» سرشکستن حضرت زین العابدین علیه السلام در عزای حضرت سیدالشهدا علیه السلام
» آیا مواسات وهن است
» لطمه
» همدردی یا وهن
» اشکال از نحوه عزاداری نگیرید
» نسب عمر
» روایت ابوبكر و عمر و پیروان آنها مشرك هستند
» آیا عمر خطاب همسر حضرت ام‌کلثوم(سلام الله علیها) است؟
» پروژه تحريف کتب اهل سنت+تصوير (قسمت اول)
» روايت «وَأَنْتَ خَلِيفَتِي فِي كُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ بَعْدِي» با سند معتبر + تصوير كتاب
» بیعت عمر با امیرالمومنین (علیه السلام) در غدیر خم
» تحریف کتب اهل سنت
» سوتی کتاب اهل سنت
» روايت « لو لا علي (ع) لهلک عمر » در چه منابعي آمده است؟
» اعترافات عمر درباره امير مؤمنان على(عليه السلام)
» عمربن خطاب
» به راستی چه كسي پيامبر را شهيد كرد؟
» محتوای سوره حمد
» اَصحاب عَقَبَه:
» شجره ملعونه در قرآن
درباره ما

به وبلاگ من خوش آمدید
نویسندگان
پیوندهای روزانه
دیگر امکانات

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 28
بازدید دیروز : 14
بازدید هفته : 42
بازدید ماه : 42
بازدید کل : 82086
تعداد مطالب : 78
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

پیوندهای وبگاه
» gps ماشین ردیاب
» دیلایت فابریک
» جلو پنجره لیفان ایکس 60

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان روایات اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام و آدرس hadiseslam.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آرشیو مطالب
موضوعات مطالب
برچسب‌ها
اعتراف ابوبکر به حمله به خانه ی حضرت زهرا (س) ( از کتب اهل تسنن )
+ نویسنده حامد طیبی محمدی در سه شنبه 25 شهريور 1393برچسب:, |

ایکاش به خانه فاطمه حمله نمیکردم.

ایکاش در سقیفه بنی ساعده خلافت را نمی پذیرفتم وخلافت را به عهده

عمربن خطاب وابوعبیده جراح قرارمیدادم ومن وزیر میشدم و...       

(میزان الاعتدال ذهبی-ج3-ص-109

-لسان المیزان ابن حجر-ج4-ص889

-تاریخ طبری-ج3-430)

 

-هنگامیکه آیه 23سوره مبارکه شوری برپیغمبراکرم(ص)نازل شد(قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَیهِ

 أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَى)

اصحاب ازپیغمبراسلام پرسیدندنزدیکان شما چه کسانی هستند که محبت به آنها

برماواجب شده است؟

پیامبراکرم فرمودند:"علی وفاطمه ودوفرزندش حسن وحسین (علیه السلام)

(تفسیرکبیرفخرراضی-ج7-ص405

-تفسیرکشاف-ج4-ص219و220)

-حاکم نیشابوری در المستدرک واحمدبن حنبل در مسند خود،بنقل از ابن عباس

آورده اند که حضرت محمد(ص)لباس خودرابرروی علی،فاطمه،حسن وحسین(ع)

کشیدندوفرمودند:"هماناخداوند اراده کرده شمااهل بیت را ازهر رجس وپلیدی

پاک وپاکیزه گرداند"

(مستدرک علی الصحیحین-ج3-ص123-مسنداحمدبن حنبل-ج1-ص330)

پیامبراکرم(ص)

»فاطمه سرورو بزرگ زنان بهشت است«                                   

 (صحیح بخاری-جزء5و6-باب61-حدیث278-چاپ دارالقلم بیروت)

 

-مسعودی در اثبات الوصیه خود در صفحه143 میگوید:

سروربانوان،حضرت زهرا(س)راچنان پشت در کوبیدندوفشردندکه محسن شش

 ماهه اش شهیدشد.

 

-بخاری در صحیح خود آورده:

 هنگامیکه حضرت زهرا(س)به شهادت رسیدحضرت علی(ع)شبانه وی را دفن کرد

 وابوبکر را خبرنکرد  براو نماز گذارد.                            

(صحیح بخاری کتاب المغازی باب155-ج-252-حدیث704)

 

-طبری در تاریخ خود در باره شهادت حضرت زهرا(س)مینویسد:

عمرچنان به پهلوی فاطمه زد که فاطمه فرزندی را که در شکم داشت سقط کرد

 وعمبن خطاب فریاد میکشید خانه فاطمه را به آتش بکشیدو...

(تاریخ طبری-ج2-ص233)

 

ترمذی در المناقب آورده: حضرت محمد(ص)دست حسن وحسین را گرفتند وفرمودند:

"هرکس ایندو حسن وحسین(ع)وپدرشان علی(ع)ومادرشان فاطمه(س)را دوست

بداردفردای قیامت با من در یک درجه خواهد بود"

(سنن ترمذی-ج5-باب21-ص599)

 

حاکم نیشابوری در کتاب معرفت الصحابه در(ص170)آورده:

پیامبراکرم(ص)به فاطمه(س)فرمودند:"آیاراضی نیستی که سرور زنان علم هستی":

 

باوجوداینهمه سفارش پیابر اکرم(ص)به مقام حضرت فاطمه (س)بازبسیاری

از صحابه بر در خانه حضرت هجوم آوردند ودر خانه ایشانرا به آتش کشیدند.

 

خداوند متعال میفرماید:

 

(یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَوَلَّوْا قَوْمًا غَضِبَ اللَّهُ «13»ای کسانی که ایمان آوردید

برقومی که خداوند برآنها غضب کرده ازآنها ولی ویار نگیرید)

 

-چرا که پیامبر اکرم(ص)حضرت فاطمه(س)را معیار حق وباطل قرارداده اند

 وفرموده اند:"همانا خداوند بخشم فاطمه خشمگین و بخشنودی او خشنود میشود"

(مستدرک حاکم نیشابوری-ج3-ص158

-الاصابه-ج8-ص266)

 

-حدیث شریف::"فاطمه پاره تن من است هرکس اورا خشنودکند مراخشنود کرده

 وهرکس او را بیازارد مرا آزرده"

در منابع ذیل اهل سنت با الفاظ گوناگونی وارد شده-

-درصحیح بخاری-ج4-ص21-وج5-ص36

-صحیح مسلم-ج4-ص1904-

-سنن ترمذی-ج7-ص605-حدیث3867

 

باتوجه به اینکه حضرت زهرا(س)درکلام رسوخدا(ص)معیار حق و باطل

 قرار گرفته است میتوان گفت که امام زمان حضرت فاطمه(س)حضرت

علی(ع)بوده است.یقیناً حضرت زهرا (س)از کسانیکه خشمگین وناراضی

 بودندتبعیِِّت نمیکردند وآنانرا خلیفه وجانشین پیامبر نمیدانستند.

بطور یقین حضرت زهرا (س)ازآنهایی که بهنگام احتضار رسولخدا(ص)تهمت

هذیان گوئی به رسولخدا زدند وسفارش رسولخدا را مبنی بر جانشینی امیرالمومنین

علی(ع)برخلافت را عمل نکردند آنها را لایق خلافت نمیدانند.

اینک انسان باید بادیده انصاف قضاوت کند کسانیکه خانه حضرت زهرا هجوم آوردند

 شایستگی امام بر حضرت زهرا(س) ودیگر مسلمانان رادارند؟

اسناد ومداررک درموردهجوم به خانه حضرت زهرا(س)

-الامامه والسیاسه ابن قتیبه دینوری-ج1-ص14

-کنزالعمال متّقی هندی-ج3-ص149

-المصنف ابن شیبه-ج14-ص567

 

-سیوطی در تفسیر خود از ابی سعیدخدری نقل میکند:

هنگامیکه آیه 26سوره اسراء برپیامبراکرم(ص)نازل شد:(وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ

«26»حقوق خویشاوندان وارحام خود راادا کن )

ایشان حضرت زهرا (س)راخواند وفدک را به او بخشید.

(الدورالمنثورجلاالدین سیوطی-ج4-ص177)

 



برچسب‌ها:
تشبیه ابوبکر به پیامبر توسط عایشه
+ نویسنده حامد طیبی محمدی در سه شنبه 25 شهريور 1393برچسب:, |

تشبیه ابوبکر به پیامبر توسط عایشه

 

هنگام مرگ ابابکر, عایشه اشعاری را برای پدرش می خواند

که در مورد رسول خدا صلی الله علیه و اله سروده شده بود:

با شنیدن این اشعار, ابوبکر به عایشه گفت: این توصیفات

مخصوص رسول خدا صلی الله علیه و اله است.

(الطبقات ابن سعد 3/198)

عایشه در حالی پدر خود ,ابوبکر, را به پیامبر اکرم صلی الله

 علیه و اله تشبیه می کند که مولا علی علیه السلام در خطبه

 دوم نهج البلاغه فرمودند.

