویسنده کتاب اعیان‌الشیعه نقل می‏کند :که راهی میان شام و عراق است که مستقیم بوده و عرب‏های عقیل در زمان ما از آن راه می‏روند و در مدت یک هفته به عراق می‏رسند. (12)

   همچنین باید توجه داشت که امام حسین (ع) مسیر میان مدینه و مکه را که حدود 470 کیلومتر است به مدت پنج روز پیمود، زیرا آن حضرت دو روز مانده به پایان ماه رجب از مدینه حرکت کرد و روز سوم شعبان وارد مکه شد .بنابراین، مسیر شام تا کربلا که حدود 600 کیلومتر است را می‏توان به راحتی در مدت 10 روز پیمود. (13)

نتیجه اینکه از مجموع شواهد و کلمات محققان و عالمان، می‏توان استنباط کرد که اهل‌بیت امام حسین (ع) در روز اربعین 61 هجری به کربلا بازگشته‌اند و نیز می‌توان گفت یکی از مهمترین عوامل اهمیت اربعین حسینی (ع) بازگشت سرهای مبارک شهدا به کربلا و دفن در آنجاست.

      بر فرض که طی این مسیر برای یک کاروان‌، در چنین زمان ‌کوتاهی‌، با آن همه زن و بچه ممکن باشد، باید توجه داشت که آیا اصل این ‌خبر در کتابهای معتبر تاریخ آمده است یانه‌. تا آنجا که می‌دانیم‌، نقل این خبر در منابع ‌تاریخی‌، از قرن هفتم به آن سوی تجاوز نمی‌کند. به علاوه‌، علمای بزرگ شیعه‌، مانند شیخ مفید و شیخ طوسی‌، نه تنها به آن اشاره نکرده‌اند، بلکه به عکس‌ِ آن تصریح کرده و نوشته‌اند: روز اربعین روزی است که حرم امام حسین (ع‌) وارد مدینه شده یا از شام به سوی مدینه خارج شده است‌.
آنچه می ‌ماند این است که نخستین زیارت امام حسین (ع‌) در نخستین اربعین، توسط جابر بن عبدالله انصاری صورت گرفته است و از آن پس ائمه اطهار علیهم السلام که از هر فرصتی برای رواج زیارت امام حسین (ع‌) بهره می‌گرفتند، آن‌روز را که نخستین زیارت در آن انجام شده‌، به عنوان روزی که زیارت امام‌حسین (ع‌) در آن مستحب است‌، اعلام فرمودند.

     در مقابل این گروه مخالفینی هم هستند که منکر ورود اهل بیت امام حسین(ع) در اربعین سال 61 به کربلا هستند.آنها معتقدند:گرچه خبر ورود اهل بیت امام حسین (ع) دردوکتاب« لهوف» و«مثیرالاحزان»که از متون بالنسبه قدیمی هستند بیان شده است،ولی این دو کتاب در عین حال که مطالب مفیدی دارند، ازجهاتی‌، اخبار ضعیف و داستانی هم دارند که برای شناخت آنها باید با متون ‌کهن‌تر مقایسه شده و اخبار آنها ارزیابی شود. اما درباره اعتبار اربعین به بازگشت اسرا به کربلا توجه به این نکته هم اهمیت دارد که شیخ مفید در کتاب مهم خود در باب زندگی امامان و در بخش خاص به امام حسین (ع) از کتاب «ارشاد» در خبر بازگشت اسرا، اصلا اشاره‌ای به این که‌اسرا به عراق بازگشتند ندارد. همین طور ابومخنف راوی مهم شیعه هم‌اشاره‌ای در مقتل الحسین خود به این مطلب ندارد. در منابع کهن تاریخ کربلاهم مانند انساب الاشراف‌، اخبارالطوال‌، و طبقات الکبری اثری از این خبردیده نمی‌شود. روشن است که حذف عمدی آن معنا ندارد؛ زیرا برای چنین‌حذف و تحریفی‌، دلیلی وجود ندارد. خبر زیارت جابر، درکتاب بشارة المصطفی آمده‌، اما به ملاقات وی با اسرا اشاره نشده است‌.
   مرحوم حاج شیخ عباس قمی هم‌، به تبع استاد خود نوری‌، داستان آمدن‌اسرای کربلا را در اربعین از شام به کربلا نادرست دانسته است‌. (14) در دهه‌های اخیر مرحوم دکترمحمد ابراهیم آیتی هم در کتاب‌ بررسی تاریخ عاشورا بازگشت اسرا را به کربلا انکار کرده است‌. (15) همین طور آقای مطهری که متأثر از مرحوم علامه میرزا حسین نوری است همین نظر را دارد.منطقی ترین چیزی که برای اعتبار اربعین در دست است همین زیارت جابر در نخستین اربعین به عنوان اولین زایر است.

