|
برچسبها:
برچسبها: تحریف کتب اهل سنت+اسناد تصویری متاسفانه هر روز شاهد این هستیم که کتب اهل سنت،یکی پس از دیگری،به دست وهابیون تحریف شده و خیلی راحت،هر مطلب یا روایتی خلاف عقیده خود ببینند،بلافاصله آنرا حذف می کنند!! تحریف شماره 1:
حذف بدعت های عمر
متن کتاب تاریخ الخلفاء سیوطی قبل از تحریف چنین بوده است: که عمر اولین کسی بود که متعه را حرام کرد (دقیقا مخالف ادعای اهل سنت که می گویند پیغمبر متعه را حرام کرد و عمر این تحریم را به کسانی که نمی دانستند گوشزد کرد) ولی در چاپ های بعدی این متن از این کتاب حذف شده است
![]() تحریف شماره 2تحریف در صحیح بخاری + تصویر اینجا بخاری حدیثی را درباره متعه (ازدواج مؤقت) نقل میکند که ترجمه کامل آن را برای شما میگذاریم :عمران بن حصین میگوید : آیه متعه در کتاب خدا نازل شد وما این کار را با رسول خدا (ص) انجام دادیم وآیه ای در تحریم آن نازل نشد وتا وقتی که نبی اکرم (ص) از دنیا رفتند آن را منع نکردند , بعد یک مردی آمد وبه رأی خودش عمل کرد , محمد بن اسماعیل بخاری گفت : میگویند أو عمر بود " ) توضیح :آنجا که میگوید : " یک مردی آمد وبه رأی خودش عمل کرد "منظورش این است که : یک مردی آن را (ازدواج مؤقت را) حرام کرد وآن جائی هم که میگوید : " محمد گفت : میگویند أو عمر بود "یعنی : محمد بن اسماعیل بخاری (صاحب خود کتاب) گفت : او عمر بوده است حالا نکته اینجا است که متاسفانه وبرای حفظ آبروی عمربن الخطاب و مخالفت کردن او با خدا و رسول، آمده اند در چاپهای جدید این جمله را که: " محمد گفت : میگویند أو عمر بود "برداشته اند :دقت کنید: دار احیاء التراث العربی بیروت![]() دار الکتب العلمیة - بیروت
![]() دار المعرفة بیروت
![]() به وهابیت تبریک عرض میکنیم چون که دین ومذهبشان بر تحریف ودروغ وعوام فریبی بنا شده است تحریف شماره3 حاشیه شیخ فقیه أحمد بن محمد الصاوی المالکی متوفای 1241 هـ بر( تفسیر الجلالین) ، چاپ دار احیاء التراث العربی در بیروت ، چاپ أول 1419 هـ تحقیق : محمد عبدالرحمن المرعشلی دقت کنید به عبارت که:این عالم اهل تسنن چه جور وهابی ها را صریحا به خوارج تشبیه میکند ومیگوید آنها دروغگو هستند , وشیطان بر آنها چیره شده است , وآنها حزب شیطان هستند , وخدا را از یاد بردند وبازنده هستند !! أز خدا میخواهیم که شر اینها را کم کند![]() ![]() حال با هم نسخه جدید و تحریف شده را ببینیم که نظر این عالم را درباره وهابی ها که در حجاز جنایت می کنند و خون مسلمین را حلال می دانند را حذف کرده اند.دقت کنید:
![]() به همین راحتی حذف شد!! تحریف شماره 4 تحریف زیارت عالم اهل سنت از قبر پیامبرص شیخ عبدالرحمن بن اسماعیل صابونی از یزرگان اهل سنت به شمار می رود .وی کتابی مختصر به نام "عقیدة السلف اصحاب الحدیث" یا"الرسالة فی اعتقاد اهل السنه و اصحاب الحدیث و الائمه"نوشته است که در این کتاب به بیان آراء و عقائد اهل سنت پرداخته است.
اما در چاپ های بعد این کتاب،زیارت قبر رسول الله را حذف کردند(یعنی جمله زیاره قبر نبیه ص) را حذف کردند و زیارت مسجد پیامبر را جایگزین کردند(زیاره مسجد نبیه) و در پاورقی نوشتند:در متن اصل کتاب عبارت "زیارت قبر نبیه " بوده ولی این مطلب خطا است زیرا آنچه که مشروع است زیارت مسجد پیامبر است نه زیارت قبرشان .....
به همین راحتی زیارت قبر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) از قاموس اعتقادات اهل سنت حذف شد. تحریف شماره 5 در منابع مختلف اهل سنت نقل شده که عمربن الخطاب بر سر منبر پیامبر خدا در مسجد،بادمعده خارج می کرد.اما بعدها برای احترام عمربن الخطاب،کتاب را دستکاری کردند و مطلب را حذف کردند تا کسی از شیعیان به اهل سنت نگویند که چرا عمربن الخطاب بر سر منبر از خود بادمعده خارج می کرد. المدائنی قال:بینا عمربن الخطاب رضی الله عنه علی المنبر اذ احس من نفسه بریح خرجت منه،فقال:ایهاالناس، انی قد مئلت بین ان اخافکم فی الله و بین ان اخاف الله فیکم،فکان ان اخاف الله فیکم احب الی،الا و انی قد فسوت و هانذا انزل لاعید الوضوء مدائنی می گوید: عمر بر روی منبر بود احساس کرد که بادی از او خارج شده. گفت ای مردم من مخیر شدم بین اینکه از شما بترسم و یا اینکه از خدا بترسم . پس ترجیح دادم که از خدا بترسم پس بدانید که بر روی منبر،بادی از من خارج شده و الان برای تجدید وضو از منبر پایین می آیم. عیون الاخبار ابن قتبة دینوری جلد 1 کتاب السؤود ص267
همین مطلب را ماوردی بصری در کتاب ادب الدنیا والدین نقل کرده است:الماوردی البصری الشافعی، أبو الحسن علی بن محمد بن حبیب (متوفاى450هـ)، أدب الدنیا والدین ، أدب الدنیا والدین ، ناشر: دار الکتب العلمیة ـ بیروت، الطبعة : الأولی، 1407هـ 1987م.
اما این مطلب را در چاپ های بعدی به خاطر حفظ آبروی عمر،حذف کردند.
6- تحریف روایت کمربند خدا در صحیح بخاری! در کتاب صحیح بخاری(صحیح ترین کتاب اهل سنت بعد از قرآن)،روایتی وجود دارد که نشان می دهد خداوند ایشان، کمربند، بندتمبان یا همان گره بندشلوار دارد:
چاپ طبعه سلفیه طبعة الدکتور مصطفى دیب البغا ( الاشعری )
چاپ مکتبه الرشد
اما چاپ تحریف شده توسط وهابیون و حذف گره بندشلوار خدای وهابیون:
7- تحریف روایت مهدی علیه السلام حافظ أبی عبد الله نعیم بن حمَّاد شیخ و استاد بخاری در کتاب " الفتن" می گوید : جناب سیوطی نیز در کتاب " العرف الوری فی اخبار المهدی " شبیه همین روایت را چنین آورده و می گوید: به وهابیت تبریک عرض میکنیم چون که دین ومذهبشان بر تحریف ودروغ و عوام فریبی بنا شده است برچسبها: پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) فرمودند:" حسن و حسین دو آقای جوانان اهل بهشت اند."
به علت متواتر بودن روایت اهل سنت نتوانستند روایت حذف کنند بنابراین تصمیم گرفتند روایتی ساختگی به پیامبر (صلی الله علیه و آله) ببندند که :" ابابکر و عمر دو آقای پیران اهل بهشت هستند!!!!!! " پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرموده بودند :" اهل بهشت جوان هستند."
برچسبها: به راستی چه كسي پيامبر را شهيد كرد؟
آیا اصلا پیامبر شهید شده است یا به طور طبیعی رحلت کردند؟ آيا همان طور كه ميگويند يك زن يهودي در جنگ خيبر ايشان را شهيد كرد ؟ اصلا مگر ميشود ، پيامبر يك گوشت مسموم را خورده باشند و چهار سال بعد آن سم اثر كند . شما فرض كنيد كه خودتان فرمانده يك لشگر هستيد ، آيا از دست دشمن چيزي ميگيريد ، حتي به هنگام جنگ فرماندهان كه هيچ ، سربازان هم از دست سربازان دشمن حتي سلاح هم نميگيرند حال رسول الله كه بهترين فرمانده نظامي هستند به جنگ مي روند و آنگاه از دست يك زن يهودي گوشت ميگيرند و ميل ميكنند ؟؟؟؟؟ و اين گوشت هم پس از چهار سال اثر ميكند ؟؟؟ قصدمان اين است كه اثبات كنيم كه دو تن از همسران پيامبر موجب شهادت پيامبر شدند . همان دو نفري كه خداوند براي آنها در سوره تحريم اين مثال را زده است« ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَةَ نُوحٍ وَامْرَأَةَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ يُغْنِيَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَقِيلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ (تحريم10)» « خداوند براى كسانى كه كافر شدهاند به همسر نوح و همسر لوط مثل زده است، آن دو تحت سرپرستى دو بنده از بندگان صالح ما بودند، ولى به آن دو خيانت كردند و ارتباط با اين دو (پيامبر) سودى به حالشان (در برابر عذاب الهى) نداشت، و به آنها گفته شد: «وارد آتش شويد همراه كسانى كه وارد مىشوند!» اگر كمي در تاريخ اسلام سير كنيم مطالب بسيار عجيبي در مورد عايشه به دستمان ميرسد به عنوان مثال رسول خدا (ص) درباره منزل عایشه فرمود: فتنه اینجاست فتنه اینجاست فتنه اینجاست. از اینجا شاخ شیطان بیرون می آید.[1] حال به بررسي مسائل تاريخي پيرامون شهادت رسول الله صلي الله عليه و آله وسلم مي پردازيم : در تاریخ روایت شده است: پس رسول خدا بیهوش شد و چون به هوش آمد زنها به او دارو خوراندنددر حالی که او روزه دار بود. (الطبقات الکبری ج۲ص۲۳۵) در دو روایت بخاری و مسلم از عایشه آمده است: ما به رسول خدا در هنگام بیماری اش دارو دادیم پس شروع کرد به اشاره کردن به ما که به من دارو ندهید. گفتیم: (مسئله ای نیست) هر بیماری از دارو متنفر است. در بعضی روایات اینچنین آمده: (اهمیتی ندهید) کراهت مریض از دواست! اندکی بعد پیامبر فرمود: هرکس درخانه است در برابر چشم من باید دارو بخورد بجز عمویم عباس که در کنار شما حضورنداشت[2]. اولا : مگر اطاعت حضرت رسول در هر حالی طبق نص قرآن واجب نشده است ؟ مگر قرآن نفرموده: « وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى *إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى » « و هرگز از روى هواى نفس سخن نمىگويد! *آنچه مىگويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده نيست!»(سوره نجم آيه 3 و 4) پس چرا وقتی حضرت خواستند که به او دارو (سم) را ندهند عایشه اطاعت نکرد و بلکه خلاف دستور حضرت عمل کرد ؟ انگار عایشه نیز مانند عمر خیال کرده بود که پیامبر (ص) نعوذبالله هذیان میگوید !!! آیا رسول خدا (ص) فایده دارو را نمی دانست و آنها میدانستند ؟ و آیا پیامبر مصلحت خود را تشخیص نمیداد و آنها تشخیص میدادند ؟ ثانیا: جمله آخر حضرت (همه اهل خانه در برابر چشم من از این دارو بخورند) اشاره به این دارد حضرت میدانستند که آن دارو نبوده است بلکه سم بوده است که میخواستند توسط آن حضرت را بکشند. لهذا منظور حضرت اینچنین بوده است: اگر دارو بوده است از آن بخورید!!! ولی خودشان میدانستند که دارو نبود و از آن نخوردند. در هر صورت پيامبر اسلام حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم، توسط سمي كه به ايشان دادند به شهادت رسيدند و عده اي هنوز آب كفن رسول الله خشك نشده است به بهانه از بين بردن فتنه بزرگترين فتنه تاريخ را به پا كردند . [1] بخاری ج۴ص۴۶ ، اين كتاب نزد اهل سنت بعد از قرآن معتبرترين كتاب است . [2] صحيح البخاری ج۷ص۱۷ و ج۸ص۴۰ و صحيح مسلم ج۷ ص ۲۴و۱۹۴- تاریخ طبری ج۲ص۴۳۸ برچسبها: در "عیون اخبار الرضا " در حدیثی از پیامبر(ص) می خوانیم : خداوند متعال خطاب به ملائکه چنین فرموده:" من سوره حمد را میان خود و بنده ام تقسیم کردم نیمی از ان برای من ، و نیمی از ان برای بنده ام است ، و بنده من حق دارد هرچه را می خواهد از من بخواهد : هنگامی که بنده می گوید:"بسم الله الرحمن الرحیم " خداوند بزرگ می فرماید : بنده ام به نام من اغاز کرد ، و بر من است که کارهای او را به اخر برسانم و در همه حال او را پر برکت کنم . وهنگامی که بنده می گوید: "الحمد لله رب العالمین" خداوند بزرگ می گوید: بنده ام مرا حمد وستایش کرد ودانست نعمتهائی را که دارد از ناحیه من است ،و بلاها را نیز ون از او دور کردم ، گواه باشید که من نعمتهای سرای اخرت را بر نعمت های دنیای او می افزایم ، وبلاهای ان جهان را نیز از او دفع می کنم ، همان گونه که بلاهای دنیا را دفع کردم . هنگامی که می گوید: "الرحمن الرحیم" خداوند می گوید :بنده ام گواهی داد که من رحمان و رحیمم ، گواه باشید بهره اورا از رحمتم فراوان می کنم ، وسهم او را از عطایم افزون می سازم . هنگامی که می گوید:"مالک یوم الدین" او می فرماید : گواه باشید همان گونه که اوحاکمیت ومالکیت روز جزا را از ان من دانست، من در روز حساب ،حسابش را اسان می کنم ، حسناتش را می پذیرم ،واز سیئاتش صرف نظر می کنم . هنگامی که می گوید :"ایاک نعبد " خداوند بزرگ می گوید : بنده ام راست می گوید، تنها مرا پرستش کند ، من شما گواه می گیرم بر این عبادت خالص ثوابی به می دهم که همه کسانی که مخالف این بودند به حال او غبطه خورند . هنگامی که میگوید : "ایاک نستعین "خداوند می گوید : بنده ام از من یاری جسته ، تنها به من پناه اورده ، گواه باشید من او را در کارهایش کمک کنم، درسختیها به فریادش می رسم، ودر روزپریشانی دستش را می گیرم . وهنگامی که می گوید :"اهدناالصراط المستقیم..."(تا اخرسوره) خداوند می گوید : این خواسته بنده ام بر اورده است، وهرچه می خواهد از من بخواهد که من اجابت خواهم کرد انچه امید دارد ،به او می بخشم واز انچه بیم دارد ایمنش می سازم .(عیون اخبار الرضا ج1 ص 300).