لَا يُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ ص مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ. یعنی به خاطر منزلت

 و مقام بالای اهل بیت علیهم السلام هیچ کس را نمیتوان

با ایشان مقایسه کرد



برچسب‌ها:
ابوبکر کیست؟؟
+ نویسنده حامد طیبی محمدی در سه شنبه 25 شهريور 1393برچسب:, |

عبدالله بن عثمان تیمی نام اصلی ابوبکر است که

اهل سنت، او را خلیفه اول بعد از پیامبر اکرم صلی الله

علیه و آله و سلم می‌دانند.

 پدرشابوقحافه عثمان و مادرش ام الخیر سلمی نام داشت.

 ابوبکر در سال 571 یا 572 میلادی حدود سه سال پس

 از عام الفیل در مکه و در میان قبیله تیم بن مره،

 یکی از طوایف قریش،به دنیا آمد.

ابوقحافه پدر ابوبکر و پسرانش، از بردگان عبدالله بن

 جدعانو از تبار حبشی بودند و هنگامی که ابوبکر از بردگی

آزاد شد نام او را عتیق گذاشتند.:

 (الطبقات ج 3 ص 170

عبد الله بن جدعان صاحب بزرگترین کانون جهت تولید

 اطفال و کودکان ( موسسه زنا ) بود. او مالک دهها کنیزی

 بود که آنان را به مردان عرضه می کرد که از آنان حامله

می شدند سپس کودکان را به پدران یا به بیگانگان می فروخت

- مختصر تاریخ دمشق ابن منظور ج 5 ص 254

- المعارف ابن قتیبه ص 576

-  مروج الذهب مسعودی ج 2 ص 282

 

وی پس از شهادت پیامبر اکرم صلی الله علیه واله به نا حق

 و با زور بر مسند خلافت نشست تا اینکه پس از مدت 2 سال

 و 3 ماه و 22 روز در شب سه شنبه 22 جمادی الثانی

 در سال 13 هجری از این جهان به سوی سزای

اعمالش رخت بر بست:

 

ابوبکر: ای کاش... !

حافظ ابن ابی شبیه و دیگران روایت کرده اند

ابوبکر نگاهش بر پرنده ای بر فراز درختی افتاد.

پس گفت خوشا به حالت ای پرنده بر درخت می نشینی

 و میوه اش را میخوری در حالی که نه حسابی بر تو باشد

 و نه عذاب وگرفتاری من دوست دارم درختی در کنار راه

بودم و شتر راهگذار مرا میخورد ودر لابلای سرگین خود

مرا بیرون می انداخت و من هرگز بشر نبودم.         

(تاریخ الخلفاء سیوطی ص 142 اواخر شرح حال عمر

- نیز جامع الاحادیث سیوطی به شرح: کنز العمال 12/528 با اسناد متعدد)

 

و به روایت دیگر گفت

خوشا به حالت ای گنجشک! از میوه های درختان

 میخوری و بر فرازشان پرواز می کنی نه حسابی برتو باشد

 و نه عذابی به خدا سوگند دوست داشتم قوچی بودم و آن قدر

 کسانم مرا پرورش می دادند که چاق ترین قوچ می شدم آنگاه

مرا ذبح میکردند پس مقداری از گوشتم را بر روی آتش سرخ

 میکردند و مقدار دیگرش را می پختند سپس مرا می خوردند

و آنگاه...و من به صورت بشر خلق نشده بودم

(-کنز العمال -ج12-ص528)                               

 

درروایت دیگر آمده که گفت:

ای کاش من موئی بودم در پهلوی بنده مومنی

(کنز العمال  ج12ص528 به روایت ازاحمدبن حنبل

 

در روایت ابن تیمیه آمده که گفت:

ای کاش مادرم مرا نزائیده بود. ای کاش من کاهی بودم در خشتی:

(منهاج السنه ج 3ص120 )

 

ابوبکر: من را شیطانی هست ...!

شیعه و سنی متفقند و کسی منکر این نیست که ابوبکر بر

 سر منبر می گفت:

إنّ لي شيطانا يعتريني، فإن استقمت فأعينوني و إن عصیت

 فاجتنبونی و إن زغت فقوّموني...

به درستی که برای من شیطانی هست که فریب می دهد.

 اگر کاری را درست انجام دادم یاریم کنید. و اگر کاری را

 اشتباه و غلط انجام دادم مرا به راه راست بیاورید!

حقیقتا چگونه ابوبکر میتواند شایسته امامت و پیشوایی باشد

در حالی که خود هنوز حق و باطل را نمی تواند

 تشخیص بدهد. و از مردم کمک می خواهد که او را در

 این امر کمک کنند !  آیا کسی که خود نیاز به ارشاد و

هدایت دارد می تواند کسی را ارشاد کند؟

(تاریخ الامم و الملوک ج 2 ص 460 دوره 8 جلدی. - بحارالانوار، ج‏30، ص 496

 

                بیعتم را فسخ کنید ! من بهترین نیستم!

ابوبکر مکرر بر منبر می گفت:

اقیلونی اقیلونی فلست بخیرکم و علی فیکم

یعنی مرا رها کنید رها کنید بيعت من را فسخ كنيد!

من بهترین فرد شما نیستم در حالیکه علی علیه السلام

 در میان شماست!!

(شرح نهج‏البلاغه، ابن ابی‏الحدید، ج 1 ص 169

- نهج‏البلاغه عبده، ص 40 چاپ دوم.

- بحارالانوار ج30 ص497)

 

و نیز ابوبکر گفت:محققا بیعت بر خلافت کاری حساب نشده

 و شرزا بود که خداوند شرش را برطرف نمود و من از

 برپا شدن فتنه ترسیدم...بی شک بار عظیمی را به دوش

 افکندم که مرا تاب و توان آن نباشد و راستی که

دوست داشتم نیرومندترین افراد مردم به جای من عهده دار

 آن می شد, و همچنان از مردم عذر خواهی می کرد.              

(شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید -ج2-ص50 وج 6-ص47

 

همچنین آمده است که گفت:

من از رأی (بیعت) شما گذشتم, چه بهترین شما نیستم. پس

با بهترین خود بیعت کنید.

(کنزالعمال 5/656 و631

 

به روایت دیگر آمده است:

من متصدی زعامت و رهبری شما شدم در حالیکه بهترین

 شما نیستم, پس اگر راه راست پیمودم مرا یاری دهید و

 اگر به انحراف و کجی کشیده شدم, مرا به راستی وادار کنید

( شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 17ص156

این جمله بسیار معروف و مشهور است و حتی مولا علی

علیه السلام نیز به این جمله ابوبکر در خطبه شقشقیه اشاره

 می کنند. در آنجایی که حضرت میفرمایند: " در همان اثناء

 که (ابوبکر) در حیات خود از آن کناره‏گیری می‏نمود

" مولا علی علیه السلام به این نکته اشاره می کنند که

ابوبکر در حیات خویش و در زمان حکومتش از مردم

می خواست او را رها کنند و بیعتش را فسخ کنند. یعنی

 خود ابوبکر می دانست که صلاحیت حکومت و خلافت را ندارد.

 

اظهار پشیمانی ابوبکر و اقرار به جنایات

ابوبکر پیش از مرگش از کارهایش در ایام زندگی،

اظهار ندامت و پشیمانی می‏کرد و به گناهان و جنایات خویش

 اقرار می کرد. ابن قتیبه در تاریخ الخلفاء نقل کرده است

 که ابوبکر می‏گفت.

آری، به خدا قسم، تاسف نمی‏خورم جز بر سه کاری که انجام

 دادم و ای کاش انجام نمی‏دادم:

ای کاش خانه‏ی علی را رها می‏کردم و در روایتی: ای کاش

 به خانه فاطمه کاری نداشتم هر چند اعلان جنگ علیه من می‏کردند.

ای کاش در روز سقیفه، روی دست یکی از آن دو نفر ابو

عبیده یا عمر می‏زدم که او امیر می‏شد و من وزیرش می‏شدم.

ای کاش روزی که ذوالفجاءه سلمی را به اسارت گرفتند و نزد

 من آوردند او را می‏کشتم یا آزاد می‏کردم ولی او را با آتش

نمی‏سوزاندم. 

(عقد الفرید، ج 4 ص 268

- تاریخ طبری، ج 3 ص 430

- مروج الذهب، ج 2 ص 303)                        

 این روایت میان اهل سنت بسیار مشهور است و در کتب

 مختلف ایشان با عبارات متفاوت آمده است. بعضی از این

 کتب عبارتند از:

 ابوعبید و کتاب الاموال (ابوعبيد) – المعجم الکبیر (طبراني)

– كتاب كامل (مبرّد)

مختصر تاريخ دمشق (محمد بن مکرم)

– تاریخ الاسلام (شمس الدین ذهبی)

_مجمع الزوائد (علی بن ابی بکر هیثمی)

 – لسان المیزان (ابن حجر عسقلانی)

– کنزالعمال (متقی هندی)

 

مخالفت پدر ابوبکر با خلافتش:

وقتی ابوبکر را خلیفه کردند در طائف بود. به اتفاق مورخین

شیعه و سنی ابوبکر در آن هنگام به پدر خود نوشت:

این نامه ای است از خلیفه رسول خدا ابوبکر. بدان که مردم

 من را به جهت زیادی و بزرگی سن ! به خلافت انتخاب کردند.