درنقد دیدگاه گروه دوم باید گفت: از لحاظ منابع کهن اعتبار این دیدگاه از دیدگاه اول بیشتر است. شیخ مفید و شیخ طوسی این نظر را دارند.

در نقد دیدگاه گروه سوم بایدگفت: سید بن طاووس گرچه در «لهوف» خبر بازگشت اسراء را به‌ کربلا در اربعین بدون ذکرمنبع نقل کرده است‌.ولی درکتاب «اقبال الاعمال» خود در باره رسیدن اهل بیت امام حسین(ع) در اربعین 61هجری به مدینه یا کربلا تردید می‌کند.  تردید سیدابن طاووس از این ناحیه است که ابن زیاد مدتی اسراء را در کوفه ‌نگهداشت. و زمانی که در مسیر رفت به شام وعبور آنها از راه اصلی و شهرها و آبادی‏ها و دوری مسافت و توقف‏های طولانی که قریب به چهل منزل می‏شود-حتّی اگر بگوییم آنها را از بیابان و مسیر غیر اصلی عبور داده باشند، اقامت یک ماهه در آنجا و بازگشت مورد نیاز است‌، بعید است که آنان در اربعین به ‌مدینه یا کربلا رسیده باشند. ابن طاوس می‌گوید: این که اجازه بازگشت به کربلا به آنها داده باشد، ممکن است‌، اما نمی‌توانسته در اربعین باشد. در خبر مربوط به‌بازگشت آنان به کربلا گفته شده است که هم زمان با ورود جابر به کربلا بوده و با او برخورد کرده اند. سیدابن طاوس در این که جابر هم روز اربعین به کربلا رسیده باشد، تردید می‌کند. (16) علامه مجلسی هم احتمال صحت هر دوی اینها (به لحاظ زمانی‌)را بعید می‌داند. (17)همچنین بزرگان حدیث و تاریخ به این مطلب اشاره‏ای نکرده‏اند. بلکه شیخ مفید،شیخ طوسی و کفعمی گفته‏اند: روز بیستم صفر اهل بیت و اسرا به مدینه آمده‏اند.مرحوم محدث نوری در کتاب «لؤلؤ و مرجان» و به تبع او استاد شهید مطهری در کتاب حماسه حسینی نیز آن را بعید، بلکه ناممکن دانسته‏اند.(18)

منابع و مأخذ:

1- لهوف / ص 225 ؛ مثیر الاحزان / ص107.

2- الآثار الباقیه /ص331.

3-عاشورا ریشه‏ها، انگیزه‏ها، رویدادها، پیامدها/ص630، مثیر الاحزان /ص107.

4-امالی صدوق/ص 168.

5- مناقب ج4 /ص 85.

6- بحارالانوار ج 45 /ص 145.

7- عاشورا ریشه‏ها، انگیزه‏ها، رویدادها، پیامدها/ص632.

8-زاد المعاد /ص402.

9- نفس المهموم/ص239.

10- ارشاد شیخ مفید/ص 480.

11-عاشورا ریشه‏ها، انگیزه‏ها، رویدادها، پیامدها/ص636.

12-تحقیق درباره اربعین اول /ص 18.

13-عاشورا ریشه‏ها، انگیزه‏ها، رویدادها، پیامدها/ 637.

14-منتهی الامال‌، ج  /1صص 817 ـ 818.

15-بررسی تاریخ‌عاشورا/ صص 148 ـ 149.

16-اقبال الاعمال‌، ج 3 /ص 101.

17- بحارالانوار ج 101 / صص 334 ـ 335.

18-لؤلؤ و مرجان/ص 181 ؛ حماسه حسینی ج 1/ ص 30.