در "عیون اخبار الرضا " در حدیثی از پیامبر(ص) می خوانیم : خداوند متعال خطاب به ملائکه چنین فرموده:" من سوره حمد را میان خود و بنده ام تقسیم کردم نیمی از ان برای من ، و نیمی از ان برای بنده ام است ، و بنده من حق دارد هرچه را می خواهد از من بخواهد : هنگامی که بنده می گوید:"بسم الله الرحمن الرحیم " خداوند بزرگ می فرماید : بنده ام به نام من اغاز کرد ، و بر من است که کارهای او را به اخر برسانم و در همه حال او را پر برکت کنم . وهنگامی که بنده می گوید: "الحمد لله رب العالمین" خداوند بزرگ می گوید: بنده ام مرا حمد وستایش کرد ودانست نعمتهائی را که دارد از ناحیه من است ،و بلاها را نیز ون از او دور کردم ، گواه باشید که من نعمتهای سرای اخرت را بر نعمت های دنیای او می افزایم ، وبلاهای ان جهان را نیز از او دفع می کنم ، همان گونه که بلاهای دنیا را دفع کردم . هنگامی که می گوید: "الرحمن الرحیم" خداوند می گوید :بنده ام گواهی داد که من رحمان و رحیمم ، گواه باشید بهره اورا از رحمتم فراوان می کنم ، وسهم او را از عطایم افزون می سازم . هنگامی که می گوید:"مالک یوم الدین" او می فرماید : گواه باشید همان گونه که اوحاکمیت ومالکیت روز جزا را از ان من دانست، من در روز حساب ،حسابش را اسان می کنم ، حسناتش را می پذیرم ،واز سیئاتش صرف نظر می کنم . هنگامی که می گوید :"ایاک نعبد " خداوند بزرگ می گوید : بنده ام راست می گوید، تنها مرا پرستش کند ، من شما گواه می گیرم بر این عبادت خالص ثوابی به می دهم که همه کسانی که مخالف این بودند به حال او غبطه خورند . هنگامی که میگوید : "ایاک نستعین "خداوند می گوید : بنده ام از من یاری جسته ، تنها به من پناه اورده ، گواه باشید من او را در کارهایش کمک کنم، درسختیها به فریادش می رسم، ودر روزپریشانی دستش را می گیرم . وهنگامی که می گوید :"اهدناالصراط المستقیم..."(تا اخرسوره) خداوند می گوید : این خواسته بنده ام بر اورده است، وهرچه می خواهد از من بخواهد که من اجابت خواهم کرد انچه امید دارد ،به او می بخشم واز انچه بیم دارد ایمنش می سازم .(عیون اخبار الرضا ج1 ص 300). برچسبها:
منافقان سوء قصد كننده به جان پيامبر(صلى الله عليه وآله)عقبه در لغت به معناى راه دشوار در كوه است[1] كه در فارسى به گردنه و گريوه موسوم است.[2] اين عنوان يادآور دو رخداد مهم در تاريخ اسلام است كه در دو مكان مشهور به عقبه به وقوع پيوست: يكى بيعت گروهى از اهل يثرب در سالهاى دوازدهم و سيزدهم[3] بعثت با پيامبر(صلى الله عليه وآله)در عقبه منا (در راه منا به مكه) كه برخى منابع از ايشان با عنوان اصحاب عقبه ياد كردهاند[4] و تعبير از پيمان آنان به بيعت عقبه شهرت بيشترى دارد (=>بيعتعقبه) و ديگرى سوء قصد نافرجام به جان پيامبر(صلى الله عليه وآله)است كه در عقبهاى واقع در مسير تبوك به مدينه صورتگرفت.[5] اصحاب عقبه در شأن نزول:1.برخى از مفسران تنها جمله «...و هَمّوا بِمالَميَنالوا...» (توبه/9، 74) را درباره اقدام اصحاب عقبه ذكر كردهاند[9]، هرچند قولى ديگر تمام اين آيه را در شأن آنها دانسته و آوردهاند كه چون ايشان از آگاهى پيامبر(صلى الله عليه وآله) نسبت به سوء قصدشان با خبر شدند سوگند ياد كردند كه چنين تصميمى نداشتهاند. در اينباره آيه «يَحلِفونَ بِاللّهِ ما قالوا و لَقَد قالوا كَلِمَةَ الكُفرِ وكَفَروا بَعدَ اِسلـمِهِم و هَمّوا بِما لَم يَنالوا ... = به خدا سوگند ياد مىكنند كه [ در غياب پيامبر، سخنان نادرست]نگفتهاند، درحالى كه قطعاً سخنان كفرآميز گفتهاند و پس از اسلام آوردنشان كافر شدند و تصميم بهكارى [خطر ناك] گرفتند كه به آن نرسيدند» نازل شد و نيت آنان را آشكار كرد.[10] منابعتاريخ اليعقوبى; التبيان فى تفسير القرآن; تفسيرالصافى; تفسير العياشى; تفسير القمى; الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور; دلائل النبوه; روضالجنان و روح الجنان; صحيح مسلم با شرح سنوسى; الطبقات الكبرى; فرهنگفارسى; كتاب الخصال; الكشاف; لغتنامه; مجمعالبيان فى تفسير القرآن; المغازى; مفردات الفاظالقرآن; المنتظم فى تاريخ الملوك والامم; النكتوالعيون، ماوردى. [1]. مفردات، ص576، «عقب». برچسبها: خداوند در سوره اسراء آیه 60 در این مورد خطاب دارد. وَ إِذْ قُلْنا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحاطَ بِالنَّاسِ وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ إِلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ »[1] و به یاد آور هنگامی را که به تو گفتم «به راستی پروردگارت به مردم احاطه دارد» و آن رویایی را که به تو نمایاندیم و ]نیز[ آن درخت لعنت شده در قرآن را جز برای آزمایش مردم قرار ندادیم از یکی بودن جمله بندی کلام بر می آید که داستان رویا و شجره ملعونه دو امر مهمی است که یا به زودی در بشریت پیدا می شود و یا آنکه در ایام نزول آیات پیدا شده و مردم را دچار فتنه نموده و فساد را در انان شایع ساخته. خدای تعالی شجره نامبرده را، به وصف ملعونه در قرآن توصیف کرده و از این به خوبی بر می آید که قرآن کریم دربردارنده بر لعن آن است و لعن آن شجره در لعن های قرآن هم موجود است چون ظاهراً (و الشجرة الملعونة فی القرآن) همین است در لسان العرب می گوید: وقتی می گویند فلاني ازشجره مباركي است معنايش اين است كه ريشه ودودمان پاكي دارد؛[2] و اگر در مسئله دقت کنیم شجره ملعونه یکی از اقوام ملعونه در کلام خداست که صفات شجره را دارند یعنی از یک ریشه منشعب شده و مانند درخت یافته و میوه داده اند و امت اسلام به وسیله ان آزمایش شده و می شوند. به طور قطع و یقین در آن زمان از مشرکین و اهل کتاب یعنی یهود و نصاری، قومی که چنین صفاتی داشته باشند ظهور نکرد (نه قبل از هجرت پیامبر و نه بعد از آن) زیرا تاریخ نشان می دهد که خداوند مسلمانان را از شر این دو طایفه ایمن کرد و با امثال آیه «الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشو هم و اخشون»[3]استقلالشان را اعلام فرمود. و معلوم می شود که قضیه از این قرار بوده که خدای سبحان شجره ملعونه را در عالم خواب به رسول گرامی خود را نشان داده آن گاه در قران بیان کرده که آن شجره که در رؤیا نشانت دادیم و پاره ای از رفتارشان در اسلام برایت بیان کردیم، فتنه اسلام است و لحن آیه، لحن تسلیت است. می خواهد رسول گرامی خود را تسلیت دهد و بگوید: این فتنه ها که در رویا به تو نشان دادیم چیز تازه ای نیست بلکه سنت خدای تعالی همواره بدین منوال بر امتحان بندگانش جریان داشته است. تمامی آنچه راكه گفتيم روايات عامه واتفاق احادیث خاصه تاييدمي كند زیرا در آنها آمده که مراد از رویا در این آیه، خوابی است که رسول خدا درباره بنی امیه دید و شجره ملعونه شجره این دودمان است.[4] در الدر المنثور است که ابن ابی حاتم از یعلی بن مره روایتی کرده که گفت: رسول خدا فرمود: در خواب دیدیم که بنی امیه در همه شهرها بر فراز منبر ها بر آمده اند و اینکه به زودی به شما سلطنت می کنند و شما ایشان را بدترین ارباب خواهید یافت آن گاه رسول خدا از آن به بعد در اندوه عمیقی فرو رفت و بدین جهت خدای تعالی این آیه را فرو فرستاد .«و ما جعلنا الروایا التی اریناک الا فتنة للناس»[5] د رتفسیر برهان از کتاب فضیلة الحسین از ابی هریره. روایت کرد که گفت: روزی رسول خدا فرمود: د رعالم رویا بنی الحکم و یا بنی العباس را دیدم که بر فراز منبر جست آن طور که میمونها بالا و پائین می روند. آن روز رسول خدا آن قدر ناراحت بود که توگوئی خشم از سر و روی نازنینش می بارید و دیگر تا زنده بود کسی او را خندان ندید تا از دنیا رحلت فرمود.[6] [1] اسرا/60 [2] لسان العرب،ابن منظور،ج4ص398 [3] مائده/3 [4] الميزان،سيدمحمدحسين طباطبايي،ج13ص193 [5] الدر المنثور، جلال الدین سیوطی، ج4 ص191 [6] البرهان فی تفسیر القرآن، سید هاشم بحرانی، ج2 ص426 برچسبها: امیرالمومنین علی(ع) میفرمایند: همانا آغاز پدید آمدن فتنهها (فرقهها) هوا پرستی و بدعت گذاری در احکام آسمانی است.[1] اگر کسی در تاریخ فرقهها مطالعه کند میبیند که معمولا فرقهسازیها با همپیمان شدن و برنامه ریزی عدهای منافق که به خاطر هوا و هوسهای خود نمیخواستند در کنار بقیه مسلمین و زیر پرچم اسلام باشند، شروع میشد. مهمترین و قدیمیترین این پیمانهای منافقانه مواردی بود که در صدر اسلام بوجود آمد و سرلوحهای شد برای فتنهها و فرقهسازیهای بعدی. بعد از اعلام عمومی ولایت علی(ع) در غدیرخم، عدهای از منافقین که نمیتوانستند استمرار رسالت را در ولایت علی(ع) تحمل کنند، برای پیمان شکنی و غصب خلافت هم قسم شدند. این عده که نقشه ترور رسولالله(ص) را نتوانستند عملی کنند به ناچار به پیمان شکنی روی آوردند و برای گمراه نمودن مسلمین به سند سازی ودروغ پراکنی روی آوردند. در این مقاله به یکی از کارهای منافقانه این گروه یعنی نوشتن صحیفه اشاره میشود. صحیفه ملعونه دوم امویان و کسانی که از ترس کشتهشدن مسلمان شده به همراه منافقانی که با ولایت امیرالمومنین علی(ع) موافق نبودند در تهیه متن این صحیفه شریک بودند مانند: ابوبکر و عمر و عثمان و طلحه و عبدالرحمن بن عوف و سعد بن ابیوقاص و ابو عبیده الجراح و معاویه بن ابیسفیان و عمرو بن عاص و سعید بن عاص و ابوموسی اشعری و مغیره بن شعبه و اوس بن حدثان و ابوهریره و ابوطلحه انصاری و سالم غلام خذیفه از جمله کسانی بودند که در این طرح شرکت داشتند. ایشان ابتدای جلسه پیمان بستند که حکومت را غصب کنند و نگذارند تا خلافت به علی(ع) برسد. به همین دلیل در این جلسه، چهار نفر (ابوبکر و عمر و ابوعبیده جراح و سالم بن حبیبه) به ترتیب برای رسیدن به مقام رهبری مسلمانان مورد تأیید واقع شدند!! سپس بعد از مشورت با یکدیگر و اتفاق نظر، متنی را به دست خط سعید بن عاص نوشته و به امانت دار خود یعنی ابوعبیده جراح سپردند،[2] او نیز این متن را به عنوان پیماننامه در کعبه پنهان نمود. با توجه به تاریخ 25 ساله خانه نشینی امیرالمومنین(ع) از سقیفه تا جنگ صفین، نقش این افراد را به عنوان عناصر اصلی در مخالفت با آن حضرت میتوان آشکار دید.
متن صحیفه
بسم الله الرحمن الرحیم
این مطلب چیزی است که تمام مهاجرین و انصار (که خداوند در کتابش ایشان را از زبان پیامبرش مدح نمودهاست) از اصحاب محمد(ص) فرستاده خداوند بر آن اتفاق نظر دارند. ایشان بعد از تلاش کردن در نظرات و همفکری نمودن با هم به این اتفاق نظر دست یافتند و این صحیفه را نوشتند؛ چرا که نیت ما بر این کار توجه به اسلام و مسلمین تا نهایت دوران و باقی روزگاران بود تا اینکه مسلمانان بعدی به ایشان اقتداء کنند.
اما بعد، خداوند به منت و کرم خویش محمد(ص) را به سوی تمام مردم فرستاد برای دینی که به آن رضایت داده بود و پیامبر(ص) آن دین را بیان نمود و اوامر الهی را ابلاغ کرد و برای ما برپا نمودن تمام آن اوامر را واجب نمود تا اینکه دین را کامل کرد و فرائض را واجب نمود و سنتها را محکم نمود. در این حال خداوند او را با احترام قبض روح نمود، در حالی که هیچ کسی را برای جانشینی خود انتخاب نکرده بود! بلکه اختیار آن را به مسلمانان وانهاد تا برای خود پیشوائی که به نظر او اطمینان دارند، برگزینند.
رسول خدا(ص) الگوئی نیکو برای مسلمانان است، خداوند فرمودهاست: لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ[3] رسول خدا(ص) کسی را به عنوان جانشین خویش معرفی نکرد تا اینکه مبادا حکومت بطور ارث در یک خانواده استمرار یابد و به باقی مسلمین نرسد و همچنین قدرتی برای اغنیاء انباشته نشود و اینکه جانشین نگوید این امر (خلافت) تا روز قیامت در فرزندان اوست. پس آنچه بر مسلمانان واجب است این است که بعد از در گذشت خلیفهای از خلفاء، صاحبان رأی و مصلحت اندیشان جمع شوند و مشورت کنند تا کسی را که مستحق خلافت میدانند، ولی امر قرار دهند و او را صاحب اختیار امورشان قرار دهند؛ چرا که برای اهل تمام زمانها کسی از ایشان که صلاحیت خلافت را دارد، مخفی نیست.
پس اگر کسی از مردم ادعی کند که رسولالله(ص) شخصی را بطور مشخص برای مردم معین نمود و اسم و نسب او را یاد کردهاست، کلام باطلی را گفته و بر خلاف آنچه اصحاب محمد(ص) و جماعت مسلمین آن را میدانند، عمل نموده!
اگر کسی ادعی کند که خلافت وراثتی است و رسولالله(ص) ارث برده میشود، کلام محالی را گفته؛ زیرا رسول خدا(ص) فرمود: ما گروه انبیاء ارث نمیگذاریم و آنچه از ما باقی میماند صدقه است.
اگر کسی ادعی کند که خلافت فقط در یک فرد معینی از مردم است و آن شخص خود اوست و برای دیگران چنین صلاحیتی نیست، به این عنوان که او بعد از نبوت جای دارد، دروغ گفته؛ زیرا پیامبر(ص) فرمود: اصحاب من مانند ستارگان هستند، به هر کدام از ایشان که اقتداء کنید هدایت میشوید.