 تو نیز با قوم من موافقت کن و با من بیعت کن که امروز من

 خلیفه خدایم ! و هرچه زودتر بیایی برای تو به بهتر است.

 

ابی قحافه پدر ابوبکر نوشت:

تو خود را خلیفه رسول خدا معرفی کرده ای و بعد از آن

نوشته ای که مردم من را به به جهت زیادی و بزرگی سن

 به خلافت انتخاب کردند و به همین دلیل من خلیفه خدایم !

 ولی (اشتباه می کنی) تو خلیفه مردم هستی، نه خلیفه

 رسول الله! و نه خلیفه خدا ! (زیرا مردم تو را انتخاب

کردند نه خدا و رسول صلی الله علیه واله) و اگر تو

 را به جهت زیادی سن خلیفه کرده اند. سن من از تو بیشتر

 است.

 پس باید من را خلیفه کنند و تو بر خلاف قول خداوند بر

 پدر خود و بر خلق خلیفه شده ای. تو خود می دانی که این امر

 (خلافت) حق کس دیگری می باشد. اگر حق را به صاحب

 حق (که علی بن ابیطالب ع است) واگذاری، برای تو

 بهتر است.

 برای اینکه تو از عهده خلافت بر نمی آیی. و نامه ای که

 نوشته ای بسیار احمقانه است. اگر تو به برکت رسول الله به

 امر خلافت رسیده ای بدان اهل بیتش به آن سزاوارترند و اگر

 به خاطر شرف به خلافت رسیده ای من از تو شریف ترم والسلام.

بعد از آن که ابابکر نامه پدرش را خواند، از پدر آزرده شد.

 و آن نامه را با آتش سوزاند.

(بحارالانوار، ج‏29، ص 95 و ج28 ص329

 

زنده زنده سوزاندن مجرمين !

يكي از افراد قبيله بني سليم به نام الياس، ملقب به فجائة،

 به قتل و دزدي و راهزني و غارت اشتغال داشت تا اين كه

 به دام افتاد. او را نزد ابوبكر آوردند. ابوبكر دستور داد در

مصلاي شهر مدينه آتش روشن كنند. آن‌گاه دستور داد او را،

 در حالي كه دست و پايش را بسته بودند، در آتش انداختند.

 آورده‌اند فجائه در ميان آتش با صداي بلند شهادتين را مي‌گفت

 تا سوخت.

(الغدير، ج 7، ص 157؛ تاريخ طبري، ج 2، ص 266؛ سنه 11؛

 كامل ابن اثير، ج 2، ص 211؛

 الاصابة ج 2، ص 322 )

بعضي نيز مانند مقدس اردبیلی رحمه الله آورده اند که علت

 سوزاندن فجائه توسط ابوبکر عدم بیعت با وی با ابوبکر

 بوده است.

اين نوع مجازات در قانون اسلام نيست و مخالف قرآن و

 سنت نبوي است.

 

  خداي متعال مي‌فرمايد:

كيفر آنان كه با خدا و پيامبرش به جنگ بر مي‌خيزند، و بر

 روي زمين فساد مي‌كنند، اين است كه اعدام شوند؛ يا به

 دار آويخته گردند يا (چهار انگشت) دست (راست) و پاي (چپ) آنها

 به عكس يكديگر بريده شود؛ و يا از سرزمين خود تبعيد

 گردند. اين رسوايي آنها در دنياست و در آخرت مجازات

 عظيمي دارند

(سوره مائده آیه33

 

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نيز به صراحت از اين نوع

 مجازات منع اكيد فرموده است:لا يُعذب بالنار الا ربّ النار؛

 هيچ كس جز پروردگار با آتش عذاب نمي‌كند (نبايد عذاب كند)

(الغدير، ج 7، ص 156

  مسند احمد، ح 15458)

 

اين روايت از نظر اهل سنت از روايات صحيح به شمار

 مي‌رود؛ در نتيجه با توجه به قرآن و سنت، اين مجازات

 بدعتي بود كه ابوبكر گذاشت.

 

حذف سهم "مؤلفة قلوبهم

خداوند متعال در قرآن مجيد، براى افرادى كه بايد دلهاى آنها

را به سوى اسلام جلب كرد، سهمى در زكات قرار داده است

. آنجا كه مى فرمايد:

زكات براى فقرا و مستمندان و عاملان آنها و كسانى كه بايد

 دلهايشان را جلب كرد، و آزادى بردگان و وامداران ، وصرف

آن در راه خدا و در راه ماندگان است ، اين يك فريضه الهى

 است . و خداوند نسبت به هر چيزى ، دانا و حكيم است .

(سوره توبه أيه 60)                                                                                                                         

 

پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله قسمتی از زکات را طبق

 دستور خداوند در قرآن به این افراد که "مؤلفة قلوبهم"

 نامیده شده اند اختصاص داده بودند و اينان چند صنف بودند:

عده اى از آنها اشراف عرب بودند كه پيغمبر اندكى از

مال را به آنها اختصاص مى داد تا مسلمان شوند. برخى ديگر،

 مردمى بودند كه اسلام مى آوردند، ولى نيّات ضعيفى داشتند

و لازم بود كه دلهاى ايشان را با بخشش زيادى ، به دست آورد.

 بعضى ديگر نيز كسانى بودند كه مورد بخشش قرار مى گرفتند

 تا بدين وسيله افراد ديگرى از رجال عرب ، مانند آنها به

 اسلام گرايش پيدا كنند.برخى ديگر كسانى بودند كه با مقدارى

از زكات ، دلهاى ايشان را به منظور جنگ با كفّار،

 جلب مى كردند:

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله )تا آخرین لحظه عمر شریفشان

 اين روش را با كسانى كه مى بايست دلهايشان جلب

 شود ادامه داد،

 و به اجماع كليّه طوايف مسلمين ، پيغمبر اكرم - صلّى اللّه

عليه وآله - بعد از خود به هيچكس اجازه نداد كه اين سهم را

 حذف كند.

ولى هنگامى كه ابوبكر روى آكار آمد، اين دسته براى دريافت

 سهم خود، مانند زمان پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله –

 نزد وى رفتند.

ابوبكر نيز فرمانى نوشت كه آنها سهم خود را دريافت کنند.

آنها فرمان ابوبكر را به عمر نشان دادند تا آن را گواهى كند،

 ولى عمر فرمان ابوبكر را پاره كرد و گفت ما نيازى به

 شما نداريم . خداوند اسلام را بزرگ داشته و از شما بى نياز

 ساخته است . اگر اسلام بياوريد، كارى به شما نداريم ،

و گرنه ، پاسخ شما را با شمشير مى دهيم.

آنها نزد ابوبكر برگشتند و گفتند: آيا خليفه تو هستى يا عمر؟

ابوبكر گفت : به خواست خدا او خليفه است !

وبدين گونه عمل عمر را امضا كرد!

(الجوهرة النيرة على مختصر القدورى في الفقه الحنفي ص 164

 

حذف سهم ذی القرب

نصّ قرآن در مورد سهم ذى القربى اين آيه شريفه است

 كه مى فرمايد:

بدانيد كه هر چه به دست آوريد ، خمس آن مال خدا و

 پيغمبر و خويشان او و يتيمان و تنگدستان و در راه

 ماندگان است ، اگر به خدا و آنچه در روز فيصله كار،

 روز تلاقى دو گروه بر بنده خود، نازل كرديم ، ايمان آورده

باشيد، بدانيد كه خدا بر همه چيز قادر است.

(سوره انفال آیه 41)                                                                                                                            

 

 

تمام مسلمانان اتفاق دارند كه سهمى از خمس ‍به پيغمبر خدا

صلّى اللّه عليه وآله - اختصاص داشته و سهم ديگرى نيز

 به خويشان آن حضرت تعلّق مى گرفته است.

 وتا پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - در قيد حيات بود،

 اين معنا جريان داشت. ولى بعد از آنكه ابوبكر روى كار آمد ،

 آيه خمس را تأ ويل كرد و سهم پيغمبر و خويشان او را با

شهادت آن حضرت اسقاط نمود. و از اداى آن به بنى هاشم

امتناع ورزيد. و آنها را در رديف ساير يتيمان ،

 مسكينان و در راه ماندگان - كه در آيه شريفه - آمده است

- قرار داد.