 

منبع : http://hasanvafi.blogfa.com/post-108.aspx



برچسب‌ها:
تشابهات سیره و زندگی پیامبر(ص)وعلی(ع)
+ نویسنده حامد طیبی محمدی در دو شنبه 12 آبان 1393برچسب:, |
تشابهات سیره و زندگی پیامبر(ص)وعلی(ع)

با مطالعه سیره و زندگی پیامبر(ص)وعلی(ع)در می یابیم؛احوالات این دو بزرگوار در جمیع اور یا اکثر آنها با هم متشابه است، که در ذیل به برخی این موارد اشاره می کنیم:

- پیامبر(ص)در جنگ بدر پیروز شد و دراحد شکست خورد ودر خندق هیچیک از دو طرف به پیروزی دست نیافتند.جنگهای امام(ع)هم به همین منوال بود؛درجنگ جمل پیروزی با امام بود ودر جنگ صفین هیچیک از دوطرف به پیروزی نظامی دست نیافت،ودر نهروان پیروزی با امام بود.

- درصفین کار به انعقاد صلح نامه ای انجامید،نظیرپیمان حدیبیه که بین پیامبر(ص)ومشرکین قریش منعقد گردید.

- پیامبر(ص)در هنگام نوشتن پیمان صلح حدیبیه با اعتراض نماینده قریش(سهیل بن عمرو) درخصوص حذف کلمه رسول الله از پی اسم پیامبر(ص) قرار گرفت؛علی(ع)در هنگام نوشتن پیمان حکمیت با اعتراض معاویه در خصوص حذف کلمه امیرالمؤمنین ازپی اسم علی(ع) قرارگرفت.

- همانگونه که در اواخرنبوت پیامبر(ص) عده ای به دروغ ادعای پیامبری کردند ؛در اواخر حکومت امام (ع)هم معاویه ادعای خلافت نمود وخود را امیرالمؤمنین لقب داد.

- همانگونه که فتنه متنبیان در اواخر عمر شریف پیامبر(ص)شدت گرفت وپس از آن حضرت به سستی گراییدو نابود شد،در زمان خلافت علی(ع)جریان بنی امیه نیزچنین گشت وپس ازشهادت امام(ع) این خاندان چندان دوام نیاورد.

- پیامبر(ص)درمیان تمام قبایل عرب ،به جزدر جنگ خندق،در بقیه جنگها با قریش جنگید؛علی(ع)نیز بحزنهروان،در دیگرنبردها با همین قبیله روبرو بود.

- پیامبر(ص) با زهر زن یهودی به شهادت رسید،علی(ع)با ضربت شمشیر به شهادت رسید.

- پیامبر(ص) تا حضرت خدیجه زنده بود،همسری دیگر اختیار نکردند،علی(ع)نیز تا حضرت فاطمه(س)نیز زنده بود،زنی دیگربه خانه نیاورد.

- هر دو در سن شصت وسه سالگی از دنیا رفتند.

- هر دو شجاع بودند.

- هر دو فصیح بودند.

- هر دو سخی وبخشنده بودند.

- هر دو به شرایع وامور الهی عالم بودند.

- هردوبزرگوار و زاهد وبی اعتنا به دنیابودند.

- هر دو از لذات زندگی جز زن روی گردان بودند.

- هر دو از فرزندان عبدالمطلب و پدران هر دو از یک پدر ومادر بودند.

- پیامبر(ص) در دامان ابوطالب رشد ونمو یافت به منزله یکی از اولاد آن جناب به شمارمی رفت وعلی(ع)نیز در دامان پیامبر(ص)بزرگ شد وخلق وخوی پیامبر را گرفت.

- در سدالابواب به دستور خداوندتنها درب خانه این دو بزرگوار بسته نشد.  

- بدن مطهر هر دو بزرگوار شبانه به خاک سپرده شد.

-نسبت علی (ع)با پیامبر(ص) همچون نسبت نور با نور است.