اگر کسی ادعی کند که مستحق خلافت و امامت است، به دلیل اینکه با رسولالله(ص) نسبت فامیلی نزدیک دارد پس نتیجه بگیرد که خلافت مختص او و نسل اوست که به ارث میبرند و در هر زمانی خودشان را مستحق بدانند و صلاحیت دیگران را به خاطر نداشتن قرب به رسولالله(ص) رد کنند (این نیز کلام نادرستی است) و امامت به سبب قرابت به او و فرزندانش نمیرسد حتی از نظر نسب به پیامبر(ص) نزدیک باشد؛ چرا که خداوند میفرماید (و قول خداوند حاکم و دلیل برای همه است): إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ[4] و پیامبر(ص) فرمودند: عهد مسلمانان برابر است و کسانی که نزدیکترند به آن میرسند و تمامی مسلمانان یک دست هستند در برابر دیگران.
پس کسی که به کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) اعتراف دارد پس باید همان فرمایشات را برپا دارد و انابه کند و به راه صحیح در آید و کسی که این عملکرد مسلمین را دوست ندارد، مخالفت با حقیقت و مخالفت با کتاب خدا نموده و از جماعت مسلمانان دوری نموده، پس باید او را به خاطر مصلحت امت اسلامی، بکشید! چرا که رسولالله(ص) فرمودند: کسی که به اجتماع مسلمانان ملحق نشود پس موجب تفرقه باشد، او را بکشید. پس باید آن فرد را کشت، هر که میخواهد باشد؛ چرا که اتحاد رحمت است و تفرقه عذاب، و امت من هرگز بر گمراهی اجتماع نمیکنند و تمامی مسلمانان یک دست هستند در برابر دیگران. کسی از جماعت مسلمانان جز تفرقه افکن و دشمن، خارج نمیشود. پس خدا و پیامبر(ص) خونش را مباح نموده و کشتنش را حلال کردند.
سعید بن العاص این صحیفه را از سوی کسانی که اسم و گواهی ایشان در آخر آن درج شده، در تاریخ محرم سال دهم هجرت، نوشت.[5]
مطالب طراحی شده در این صحیفه
با تدبر در این صحیفه به نکات و مطالب طراحی شده توسط صاحبان آن پی میبریم که بطور کلی مخالفت خود را با ولایت و امامت امیرالمومنین علی(ع) اعلام کردهاند:
1. ادعی اتفاق نظر تمام اصحاب بر مفاد این صحیفه است.
2. افراد پشت پرده این صحیفه با اتحاد و همفکری به نوشتن چنین پیمان نامهای اقدام کردهاند.
3. ادعای این همفکران برای دلسوزی نسبت به اسلام و مسلمین و برای اینکه مسلمانان دوارن دیگر به ایشان اقتداء کنند.
4.ادعای اینکه پیامبر(ص) کسی را به عنوان جانشین منصوب نکرد.
5. ادعای اینکه پیامبر(ص) انتخاب امام و رهبر را بر عهده مسلمین گذاشتند.
6. سه دلیل برای اینکه پیامبر(ص) کسی را به عنوان خلیفه اعلام نکرد:
الف. استمرار نیافتن حکومت در یک خانواده بطور ارث.
ب. قدرت نیافتن اغنیاء از امکانات ویژه.
ج. ادعی نکردن جانشین برای نسل خودش.
7. راهکار پیشنهاد شده صاحبان صحیفه بر تعیین امام: صاحبان رأی و مصلحت اندیشان باید امام و جانشین پیامبر(ص) را تعیین کنند.
8. نتیجه گیری اول صاحبان صحیفه: باطل و مخالف خواندن ادعای کسانی که تعیین امام را از سوی پیامبر(ص) میدانند، با صحابه و جماعت مسلمین.
9. نتیجه گیری دوم صاحبان صحیفه: باطل دانستن جانشینی پیامبر(ص) بطور ارث و بلکه بطلان ارث گذاشتن پیامبر(ص) به سبب حدیث جعلی: نحن معاشر الانبیاء لانورث ما ترکناه صدقه.
10. نتیجه گیری سوم صاحبان صحیفه: باطل خواندن ادعای کسی که فقط خودش را مستحق خلافت میداند، به دلیل روایت جعلی اصحابی کالنجوم....
11. نتیجه گیری چهارم صاحبان صحیفه: باطل دانستن استحقاق امامت به دلیل قرابت به پیامبر(ص) برای شخصی معین و نسل او از طریق ارث.
12. تمسک صاحبان صحیفه به آیه (اِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ ) و حدیث پیامبر(ص) (عهد مسلمانان برابر است و کسانی که نزدیکترند به آن میرسند و تمامی مسلمانان یک دست هستند در برابر دیگران ) برای محکوم کردن استدلال بر امامت بواسطه قرابت به رسولالله(ص).
13. فتوای صاحبان صحیفه به وجوب قتل مخالفین با مفاد این صحیفه و اسناد آن به دستور پیامبر(ع) و مخالف بودن با کتاب خدا و جماعت مسلمین.
رد مفاد صحیفه
در رد این صحیفه و پیمان نامه سیاسی منافقین، واقعه غدیرخم کافی است؛ زیرا این عملکرد منافقانه بازتاب شتاب زده منافقین در برابر واقعه غدیر است. این گروه با توسل به دروغ مطالبی را به پیامبر(ص) و اصحاب آن حضرت نسبت داد و منکر حقائق دینی و اعتقادی و تاریخی شدند. این عده افکار و نظریات خود را به عنوان نظرات تمام اصحاب عنوان نمودند، اما نمیدانستند که نمیتوان تاریخ را نادیده گرفت. به طور خلاصه طمع در خلافت و مخالفت با امامت امیرالمومنین(ع) موجب انکار حقیقت و دروغگوئی از سوی این منافقین در این صحیفه است. امیرالمومنین(ع) نیز حیله ایشان را گوشزد میکند. وقتی علی(ع) در مسجد در برابر غاصبین خلافت به روایات پیامبر(ص) که صحابه به چشم و گوش خود شنیده بودند تذکر داد، ابوبکر نیز روایتی جعل نمود که ادعا میکرد که خودش و پیروانش مانند عمر و ابوعبیده و سالم و معاذ بن جبل و عایشه و...آن را شنیدهاند.
امیرالمومنین علی(ع) در جواب این منافقین فرمود: خوب به پیمان نامه خود (مبنی بر اینکه بعد از محمد(ص) این خلافت را از ما اهلبیت بگیرید) که آن را در کعبه گذاشتید، وفاء کردید. در این موقع ابوبکر گفت: تو از کجا دانستی و چه کسی تو را به آن مطلع ساختهاست. امیرالمومنین (ع) نیز ابوذر و سلمان و زبیر و مقداد را شاهد گرفت بر اینکه پیامبر(ص) خبر صحیفه را به ایشان گفتهاست و ایشان نیز بر آن شهادت دادند.[6]
حسرت منافقین در لحظه مرگ
بعد از اتمام حجت و کفر ورزی این عدهاز منافقین، عاقبت در چنگال مرگ واقع میشوند وگریزی از آن ندارند. طبق نقل برخی تواریخ، ابوبکر و عمر و معاذ بن جبل و ابوعبیده جراح و سالم به عاقبت وحشتناک و جهنمی خود در لحظه مرگ واقف میشدند و رسول الله(ص) و امیرالومنین(ع) ایشان را به آتش بشارت میدادند و وقتی این جریان را با حسرت در هنگام مرگ نقل میکردند از سوی اطرافیان به هذیانگو و عقلپریده خطاب میشدند.[7] حتی عمر در آخر عمر خود از اینکه تصمیم و تعهد خود و یارانش را برغصب خلافت بازگو میکند، پشیمان و نادم است. اما یک سوأل مهم را باید در اینجا مطرح کرد که آیا اصحاب این صحیفه خودشان در دوران حکومت خویش به این صحیفه عمل کردند یا خیر؟
صحیفه ملعونه دوم
پس از ورود به مدینه، منافقین در خانهی ابوبکر جلسهی مهم دیگری تشکیل دادند. در این مجلس سی و چهار نفر از بزرگان منافقین که اغلب پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله در رأس امور قرار گرفتند شرکت داشتند. هر یک از اینان یا از رؤسای قبایل بودند یا گروههایی از مردم را همراه خود داشتند که از جملهی آنان ابوسفیان و پسر ابوجهل و خالد بن ولید بودند. در این جلسه اساسنامهی نقشههای آینده را تنظیم کردند و همهی افراد طوماری را امضا کردند؛ و آنرا به ابوعبیدهی جراح سپردند تا به مکه ببرد و در کنار صحیفهی اول در کعبه پنهان کند. سخنرانی پیامبر درباره صحیفه ملعونه دوم هنگام فجر، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نماز صبح را به جماعت خواند و در محراب نشسته و ذکر گفت تا آفتاب طلوع کرد. پس از طلوع آفتاب حضرت رو به ابوعبیده جراح کرده فرمود: خوشا به حال تو که امین این امت شدهای! سپس این آیات را تلاوت فرمود: فَوَیْلٌ لِلَّذینَ یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلیلاً، فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا کَتَبَتْ اَیْدیهِمْ وَ وَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا یَکْسِبُونَ وای بر کسانی که نوشتهای را به دست خویش مینویسند و سپس میگویند: این از سوی خداست، تا با آن مبلغ کمی به دست آورند. وای بر آنان از آنچه دستانشان مینویسد و وای بر آنان از آنچه کسب میکنند. آنگاه فرمود: کسانی که در این امت چنین نوشتهاند شباهت دارند به آنان که خدا میفرماید: یَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَ لایَسْتَخْفُونَ مِنَ اللهِ وَ هُوَ مَعَهُمْ اِذْ یُبَیِّتُونَ ما لایَرْضی مِنَ الْقَوْلِ وَ کانَ الله بِما یَعْمَلُونَ مُحیطاًاز مردم مخفی میکنند اما از خدا مخفی نمیکنند و خدا ناظر آنان است هنگامی که شب را سحر میکنند در سخنی که خدا راضی نیست، و خدا به آنچه انجام میدهند احاطه دارد. سوره نساء: آیه 108 سپس فرمود: امروز گروهی در امت من تشکیل یافتهاند که در صحیفه نوشتنشان مانند سردمداران زمان جاهلیت شدهاند، که صحیفهای بر علیه ما نوشتند و در کعبه آویزان نمودند. خداوند به آن عده امکانات میدهد تا آنها و کسانی را که بعد از آنان میآیند امتحان کند و انسانهای خبیث و پاک را از هم جدا کند. اگر نبود که خداوند به من دستور داده از آنها روی بر گردانم برای مقدّری که میخواهد به انجام برساند، هم اکنون آنان را پیش آورده و گردنشان را میزدم . حذیفه ادامه داد: بخدا قسم دیدیم هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این سخنان را میفرمود لرزه بر اندام امضاکنندگان صحیفه افتاده و اختیار از کف داده بودند، بطوری که بر هیچ یک از حاضران در مجلس مخفی نماند که حضرت با سخن خویش آن عده را قصد کرده و این آیههای قرآنی را برای آنان میخواند. سند:بحارالانوار: ج 19 ص 2 -1 [1] - سید رضی، نهج البلاغه؛ قم؛ انتشارات دارالهجرة،ص 88، خطبه 50
[2] - مجلسي، محمد باقر؛ بحار الانوار ، بيروت، موسسة الوفا، 1404 هـ ق،ج 28 ، ص 102
[3] - سوره احزاب، آیه 21
[4] - سوره حجرات، آیه 13
[5] - مجلسي، محمد باقر؛ پیشین، ج 28 ، ص 103
[6] - هلالى كوفى، سليم بن قيس؛ كتاب سليم بن قيس، قم ، انتشارات الهادی، 1415 هـ ق، ص 589
[7] - دیلمی، حسن بن ابى الحسن ؛ إرشاد القلوب ، انتشارات شريف رضى، 1412 هـ ق، ج 2،ص 391و392و مجلسي، محمد باقر؛ پیشین، ج30، ص
برچسبها: سلیم بن قیس می گفت : از علی بن ابی طالب شنیدم که می فر مود امت به هفتاد وسه گروه تقسیم خواهند شد ، هفتاد و سه گروه، ادعای دوستی ما را می کنند که فقط یکی از ان سیزده گروه به بهشت و دوازده گروه دیگر به جهنم خواهند رفت. ویژگی های گروه نجات یافته گروه نجات یافته و هدایت شده، گروهی که امید و ایمان دارند و مسلمان و موافق با شریعت اسلام هستند و راه درست را در پیش گرفته و به من اطمینان دارند. مطیع دستوراتم هستند واز دشمنانم بیزارند ، مرا دوست دارند و دشمنانم را دشمن دارند،به حق من و امامتم معرفت دارند و از محتوای قران و سنت پیامبر دانسته اند که اطاعت از من یکی از واجبات الهی است. برچسبها: جایگاه رفیع حضرت فاطمه (س) نزد امیرالمومنین علی(ع) در یک نگاه نشانگر اوج بزرگی و وشخصیت برجسته این بانوی بزرگ عالم است و از سوی دیگر بیانگر این حقیقت است که یک زن می تواند صاحب جایگاهی شود که مایه مباهات و افتخار امامش گردد.
به گزارش باشگاه خبرنگاران، جایگاه رفیع حضرت فاطمه (س) نزد امیرالمومنین علی(ع) در یک نگاه نشانگر اوج بزرگی و وشخصیت برجسته این بانوی بزرگ عالم است و از سوی دیگر بیانگر این حقیقت است که یک زن می تواند صاحب جایگاهی شود که مایه مباهات و افتخار امامش گردد.گرچه پرداختن به مقام و منزلت حضرت زهرا(س)خود بحثی مستقل را می طلبد اما ذکر برخی موارد آنهم به صورت فهرست وار می تواند به روشن شدن مرتبه ومقام زن به خصوص صدیقه کبری در نگاه مولا علی (ع)کمک کند. مباهات حضرت علی به همسری فاطمه (ع )
شخصیت بزرگی چون علی علیه السلام به همسری فاطمه (ع)افتخار میکند و همسری با او را برای خود فضیلت و ملاک برتری بر دیگران و شایستگی پذیرش مسئولیتهای سنگینی چون رهبری جهان اسلام میداند. برخی از موارد که حضرت برای اثبات حقانیت خود به داشتن همسری فاطمه(ع) استناد فرمودهاند عبارت است از:
در پاسخ نامهای به معاویه از جمله فضیلتها و امتیازهایی که حضرت به آن اشاره میفرمایند این است که «بهترین زنان جهان از ماست و حمالة الحطب و هیزم کش دوزخیان از شماست.» در جریان شورای شش نفره که خلیفه دوم برای جانشینی وی را تعیین کرده بود حضرت خطاب به سایر اعضا فرمود: «آیا در بین شما به جز من کسی هست که همسرش بانوی زنان جهان باشد؟» همگی پاسخ دادند: نه.
حضرت علی علیه السلام در ضمن پاسخ به نامه دیگر معاویه مینویسد: «دختر پیامبر صلی الله علیه و آله همسر من است که گوشت او با خون و گوشت من در هم آمیخته است. نوادگان حضرت احمد(صلی الله علیه و آله)، فرزندان من از فاطمه علیهاالسلام هستند، کدامیک از شما سهم و بهرهای چون من دارا هستید.»