زمخشرى در تفسير كشّاف پيرامون بحث از آيه خمس ،

مى نويسد :از ابن عبّاس روايت شده كه گفت : خمس ،

 شش سهم است : براى خداو پيغمبر دو سهم و يك سهم نيز

 به خويشان حضرت ، تا خود وى زنده بود تعلّق مى گرفت ،

 ولى ابوبكر آن را در سه طبقه تثبيت كرد: (يتيمان ،

 مسكينان و در راه ماندگان ). از عمر و خلفاى بعد از وى

 هم روايت شده است كه گفت : ابوبكر بنى هاشم را از

خمس ممنوع ساخت...

بخارى و مسلم در صحيح خود، با سند از عايشه روايت

 كرده اند كه فاطمه زهرا - عليها السّلام - از ابوبكر

 خواست تا ارث پيغمبر خدا - صلّى اللّه عليه وآله - را از

 آنچه خداوند در مدينه و فدك به وى بخشيده ، و آنچه از

 خمس خيبر باقى مانده بود، به وى تسليم كند، ولى ابوبكر

 امتناع ورزيد و از آنها چيزى به فاطمه - عليها السّلام – نداد.

حضرت فاطمه - عليهاالسّلام - در اين باره به ابوبكر اعتراض كرد،

 ولى او اعتنا نكرد. فاطمه - عليها السّلام - هم از او رنجيد و تا

 زنده بود با ابوبكر سخن نگفت . فاطمه - عليها السّلام – شش

 ماه بعد از پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -، زنده بود، و چون

 وفات يافت ، شوهرش على - عليه السّلام - شبانه او را بخاك

 سپرد و به ابوبكر خبر نداد، و خود بر او نماز گزارد.

.(صحيح البخاري أواخر باب غزوة خيبر ص 36.

- صحيح مسلم باب لا نورث ما تركناه فهو صدقة ص 72 –

و همچنین درصحيح البخاري ج 5 / 177 ط دار مطابع الشعب

 وج 3 / 55 ط دار احياء الكتب العربية مع حاشية السندي،

 صحيح مسلم كتاب الجهاد والسير باب - 16 - ج 3 / 1380 ط

بيروت بتحقيق محمد فؤاد،

مشكل الاثار ج 1 / 47

وقريبا منه أيضا رواه البخاري ك فضائل أصحاب النبي ب - 12 - ج 5 / 25

 مطابع الشعب ورواه أيضا بمعنى آخر ك الفرائض ب - 3

- ج 4 / 164 ط دار احياء الكتب العربية

. ورواه في ك الخمس ب - 1 - ج 2 / 186 ط دار احياء الكتب العربية،

 مسند أحمد ج 1 / 6 و 9 وج 2 / 353

، سنن النسائي ك الفئ ب - 1 - ج 7 / 120

، شرح النهج لابن أبى الحديد ج 16 /

217، صحيح الترمذي كتاب السير باب - 44 - ج 4 / 157)

 

جعل حدیث توسط ابوبکر:

يكي از رسواترين دروغهاي تاريخ، حديثي جعلي است

 كه ابوبكر به پيامبر خدا صلي الله عليه و آله نسبت داده است.

 او روايت كرد كه پيامبر خداصلي الله عليه و آله فرموده:

انّا معشر الانبياء لا نُورث، ما تََركنا صدقةٌ؛

يعني: ما گروه پيامبران ارث نمي‌گذاريم، آنچه گذاشته‌ايم

 صدقه (براي عموم) است.

(تاريخ يعقوبي، چ 2، ايّام ابي بكر، ص 127 )                                                 

اين مطلب در چند جاي صحيح بخاري با الفاظي مشابه آمده است.

(2 باب، 883)                                                                            

 

اين رسواترين دروغ با آياتي از قرآن ناسازگار است؛

 قرآن مي‌فرمايد:

 

آتش زدن احاديث پيامبر صلی الله علیه واله:

يكي ديگر از كارهاي عجيب ابوبكر اين بود كه وي

 پس از درگذشت رسول خدا صلي الله عليه و آله دستور

داد پانصد حديث از احاديث پيامبر اكرم را آتش زدند.

(كنزالعمال، حدیث 29460

- تذكرة الحفّاظ، ج 1 ص 5

-  دارالحياء التراث العربي)

 

حافظ شمس الدین ذهبی روایت کرده است که: ابوبکر

 بعد از درگذشت پیامبر مردم را جمع کرد و به بهانه

اختلاف مردم در مورد احادیث دستور داد چیزی از

 رسول الله حدیث نکنید و هر کس در این باره از شما پرسش

 کرد بگوئید: کتاب خدا در بین ما و شما موجود است پس

 حلالش را حلال بدانید و حرامش را حرام.

(تذکره الحفاظ ص3

-الاضواء محمود ابوریه ص46)

 

ذهبی از عایشه روایت میکند که گفت پدرم ابوبکر تعداد

 پانصد حدیث از پیامبر خدا جمع آوری کرده بود. پس شبی

 را تا به صبح هم چنان با غلطیدن و ناراحتی کشیدن گذراند

 و چون صبح گشت گفت:

ای دخترم!احادیث را بیاور. و چون آن نوشته ها را به نزد

 او بردم آنها را سوزانید.

گفتم: چرا احادیث را سوزاندی؟

گفت: ترسیدم بمیرم و این احادیث در نزد تو بماند. در

 حالیکه من به راویان آنها اعتماد نموده و از آنان نقل حدیث

کرده ام. اما حقیقت آن نبوده که آنان برای من روایت نموده

 و آنگاه من آنها را نقل نموده باشم.

(تذکره الحفاظ،محمودابوریه ص5 بنقل از حاکم--کنزالعمال -ج10ص285

 - الاضواء پاورقی ص49

- تاریخ الفقه الاسلامی،دکتر محمد یوسف ص172

- الامام جعفرالصادق،مستشار عبدالحلیم جندی ص185)

 

نقد دلیل ابوبکر برای آتش زدن احادیث.

دلیل ابوبکر این بوده:اختلاف مردم در مورد حدیث

و نقل احادیث غیر معتبر. این دلیل اصلا قابل توجیه نیست زیرا:

اولا: حضرت مولی الموحدین علی علیه السلام حضور داشتند

و هرگونه حدیثی را که در مورد آن شک داشتند میتوانستند از

 نزدیکترین افراد به حضرت رسول یعنی حضرت علی سوال کنند.

خود اهل سنت نقل کرده اند که عایشه گفت:

 علی اعلم الناس بالسنه

(تاریخ دمشق ابن عساکر 3/61)

 

و گفته اند که پیامبر اکرم فرموده است: اعلم امتی بالسنه

و القضاء بعدی علی بن ابیطالب.

(الابانه،ابن بطه عکبری به نقل از کفایه الطالب باب 94 حدیث اول)

 

ثانیا: اگر ابوبکر واقعا دلش برای احادیث معتبر و غیر

 معتبر میسوخت میتوانست گروهی تشکیل دهد از بزرگان

 و نزدیکان حضرت رسول تا احادیث صحیح و درست از

 غیر صحیح جدا کنند و به مردم بگویند نه اینکه کلا نقل

 حدیث را منع کند.

 

و اما دلیل واقعی آتش زدن احادیث:

اولا: نام اميرالمؤمنين عليه‌السلام و فضايل او از يادها

 حذف شود؛ چرا كه نقل احاديث پيامبر صلي الله عليه و آله

 جداي از نقل فضايل حضرت علي عليه‌السلام نبود.

ثانيا: نقل احاديث پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مساوي

 بود با رسوايي آنان؛ چرا كه احاديث پيامبر صلي الله عليه

و آله نقدي بود بر اعمال و كردار خود سرانه و خود رأيي‌ها

 و بدعت‌هاي ابوبكر و عمر و عثمان و امثال آنها؛ لذا بهترين

 راه براي آزادانه عمل كردن و مورد نقد قرار نگرفتن،

 حذف احاديث پيامبر صلي الله عليه و آله بود كه آتش زدن

 و نابود كردن آنها در همين راستاست.

 

                          فرار ابوبکر از جنگ احد:

 

واقدی می نویسد: روز احد هشت نفر با پیامبر تا سر حد

 بذل جان بیعت کردند. سه نفر از مهاجرین (علی,طلحه,زبیر)

 و پنج نفر از انصاربودند. و جز این هشت نفر همگی در لحظه

 خطرناک پا به فرار گذاردند.

ابن ابی الحدید می نویسد: در مجلسی در سال 608 در بغداد

 کتاب مغازی واقدی را نزد محمد بن علوی می خواندم.

 هنگامیکه مطلب به این نقطه رسید که: محمد بن مسلمه

که صریحا نقل می کند: من در روز احد با چشمهای

 خود دیدم که مسلمانان از کوه بالا می رفتند و پیامبر آنها

 را به نامهای مخصوص صدا می زد و می فرمود:

 الی یا فلان الیّ یا فلان و هیچ کس به ندای رسول خدا

جواب مثبت نمی داد. استاد به من گفت منظور از فلان

 و فلان همان کسانی هستند که پس از پیامبر مقام و

 منصب به دست آوردند (ابوبکر و عمر). و راوی

 از ترسی که از تصریح به نام آنها داشت صریحا نخواسته

 اسم آنها را بیاورد.