 



برچسب‌ها:
چرا علی(ع)برا ی گرفتن حق خود از شمشیر استفاده نکرد؟
+ نویسنده حامد طیبی محمدی در دو شنبه 12 آبان 1393برچسب:, |
چرا علی(ع)برا ی گرفتن حق خود از شمشیر استفاده نکرد؟

اگرعلی(ع)بعد از ارتحال پیامبر(ص)ازخانه بیرون می آمد، دو راه پیش رو داشت؛یا بایستی بیعت می کرد ویا مقاومت کرده و می جنگید. بیعت در چنین شرایطی موجب تثبیت ومشروعیت جریان سقیفه می شدو در این شرایط درگیری با آنها هم به صلاح نبود؛زیرا: اولا ایشان در این زمان نیروی کمی با خود داشتندواکثر مردم تماشاچی بودند وثانیا بر فرض محال اگر موفق می شدند و همه نفرات مقابل را از میان بر می داشتند؛ بازنده این میدان علی(ع) بودند؛زیرا کسانی که در نظر عامه مردم اصحاب رسول خدا(ص) بودند ، به دست علی(ع)کشته می شدند وعلی(ع) در تاریخ به عنوان قاتل اصحاب پیامبر(ص) معرفی می شدکه نتیجه آن حذف شخص و شخصیت آن حضرت خواهد بود و دیگر از علی(ع) و اسلام چیزی نخواهد ماند.



برچسب‌ها:
علل تشکیل سقیفه بنی ساعده از طرف انصار
+ نویسنده حامد طیبی محمدی در دو شنبه 12 آبان 1393برچسب:, |
علل تشکیل سقیفه بنی ساعده از طرف انصار

 

1-امتناع برخی از صحابه از شرکت در سپاه اسامه بن زید به بهانه مریضی پیامبر(ص)؛شایعاتی را در خصوص تصاحب خلافت ونادیده گرفتن حادثه غدیر را برای انصارمسلم کرده بود.

۲-انصار از جریانهائی که بعد از غدیر خم بوجود آمده بود دریافته بودند که عده ای در صدد کنار زدن علی(ع)هستند.

3-انصار می ترسیدند که با کنار زدن علی(ع) اگرقریش به قدرت برسند ازآنها انتقام خواهند گرفت زیرا؛ برخی از سران قریش مسلمان، از فداکاری انصار در حمایت وپناه دادن آنها به پیامبر(ص) دل خوشی نداشتند.

4-انصار وقتی دیدند که در شهرشان عده ای می خواهند خلافت پیامبر(ص) را تصاحب کنند وحادثه غدیر و وصیت پیامبر(ص) در خصوص خلافت بعد از ایشان را نادیده بگیرند؛ با خود گفتند چرا کسانی غیر از آنها ریاست شهرشان را بدست گیرند

5- آنها می خواستند پیشدستی کنند ولی رو دست خوردند.



برچسب‌ها:
معاویه خود را کاتب وحی معرفی می کند
+ نویسنده حامد طیبی محمدی در دو شنبه 12 آبان 1393برچسب:, |
معاویه خود را کاتب وحی معرفی می کند

واقِدي‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ چون‌ بعد از بيعت‌ امام‌ حسن‌ (سنۀ 41 هجری) معاويه‌ از عراق‌ به‌ شام‌ مراجعت‌ كرد به‌ خطبه‌ برخاست‌ و گفت‌: أيُّهَا النَّاسُ! إنَّ رَسُولَ اللهِ قَالَ: إنَّكَ سَتَلِي‌ الْخِلَافَةَ مِنْ بَعْدِي‌! فَاخْتَرِالارْضَ الْمُقَدَّسَةَ فَإنَّ فِيهَا الَابْدَالَ؛ وَ قَدْ أخْبَرْتُكُمْ فَالْعَنُوا أبَاتُرَابٍ! - أيْ عَلِيَّ بْنَ أبِي‌طَالِبٍ. «اي‌ مردم‌! به‌ درستي‌ كه‌ رسول‌ خدا به‌ من‌ گفت‌: تو به‌ زودي‌ خلافت‌ را پس‌ از من‌ حيازت‌ خواهي‌ كرد! پس‌ أرض‌ مقدّس‌ را براي‌ خود اختيار نما! زيرا در آن‌ «أبدال‌» وجود دارند و من‌ اين‌ امر را به‌ شما خبر دادم‌! بنابراين‌ بر «أبُو تُراب‌» لعنت‌ بفرستيد -يعني‌ بر علي‌ بن‌ ابي‌طالب‌.» فرداي‌ آن‌ روز كاغذي‌ نوشت‌ و مردم‌ را جمع‌ كرد و آن‌ كاغذ را بر آنان‌ قرائت‌ نمود در آن‌ كاغذ آمده‌ بود: هَذَا كِتَابٌ كَتَبَهُ أمِيرُالمُومِنينَ مُعَاوِيَةُ صَاحِبُ وَحْيِ اللهِ الَّذِي‌ بَعَثَ مُحَمَّداً نَبِيّاً و كَانَ اُمِّيّاً لَا يَقْرَأُ وَ لَايَكْتُبُ، فَاصْطَفَي‌ لَهُ مِنْ أهْلِهِ وَزِيراً كَاتِباً أمِيناً. فَكَانَ الْوَحْيُ يَنْزِلُ عَلَي‌ مُحَمَّدٍ وَ أنَا أكْتُبُهُ وَ هُوَ لَايَعْلَمُ مَا أكْتُبُ! فَلَمْ يَكُنْ بَيْنِي‌ وَ بَيْنَ اللهِ أحَدٌ مِنْ خَلْقِهِ. فَقَالَ الْحَاضِرُونَ: صَدَقْتَ! «اين‌ نامه‌اي‌ است‌ كه‌ اميرالمومنين‌ معاويه‌ صاحب‌ وحي‌ خدا - آن‌ كه‌ محمد را به‌ پيامبري‌ برانگيخت‌ در حالي‌ كه‌ او درس‌ ناخوانده‌ بود و نمي‌توانست‌ بخواند و نمي‌توانست‌ بنويسد - نوشته‌ است‌. خداوند براي‌ محمد از اهل‌ او وزيري‌ كاتب‌ و امين‌ برگزيد. بنابراين‌ وحي‌ بر محمد نازل‌مي‌شد و من‌ مي‌نوشتم‌ و اونمي‌دانست‌ من‌ چه‌مي‌نويسم‌. عليهذا درميان‌ من‌ و ميان‌ خدا هيچ‌ يك‌ از خلايق‌ او وجود نداشتند! حاضرين‌ گفتند: راست‌ گفتي‌!»