در جریان سقیفه حضرت ضمن برشمردن فضایل و کمالات خویش و این که باید بعد از پیامبر، او رهبری و هدایت جامعه اسلامی را عهدهدار شود به ابوبکر فرمود: «تو را به خدا سوگند میدهم! آیا آن کس که رسول خدا او را برای همسری دخترش برگزید و فرمود خداوند او را به همسری تو [علی] در آورد من هستم یا تو؟ ابوبکر پاسخ داد: تو هستی.
مددکار اطاعت الهی
انبیاء و پیشوایان معصوم تنها راه سعادت و خوشبختی انسانها را پیروی از دستورات الهی میدانستند و از این رو بهترین همکار و دوست برای آنان کسی بود که در این راستا به آنها کمک کند. میخوانیم علی (ع) در پاسخ پیامبر که سؤال کردند:« همسرت را چگونه یافتی؟» گفتند:« بهترین یاور در راه اطاعت از خداوند.»
فاطمه رکن علی است
از مقامات ممتازی که مخصوص پیامبر صلی الله علیه و آله و حضرت فاطمه علیهاالسلام میباشد رکن بودن برای علی است. در حدیثی میخوانیم پیامبر صلی الله علیه و آله به حضرت علی علیه السلام فرمودند: «سلام علیک یا ابا الریحانتین، فعن قلیل ذهب رکناک.» چه تعبیر لطیف و زیبایی همان تعبیر حضرت علی علیه السلام در مورد زن که فرمودند زن ریحانه است. پیامبر نیز فرمودند: «سلام بر تو ای پدر دو گل [زینب و ام کلثوم] به زودی دو رکن تو از دست میروند.» علی (ع)بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «این یکی از دو رکن بود»و بعد از شهادت حضرت زهرا علیهاالسلام فرمودند:« این رکن دیگر است.»
تمسک علی علیه السلام به کلام زهرا (ع) حضرت در حدیث اربع مائة بعد از این که فرمودند در مراسم تجهیز مردهها گفتار خوب داشته باشید چنین ادامه دادند: «فان بنت محمد صلی الله علیه و آله لما قبض ابوها ساعدتها جمیع بنات بنیهاشم، قالت: دعوا التعداد و علیکم بالدعا.» حضرت زهرا علیهاالسلام بعد از ارتحال رسول اکرم صلی الله علیه و آله به زنان بنیهاشم که او را یاری میکردند و زینتها را رها کرده و لباس سوگ در بر نمودهاند، فرمود:«این حالت را رها کنید و بر شماست که دعا و نیایش نمایید.» با این که حضرت علی علیه السلام معصوم بوده و تمام گفتههای او حجت است ولی برای تثبیت مطلب به سخن زهرا علیهاالسلام تمسک میکند. این نشانگر عصمت حضرت صدیقه طاهره علیهاالسلام بوده و این که تمام رفتار، گفتار و نوشتار او حجت است و از این جهت فرقی بین زن و مرد نیست.
تنها تسلی بخش علی (ع) حضرت بعد از شهادت فاطمه خطاب به ایشان فرمودند:
«بِمَنِ العَزاءُ یا بِنتَ مُحمَد؟ کُنتُ بِکِ اَتَعزی فَفیمَ العَزاء مِن بَعدِکِ؟» (۸)؛ با چه کسی آرامش یابم ای دختر محمد؟ من به وسیله تو تسکین مییافتم؛ بعد از تو با چه کسی آرامش یابم؟ غضب خداوند به غضب فاطمه علیهاالسلام حضرت علی علیه السلام از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل نموده که ایشان فرمودند: «انَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ لَیَغضِبُ لِغَضِبِ فاطِمَه وَ یَرضی لِرِضاها» خداوند عزوجل به خاطر خشم فاطمه، خشمگین؛ و برای خشنودی و رضایت فاطمه راضی میشود. و در حدیث دیگر خطاب به حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمودند: « انَّ اللهَ لَیَغضِبُ لِغَضَبِکِ وَ یَرضی لِرِضاکِ»خداوند برای خشم تو، خشمگین و برای خشنودی تو، خشنود میشود. برگزیده پیامبر صلی الله علیه و آله حضرت علی علیه السلام در مصیبت حضرت زهرا علیهاالسلام خطاب به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله میفرماید: «قل یا رسول الله عن صفیتک صبری»؛ « یعنی این صفیه توست، بانویی که صفوه تو، مصطفی و برگزیده توست رحلت کرده و صبر فقدانش برای من دشوار است.» تکرار مصیبت فقدان پیامبر صلی الله علیه و آله
هنگام ارتحال بزرگ بانوی اسلام حضرت فاطمه و بیان وصایا و حلالیت ایشان حضرت در پاسخ میگوید: « پناه به خدا، تو داناتر و پرهیزکارتر و گرامیتر و نیکوکارتر از آنی که به جهت مخالفت کردنت با خود، تو را مورد نکوهش قرار دهم. دوری از تو و احساس فقدانت بر من گران خواهد بود، ولی گریزی از آن نیست. به خدا قسم با رفتنت مصیبت رسول خدا را بر من تازه نمودی، یقینا مصیبت تو بزرگ است مصیبتی که هیچ چیز و هیچ کس نمیتواند به انسان دلداری دهد و هیچ چیز نمیتواند جایگزین آن شود.» مقدم نمودن خواست فاطمه برخواست خویش
در هنگام وصیت حضرت زهرا علیهاالسلام در پاسخ امام به ایشان و گریستن هر دو، سپس امام سر مبارک فاطمه علیهاالسلام را به سینه چسباند و گفت:«هر چه میخواهی وصیت کن، یقینا به عهد خود وفا کرده، هر چه فرمان دهی انجام میدهم و فرمان تو را بر نظر و خواست خویش مقدم میدارم.» پایان شکیبایی علی علیه السلام علی علیه السلام که اسوه صبر و استقامت است اما در شهادت حضرت زهرا علیهاالسلام تاثر و تالم خود را چگونه اظهار میدارد، تا آنجا که بعد از دفن همسر گرامیش در حالی که حزن و اندوه تمام وجود او را فرا گرفته بود خطاب به قبر پیامبر صلی الله علیه و آله عرضه داشت: «خدا چنین خواست که او زودتر از دیگران به رسول خدا بپیوندد، پس از او شکیبایی من به پایان رسیده و خویشتنداری از دست رفته، اما آنچنان که در جدایی تو صبر کردم در مرگ دخترت نیز جز صبر چارهای ندارم شکیبایی بر من سخت است. پس از او آسمان و زمین در نظرم زشت مینماید و هیچ گاه اندوه دلم نمیگشاید. چشمم بیخواب، و دل از سوز غم سوزان است. تا خداوند مرا در جوار تو ساکن گرداند. مرگ زهرا ضربهای بود که دل را خسته و غصهام را پیوسته گردانید و چه زود جمع ما را به پریشانی کشانید… اگر بیم چیرگی ستمکاران نبود، برای همیشه اینجا [کنار قبر زهرا(علیهاالسلام)] میماندم و در این مصیبت بزرگ چون مادر فرزند مرده، اشک از دیدگانم میراندم.» برچسبها: فاطمه (ع)در نزد مسلمانان برترین و والامقام ترین بانوی جهان در تمام قرون و اعصار میباشد. این عقیده بر گرفته از مضامین احادیث نبوی است. این طایفه از احادیث، اگر چه از لحاظ لفظی دارای تفاوت هستند، اما دارای مضمونی واحد میباشند. در یکی از این گفتارها (که البته مورد اتفاق مسلمانان، اعم از شیعه و سنی است)، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) میفرمایند: "فاطمه سرور زنان جهانیان است". اگر چه بنابر نص آیه شریفه قرآن، حضرت مریم برگزیده زنان جهانیان معرفی گردیده و در نزد مسلمانان دارای مقامی بلند و عفت و پاکدامنی مثالزدنی میباشد و از زنان برتر جهان معرفی گشته است، اما او برگزیدهی زنان عصر خویش بوده است. ولی علو مقام حضرت زهرا (س) تنها محدود به عصر حیات آن بزرگوار نمیباشد و در تمامی اعصار جریان دارد. لذا است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در کلامی دیگر صراحتاً فاطمه (س) را سرور زنان اولین و آخرین ذکر مینمایند. اما نکتهای دیگر نیز در این دو حدیث نبوی و احادیث مشابه دریافت میشود و آن اینست که اگر فاطمه (س) برترین بانوی جهانیان است و در بین زنان از هر جهت، کسی دارای مقامی والاتر از او نیست، پس شناخت سراسر زندگانی و تمامی لحظات حیات او، از ارزش فوق العاده برخوردار میباشد. چرا که آدمی با دقت و تأمل در آن میتواند به عالیترین رتبههای روحانی نائل گردد. از سوی دیگر با مراجعه به قرآن کریم درمییابیم که آیات متعددی در بیان شأن و مقام حضرتش نازل گردیده است که ازآن جمله میتوان به آیهی تطهیر، آیه مباهله، آیات آغازین سوره دهر، سوره کوثر، آیه اعطای حق ذی القربی و... اشاره نمود که خود تأکیدی بر مقام عمیق آن حضرت در نزد خداوند است. این آیات با تکیه بر توفیق الهی، در مقالات دیگر مورد بررسی قرار خواهد گرفت. ما در این قسمت به طور مختصر و با رعایت اختصار، به مطالعه شخصیت و زندگانی آن بزرگوار خواهیم پرداخت. نام، القاب، کنیهها نام مبارک آن حضرت،فاطمه(س) است و از برای ایشان القاب و صفات متعددی همچون زهرا،صدیقه، طاهره، مبارکه، بتول، راضیه، مرضیه، نیز ذکر شده است. فاطمه، درلغت به معنی بریده شده و جدا شده میباشد و علت این نامگذاری بر طبق احادیث نبوی، آنست که: پیروان فاطمه (س) به سبب او از آتش دوزخ بریده، جدا شده و برکنارند.زهرا به معنای درخشنده است و از امام صادق (ع) روایت شده است که:"چون دخت پیامبردرمحرابش می ایستاد (مشغول عبادت میشد)نورش برای اهل آسمان میدرخشید؛ همانطور که نور ستارگان برای اهل زمین میدرخشد." صدّیقه به معنی کسی است که به جز راستی چیزی از او صادر نمی شود. طاهره به معنای پاک و پاکیزه، مبارکه به معنای با خیر و برکت، بتول به معنای بریده و دور از ناپاکی، راضیه به معنای راضی به قضا و قدر الهی و مرضیه یعنی مورد رضایت الهی. کنیههای فاطمه (س) نیز عبارتند از ام الحسین، ام الحسن، ام الائمه، ام ابیها و... ام ابیها به معنای مادر پدر میباشد و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دخترش را با این وصف میستود؛ این امر حکایت از آن دارد که فاطمه (س) بسان مادری برای رسول خدا بوده است. تاریخ نیز گواه خوبی بر این معناست؛ چه هنگامی که فاطمه در خانه پدر حضور داشت و پس از وفات خدیجه (س) غمخوار پدر و مایه پشت گرمی و آرامش رسول خدا بود و در این راه از هیچ اقدامی مضایقه نمینمود، چه در جنگها که فاطمه برجراحات پدر مرهم میگذاشت و چه در تمامی مواقف دیگر حیات رسول خدا. مادر و پدر همانگونه که میدانیم، نام پدر فاطمه (س) محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم) است که او رسول گرامی اسلام، خاتم پیامبران الهی و برترین مخلوق خداوند میباشد. مادر حضرتش خدیجه دختر خویلد، از زنان بزرگ و شریف قریش بوده است. او نخستین بانویی است که به اسلام گرویده است و پس از پذیرش اسلام، تمامی ثروت و دارایی خود را در خدمت به اسلام و مسلمانان مصرف نمود. خدیجه در دوران جاهلیت و دوران پیش از ظهور اسلام نیز به پاکدامنی مشهور بود؛ تا جایی که از او به طاهره (پاکیزه) یاد میشد و او را بزرگ زنان قریش مینامیدند. ولادت فاطمه (س) در سال پنجم پس از بعثت و در روز 20 جمادی الثانی در مکه به دنیا آمد. چون به دنیا پانهاد، به قدرت الهی لب به سخن گشود و گفت:"شهادت میدهم که جز خدا، الهی نیست و پدرم رسول خدا و آقای پیامبران است و شوهرم سرور اوصیاء و فرزندانم (دو فرزندم)سرور نوادگان میباشند."اکثرمفسران شیعی وعدهای ازمفسران بزرگ اهل سنت نظیر فخر رازی،آیه آغازین سوره کوثر را به فاطمه(س) تطبیق نمودهاند و او را خیر کثیر و باعث بقا و گسترش نسل و ذریه پیامبر اکرم ذکر نمودهاند. شایان ذکر است که آیه انتهایی این سوره نیز قرینه خوبی براین مدعاست که در آن خداوند به پیامبر خطاب میکند و میفرماید همانا دشمن تو ابتر و بدون نسل است. مکارم اخلاق سراسر زندگانی صدیقه طاهره (س)، مملو از مکارم اخلاق و رفتارهای نمونه و انسانی است. ما در این مجال جهت رعایت اختصار تنها به سه مورد اشاره مینماییم. اما دوباره تأکید میکنیم که این موارد، تنها بخش کوچکی از مکارم اخلاقی آن حضرت است. 1- از جابر بن عبدالله انصاری، صحابی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) منقول است که: مردی از اعراب مهاجر که فردی فقیر مستمند بود،پس از نماز عصر از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) طلب کمک و مساعدت نمود. حضرت فرمود که من چیزی ندارم. سپس او را به خانه فاطمه (س) که در کنار مسجد و در نزدیکی خانه رسول خدا قرار داشت، راهنمایی نمودند. آن شخص به همراه بلال (صحابی و مؤذن رسول خدا) به در خانه حضرت فاطمه (س) آمد و بر اهل بیت رسول خدا سلام گفت و سپس عرض حال نمود. حضرت فاطمه (س) با وجود اینکه سه روز بود خود و پدر و همسرش در نهایت گرسنگی به سر میبردند، چون از حال فقیر آگاه شد، گردنبندی را که فرزند حمزه، دختر عموی حضرت به ایشان هدیه داده بود و در نزد آن بزرگوار یادگاری ارزشمند محسوب میشد، از گردن باز نمود و به اعرابی فرمود: این را بگیر و بفروش؛ امید است که خداوند بهتر از آن را نصیب تو نماید. اعرابی گردنبند را گرفت و به نزد پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بازگشت و شرح حال را گفت. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از شنیدن ماجرا، متأثر گشت و اشک از چشمان مبارکش فرو ریخت و به حال اعرابی دعا فرمود. عماریاسر برخاست و اجازه گرفت و در برابر اعطای غذا، لباس، مرکب و هزینه سفر به اعرابی، آن گردنبند را از او خریداری نمود. پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) از اعرابی پرسید: آیا راضی شدی؟ او در مقابل، اظهار شرمندگی و تشکر نمود. عمار گردنبند را در پارچه ای یمانی پیچیده و آنرا معطر نمود و به همراه غلامش به پیامبر هدیه داد. غلام به نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و جریان را باز گفت. حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) غلام و گردنبند را به فاطمه (س) بخشید. غلام به خانهی صدیقه اطهر آمد. زهرا (س)، گردنبند را گرفت و غلام را در راه خدا آزاد نمود. گویند غلام در این هنگام تبسم نمود. هنگامی که علت را جویا شدند، گفت: چه گردنبند با برکتی بود، گرسنهای را سیر کرد و برهنهای را پوشانید، پیادهای را صاحب مرکب و فقیری را بینیاز کرد و غلامی را آزاد نمود و سرانجام به نزد صاحب خویش بازگشت. 2- رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در شب زفاف پیراهن نویی را برای دختر خویش تهیه نمود. فاطمه (س)پیراهن وصلهداری نیز داشت. سائلی بردرخانه حاضر شد و گفت:من ازخاندان نبوت پیراهن کهنه میخواهم. حضرت زهرا (س) خواست پیراهن وصلهدار را مطابق خواست سائل به او بدهد که به یاد آیه شریفه "هرگز به نیکی دست نمییابید مگر آنکه از آنچه دوست دارید انفاق نمایید"، افتاد. در این هنگام فاطمه (س) پیراهن نو را در راه خدا انفاق نمود. 3- امام حسن مجتبی در ضمن بیانی، عبادت فاطمه (س)، توجه او به مردم و مقدم داشتن آنان بر خویشتن، در عالیترین ساعات راز و نیاز با پروردگار را این گونه توصیف مینمایند: "مادرم فاطمه را دیدم که در شب جمعهای در محراب عبادت خویش ایستاده بود و تا صبحگاهان، پیوسته به رکوع و سجود میپرداخت. و شنیدم که بر مردان و زنان مؤمن دعا میکرد، آنان را نام میبرد و بسیار برایشان دعا مینمود اما برای خویشتن هیچ دعایی نکرد. پس به او گفتم: ای مادر، چرا برای خویش همانگونه که برای غیر، دعا مینمودی، دعا نکردی؟ فاطمه (س) گفت: پسرم ! اول همسایه و سپس خانه." ازدواج و فرزندان آن حضرت صدیقه کبری خواستگاران فراوانی داشت. نقل است که عدهای از نامداران صحابه از او خواستگاری کردند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به آنها فرمود که اختیار فاطمه در دست خداست. بنا بر آنچه که انس بن مالک نقل نموده است، عدهای دیگر از میان نامداران مهاجرین، برای خواستگاری فاطمه (س) به نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رفتند و گفتند حاضریم برای این وصلت، مهر سنگینی را تقبل نماییم. رسول خدا همچنان مسأله را به نظر خداوند موکول مینمود تا سرانجام جبرئیل بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شد وگفت:"ای محمد! خدا بر تو سلام میرساند و میفرماید فاطمه را به عقد علی درآور،خداوند علی را برای فاطمه و فاطمه را برای علی پسندیده است." امام علی (علیه السلام) نیز از خواستگاران فاطمه (س) بود و حضرت رسول بنا بر آنچه که ذکر گردید، به امر الهی با این وصلت موافقت نمود. در روایات متعددی نقل گشته است که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:اگر علی نبود،فاطمه همتایی نداشت. بدین ترتیب بود که مقدمات زفاف فراهم شد.حضرت فاطمه (س) با مهری اندک (بر خلاف رسوم جاهلی که مهر بزرگان بسیار بود) به خانه امام علی (علیه السلام) قدم گذارد. ثمره این ازدواج مبارک، 5 فرزند به نامهای حسن، حسین، زینب، ام کلثوم و محسن (که در جریان وقایع پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سقط شد)، بود. امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) از امامان 12 گانه میباشند که در دامان چنین مادری تربیت یافتهاند و 9 امام دیگر (به غیر از امام علی (علیه السلام) و امام حسن (علیه السلام)) از ذریه امام حسین (علیه السلام) میباشند و بدین ترتیب و از طریق فاطمه (س) به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) منتسب میگردند و از ذریه ایشان به شمار میروند. و به خاطر منسوب بودن ائمه طاهرین (به غیر از امیر مؤمنان (علیه السلام)) به آن حضرت، فاطمه (س)ا "ام الائمه" (مادر امامان) گویند. زینب (س)که بزرگترین دختر فاطمه (س)به شمار میآید،بانویی عابد و پاکدامن و عالم بود.او پس از واقعه عاشورا،و در امتدادحرکت امام حسین(علیه السلام)، آن چنان قیام حسینی را نیکو تبیین نمود، که پایههای حکومت فاسق اموی به لرزه افتاد و صدای اعتراض مردم نسبت به ظلم و جور یزید بارها و بارها بلند شد. تا جایی که حرکتهای گستردهای بر ضد ظلم و ستم او سازمان گرفت. آنچه از جای جای تاریخ درباره عبادت زینب کبری (س)بدست میآید، آنست که حتی در سختترین شرایط و طاقتفرساترین لحظات نیز راز و نیاز خویش با پروردگار خود را ترک ننمود و این عبادت و راز و نیاز او نیز ریشه در شناخت و معرفت او نسبت به ذات مقدس ربوبی داشت. ام کلثوم نیز که در دامان چنین مادری پرورش یافته بود، بانویی جلیل القدر و خردمند و سخنور بودکه او نیز پس ازعاشورا به همراه زینب (س) حضور داشت و نقشی عمده در آگاهی دادن به مردم ایفا نمود. فاطمه (علیها السلام) در خانه فاطمه (س)با آن همه فضیلت، همسری نیکو برای امیر مؤمنان بود. تا جایی که روایت شده هنگامی که علی (ع) به فاطمه (س)مینگریست، غم و اندوهش زدوده میشد.فاطمه (س) هیچ گاه حتی وری را که می نداشت امام علی (ع) قادر به تدارک آنها نیست، از او طلب نمی نمود. اگر بخواهیم هر چه بهتر رابطه زناشویی آن دو نور آسمان فضیلت را بررسی نماییم، نیکوست از امام علی (علیه السلام) بشنویم؛ چه آن هنگام که در ذیل خطبهای به فاطمه (س) با عنوان بهترین بانوی جهانیان مباهات مینماید و او را از افتخارات خویش بر میشمرد و یا آن هنگام که میفرماید: "بخدا سوگند که او را به خشم در نیاوردم و تا هنگامی که زنده بود، او را وادار به کاری که خوشش نیاید ننمودم؛ او نیز مرا به خشم نیاورد و نافرمانی هم ننمود." مقام حضرت زهرا (س) و جایگاه علمی ایشان فاطمه زهرا (س) در نزد شیعیان اگر چه امام نیست، اما مقام و منزلت او در نزد خداوند و در بین مسلمانان به خصوص شیعیان، نه تنها کمتر از سایر ائمه نیست، بلکه آن حضرت همتای امیر المؤمنین و دارای منزلتی عظیمتر از سایر ائمه طاهرین (ع) میباشد. اگر بخواهیم مقام علمی فاطمه (س) را درک کنیم و به گوشهای از آن پی ببریم، شایسته است به گفتار او در خطبه فدکیه بنگریم؛ چه آنجا که استوارترین جملات را در توحید ذات اقدس ربوبی بر زبان جاری میکند، یا آن هنگام که معرفت و بینش خود را نسبت به رسول اکرم آشکار میسازد و یا در مجالی که در آن خطبه، امامت را شرح مختصری میدهد. جای جای این خطبه و احتجاجات این بانوی بزرگوار به قرآن کریم و بیان علت تشریع احکام، خود سندی محکم بر اقیانوس بیکران علم اوست که متصل به مجرای وحی است. از دیگر شواهدی که به آن وسیله میتوان گوشهای از علو مقام فاطمه (س) را درک نمود، مراجعه زنان و یا حتی مردان مدینه در مسائل دینی و اعتقادی به آن بزرگوار میباشد که در فرازهای گوناگون تاریخ نقل شده است. همچنین استدلالهای عمیق فقهی فاطمه (س) در جریان فدک به روشنی بر احاطه فاطمه (س) بر سراسر قرآن کریم و شرایع اسلامی دلالت مینماید. مقام عصمت در بیان عصمت فاطمه (س) و مصونیت او نه تنها از گناه و لغزش بلکه از سهو و خطا، استدلال به آیه تطهیر ما را بینیاز میکند. ما در این قسمت جهت جلوگیری از طولانی شدن بحث،تنها اشاره مینماییم که عصمت فاطمه (س )از لحاظ کیفیت و ادله اثبات همانند عصمت سایر ائمه و پیامبر است که در قسمت مربوطه در سایت بحث خواهد شد. بیان عظمت فاطمه از زبان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، بارها و بارها فاطمه (س) را ستود و از او تجلیل نمود. در مواقع بسیاری میفرمود: "پدرش به فدایش باد" و گاه خم میشد و دست او را میبوسید. به هنگام سفر از آخرین کسی که خداحافظی مینمود، فاطمه (س) بود و به هنگام بازگشت به اولین محلی که وارد میشد، خانه او بود. عامه محدثین و مسلمانان از هر مذهب و با هر عقیدهای، این کلام را نقل نمودهاند که حضرت رسول میفرمود: "فاطمه پاره تن من است هر کس او را بیازارد مرا آزرده است." از طرفی دیگر، قرآن کریم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را از هر سخنی که منشأ آن هوای نفسانی باشد، بدور دانسته و صراحتاً بیان میدارد که هر چه پیامبر میفرماید، سخن وحی است. پس میتوان دریافت که این همه تجلیل و ستایش از فاطمه (س)، علتی ماورای روابط عاطفی مابین پدر و فرزند دارد. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز خود به این مطلب اشاره میفرمود. گاه در جواب خردهگیران، لب به سخن میگشود که خداوند مرا به این کار امر نموده و یا میفرمود: "من بوی بهشت را از او استشمام میکنم." اما اگر از زوایای دیگر به بحث بنگریم و حدیث نبوی را در کنار آیات شریفه قرآن کریم قرار دهیم، مشاهده مینماییم قرآن کریم عقوبت کسانی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را اذیت نمایند، عذابی دردناک ذکر میکند. و یا میفرماید کسانی که خدا و رسول را اذیت نمایند، خدا آنان را در دنیا از رحمت خویش دور میدارد و برای آنان عذابی خوار کننده آماده مینماید. پس به نیکی مشخص میشود که رضا و خشنودی فاطمه (س)، رضا و خشنودی خداوند است و غضب او نیز باعث غضب خداست. به بیانی دقیقتر، او مظهر رضا و غضب الهی است. چرا که نمیتوان فرض نمود، شخصی عملی را انجام دهد و بدان وسیله فاطمه (س) را بیازارد و موجب آزردگی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گردد و بدین سبب مستوجب عقوبت الهی شود، اما خداوند از آن شخص راضی و به عمل او خشنود باشد و در عین رضایت، او را مورد عقوبتی سنگین قرار دهد. نکتهای دیگر که از قرار دادن این حدیث در کنار آیات قرآن کریم بدست میآید، آنست که رضای فاطمه (س)، تنها در مسیر حق بدست میآید و غضب او فقط در انحراف از حق و عدول از اوامر الهی حاصل میشود و در این امر حتی ذرهای تمایلات نفسانی و یا انگیزههای احساسی مؤثر نیست. چرا که از مقام عدل الهی، بدور است شخصی را به خاطر غضب دیگری که برخواسته از تمایل نفسانی و یا عوامل احساسی مؤثر بر اراده اوست، عقوبت نماید. فاطمه (علیها السلام) پس از پیامبر با وفات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، فاطمه (س) غرق در سوگ و ماتم شد. از یک طرف نه تنها پدر او بلکه آخرین فرستاده خداوند و ممتازترین مخلوق او، از میان بندگان به سوی خداوند، بار سفر بسته بود. هم او که در وجود خویش برترین مکارم اخلاقی را جمع نموده و با وصف صاحب خلق عظیم، توسط خداوند ستوده شده بود. هم او که با وفاتش باب وحی تشریعی بسته شد؛ از طرفی دیگر حق وصی او غصب گشته بود. و بدین ترتیب دین از مجرای صحیح خود، در حال انحراف بود. فاطمه (س) هیچگاه غم و اندوه خویش را در این زمینه کتمان نمینمود. گاه بر مزار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حاضر میشد و به سوگواری میپرداخت و گاه تربت شهیدان احد و مزار حمزه عموی پیامبر را برمیگزید و درد دل خویش را در آنجا بازگو مینمود. حتی آن هنگام که زنان مدینه علت غم و اندوه او را جویا شدند، در جواب آنان صراحتاً اعلام نمود که محزون فقدان رسول خدا و مغموم غصب حق وصی اوست. هنوز چیزی از وفات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نگذشته بود که سفارش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و ابلاغ فرمان الهی توسط ایشان در روز غدیر، مبنی بر نصب امام علی (علیه السلام) به عنوان حاکم و ولی مسلمین پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، توسط عده ای نادیده گرفته شد و آنان در محلی به نام سقیفه جمع گشتند و از میان خود فردی را به عنوان حاکم برگزیدند و شروع به جمعآوری بیعت از سایرین برای او نمودند. به همین منظور بود که عدهای از مسلمانان به نشانه اعتراض به غصب حکومت و نادیده گرفتن فرمان الهی در نصب امام علی (علیه السلام) به عنوان ولی و حاکم اسلامی پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در خانه فاطمه (س) جمع گشتند. هنگامی که ابوبکر که تنها توسط حاضرین درسقیفه(که به نقل ابن اثیر از نویسندگان بزرگ اهل سنت درکتاب الکامل فی التاریخ آنها را عده ای از انصار و از مهاجرین تنها سه نفر ابوبکر وعمر وابو عبیده جراح حضور داشتند) انتخاب شده بود، از اجتماع آنان و عدم بیعت با وی مطلع شد؛ عمر را روانه خانه فاطمه (س) نمود تا امام علی (علیه السلام) و سایرین را به زور برای بیعت در مسجد حاضر نماید. عمر نیز با عدهای به همراه پاره آتش، روانه خانه فاطمه (س) شد. هنگامی که بر در خانه حاضر شد، فاطمه (س) به پشت در آمد و علت حضور آنان را جویا شد. عمر علت را حاضر نمودن امام علی (علیه السلام) و دیگران در مسجد برای بیعت با ابوبکر عنوان نمود. فاطمه (س) آنان را از این امر منع نمود و آنان را مورد توبیخ قرار داد. در نتیجه عدهای از