همچنین نامبرده در شرح خود نقل کرده که عموم راویان

اتفاق دارند که خلیفه سوم از کسانی است که در آن

 لحظه حساس در میدان پایدار و ثابت نبوده است.

جالب اینجاست که مورخان در میان مدافعان رسول الله

(صلی الله علیه و اله) در جنگ احد از بانویی بسیار فداکار به نام

 نسیبه نام برده اند. پیامبر اکرم (ص) وقتی دفاع شجاعانه

این بانو را دیدند دباره وی چنین فرمودند:

موقعیت و مقام این بانوی فداکار امروز از فلان و فلان

(ابوبکر و عمر) بالاتر است.

فرار ابوبکر از معرکه احد بسیار مشهور است و جمع

 کثیری از روات و مورخین به آن تصریح کرده اند.

(سورة آل عمران: 153و154. در این مورد به کتاب الكامل ابن الاثير ج 2ص 108

شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج15 ص 23-24

شرح نهج اللاغه ابن ابی الحدید ج14 ص265-267 و اسدالاغابة ج5ص555

شرح نهج البلاغة لابن أبى الحديد ج 15 ص 23 و 24

 سيرة المصطفى لمعروف ص 411 و 414

 الصحيح من سيرة النبي الاعظم ج 4 ص 243

عن منحة المعبود في تهذيب مسند الطيالسي ج 2 ص 99

 طبقات ابن سعد ج 3 ص 155

السيرة النبوية لابن كثير ج 3 ص 58

 تاريخ الخميس ج 1 ص 431

 البداية والنهاية ج 4 ص 29

 كنز العمال ج 10 ص 268 و 269

 حياة الصحابة ج 1 ص 272

 دلائل الصدق ج 2ص 359

 وهمچنین نصوص دیگری نیز دلالت بر فرارابوبکر از

 جنگ احد می کنند.

 مستدرك الحاكم ج 3 ص 27

 تلخيص الذهبي للمستدرك نفس الصفحة

 مجمع الزوائد ج 6ص112، لباب الاداب ص 179

 حياة محمد لهيكل ص 265

 سيرة المصطفى لهاشم معروف ص 411

 راجع بقية المصادر في الصحيح من سيرة النبي الاعظم ج 4 ص 244

                            

                                   

فرار ابوبکر از جنگ سلسله:

جنگ سلسله در وادى رمل بود. اين جنگ هم مثل جنگ

خيبر بود؛

 زيرا نخست پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - ابوبكر را به

 ميدان فرستاد،

 ولى او با لشكر گريخت ، سپس عمر را فرستاد، او نيز با

افراد تحتفرمانش فرار كرد، ولى بعد از آنها على - عليه السّلام –

 را فرستاد و على عليه السّلام - با غنايم و اسيران برگشت .

 شيخ مفيد اين نبرد را به تفصيل در كتاب ارشاد نقل كرده است.

(الارشاد للشيخ المفيد ص 60 - 61 ط الحيدرية

السيرة النبوية لابن هشام ج 4 / 272 و 274

 الكامل لابن الاثير ج 2 / 156، السيرة الحلبية ج 3 / 190)

 

 تخلف از لشكر اسامه:

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله چند روز پيش از وفات،

 جوان لايقي را به نام اُسامه(اسامة بن زيد بن حادثه.)  مأمور فتح

 اراضي بلقا و دار روم در فلسطين كرد و دستور داد افرادي چون

 ابوبكر، عمر،سعد بن ابي وقاص و... در سپاه او حاضر شوند.

بعضي از صحابه از اين كه فرمانده آنان جواني است كه هنوز

بيست سال ندارد ، گله‌مند بوده و حرف‌هايي زدند. وقتي خبر

 نارضايتي آنها بهپيامبر صلي الله عليه و آله رسيد، حضرت

 بسيار خشمگين شد و فرمود:

لعنت خدا بر آن كس كه از لشكر اسامه تخلف ورزد.                           

(الملل و النحل، ج 1، ص 23)

 

و مكرر امر مي‌فرمود كه همه بايد در لشكر اسامه حاضر

 شوند و به اسامه دستور داد لشكرش را به سرعت از مدينه

بيرون ببرد. وي نيز با مجاهدين از مدينه بيرون رفت و در حومه

 شهر در محل جرف اردو زد.از طرفي چون بيماري رسول خدا

شدت گرفت و احتمال وفات او مي‌رفت،

 ابوبكر و عمر و بعضي ديگر بدون اجازه فرمانده خويش از

اردوگاه خارجشده و به مدينه بازگشتند و با اين عمل از دستور

رسول خدا صلي الله عليه و آله سرپيچي كردند.

در اين بين آنچه به نظر مي‌رسد چنان كه گفته‌اند اين است كه:

 پيامبر اكرمصلي الله عليه و آله از آن‌جا كه وفات خود را نزديك

 مي‌ديد و مي‌خواستمدينه را از معارضان و طمع‌كاران پاك و

 زمينه استقرار حكومت جانشين خود علي عليه‌السلام را

 آماده كند، سران صحابه را به فرماندهي اسامه جوان

 راهي شام كرد؛ لذا مكرراً مي فرمود:

 "جهزوا جیش أسامة، لعن الله من تخلف عنه

"لشکر اسامه را تجهیز کنید! خدا لعنت کند کسی

 که از آن تخلف ورزد"

(الملل والنحل للشهرستانی -ج1ص23)

انفذوا بعث أسامة ، لعن الله من تخلف عن بعث أسامة ،

 وکرر الرسول ذلک

(شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید  ج6ص52)

 

ابوبكر و عمر و بعضي ديگر كه اين معني را درك كرده بودند،

 با اين كه رسول خدا متخلفين را لعنت كرده بود، ولي با اين

 حال لشكر اسامه را بدون كسب اجازه از فرمانده خويش و به

دلخواه ترك كرده، به مدينه بازگشتند و با يك توطئه حساب شده،

 حضرت علي عليه‌السلام را ازحقش محروم ساختند.

در تاريخ نقل است وقتي ابوبكر خبر امارت خويش را به

 اطلاع اسامه رساند، اسامه گفت:من و لشكري كه با

 منند تو را ولي نكرده‌ايم؛ رسول خدا صلي الله عليه و آله مرا

 بر شما امير كرد و عزل نكرد تا از دنيا رفت و تو و عمر بي اجازه

 من برگشتيد و امري بر رسول خدا صلي الله عليه و آله مخفي نبود،

 مرا و شما را مي‌شناخت، با اين حال مرا بر شما امير كرد

 و شما را بر من امير نكرد.

الصراط المستقيم، ج 2، ص 297، المكتبة المرتضويه؛

المراجعات، ص 114، دارالنعمان

سپس به مدينه برگشت و بر در مسجد ايستاد و فرياد زد

كه عجب دارم از مردي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله مرا

 بر او امير كرد، ولي او مرا عزل كرده و ادعاي امارت و اميري

 بر من دارد.

شگفت آن كه آورده‌اند: ابوبكر و عمر با اين كه اسامه

 را عزل كردند ولي تا آخر عمر اسامه را با عنوان امير

 خطاب مي‌كردند!

 (شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ط مصر؛ المراجعات، ص 115

 

توبيخ ابوبكر توسط رسول خدا صلی الله علیه واله:

یکی از کارهایی که دشمنان  با آن مخالفت کرده و علیه

آن کارشکنیمی نمودند ،

 مساله جانشینی آن حضرت بوده است . آنان با یکدیگر

 هم پیمان شدند تا امامت علی  را نپذیرند و بدان تن ندهند .

 با وجود آنکه پیامبر  آنان را به همراهی با لشکر اسامة بن زید

 فرمان داده بود –تا هنگام وفات آن حضرت در مدینه نباشند –

لیکن عایشه آنها را از حال پیامبر  خبر دار کرد و آنها از نیمه

راه بازگشتند و با تدبیر عایشه ابوبکر در محراب پیامبر  برای

 اقمه نماز صبح ایستاد و این در حالی بود که پیامبر از شدت

 بیماری در مسجد حاضر نشده بودند .

 لیکن بلال بی درنگ آن حضرت را با خبر ساخت و پیامبر با

زحمت بسیار و با تکیه بر بازوان علی  و فضل بن عباس وضو گرفت .

 پیامبر  را درحالی به مسجد آوردند که پاهای مبارکشان روی زمین

 کشیده می شد . پیامبر  به جلو ابوبکر آمد و نماز او را شکست و

 خود به صورت نشسته نماز خواندند و صحابه به ایشان اقتدا کردند .