برچسب‌ها:
آیا بنی‌هاشم و بنی امیه رابطه خویشاوندی با یکدیگر دارند؟
+ نویسنده حامد طیبی محمدی در یک شنبه 11 آبان 1393برچسب:, |
آیا بنی‌هاشم و بنی امیه رابطه خویشاوندی با یکدیگر دارند؟

 

آیا بنی‌هاشم و بنی امیه رابطه خویشاوندی با یکدیگر دارندو آنها جزئی از قبیله قریش محسوب می شوند؟

نویسنده: حسن وافی

بنی امیه، به کسانی گفته می شود که نسب آنها به امیه می رسد.

در میان مورخان مشهور است که بنی‌هاشم و بنی امیه رابطه خویشاوندی با یکدیگر داشته،جزئی از قبیله قریش محسوب می شدند.
اما  مجموع شواهد و دلایل حاصل از بازکاوی مجدد متون تاریخی و حدیثی، نشان می‌دهد نظر مشهور، فاقد دلیل است و قابل اعتماد نیست و وجود هرگونه خویشاوندی میان بنی‌هاشم ـ خصوصاً پیامبر(ص) ـ و بنی‌امیه با تردیدهای فراوان و بسیار جدی روبه رو است؛ به طوری که احتمال جعلی بودن شناسنامه بنی‌امیه ـ که در آن قریشی و عرب بودن ثبت شده است ـ بیش از پیش قوت می گیرد.

دلایل ما برای اثبات این دیدگاه عبارت‌اند از:
1. فرزند خواندگی در زمان جاهلیت :