همراهیان او متفرق گشتند. اما در این هنگام او که از عدم خروج معترضین آگاهی یافت، تهدید نمود در صورتی که امام علی (علیه السلام) و سایرین برای بیعت از خانه خارج نشوند، خانه را با اهلش به آتش خواهد کشید . و این در حالی بود که میدانست حضرت فاطمه (س) در خانه حضور دارد. در این موقع عدهای از معترضین از خانه خارج شدند که مورد برخورد شدید عمر قرار گرفتند و شمشیر برخی از آنان نیز توسط او شکسته شد(الکامل فی التاریخ-تاریخ طبری /۲ص۴۴۳). اما همچنان امیر مومنان، فاطمه و کودکان آنان در خانه حضور داشتند. بدین ترتیب عمر دستور داد تاهیزم حاضر کنند و به وسیله هیزمهاي گردآوری شده و پاره آتشی که با خود همراه داشت، درب خانه را به آتش کشیدند و به زور وارد خانه شدند و به همراه عدهای از همراهانش خانه را مورد تفتیش قرار داده و امام علی را به زور و با اکراه به سمت مسجد کشان کشان بردند. در حین این عمل،علی رغم اینکه فاطمه (س) بسیار صدمه دید و لطمات فراوانی را تحمل نمود اما باز از پا ننشست و بنا بر احساس وظیفه و تکلیف الهی خویش در دفاع از ولی زمان و امام خود به مسجد آمد. عمر و ابوبکر و همراهان آنان را در مسجد رسول خدا مورد خطاب قرار داد و آنان را از غضب الهی و نزول عذاب بر حذر داشت. اما آنان اعمال خویش را ادامه دادند. فاطمه (س) و فدک از دیگر ستمهایی که پس از ارتحال پیامبر در حق فاطمه (س) روا داشته شد، مسأله فدک بود. فدک قریهای است که تا مدینه حدود 165 کیلومتر فاصله دارد و دارای چشمه جوشان و نخلهای فراوان خرماست و خطهای حاصلخیز میباشد. این قریه متعلق به یهودیان بود و آن را بدون هیچ جنگی به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بخشیدند؛ لذا مشمول اصطلاح انفال میگردد و بر طبق صریح قرآن، تنها اختصاص به خداوند و پیامبر اسلام دارد. پس از این جریان و با نزول آیه «و ات ذا القربی حقه»، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر طبق دستور الهی آن را به فاطمه (س) بخشید. فاطمه (س) و امیر مومنان (علیه السلام) در فدک عاملانی داشتند که در آبادانی آن میکوشیدند و پس از برداشت محصول، درآمد آن را برای فاطمه (س) میفرستادند. فاطمه (س) نیز ابتدا حقوق عاملان خویش را میپرداخت و سپس مابقی را در میان فقرا تقسیم مینمود؛ و این در حالی بود که وضع معیشت آن حضرت و امام علی (علیه السلام) در سادهترین وضع به سر میبرد. گاه آنان قوت روز خویش را هم در راه خدا انفاق مینمودند و در نتیجه گرسنه سر به بالین مینهادند. اما در عین حال فقرا را بر خویش مقدم میداشتند و در این عمل خویش، تنها خدا را منظور نظر قرار میدادند. (چنانچه در آیات آغازین سوره دهر آمده است). پس از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، ابابکر با منتسب نمودن حدیثی به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با این مضمون که ما انبیا از خویش ارثی باقی نمیگذاریم، ادعا نمود آنچه از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) باقی مانده، متعلق به تمامی مسلمین است. فاطمه در مقام دفاع از حق مسلم خویش دو گونه عمل نمود. ابتدا افرادی را به عنوان شاهد معرفی نمود که گواهی دهند پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در زمان حیات خویش فدک را به او بخشیده است و در نتیجه فدک چیزی نبوده که به صورت ارث به او رسیده باشد. در مرحله بعد حضرت خطبهای را در مسجد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ایراد نمود که همانگونه که قبلاً نیز ذکر شد، حاوی مطالب عمیق در توحید و رسالت و امامت است. در این خطبه که در نهایت فصاحت و بلاغت ایراد گردیده است، بطلان ادعای ابابکر را ثابت نمود. فاطمه (س)به ابوبکر خطاب نمود که چگونه خلاف کتاب خدا سخن میگویی؟! سپس حضرت به شواهدی از آیات قرآن اشاره نمود که در آنها سلیمان، وارث داود ذکر گردیده و یا زکریا از خداوند تقاضای فرزندی را مینماید که وارث او و وارث آل یعقوب باشد. از استدلال فاطمه (س) به نیکی اثبات میگردد بر فرض که فدک در زمان حیات پیامبر به فاطمه (س) بخشیده نشده باشد، پس از پیامبر به او به ارث میرسد و در این صورت باز هم مالک آن فاطمه است و ادعای اینکه پیامبران از خویش ارث باقی نمیگذارند، ادعایی است خلاف حقیقت، و نسبت دادن این کلام به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) امری است دروغ؛ چرا که محال است آن حضرت بر خلاف کلام الهی سخن بگوید و خداوند نیز بارها در قرآن کریم این امر را تایید نموده و بر آن تاکید کرده است. اما با تمام این وجود، همچنان غصب فدک ادامه یافت و به مالک حقیقیاش بازگردانده نشد. باید توجه داشت صحت ادعای فاطمه (س) چنان واضح و روشن بود و استدلالهای او آنچنان متین و استوار بیان گردید که دیگر برای کسی جای شک باقی نمیماند و بسیاری از منکرین در درون خود به وضوح آن را پذیرفته بودند. دلیل این معنا، آنست که عمر خلیفه دوم هنگامی که فتوحات اسلامی گسترش یافت و نیاز دستگاه خلافت به در آمد حاصل از آن بر طرف گردید، فدک را به امیر مؤمنان (علیه السلام) و اولاد فاطمه (س) باز گرداند. اما بار دیگر در زمان عثمان فدک غصب گردید. بیماری فاطمه (علیها السلام) و عیادت از او سرانجام فاطمه (س)بر اثر شدت ضربات و لطماتی که به او بر اثر هجوم به خانهاش و وقایع پس از آن وارد گشته بود، بیمار گشت و در بستر بیماری افتاد. گاه به زحمت از بستر برمیخاست و کارهای خانه را انجام میداد و گاه به سختی و با همراهی اطفال کوچکش، خود را کنار تربت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) میرساند و یا کنار مزار حمزه عموی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و دیگر شهدای احد حاضر میگشت و غم و اندوه خود را بازگو مینمود. در همین ایام بود که روزی زنان مهاجر و انصار که از بیماری او آگاهی یافته بودند، جهت عیادت به دیدارش آمدند. فاطمه (س) در این دیدار بار دیگر اعتراض و نارضایتی خویش را از اقدام گروهی که خلافت را به ناحق از آن خویش نموده بودند، اعلام نمود و از آنان و عدهای که در مقابل آن سکوت نموده بودند، به علت عدم انجام وظیفه الهی و نادیده گرفتن فرمان نبوی درباره وصایت امام علی (علیه السلام) انتقاد کرد و نسبت به عواقب این اقدام و خروج اسلام از مجرای صحیح خود به آنان هشدار داد. همچنین برکاتی را که در اثر عمل به تکلیف الهی و اطاعت از جانشین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از جانب خداوند بر آنان نائل خواهد شد، خاطر نشان نمود. در چنین روزهایی بود که ابابکر و عمر به عیادت حضرت آمدند. هر چند در ابتدا فاطمه (س) از آنان رویگردان بود و به آنان اذن عیادت نمیداد، اما سرانجام آنان بر بستر فاطمه (س) حاضر گشتند. فاطمه (س) در این هنگام، این کلام پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را که فرموده بود: "هر کس فاطمه را به غصب در آورد من را آزرده و هر که او را راضی نماید مرا راضی نموده"، به آنان یادآوری نمود. ابابکر و عمر نیز صدق این کلام و انتساب آن به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را تأیید نمودند. سرانجام فاطمه (س)، خدا و ملائکه را شاهد گرفت فرمود: "شما من را به غضب آوردید و هرگز من را راضی ننمودید؛ در نزد پیامبر، شکایت شما دو نفر را خواهم نمود." وصیت در ایام بیماری، فاطمه (س) روزی امام علی (علیه السلام) را فراخواند و آن حضرت را وصی خویش قرار داد و به آن حضرت وصیت نمود که پس از وفاتش، فاطمه (س) را شبانه غسل دهد و شبانه کفن نماید و شبانه دفن کند و احدی از کسانی که در حق او ستم روا داشتهاند، در مراسم تدفین و نماز خواندن بر جنازه او حاضر نباشند. شهادت سرانجام روز سوم جمادی الثانی سال یازدهم هجری فرا رسید. فاطمه (س) آب طلب نموده و بوسیله آن بدن مطهر خویش را شستشو داد و غسل نمود. سپس جامهای نو پوشید و در بستر خوابید و پارچهای سفید به روی خود کشید؛ چیزی نگذشت که دخت پیامبر، بر اثر حوادث ناشی از هجوم به خانه ایشان، دنیا را ترک نموده و به شهادت رسید؛ در حالیکه از عمر مبارکش بنا بر مشهور، 18 سال بیشتر نمیگذشت و بنا بر مشهور تنها 95 روز پس از رسول خدا در این دنیا زندگی نمود. فاطمه (س) در حالی از این دنیا سفر نمود که بنا بر گفته معتبرترین کتب در نزد اهل تسنن و همچنین برترین کتب شیعیان، از ابابکر و عمر خشمگین بود و در اواخر عمر هرگز با آنان سخن نگفت؛ و طبیعی است که دیگر حتی تأسف ابیبکر در هنگام مرگ از تعرض به خانه فاطمه (س) سودی نخواهد بخشید. تغسیل و تدفین مردم مدینه پس از آگاهی از شهادت فاطمه (س)، در اطراف خانه آن بزرگوار جمع گشتند و منتظر تشییع و تدفین فاطمه (س) بودند؛ اما اعلام شد که تدفین فاطمه (س) به تأخیر افتاده است. لذا مردم پراکنده شدند. هنگامی که شب فرا رسید و چشمان مردم به خواب رفت، امام علی (علیه السلام) بنا بر وصیت فاطمه (س) و بدور از حضور افراد، به غسل بدن مطهر و رنج دیده همسر خویش پرداخت و سپس او را کفن نمود. هنگامی که از غسل دادن او فارغ شد، به امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) (در حالی که در زمان شهادت مادر هر دو کودک بودند.) امر فرمود: تا عدهای از صحابه راستین رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را که البته مورد رضایت فاطمه (س) بودند، خبر نمایند تا در مراسم تدفین آن بزرگوار شرکت کنند. (و اینان از 7 نفر تجاوز نمیکردهاند). پس از حضور آنان، امیر مؤمنان بر فاطمه (س) نماز گزارد و سپس در میان حزن و اندوه کودکان خردسالش که مخفیانه در فراق مادر جوان خویش گریه مینمودند، به تدفین فاطمه (س) پرداخت. هنگامی که تدفین فاطمه (س) به پایان رسید، رو به سمت مزار رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نمود و گفت: "سلام بر تو ای رسول خدا، از جانب من و از دخترت؛ آن دختری که بر تو و در کنار تو آرمیده است و در زمانی اندک به تو ملحق شده. ای رسول خدا، صبر و شکیباییام از فراق حبیبهات کم شده، خودداریم در فراق او از بین رفت... ما از خداییم و بسوی او باز میگردیم... به زودی دخترت، تو را خبر دهد که چه سان امتت فراهم گردیدند و بر او ستم ورزیدند. سرگذشت را از او بپرس و گزارش را از او بخواه که دیری نگذشته و یاد تو فراموش نگشته..." امروزه پس از گذشت سالیان متمادی همچنان مزار سرور بانوان جهان مخفی است و کسی از محل آن آگاه نیست. مسلمانان و بخصوص شیعیان در انتظار ظهور امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بزرگترین منجی الهی و یازدهمین فرزند از نسل فاطمه (س) در میان ائمه میباشند تا او مزار مخفی شده مادر خویش را بر جهانیان آشکار سازد و به ظلم و بی عدالتی در سراسر گیتی، پایان دهد. برچسبها:
برچسبها: چنانكه حضرت على -عليه السلام تسليم پيشنهاد عباس مىشد وبلافاصله پس از درگذشت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمگروهى از شخصيتها را براى بيعت دعوت مىكرد، مسلما اجتماع سقيفه به هم مىخورد ويا اساسا تشكيل نمىشد.زيرا ديگران هرگز جرات نمىكردند كه مسئله مهم خلافت اسلامى را در يك محيط كوچك كه متعلق به گروه خاصى بود مطرح سازند وفردى را با چند راى براى زمامدارى انتخاب كنند. با اين حال، پيشنهاد عمومى پيامبر وبيعتخصوصى چند نفر از شخصيتها با حضرت على -عليه السلام دور از واقع بينى بود و تاريخ در باره اين بيعت همان داورى را مىكرد كه در باره بيعت ابوبكر كرده است.زيرا زمامدارى حضرت على -عليه السلام از دو حال خالى نبود:يا امام -عليه السلام ولى منصوص وتعيين شده از جانب خداوند بود يا نبود.در صورت نخست، نيازى به بيعت گرفتن نداشت واخذ راى براى خلافت وكانديدا ساختن خود براى اشغال اين منصب يك نوع بى اعتنايى به تعيين الهى شمرده مىشد وموضوع خلافت رااز مجراى منصب الهى واينكه زمامدار بايد از طرف خدا تعيين گردد خارج مىساخت ودر مسير يك مقام انتخابى قرار مىداد; وهرگز يك فرد پاكدامن وحقيقتبين براى حفظ مقام وموقعيتخود به تحريف حقيقت دست نمىزند وسرپوشى روى واقعيت نمىگذارد، چه رسد به امام معصوم.در فرض دوم، انتخاب حضرت على -عليه السلام براى خلافت همان رنگ و انگ را مىگرفت كه خلافت ابوبكر گرفت وصميمى ترين يار او، خليفه دوم، پس از مدتها در باره انتخاب ابوبكر گفت:«كانتبيعة ابي بكر فلتة وقى الله شرها». (5) يعنى انتخاب ابوبكر براى زمامدارى كارى عجولانه بود كه خداوند شرش را باز داشت. از همه مهمتر اينكه ابوسفيان در پيشنهاد خود كوچكترين حسن نيت نداشت ونظر او جز ايجاد اختلاف ودودستگى وكشمكش در ميان مسلمانان واستفاده از آب گل آلود وبازگردانيدن عرب به دوران جاهليت وخشكاندن نهال نوپاى اسلام نبود. وى وارد خانهحضرت على -عليه السلام شد واشعارى چند در مدح آن حضرت سرود كه ترجمه دو بيت آن به قرار زير است: فرزندان هاشم! سكوت را بشكنيد تا مردم، مخصوصا قبيلههاى تيم وعدى در حق مسلم شما چشم طمع ندوزند. امر خلافت مربوط به شما وبه سوى شماست وبراى آن جز حضرت على كسى شايستگى ندارد.(6) ولى حضرت على -عليه السلام به طور كنايه به نيت ناپاك او اشاره كرد وفرمود:«تو در پى كارى هستى كه ما اهل آن نيستيم». طبرى مىنويسد: على او را ملامت كردوگفت:تو جز فتنه وآشوب هدف ديگرى ندارى.تو مدتها بدخواه اسلام بودى. مرا به نصيحت وپند وسواره وپياده تو نيازى نيست.(7) ابوسفيان اختلاف مسلمانان را در باره جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به خوبى دريافت ودر باره آن چنين ارزيابى كرد: طوفانى مىبينم كه جز خون چيز ديگرى نمىتواند آن را خاموش سازد.(8) ابوسفيان در ارزيابى خود بسيار صائب بود واگر فداكارى واز خودگذشتگى خاندان بنى هاشم نبود طوفان اختلاف را جز كشت وكشتار چيزى نمىتوانست فرو نشاند. برچسبها: روزگاری خواهد آمد که دین خدا تکه تکه خواهد شد. سنت من در نزد آنان بدعت و بدعت در نزد آنان سنت باشد ، شخصیتهای بزرگ در نزد آنها حیله گر خوانده میشوند و اشخاص حیله گر در نزد مردم، با شخصیت و وزین خوانده شوند . مؤمن در نزد آنان حقیر و بی مقدار میشود و فاسق به پیش آنها محترم و ارجمند باشد ، کودکانشان پلید و گستاخ و بی ادب و زنانشان بی باک و بی شرم و بی حیا شوند، پناه بردن به آنها خواری و اعتماد به آنان ذلت و درخواست چیزی از آنها نمودن، جامه درویشی به تن کردن و مایه بیچارگی و ننگ است . در آن هنگام خداوند ، آنان را از باران به هنگام، محروم سازد و در وقت نامناسب بر آنها ببارد . اگر در جمع آنها باشی به تو دروغ گویند زمانی بر مردم بیاید که چهرههایشان چهرههای آدمیان ولی دلهایشان دلهای شیاطین باشد ، بسان گرگان درنده خونریز باشند. از منکرات اجتناب نکنند، پیوسته به کارهای ناپسند خویش ادامه دهند ، اگر در جمع آنها باشی به تو دروغ گویند و اگر خبری برایشان بازگویی تو را دروغگویی شناسند و چون از آنها غایب باشی غیبتت کنند . افراد بد بر آنان مسلط شود که آنان را به انواع عذاب معذب دارند، نیکانشان دعا کنند ولی اجابت نشود. در آن روزگار است که خداوند، آنها را به چهار بلا مبتلا سازد . نخست: تجاوز به ناموسشان و دوم: هتک حرمت از ناحیه زورمندان و ثروتمندانشان ، سوم: خشکسالی، چهارم: ظلم و ستم از جانب زمامداران و قاضیان شکم هاشان خدایان آنها، و زنانشان قبله گاهشان و پولشان دینشان در جایی دیگر رسول خدا فرمود : زمانی بر مردم بیاید که شکم هاشان خدایان آنها شود، و زنانشان قبله گاهشان و پولشان دینشان شود و کالاهای دنیوی را مایه شرف و اعتبار و ارزش خویش دانند . از ایمان جز نامی و از اسلام جز آثاری و از قرآن جز درس نماند. ساختمانهای مسجدهایشان آباد باشد ولی دلهایشان از جهت هدایت خدا خراب شود . به چهار بلا مبتلا شوند. نخست: تجاوز به ناموسشان در آن روزگار است که خداوند، آنها را به چهار بلا مبتلا سازد . نخست: تجاوز به ناموسشان و دوم: هتک حرمت از ناحیه زورمندان و ثروتمندانشان ، سوم: خشکسالی، چهارم: ظلم و ستم از جانب زمامداران و قاضیان . اصحاب از سخنان آن حضرت سخت به شگفت آمدند و گفتند : یا رسول الله ! مگر آنها بت پرست هستند؟ پیامبر فرمود : آری هر پول و درهمی به نزد آنها بتی است که در حد پرستش به آن تعلق خاطر دارند . آنچنان از علما بگریزند که گوسفند از گرگ گریزد از پیامبر خدا در منابع شیعه و اهل تسنن روایت شده است که در جایی دیگر فرمود: روزگاری بیاید که مردمشان آنچنان از علما بگریزند که گوسفند از گرگ گریزد. در آن هنگام، خداوند آنها را به سه بلا دچار سازد : نخست آنکه برکت از مالشان بگیرد ، دوم: ستمگران را بر آنها مسلط سازد و سوم آنکه بی ایمان از دنیا بروند . یکی از اصحاب از پیامبر پرسید: یا رسول الله دین مردمشان چگونه خواهد بود؟ پیامبر فرمود : زمانی بر مردم بیاید که هر کس دین خویش را به سختی حفظ کند . دینداریشان بسان کسی ماند که آتش در دست خود نگه دارد. از قرآن جز رسم الخطی و از اسلام جز نامی برای مسلمانان نماند در جایی دیگر در بحارالانوار جلد52ص190 پیامبر فرمود : زمانی برسد که از قرآن جز رسم الخطی و از اسلام جز نامی برای مسلمانان نماند ، آنچنان که گروهی به دین خدا در جهان خوانده شوند در حالی که همین گروه از هرکسی از اسلام دورتر باشند. مسجدهاشان از حیث ساختمان آباد ولی از نظر هدایت، خراب باشد. در میان مردمانشان قرآن و اهل آن در اقلیت باشند. مومنانشان در میان مردم باشند ولی در میان آنها نباشند، با مردم باشند ولی به راستی با مردم نباشند ، زیرا هدایت با ضلالت همراه نیست گرچه در کنار یکدیگر باشند . به اندک نانی پیش هرکسی کرنش کنند در بحار ج 77ص369 آمده است پیامبر در اواخر عمر خود اصحاب را جمع کردند و فرمودند: زمانی بر مردم بیاید که اخلاق انسانی از آنان رخت بربندد چنانکه اگر نام یکی را بشنوی به از آن بود که آن را ببینی یا اگر او را ببینی به از آن است که او را بیازمایی. چون او را بیازمایی، حالاتی زشت و ناروا در او مشاهده کنی . دینشان پول و قبله گاهشان زنانشان شود. برای رسیدن به اندک نانی پیش هرکسی کرنش کنند نه خود را در پناه اسلام دانند و نه به کیش نصرانی زندگی کنند . بازرگانان و کاسبانشان رباخوار و فریبکار ، و زنانشان خود را برای نامحرمان بیارایند. در آن هنگام اشرارشان بر آنها چیره گردند و هر چه دعا کنند به اجابت نرسد . آنچنان به قوانین اسلامی بی اعتنا بشوند که... روزگاری خواهد آمد که مردمانشان به پراکندگی مصمم باشند و از هماهنگی و اتفاق نظر و اتحاد به دور شوند. آنچنان به قوانین اسلامی بی اعتنا بشوند که گویی آنان خود پیشوای قرآن بودند نه قرآن پیشوای آنها . از حق جز نامی نزد آنها نمانده باشد و از قرآن جز خط و ورقی نشناسند. بسا یکی در درس قرآن و تفسیر وارد شود ، هنوز جا خوش نکرده از دین خارج شود . و چون در آخرالزمان دینتان دست خوش افکار گوناگون روایات جدید شود، کمتر کسی از شماست که دینش را حفظ کند. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمود : زمانی بر مردم بیاید که مقرب نباشد جز به سخن چینی ، و جالب شمرده نشود جز فاجر بودن ، و تحقیر نشوند جز افراد با انصاف، در آن زمان دستگیری مستمندان زیان بشمار آید و صله رحم لطف و بزرگواری بشمار آید .(نهجالبلاغه/حکمت 102) هنگامی که معیشت جز با گناه تأمین نگردد در کن زال اعمال حدیث 31008 آمده است یکی از اصحاب پرسید دین خدا چگونه خواهد شد؟ پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمود : زمانی بر مردم بیاید که هیچ دیندار دینش برایش سالم نماند جز اینکه از قله کوهی بگریزد یا از سوراخی به سوراخ دیگر پناه برد چون روباه که با بچههایش چنین کند ، و این آخرالزمان باشد . هنگامی که معیشت جز با گناه تأمین نگردد ، چون این وضع پیش آید عزب بودن و تجرد حلال شود ، در آن روزگار است که مرد به دست پدر و مادرش تباه و گمراه شود و اگر پدر و مادر نداشته باشد به دست زن و فرزندش و اگر زن و فرزند نداشته باشد، چه بسا هلاکت و تباهیاش به دست خویشان و همسایگانش باشد که او را به تهیدستی و فقر سرزنش کنند و بترسانند و تکالیفی بر او نهند که وی از عهده ان بر نیاید تا گاهی که او به پرتگاههای هلاکت سقوط کند . در آخرالزمان فریبکارانی بیایند که حدیثهایی نو و روایتهایی جدید از دین بر شما بخوانند و نیز از پیامبر خدا در کتاب کن زال اعمال، حدیث 290324 روایت شده است که فرمود : در آخرالزمان دغلبازان و فریبکارانی بیایند که حدیثهایی نو و روایتهایی جدید از دین بر شما بخوانند، آنچنان که نه شما و نه پدرانتان چنین حدیثهایی نشنیده باشید. پس دوری گزینید از آنها. مبدأ به دام تزویر و فریبشان بیافتید . از علی بن ابی طالب(علیهالسلام) درباره آخرالزمان پرسیده شد : آیا در آن زمان مؤمنانی وجود دارند؟ فرمود: آری . باز پرسیده شد: آیا از ایمان آنان بر اثر فتنهها چیزی کاسته میشود؟ فرمود: نه ، مگر آن مقدار که قطرات باران از سنگ خارا بکاهد اما آنان در رنج به سر برند. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمود : زمانی بر مردم بیاید که مقرب نباشد جز به سخن چینی ، و جالب شمرده نشود جز فاجر بودن ، و تحقیر نشوند جز افراد با انصاف، در آن زمان دستگیری مستمندان زیان بشمار آید و صله رحم لطف و بزرگواری بشمار آید .(نهجالبلاغه/حکمت 102) امام سجاد(علیهالسلام) فرمود : چون خداوند میدانست در آخرالزمان اهل فکر دقیق النظر خواهند آمد، از این جهت قل هوالله و احد و آیاتی از سوره حدید نازل کرد. بحار 60/18 بر شما باد که همچون بادیه نشینان و زنان دینداری کنید امام صادق(علیهالسلام) فرمود : چون قائم ما قیام کند خداوند آنچنان نیرویی به چشم و گوش پیروانش داده که به پیک و پیام آور نیازی نداشته باشند و به هر کجای جهان که باشند امام خود را ببینند و سخنش را بشنوند. بحار ??/?? پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمود :« این دین مدام برپا خواهد ماند و گروهی از مسلمانان از آن دفاع کنند و در کنار ان بجنگند تا قیامت بپا شود » و فرمود « در هر عصر و زمانی گروهی از امتم مدافع احکام خدا باشند و از مخالفان باکی نداشته باشند » کن زال اعمال حدیث34499و34500 در جای دیگری فرمودند: « چون در آخرالزمان دینتان دست خوش افکار گوناگون گردد، بر شما باد که همچون بادیه نشینان و زنان دینداری کنید که به دلهایشان دیندارند و دین انها از الایش به افکار مصون ماند." بحار 52/111 برچسبها: 172نکته از واقعه جانسوز و 72 شهید کربلا واقعه کربلا تنها یک بار در طول تاریخ اتفاق افتاد، اما این رویداد بینظیر و مسائل قبل و بعد از آن را افراد مختلفی نقل و روایت کرده اند، به همین دلیل برخی از اطلاعات و آمارها با یکدیگر تفاوت دارد. به گزارش خبرگزاری مهر، با استفاده از آمار می توان هر موضوع یا حادثه ای را دقیق تر بیان کرد تا افراد نیز آن را بهتر درک کنند؛ نقش آمار در ارائه سیمای روشنتر از هر موضوع و حادثه، غیر قابل انکار است. به دلیل آنکه بعضی از مطالب آماری، زمانی و مکانی، حادثه کربلا را گویا تر می سازد، ۱۷۲ نکته از این واقعه جانسوز و ۷۲ شهید کربلا بیان می شود:
• خصوصیات منطقه عملیاتی کربلای ۶۱ هجری 1. واقعه کربلا نزدیک رودخانه دجله و فرات اتفاق افتاده است 2. دجله در سمت چپ و فرات در سمت راست کربلاست 3. از نظر آب و هوایی در منطقه خشک و گرم عراق قرار گرفته و در ضلع شمال شرقی ایران قرار دارد و در جنوب غربی حجاز واقع شده است 4. منطقه رملی و نیمه جنگلی است 5. در حاشیه نهرعلقمه، نخلستانی قرار دارد 6. دارای تپه ماهور و پستی و بلندیهای بسیار است 7. نهر علقمه از فرات منشعب شده و در نزدیکی اردوگاه حسینی قرار دارد 8. موسم تابستان با گرمای مخصوص منطقه همراه است 9. کربلا در حاشیه فرات و قبرستان یهود قرار گرفته است 10. از نظر اهمیت جغرافیایی، نقطه کور، منزوی و فراموش شده، فاقد هر گونه امتیاز و اهمیت ویژه سیاسی، فرهنگی، نظامی و اقتصادی در آن دوران است. • خصوصیات حرکت زمینی سید الشهدا(ع) 1. عقب نشینی تاکتیکی در زمان غیر قابل پیش بینی 2. بهره گیری از زمین برای ایجاد جنگ روانی 3. انتخاب کمیت زمین برای به دست گرفتن ابتکارعمل در جنگ 4. در اختیار گرفتن زمان و سلب آن از دشمن 5. ایجاد توازن دفاعی 6. تجزیه نیرو و تغییر جهت دشمن به سمت ضعف 7. به هم زدن نظم تشکیلاتی و ایجاد تغییر در قرارگاه جنگی دشمن ۸. سلب اختیار از دشمن و به دست گرفتن ابتکار حرکت 9. اخلال در سیستم تصمیم گیری فرماندهان نظامی 10. به دست گرفتن ابتکار عمل در زمین 11. به موضع انفعالی کشیدن دشمن 12. استفاده از پوشش طبیعی و تصنعی زمین و بهره گیری از آن برای استتار و اختفاء 13. جلوگیری از تمرکز قوا هنگام حمله دشمن و ایجاد فاصله جغرافیایی بین فرماندهی، تدارکات و ارتباطات 14. ایجاد شتابزدگی در تصمیم گیری نظامی و کندی در عمل دشمن 15. سلب هر گونه بهره گیری استراتژیک از زمین (از دشمن) 16. افزایش محدودیت در میدان عمل و کاهش شدید میزان کارآیی دشمن 17. تعیین جهت حمله و نوع آرایش جنگی دشمن به وسیله زمین 18. به دست گرفتن ابتکار عمل در سازماندهی و تجدید سازمان از لحاظ کیفی و کمی 19. تعیین نوع بهره وری از برای دشمن به صورت مطلوب 20. موضع گیری و آرایش مطلوب در دفع حمله 21. احراز آمادگی در هر شرایطی تا هر زمان و سلب آمادگی از دشمن به وسیله زمین 22. بدون حرکت و صرف انرژی، آرایش دشمن را برای چند ساعت به صورت جنگ روانی برهم زد. • مختصات جبهه جنگی حضرت ابا عبدالله الحسین(ع) 1. نام عملیات: هیهات من الذله 2. سال عملیات: 61 هجری قمری 3. ماه عملیات: محرم الحرام 4. روز عملیات: جمعه دهم محرم 5. نوع عملیات: جهاد ابتدایی 6. استراتژی حرکت و حمله: افشای چهره نفاق و تشکیل حکومت 7. موضع جنگی : دفاعی 8. طول جبهه دفاعی : 180 متر 9. طول محور عملیات: 360 متر 10. فاصله خیمه ها: دومتر 11. تعداد خیمه ها : 60 عدد. 12. ترکیب کیفیت نیرو: بنی هاشم، یاران، زنان و کودکان 13. وضعیت روحی و روانی : عاشقانی حفاظت پیشه 14. تعداد سواره نظام : 32 نفر 15. تعداد پیاده نظام: 40 نفر 16. تعداد کل نیروهای رزمی : 72 نفر 17. فرمانده کل قوا: سید الشهدا حسین بن علی(ع) 18. پرچمدار لشکر: ابوالفضل العباس(ع) 19. فرمانده سمت راست: زهیر بن قین 20. فرمانده سمت چپ: حبیب بن مظاهر. 