هنگامی که آنحضرت  به خانه بازگشت ، آنان را احضار نموده و بر

 کارشان توبیخ نمودند و سپس – در اثر بیماری و خستگی –

 از هوش رفتند.

(شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید خطبه 156-ج9-ص

179 و در چاپ مصر ج2ص485

  صحیح بخاری :ج 1ص92

 صحیح مسلم : ج2ص23

 سنن ابن ماجه : باب ما جاء فی صلات رسول الله

  مسند احمد : ج6ص210و224

 طبقات ابن سعد : ج3ص179

 انساب الاشراف : 1ص557)

 

سرپیچی دیگر از فرمان پیامبر اکرم صلی الله علیه واله

مورد ديگرى كه شيخين در مقابل نصّ اجتهاد نمودند، روزى

بود كه براى دومين بار، پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله –

به آنها دستور داد تا اين عنصر مرتد را به قتل برسانند. ولى آنان

 مانند بار اوّل ، از اجراى فرمان رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله

- امتناع ورزيدند.

احمد بن حنبل در مسند از ابو سعيد خدرى روايت مى كند

 كه ابوبكر خدمت پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - آمد وگفت :

 يا رسول اللّه !

 من از فلان درّه مى گذشتم ، ديدم مردى وارسته و خوش سيما،

 نماز مى گزارد.

پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: برو و او را بكش.

ابوبكر رفت ، ولى چون او را به آن حال ديد، خوش نداشت او را بكشد

 و نزد پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - باز گشت.

رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله - به عمر فرمود: تو برو و او را

به قتل برسان.

وقتى عمر آمد و او را به همان حال كه ابوبكر ديده بود، ديد،

حاضر نشداو را بكشد. از اين رو برگشت و گفت : يا رسول اللّه !

 چون ديدم با خشوع نماز مى گزارد از كشتن او خوددارى كردم!

پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: يا على ! برو و اين مرد

را بكش.على - عليه السّلام - رفت ولى او را نديد، سپس برگشت

 و گفت : يا رسول اللّه ! او را نيافتم.

در اينجا رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: اين مرد و

 همفكران او، قرآن مى خوانند، ولى هنوز صداى تلاوت آن

 از گلويشان نگذشته ، كه از دين خارج مى شوند؛ مانند تيرى

 كه از كمان بيرون رود!

و ديگر باز گشت به دين نمى كنند، چنانكه تير وقتى رها شد

ديگر به جاى خود باز نمى گردد. آنها را بكشيد كه بدترين مردم

روى زمين هستند.

 همچنین پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله فرمودند: اگر کشته شده

 بودهیچگاه دو مرد از امت من اختلاف نمی کردند.

 

لغو مأموریت ابوبکر در ابلاغ آیات برائت:

عموم مفسرین سنی و شیعه و بسیاری از تاریخ نگاران

اسلامی نقل کرده اند که پیامبر اکرم صلی الله علیه واله ابوبکر

را جهت ابلاغ آیاتی چند از سوره مبارکه برائت به زائران مکه و

 اهل آن در ایام حج درسرزمین منی, اعزام و مأمور کرد و این آیات

 در حقیقت قطعنامه ایبود مبنی بر ممنوعیت روش های مختلف

 جاهلی مشرکان در مکه ومسجد الحرام.

اما پس از طی چند منزل حضرتش به امر خدا او را از این کار

 معزول و دستور برگشتن وی را صادر و علی بن ابیطالب علیه

 السلام را مامور انجام این وظیفه مهم و سرنوشت ساز کرد.

 و در پاسخ ابوبکرکه از علت این عزل و نصب سوال نمود فرمود.

جبرائیل نزد من آمد و گفت: پیام الهی را نباید ابلاغ کند مگر خودت

 یا مردی از خود تو یعنی اهل بیت تو.

نکته ای که باید به آن توجه کرد آن است که خود پیامبر اکرم

 صلی الله –علیه و اله به طور قطع و یقین می دانستند که

 ابوبکر صلاحیت ابلاغ آیات را ندارد. ولی اگر از اول کار مولا علی

 علیه السلام را به سوی مکه می فرستادند, این مطلب

برای ما روشن می شد که ایشان صلاحیت ابلاغ را دارد ولی

 دیگر اثبات نمی شد که آیا غیر از او نیز کسی صلاحیت دارد

 یا نه ؟

 لذا در این ماجرا اول ابوبکر فرستاده می شود و بعد از طرف

خداوند عزل می گردد تا همگان بفهمند که او صلاحیت ندارد

 و تنها مولا علی –علیه السلام است که قابلیت و صلاحیت

 ابلاغ احکام را دارد.

در واقعاین ماجرا تنها اثبات صلاحیت مولا علی علیه السلام

را نمی کند بلکه در کنار اثبات ایشان دیگران را نیز نفی می کند.

(مسند احمد ج3ص283

صحیح بخاری ج6ص81

تفسیر طبری 10ص64

شواهد التنزیل حسکانی ج1ص239)

 

توطئه ابوبکر برای کشتن پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله:

بيهقى در دلائل النبوة از عروه روايت كرده كه او گفت:

 هنگامى كه رسول-اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله با مسلمين

 از تبوك مراجعت مي كرد و در راه مدينه بسير خود ادامه مي‌داد ،

 گروهى از اصحاب او اجتماعى كردند ،

 و تصميم گرفتند كه آن جناب را در يكى از گردنه‏هاى بين راه به طور

 مخفيانه از بين ببرند ، و در نظر داشتند كه با آن حضرت از راه عقبه

 حركت كنند.

پيغمبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم ) از اين تصميم خائنانه

مطلع شد و فرمود :

 هر كس ميل دارد از راه بيابان برود ؛ زيرا كه آن راه وسيع

 است و جمعيت به آسانى از آن مي گذرد ، حضرت رسول

(صلي الله عليه وآله وسلم ) هم از راه عقبه كه منطقه كوهستانى

 بود به راه خود ادامه داد ، اما آن چند نفر كه اراده قتل پيغمبر را

داشتند براى اين كار مهيا شدند ، و صورت هاى خود را پوشانيدند

و جلو راه را گرفتند.

 حضرت رسول امر فرمود ، حذيفة بن يمان و عمار بن ياسر در خدمتش

 باشند ، و به عمار فرمود : مهار شتر را بگيرد و حذيفه هم او را

سوق دهد،

 در اين هنگام كه راه مي‌رفتند ناگهان صداى دويدن آن جماعت

 را شنيدند ،

 كه از پشت سر حركت مي‌كنند و آنان حضرت رسول را

در ميان گرفتندو در نظر داشتند قصد شوم خود را عملى كنند.

پيغمبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) از اين جهت به غضب آمد ،

 و به حذيفه امر كرد كه آن جماعت منافق را از آن جناب دور كند ،

 حذيفه به طرف آن ها حمله كرد و با عصائى كه در دست داشت ،

 بر صورت مركب‏هاى آنها زد و خود آنها را هم مضروب كرد ،

 و آنها را شناخت ، پس از اين جريان خداوند آنها را مرعوب نمود و

 آنها فهميدند كه حذيفه آنان را شناخته و مكرشان آشكار شده است ،

 و با شتاب و عجله خودشان را به مسلمين رسانيدند و در ميان

 آنها داخل شدند.

 بعد از رفتن آنها حذيفه خدمت حضرت رسول رسيد ،

 و پيغمبر فرمود:

 حركت كنيد ، و با شتاب از عقبه خارج شدند ، و منتظر بودند تا

مردم برسند ، پيغمبر اكرم فرمود : اى حذيفه شما اين افراد

را شناختيد ؟

 عرض كرد : مركب فلان و فلان (ابوبکر و عمر) را شناختم ، و چون

 شب تاريك بود ، و آن‏ها هم صورت‏هاى خود را پوشيده بودند ،

از تشخيص آنها عاجز شدم.

حضرت فرمود: فهميديد كه اينها چه قصدى داشتند و در نظر داشتند

چه عملى انجام دهند ؟ گفتند : مقصود آنان را ندانستيم ، گفت :

 اين جماعت در نظر گرفته بودند از تاريكى شب استفاده كنند

 و مرا از كوه بزير اندازند ، عرض كردند:

يا رسول اللَّه ! امر كنيد تا مردم گردن آنها را بزنند ، فرمود :

 من دوست ندارم مردم بگويند كه محمد اصحاب خود را متهم

مي‌كند و آنها رامي‌كشد ، سپس رسول خدا آن‌ها را معرفي كرد

 و فرمود : شما اين موضوع را نديده بگيريد و ابراز نكنيد.

برخي از علماي اهل سنت همانند ابن حزم اندلسي كه از

استوانه‌هاي علمي اهل سنت به شمار مي‌رود نام اين افراد

را آوره است .

 وي در كتاب المُحَلّي مي‌نويسد.