فرزند خواندگی، سنتی بود که در دوره جاهلیت میان مردم جزیرة العرب و حتی سرزمین‌های متمدن آن روز مانند روم و ایران، بسیار رواج داشت.(1) آنان برخی کودکان را به عنوان فرزند خود انتخاب می کردند و آن را پسر یا دختر خود می خواندند و به دنبال این نام‌گذاری، تمامی حقوقی را که یک فرزند از پدر داشت، برایش قرار می دادند. بنابر این با توجه به رایج بودن چنین سنتی خصوصاً در فضای جاهلیت نمی توان به مجرد اطلاق فرزند بر اشخاص، آنان را فرزند صلبی، حقیقی و نسبی دانست.
2. محرومیت بنی‌امیه از سهم ذی القربی
در منابع معتبر روایی اهل سنت آمده است که پیامبر اکرم(ص) هنگام تقسیم سهم «ذوی القربی» هیچ سهمی برای فرزندان عبد شمس(بنی امیه) و فرزندان نوفل قرار ندادو آن را مختص به بنی هاشم و بنی مطلب کرد.(2) این شیوه تقسیم، موجب اعتراض عثمان بن عفان و جبیر بن مطعم ـ که به ترتیب از خاندان بنی امیه و بنی نوفل بودند ـ شد .رسول خدا(ص) در پاسخ فرمود: «انما بنوهاشم و بنو المطلب شیء واحد»(3) تنها بنی‌هاشم و بنی‌مطلب مانند یکدیگرند». عدم بهره مندی بنی امیه از سهم «ذوی القربی»آن است که بنی امیه هیچ گونه قرابت صلبی با رسول خدا(ص) نداشتند و لذا هیچ سهمی به آنان تعلق نگرفت.
3. افشاگری نسب معاویه از سوی امام علی(ع)
امام علی(ع) در پاسخ به نامه معاویه، ضمن افشاگری چهره بنی امیه و شمردن فضایل اهل بیت(ع) می فرماید:«و اما قولک انا بنو عبد مناف فکذلک نحن ولکن لیس امیة کهاشم و لا حرب کعبدالمطلب و لا ابوسفیان کأبی طالب و لا المهاجر کالطلیق و لا الصریح کاللصیق..»(4) و اینکه ادعا کردی ما فرزندان عبد مناف هستیم، آری ما هم چنین هستیم؛ اما جد شما امیه چونان جد ما هاشم و حرب همانند عبد المطلب و ابوسفیان مانند ابوطالب نخواهند بود.هرگز ارزش مهاجران چون اسیران آزاد شده نیست و حلال‌زاده مانند مجهول النسب نیست...».
ظاهر این فراز از نامه، نشان می دهد که اولاً،  اگر ادعای انتساب به عبد مناف(پدر هاشم و جد اعلای پیامبر(ص) از سوی معاویه باعث فخر فروشی و اثبات فضیلت برایش شده است، باید بداند که امیرمؤمنان(ع) نیز چنین انتسابی را دارد. ثانیاً، از کلمه «لکن» که برای استدراک و دفع توهم است و نیز به قرینه تقابل فضایل موهوم معاویه و فضایل واقعی علی(ع)، فهمیده می شود انتساب معاویه به عبد مناف، روشن و قطعی نیست؛ چرا که می فرماید:«هرگز کسی که نسبش آشکار و صحیح است(الصریح) مانند کسی که خود را به غیر پدرش چسبانده، نیست(اللصیق)»
علامه مجلسی(ره) در توضیح این بیان حضرت می نویسد:«بنی امیه، قریشی نیستند، بلکه خود را به این قبیله چسبانده‌اند و این است معنای سخن امیرمؤمنان(ع) که فرمود: بنی امیه، لصیق‌اند و نسبشان به عبد مناف نمی‌رسد».(5)
ابن ابی الحدید معتزلی هم در ذیل عبارت «و لا الصریح کاللصیق» با طرح این سؤال که: آیا در نسب معاویه شبهه‌ای وجود دارد؟(6) نا خواسته تردید ما را در صحت انتساب معاویه و نسل او به عبد مناف، دو چندان می‌کند.
4. انکار صریح عرب بودن امیه در برخی منابع
در برخی منابع تاریخی کهن، عرب و قریشی بودن امیه به صراحت انکار شده است. ابوالقاسم علی بن احمد کوفی، از دانشمندان سده چهارم، درباره امیه می نویسد: «عبد شمس بن عبد مناف، (برادر هاشم بن عبد مناف) برده‌ای رومی به نام امیه داشت که او را فرزندخوانده و منسوب به خود کرده بود. بنابراین نسب بنی امیه به اینجا منتهی می شود و اصل آنها رومی می‌باشد».(7)
علامه مجلسی(ره) نیز با نقل همین مطلب از دو کتاب کامل السقیفه و الزام النواصب می نویسد:«امیه، غلام عبد شمس و از سرزمین روم بود. هنگامی که عبد شمس زیرکی و فطانت را در غلامش دید، آزادش کرد و او را فرزند خواندۀ خود کرد تا جایی که می گفتند: امیة بن عبد شمس».(8) وی سپس نتیجه می‌گیرد که بنی‌امیه قریشی نیستند، بلکه خود را به این قبیله چسبانده‌اند.
5. مشکوک بودن انتساب معاویه به امیه
فرض کنیم امیه فرزند صلبی عبد شمس باشد، اما آیا تمام کسانی که خود را از طریق امیه به عبد شمس منسوب می کنند، نسبشان به امیه می رسد؟ سبط ابن جوزی می گوید:«در میان مردم معروف بود که معاویه به چهار نفر از قریش منسوب است: عمارة بن الولید بن المغیره المخزومی، مسافر بن ابی عمرو،ابوسفیان، عباس بن عبد المطلب».(9)
همچنین ابن ابی الحدید نقل می‌کند که زیاد بن ابیه در پاسخ به نامه معاویه ـ که وی را به خاطر بدکاره بودن مادرش سمیه سرزنش کرده بود ـ چنین نوشت: «اگر من فرزند سمیه هستم، بدانکه تو ابن جماعتی (فرزند یک گروه هستی!)».(10)
حال اگر این مطلب را در کنار «معجم بنی امیه»، نوشته دکتر صلاح الدین  المنجد، قرار دهیم که در آن، نام و نسب 468 نفر از بنی امیه را ضبط کرده، بدون آنکه اشاره ای به نام و نسب عمارة بن الولید و مسافر بن ابی عمرو کرده باشد،به این نتیجه می رسیم که نمی توان همه امویان را منسوب به امیه دانست.
مجموعه شواهدی که ذکر شد، ما را با انبوهی از شک و بد گمانی درباره نسب و هویت بنی امیه روبه‌رو می‌کند و این پرسش را فرا روی ما قرار می دهد که: براستی خلافت بنی‌امیه دارای کدام پشتوانه دینی و روایی بود؟چرا،چگونه و به چه استنادی بنی امیه خود را حاکم و مسلط بر سرنوشت مسلمانان نمودند در حالی که روایات فراوانی از پیامبر اکرم(ص) وجود دارد که خلافت و امارت مسلمانان را از آنِ قریش می‌داند(11)و برخی روایات دیگر به صراحت این مقام را مختص به بنی هاشم می‌کند؟(12)