ابوبكر ، عمر ، عثمان ، طلحه ، سعد بن أبي وقاص ؛

قصد كشتن پيامبر- صلي الله عليه وآله وسلم را داشتند و

مي‌خواستند آن حضرت را

 از گردنه‌اي در تبوك به پايين پرتاب كنند.

(المحلی ابن حزم اندلسی ج 11 ص 224

تفسیر ابن کثیر ج 2 ص 605 چاپ دار احیائ التراث العربی بیروت.

 منتخب التواریخ محمد هاشم خراسانی ص 63)

 

خلافت ابوبكر از دیدگاه عمر بن خطاب:

عمر اولین مخالفی بود که خلافت ابابکر را به طور علنی و

 رسمی رد کردو او را احمق نامید. آن روزی که عمر به

فرزندش گفت.آیا تو تا امروز در غفلت بودی و نمی دانستی

که این احمق بی مقدار بنی تیم (ابوبكر) با ظلم از من

 پیشی گرفت.

(شرح نهج البلاغه ج 2 ص 29-34

 

بیعت ابابکر شتابزده و بی تدبیر بود:

ای مردم! بیعت ابابکر کاری شتابزده و بی تدبیر بود که

خداوند شرش را از شما دور کرد! لذا  اگر از این پس کسی

چنین چیزی (از نوع بیعت ابابکر) را از شما درخواست

 کرد بکشیدش.

( شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید چاپ دار احیاء الکتاب العربی ج 2 ص 29

 الصواعق المحرقة ابن حجر چاپ قاهره ص8

 الکامل فی التاریخ بیروت چاپ دار صادر ج2 ص326 و.)

 و نیز گفت:

بدون شک بیعت با ابوبکر مسئله فتنه انگیز و حساب نشده ای بود,

 همانند کارهای فتنه انگیز و بی اساس جاهلیت.

(تاریخ طبری 3/210

-  التمهید باقلانی ص196

-  شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 2/19)

 

توجه کنید عمر همان کسی است که در سقیفه با هیاهو و

 سر و صدا با ابابکر بیعت کرد و او را خلیفه معرفی کرد !

و این سخن عمردو مطلب را می رساند: اولا عدم مشروعیت

 خلافت ابوبکر از نظر عمر.

 ثانیا اظهار پشیمانی و ندامت عمر از بیعت با ابوبکر.

همچنین خود ابوبکر نیز در زمان خلافتش گفت: واقعیت آن

 است که بیعت با من شتابزده و بی تدبیرانه بود.

(العثمانیة، جاحظ، چاپ مصر ص231

حال سوال اینجاست که وقتی خود ابوبکر و حتی نزدیکترین

 دوست وی و کسی که بیش از همه بر خلافت ابوبکر اصرار

 می ورزید از"بیعت با ابوبکر" اظهار پشیمانی می کنند آیا

صحیح است که کس دیگری بیعت و خلافت ابوبکر را مشروع

و صحیح بداند؟

 

خلافت ابوبكر از دیدگاه مولا علی علیه السلام:

مولا علی علیه السلام در خطبه معروف شقشقیه می فرمایند

به خدا قسم! پسر ابوقحافه ( ابوبکر) پیراهن خلافت را در حالی

 به تن کرد که می دانست محور این سنگ آسیا من هستم...

 تا که اولی درگذشت و جامه‏ی خلافت را پس از خویش بر

 اندام فلانی (عمر) آویخت!

شگفتا! با آنکه ابوبکر در زندگیش بارها می‏خواست جامه‏ی

خلافت از تن درآورد، چگونه آن را پس از مرگش بر اندام دیگری افکند.

این دو زورمندانه خلافت را چون دو پستان شتر میان خویش بخش

کردندهمچنین امیرالمومنین علیه السلام در بخش پايانى خطبه ى

 دوّم نهج البلاغه

 راجع به ابوبکر , عمر و عثمان مى فرمايد.

تخم گناه كاشتند، و با آب تكبّر و غرور آبيارى اش كردند، و عذاب و

 هلاكت درو كردند.

 

امر به هتک حرمت خانه حضرت زهرا سلام الله علیها:

روایات فراوانی در کتب اهل سنت یافت می شود که ابوبکر

 اعتراف می کندبه خانه وحی یعنی همان خانه ای که اهل

بیت علیهم السلام در آن زندگی می کردند هجوم آورده حرمت

 آن را پایمال و هتک کرده است. و این مساله ای

 است که خود ابوبکر در اواخر عمر خود به آن اعتراف می کرد.

ابوعبید قاسم بن سلام در کتاب خود به نام الاموال که مورد اعتماد

 فقیهان بزرگ اهل سنت قرار دارد، به طور مستند از عبدالرحمان

بن عوف نقل می‏کند که می‏گوید: در بیماری ابوبکر، برای عیادتش ،

 وارد خانه‏ی او شدم.

 او پس از گفتگوی زیاد، به من گفت: آرزو می‏کنم کاش سه چیز را

که انجام داده‏ام انجام نداده بودم همچنان که آرزو می‏کنم کاش

 سه چیز را که انجام نداده‏ام انجام می‏دادم. همچنین آرزو می‏کنم

 سه چیز را از پیامبر سوال می‏کردم.

اما آن سه چیزی که انجام داده‏ام و آرزو می‏کنم ای کاش انجام

 نمی‏دادم عبارتند از:

کاش، پرده‏ی حرمت خانه‏ی فاطمه را پاره نمی‏کردم و آن را به حال

 خود وا می‏گذاشتم، هر چند برای جنگ بسته شده بود:

 (عقد الفرید، ج 4 ص 268

-  تاریخ طبری، ج 3 ص 430

-  مروج الذهب، ج 2 ص 303)

این روایت میان اهل سنت بسیار مشهور است و در کتب مختلف

 ایشان با عبارات متفاوت آمده است. بعضی از این کتب عبارتند از:

 ابوعبید و کتاب الاموال (ابوعبيد) – المعجم الکبیر (طبراني)

–       كتاب كامل (مبرّد) – مختصر تاريخ دمشق (محمد بن مکرم)

–        

–       تاریخ الاسلام (شمس الدین ذهبی)

–        

–       مجمع الزوائد (علی بن ابی بکر هیثمی)

– لسان المیزان (ابن حجر عسقلانی) – کنزالعمال (متقی هندی)

بخاری در جای جای صحیح خود، از خشم و غضب حضرت زهر ا

 (سلام الله علیها) نسبت به ابوبكر به خاطر حرمت شکنی خانه

 وحی سخن می‏گوید. در کتاب خمس می‏گوید.

فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر ابی‏بکر

 خشمگین شد

 و او را ترک گفت و این متارکه تا روزی که درگذشت ادامه داشت:

( صحیح البخاری، باب فرض الخمس،ج 4ص 78

 

در کتاب فرائض می‏نویسد

فاطمه، ابی‏بکر را ترک گفت و تا روزی که درگذشت

 با او سخن نگفت:

(صحیح البخاری، کتاب الفرائض، باب قول النبی، صلی الله علیه

و آله و سلم لا نورث ما ترکنا صدقه ج8ص149)

 

مرگ ابوبکر اولین غاصب خلافت:

در شب سه شنبه 22 جمادی الثانی در سال 13 هجری عبدالله

 بن عثمان معروف به ابوبکر بن ابی قحافه در سن 67 سالگی,

 از این جهان به سوی سزای اعمالش رخت بر بست

(1 تتمه المنتهی: ص10.

 تاریخ الخلفاء: ص81.

 فیض العلام: ص279.

 بحارالانوار: ج29 ص251).

 

به قولی مرگ ابوبکر در 27 جمادی الثانی بوده است.

(مسارالشیعه: ص32

- العدد القویه: ص343

-  مصباح کفعمی: ج2 ص598

 - مصباح المهتجد: ص732

-  بحارالانوار: ج95 ص200)

 

او مدت دو سال و سه ماه و بیست و دو روز غاصب خلافت بود,

 و اولین کسی بود که بعد از شهادت پیامبر صلی الله علیه و آله

 به انتخاب اعضای سقیفه بنی ساعده خلیفه شد. انتخاب ابوبکر

به گونه ای بی حساب بود که عمر با آنکه خود گرداننده برنامه

 سقیفه بود میگوید:

بیعت با ابوبکر امری بدون تدبیر و مشورت و دقت بود, مثل زمان

جاهلیت که خداوندمسلمانان را از شر ان محفوظ داشت.

هر کس چنین کاری را تکرار

 کند اورا بکشید.

(الغدیر: ج5 ص370

- صحیح بخاری: باب رجم الحبلی: ح 6681

- مسند احمد: حدیث 393

-  سیره ابن هشام: ج4 ص308)

 

اهل سنت در علت مرگ او نوشته اند: ابوبکر در روز دوشنبه

7 جمادی الآخر غسل کرده بود و آن روز هوا سرد بود. به این

 دلیل سرما خورد و تب کرد, و پانزده روز این تب ادامه داشت,

 و به نمازنمیرفت, تا در شب سه شنبه 22 جمادی الآخر بعد از

 آنکه خلافت رابه عمر واگذار کرد, مرد.

( تاریخ الخلفاء:ص81. بحارالانوار: ج29 ص251

 

قبل از مرگ عثمان را برای نوشتن وصیت نامه ای درباره خلافت

 طلب کرد که امر خلافت بعد از ابوبکر با عمر بن خطاب باشد.

 او کلمه ای گفت و بیهوش شد و بقیه را عثمان از پیش خود نوشت

 که امر خلافت با عمر است. ابوبکر به هوش آمد و عثمان را دعا

کرد که آنچه او می خواسته او نوشته است.

(شرح ابن ابی الحدید: ج1 ص165

 

باید پرسید: چرا هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله در

 روزهای آخرعمر کاغذ و قلم خواست تا وصی بعد از خود را

 به امر خداوند معین کند نسبت هذیان به آن مقام معظم دادند؟

 ابوبکر هنگام مرگ کلماتی گفت.

از جمله این که کاش تفتیش خانه فاطمه و علی علیهما السلام

 نمی کردم

(مروج الذهب: ج2 ص308

 تتمه المنتهی: ص10

 الامامه و السیاسه:ج1 ص18

 تاریخ طبری: ج4 ص52

 میزان الاعتدال: ج2 ص215)

همان تفتیشی که شهادت پاره تن پیامبر( صلی الله علیه و آله)

را به همراه داشت

 

 



برچسب‌ها:
فحاشی ابوبکر لعنة الله علیه به حضرت زهرا سلام الله علیها
+ نویسنده حامد طیبی محمدی در سه شنبه 25 شهريور 1393برچسب:, |

شیخ عبد الرؤف مناوی، در کتاب فیض القدیر گوید با اشاره به روایت «فاطمة بضعة منی» می‌گوید: «سهیلی بر اساس این روایت استدلال کرده است همانا هرکس فاطمه را سب کند کافر است؛ چون رسول خدا به او غضب می‌کند و این که او افضل از شیخین است». (فیض القدیر4: 551 (إستدلّ به سهیلی علی ان من سبّها کفر لانه یغضبه و أنها أفضل من الشیخین) به این عبارت به دور از تعصب و با روح آزاداندیشی و بینش عالمانه دقت شود.

     دشنام­ گویی و فحاشی ابوبکر به گونه­ای بود که علمای اهل سنت در کتاب­های معتبر خود نقل کرده‌اند که او از دشنام­ گوئی و فحش دادن پروا نداشت1.

   برای نمونه ابوبکر جوهری در کتاب سقیفه گوید: پس آنکه ابوبکر خطبه­ فاطمه (سلام الله علیها) را شنید؛ سخنان فاطمه (سلام الله علیها) بر او سنگین تمام شد؛2 بالای منبر رفت و گفت: «ای مردم این چه سست عنصری در برابر هر سخن است؟ این آروزها در زمان رسول خدا کجا بود؟ هر که شنیده بگوید و هرکه دیده دهان باز کند. آنکه سخن گفت روباه ماده­ای بود که شاهدش دمش بود که باعث و بانی هر فتنه است؛ او کسی است که می‌خواهد جنگ از سر گیرد و او می‌گوید این زخم کهنه را پس از آن بسته شده، تازه کنید (دوباره آشوب به راه اندازید)، و از ضعیفان یاری طلبیده و از زنان کمک می­جوید؛مانند امّ طحال3 که خویشانش روسپی­گری را برای او خوش می­داشتند»4. به شدت اهانت ابوبکر به فاطمه­ی زهرا، دختر پیامبر، و علی بن ابی­طالب، که پیامبر او را به برادری برگزید، توجه شود.

     ثوبان غلام رسول الله صلی الله علیه وآله از آن حضرت نقل می‌کند که فرمود: «همانا تنها از پیشوایان گمراه کننده بر امتم هراسانم و چون شمشیر در میان امت من حاکم شود تا قیامت برگرفته نخواهد شد. قیامت در حالی بر پا می‏شود که گروهی از امت من به مشرکان می‏پیوندند تا آنجا که جماعتی از ایشان بتان را پرستش می‏کنند»5.

     در این مطالب کتاب­های معتبر بزرگان اهل سنت مستند قرارگرفته است و مطالب بیدارکننده در اختیار خواننده­ی محترم گذاشته شده تا بتواند در هر مطلب با عقلانیت و آزاداندیشی سره را از ناسره تشخیص و راه درست را دریابد.

پي نوشت:

     1.تاریخ الخلفاء 1: 54-95؛ خصائص الکبری2: 86؛ صواعق المحرقة: 43؛
     2.چون آن حضرت بااستدلال عقلانی ووحیانی از کتاب سنت بطلان خلافت ابوبکر و تجاهل جهالت وی را در آن خطبه آشکار ساخت وحجت را بر همگان در طول تاریخ تمام کرد
     3.ام طحال زنی بد کاره در زمان جاهلیت بود که پرچم بدکارگی بر فراز خانه اش نصب نموده بود این است ضرب المثل شده شرح نهج اللبلاعة ابن ابی الحدید 16: 215
     4.شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید16: 214-و215: قال أبو بکر و حدثنی محمد بن زکریا قال حدثنا جعفر بن محمد بن عمارة بالإسناد الأول قال فلما سمع أبو بکر خطبتها شق علیه مقالتها فصعد المنبر و قال: أیها الناس ما هذه الرعة إلی کل قالة أین کانت هذه الأمانی فی عهد رسول الله ص‏ألا من سمع فلیقل و من شهد فلیتکلم إنما هو ثعالة شهیده ذنبه مرب لکل فتنة هو الذی یقول کروها جذعة بعد ما هرمت یستعینون بالضعفة و یستنصرون بالنساء کأم طحال أحب أهلها إلیها البغی.
     5.مسند احمد5: 278؛ ومصابیح السنة بغوی2

منبع شبکه امام حسینhttp://imamhussein.tv



برچسب‌ها:
ابوبکر مشرک است ( از کتاب اهل تسنن)
+ نویسنده حامد طیبی محمدی در جمعه 3 مرداد 1393برچسب:, |
ابوبکر مشرک است

این مطلب در كتاب ادب المفرد محمد بن اسماعیل بخاری ، كتاب الذكار ، باب فضل الدعاء ، ص ۲۴۳ ، حدیث ۷۲۶ می باشد.

متن حدیث :

عن معقل بن یسار قال انطلقت مع أبی بكر إلى النبی صلى الله علیه

وسلم فقال : ( یا أبا بكر للشرك فیكم أخفى من دبیب النمل ) فقال أبو بكر : وهل الشرك إلا من جعل

مع الله إلها آخر؟ قال النبی صلى الله علیه وسلم : ( والذی نفسی بیده للشرك أخفى من دبیب النمل .

 

بقیه در ادامه مطلب ...

در این پست قصد داریم تا از كتب خود جماعت بكری و عمری ثابت كنیم كه پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم ابوبكر را مشرك خواندند.

این مطلب در كتاب ادب المفرد محمد بن اسماعیل بخاری ، كتاب الذكار ، باب فضل الدعاء ، ص ۲۴۳ ، حدیث ۷۲۶ می باشد.

متن حدیث :

عن معقل بن یسار قال انطلقت مع أبی بكرإلى النبی صلى الله علیه

وسلم فقال : ( یا أبا بكر للشرك فیكم أخفى من دبیب النمل ) فقال أبو بكر : وهل الشرك إلا من جعل

مع الله إلها آخر؟ قال النبی صلى الله علیه وسلم : ( والذی نفسی بیده للشرك أخفى من دبیب النمل .

 

ترجمه حدیث : روایت است از معقل بن یسار كه گفت : ابوبكر به سمت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم رفت و پیامبر صلوات الله علیه به ابوبكر گفت : ای ابوبكر قطعا شرك در تو و جماعت تو مانند حركت مورچه مخفی شده است. پس ابوبكر گفت : آیا شرك جز این است كه برای خداوند معبود دیگری قرار داد؟ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند : به كسی كه جانم در دست اوست شرك در تو و جماعت تو مانند حركت مورچه پنهان شده است.

نتیجه : ۱ ـ برادران اهل تسنن ، آیا كسی كه پیامبر او و جماعتش را مشرك می داند مسلمان است و جانشین رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم است؟

۲ ـ این حدیث نشان می دهد با اینكه ابوبكر مشرك است ، عمر و عثمان نیز مشرك هستند.

۳ ـ حرف ( ل ) كه در ابتدای للشرك آمده است ، به معنای قطع و یقین است.

4 ـ آیا پیروی از كسی كه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم او را مشرك می داند جایز است؟

لطفا تعصب را كنار گذاشته و عادلانه قضاوت كنید



برچسب‌ها:
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد و کپی برداری از مطالب تنها با ذکر منبع مجاز است...