- فهرست منابع:

1- تفسیر المیزان، ترجمه سید محمد باقر موسوی همدانی، ج16،ص411.

2- صحیح بخاری، ج5، ص79؛ سنن نسایی ج7، ص130؛ کتاب المسند امام شافعی، ص324و 325.

3- صحیح بخاری، ج4، ص155؛ مسند احمد، ج4،ص81؛ سنن ابی داود سجستانی، ج2، ص26؛ سنن نسایی،ج7،ص130.

4- نهج البلاغه،نامه17.

5- بحار الانوار،ج31،ص458.

6- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید،ج15،ص82.

7- الاستغاثه،ج1،ص76.

8- بحار الانوار،ج31،ص458.

9- تذکرة الخواص،ص263.

10- شرح نهج البلاغه، ج16، ص326.

11- مانند این روایت در بخاری آمده: «عن عبد الملک سمعت جابر بن سمره قال سمعت النبی(ص)یقول: یکون اثنا عشر امیراً فقال کلمة لم اسمعها فقال ابی: انه قال: کلهم من قریش». صحیح بخاری، ج8، ص127؛ و یا این حدیث از مسلم: «عن جابر بن سمره قال: دخلت مع ابی علی النبی(ص)فسمعته یقول: ان هذا الامر لا ینقضی حتی یمضی فیهم اثنا عشر خلیفه. قال: ثم تکلم بکلام خفی علیَّ قال فقلت: لأبی ما قال؟ قال: کلهم من قریش». (صحیح مسلم، ص817، حدیث1821).

12- شیخ سلیمان بن ابراهیم قندوزی حنفی در ینابیع الموده روایت را این گونه نقل می‌کند: «عن جابر بن سمره قال: کنت مع ابی عند النبی(ص) فسمعته یقول: بعدی اثنا عشرة خلیفه. ثم اخفی صوته فقلت لابی ما الذی اخفی صوته؟ قال: کلهم من بنی هاشم» وی پس از نقل این روایت می‌نویسد: «اینکه پیامبر(ص)صدایش را آهسته کرد، خود مرجح این روایت است. زیرا بنی امیه دوست نداشتند بنی هاشم بر کرسی خلافت تکیه زنند» (ینابیع الموده، ج،3، ص504).

 

منبع : http://hasanvafi.blogfa.com/post-111.aspx



برچسب‌ها:
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد و کپی برداری از مطالب تنها با ذکر منبع مجاز است...