21. وضعیت تدارکات : محاصره کامل 22. وضعیت تجهیزات: کمبود شدید 23. وضعیت آب و آذوقه: محاصره (تشنگی و گرسنگی) 24. موقعیت جغرافیایی: قتلگاه 25. زمان و ساعت شروع حمله: دو ساعت گذشته از روز(8 صبح) 26. رمز عملیات: لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم 27. نوع آرایش جنگی: ساعتی – مثلثی – نعلی 28. تعداد بر هم زدن آرایش دشمن : در سه مرحله که مرحله چهارم به جنگ تن به تن انجامید 29. طول مدت عملیات: هشت ساعت 30. پایان عملیات: غروب آفتاب همان روز. • مختصات جبهه جنگی یزید بن معاویه 1. نام جنگ وعملیات: بیعت ظالمانه 2. استراتژی عملیات: محو کامل اسلام ناب محمدی 3. ترکیب کیفیت نیرو: مردان مجهز و آماده 4. موقعیت جغرافیایی : استراتژیک ترین منطقه 5. وضعیت روحی و روانی : در خواب کامل سیاسی 6. تعداد سواره نظام: به علت کثرت آنان نامعلوم 7. تعداد پیاده نظام: به علت کثرت آنان نامعلوم 8. کل نیروی رزمی : 30 هزار نفر. 9. فرمانده کل لشکر : عمر سعد 10. پرچمدار لشکر : درید، غلام عمر سعد 11. فرمانده سواره نظام: عروه بن قیس احمصی 12. فرمانده پیاده نظام: شیث بن ربعی 13. فرمانده ستون سمت راست: عمروبن حجاج 14. فرمانده ستون سمت چپ: شمر بن ذی الجوشن. 15. وضعیت تدارکات : سریع، به موقع و فوق العاده 16. وضعیت تجهیزات: به میزان چند ماه 17. وضعیت آب: مسلط بر رود فرات 18. وضعیت آذوقه : به میزان چند ماه 19. نوع جنگ : تهاجمی 20. موازنه قوا: برتری کمّی ( 400 نفر مقابل یک نفر) 21. خط مشی سیاسی و فرهنگی : نفاق 22. رمز اول عملیات: لشکر خدا به پا خیزید 23. رمز دوم عملیات: پرتاب تیر توسط عمر سعد 24. تعداد آرایش: سه عدد 25. آرایش اول : مدور، پله چپ و راست ( پیاده سنگین) 26. آرایش دوم : ستون سمت چپ ، سواره سنگین 27. آرایش سوم: ستون سمت راست ، سواره سنگین 28. تن به تن: خطی، بسیجی ، عمومی ، سواره 29. رعایت قوانین جنگی : نقض کامل. • بخشی از روز شمار قیام کربلا 1. ورود امام حسین(ع) به کربلا و فرود آمدن در آنجا: دوم محرم 61 هجری 2. ورود عمر سعد به کربلا، به همراه چهار هزار نفر از سپاه کوفه برای بیعت: سوم محرم و ورود شیث بن ربعی با چهار هزار نفر به سرزمین کربلا: پنجم محرم 61 هجری 3. رسیدن دستور از کوفه بر ممانعت سپاه امام از آب: هفتم محرم 61 هجری. 4. ورود شمربا چهار هزارنفربه کربلا،همراه با نامه ابن زیاد به عمرسعد، مبنی برجنگیدن با حسین(ع) و کشتن او: نهم محرم 61 هجری 5. درگیری یاران امام، با سپاه کوفه: دهم محرم 61 هجری 6. حرکت سپاه عمر سعد و اسرای اهل بیت از کربلا به کوفه: یازدهم محرم 61 هجری 7. ورود اسرای اهل بیت از کربلا به دمشق: ماه صفر 61 هجری 8. بازگشت اهل بیت ازصفر شام به مدینه: بیستم صفر61 هجری. • آمارهایی از آغاز و انجام نهضت خونین کربلا 1. قیام حضرت امام حسین (ع) از روز خودداری از بیعت با یزید تا روز عاشورا: 175 روز 2. آغاز و خاتمه قیام امام حسین(ع): مدینه به مکه 3. مدت قیام امام حسین(ع): یک هفته در مدینه، چهار ماه و 10 روز در مکه، 23 روز بین راه مکه تا کربلا "از دوم محرم تا دهم محرم" 4. تعداد منزلهایی که کاروان امام حسین (ع) از آنها عبور کرد: 18منزل. 5. فاصله میان منزلهایی که کاروان امام حسین(ع) از آنها عبور کرد با همدیگر: حدود سه فرسنگ و گاهی پنج فرسنگ 6. تعداد منزلهایی که اسرای اهل بیت امام حسین(ع) از کوفه تا شام ازآن عبور کردند: 14 منزل 7. تعداد نامه های دریافتی امام حسین(ع) از کوفه: 12 هزار نامه 8. تعداد بیعت کنندگان با فرستاده امام حسین(ع)" مسلم بن عقیل" به کوفه : 18 هزار نفر. 9. تعداد فرزندان ابیطالب که نام آنها درزیارت ناحیه به عنوان شهید کربلا آمده است: 17 نفر 10. تعداد کودکان بنی هاشم در بین شهدای کربلا: سه نفر 11. تعداد اعضای خاندان بنی هاشم که درواقعه کربلا شهید شدند: 33 نفر 12. تعداد فرزندان فرزندان امام حسین(ع) که در کربلا شهید شدند: سه نفر 13. تعداد فرزندان امام علی(ع) که در کربلا شهید شدند: 9 نفر. 14. تعداد فرزندان امام مجتبی (ع) که در کربلا شهید شدند: چهار نفر 15. تعداد فرزندان جعفر بن ابیطالب که در کربلا شهید شدند: 4 نفر 16. تعداد شهدا و افرادی که نامشان در زیارت "ناحیه مقدسه" آمده است: به غیر از سالار شهیدان و خاندان بنی هاشم، 82 نفر 17. مجموع شهدای کوفه، از یاران امام حسین(ع): 138نفر 18. تعداد غلامهای شهید کربلا: 12 نفر. 19. تعداد سرهای شهدای کربلا که توسط دشمنان ازبدن جدا شده و کوفه بردند: 78 سر 20. تعداد سرهای بریده حمل شده توسط قیس بن اشعف"رئیس قبیله بنی کنده" : 13 سر بریده 21. تعداد سرهای بریده حمل شده توسط رئیس هوازن: 12 سر بریده 22. تعداد سرهای بریده حمل شده توسط قبیله بنی تمیم: 17 سر بریده 23. تعداد سرهای بریده حمل شده توسط قبیله مذحج : شش سربریده 24. تعداد سرهای بریده حمل شده توسط افراد متفرقه از قبایل گوناگون: 13 سر بریده. 25. تعداد زخمهای نیزه بر بدن مطهر امام حسین(ع): 33 زخم 26. تعداد ضربه های شمشیر بر بدن مطهر امام حسین (ع): 34 ضربه 27. سن سیدالشهدا(ع) در هنگام شهادت: 57 سال 28. تعداد افرادی که بعدازشهادت سیدالشهدا(ع) بر بدن آن حضرت، اسب تاختند: 10 نفر 29. تعداد افرادی که حضرت سیدالشهدا(ع) در روز عاشورا برای آنان مرثیه خواند: 10 نفر. 30. تعداد کودکان و نوجوانان شهید واقعه کربلا که به سن بلوغ نرسیده بودند: 5 نفر 31. تعداد افرادی که امام حسین(ع) در شهادت بر آنان درود و رحمت فرستاد: دو نفر 32. تعداد شهدایی که سیدالشهدا(ع) در واقعه کربلا بر بالین آنها با پای پیاده رفت: هفت نفر 33. تعداد افرادی که دشمنان سرهای بریده آنها را سمت امام حسین(ع) پرتاب کردند: سه نفر 34. تعداد پیکرهایی که در واقعه کربلا توسط دشمنان قطعه قطعه شدند: سه نفر 35. تعداد اصحاب رسول (ص) که در واقعه کربلا شهید شدند: پنج نفر. 36. تعداد غلامهایی که در واقعه کربلا، خارج از کربلا( در بصره) شهید شدند: یک نفر 37. تعداد یاران امام حسین(ع) که در کربلا به اسارت درآمدند: دو نفر 38. تعداد یاران امام حسین(ع) که بعد او به شهادت رسیدند: چهار نفر 39. تعداد افرادی که در کربلا با حضور پدرانشان به شهادت رسیدند: هفت نفر 40. تعداد زنانی که در کربلا به شهادت رسیدند: یک نفر" ام وهب، همسرعبدالله بن عمیر کلبی". 41. تعداد زنانی که در واقعه کربلا از خیمه خارج و به دشمن حمله ور شدند: پنج نفر 42. سن حضرت علی اکبر در زمان شهادت: 27 سال 43. تعداد شهیدانی که سرشان از تن جدا نشد: دو نفر 44. تعداد افرادی که بعد از شهادت امام حسین(ع) وسایل او را غارت کردند: 10 نفر 45. تعداد فرزندان ابیطالب که در کربلا شهید شده و نام آنها در زیارت ناحیه آمده است: 13 نفر. 46. تعداد خیمه های صحرای کربلا: 60 خیمه 47. فاصله خیمه های صحرای کربلا از هم : دو متر 48. تعداد شهدای کربلا که با خانواده در این واقعه حضور داشتند: سه نفر 49. تعداد مردان و پسرانی که در واقعه عاشورا به اسارت درآمدند: هشت نفر 50. تعداد افراد اسیر شده در واقعه کربلا که به سن بلوغ نرسیده بودند: شش نفر. 51. تاریخ هجری واقعه عاشورا: دهم محرم سال 61 هجری 52. تاریخ شمسی واقعه عاشورا: 21 مهر شمسی 53. لقب گروهی ازشیعیان کوفه که به خونخواهی شهدای کربلا قیام کردند: توابین 54. ازاصحاب خاص امیرالمؤمنین که در کربلا شهید شد: حبیب بن مظاهر 55. ازشهدای کربلا و مؤذن سیدالشهدا(ع): حجاج بن مسروق جعفی. 56. شهیدی که به بهانه آب دادن اسب خویش از اردوگاه عمر سعد جدا شده و امام حسین(ع) پیوست: حربن یزید ریاحی 57. کسی که کودک شیرخوار امام حسین(ع) را به شهادت رساند: حرمله 58. از مهمترین درسهای نهضت کربلا و الفبای نخست فرهنگ عاشورا: آزادگی 59. قاتل طفلان مسلم بن عقیل: حارث 60. قاتلی که به دستور ابن زیاد، مسلم ین عقیل را بالای دارالأماره بردو سر از بدن جدا کرد: بکیربن حمران احمری. - شهدایی که سرهایشان در روز عاشورا توسط دشمن به سمت امام حسین(ع) پرتاب شد: عبدالله بن عمیر کلبی، عمروبن جناده، عابس بن ابی شبیب شاکری. - شهدایی که پیکر آنها در واقعه کربلا توسط دشمن قطعه قطعه شد: حضرت ابوالفضل العباس(ع)، حضرت علی اکبر، عبدالرحمن بن عمیر. - شهدایی که حضرت سیدالشهدا(ع) در روز عاشورا برای آنان مرثیه خواند: حضرت علی اکبر، حضرت ابوالفضل العباس، حضرت قاسم، عبدالله بن حسن، عبدالله طفل شیر خوار، مسلم بن عوسجه، حبیب بن مظاهر، حربن یزید ریاحی، زهیربن قین، جون. - کودکان ونوجوانان شهیدی که به سن بلوغ نرسیده بودند: عبدالله بن الحسین(علی اضغر) کودک شیر خوار امام حسین(ع)، عبدالله بن الحسن(ع)، محمدبن ابی سعید بن عقیل، قاسم بن الحسن(ع)، عمروبن جناده انصاری. - تعداد شهدایی که اصحاب حضرت رسول(ص) بودند: انس بن حرث کاهلی، حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، هانی بن عروه، عبدالله بن بقطر عمیری. - غلامهایی که در رکاب سالار شهیدان، به درجه رفیع شهادت رسیدند: نصر و سعد. ازغلامان امام علی(ع)، منحج. غلام امام حسن مجتبی(ع)، اسلم و غارب. غلامان امام حسین(ع)، حرث. غلام همزه، جون. غلام ابوذر غفاری، رافع. غلام مسلم ازدی، سعد. غلام عمرصیداوی، سالم. غلام بنی المدینه، سالم. غلام عبدی، شوذب. غلام شاکر، شیب. غلام حرث جابری، واضح. غلام حرث سلمانی - افرادی که بعد از شهادت امام حسین (ع) به شهادت رسیدند: سعد بن حرث، ابوالحتوف، سوید بن ابی مطاع که مجروح بود، محمد بن ابی سعید بن عقیل. - شهدای کربلا که در حضور پدر بزرگوارشان به شهادت رسیدند: حضرت علی اکبر(ع)، عبدالله بن حسین(علی اصغر)، عمرو بن جناده، عبدالله بن یزید، عبیدالله بن یزید، مجمع بن عائذ، عبدالرحمن بن مسعود. - زنانی که در واقعه کربلا به دلایلی از خیمه ها بیرون آمده و به دشمن حمله ور شدند: حضرت زینب کبری(س)، کنیز مسلم بن عوسجه، مادر عمرو بن جناده، ام وهب همسر عبدالله کلبی، مادر عبدالله کلبی. - اولین نفر از خاندان بنیهاشم که در کربلا به شهادت رسید: حضرت علی اکبر (ع) فرزند سالار شهیدان کربلا. - شهیدانی که در کربلا سر از پیکرشان جدا نشد: حضرت علی اصغر (ع) و حربن یزید ریاحی. - شهدایی که با خانواده های خود در این حماسه ماندگار شرکت داشتند: جناده بن حرث، عبدالله بن عمیر کلبی، مسلم بن عوسجه. - مردان و پسرانی که در واقعه عاشورا به اسارت درآمدند: امام زین العابدین(ع)، امام محمد باقر(ع)، عمر بن حسین، حسن بن حسن، زید بن حسن، عمربن حسن، محمد بن عمر بن حسن، محمد بن حسین. برچسبها: سوم جمادی الثانی، سال روز شهادت یادگار پیامبر، همسر فداکار امیرمؤمنان علیهالسلام و مادر مهربان یازده ستاره فروزان آسمان ولایت و امامت،کوثر قرآن کریم، حضرت زهرای مرضیه علیهاالسلام است. همو که در دوران کوتاه حیات خود منشأ برکات فراوانی برای اسلام و مسلمانان شد. فاطمه علیهاالسلام عمر کوتاه خود را در دفاع از حریم پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله، ترویج و نشر افکار محمدی، دفاع از ولایت و تربیت فرزندان معصوم صرف کرد. برچسبها: بسم الله الرحمن الرحیم
در این خطبه شریف، شکایت های امیرالمونین(ع) از خلفا از زبان خود امیرالمونین (ع) است. خطبه ی شقشقیه
خطبه 3 ، معروف به خطبه شقشقیّه كه درد دل های امام علی (ع) از ماجرای سقیفه و غصب خلافت در این خطبه است.1 1. شكوه از ابابكر و غصب خلافت : 2. بازی ابابكر با خلافت شگفتا ! ابابكر كه در حیات خود از مردم می خواست عذرش را بپذیرند ، 3 چگونه در هنگام مرگ ، خلافت را به عقد دیگری در آورد ؟ . هر دو از شتر خلافت سخت دوشیدند و از حاصل آن بهره مند گردیدند . 3. شكوه از عمر و ماجرای خلافت : 4. شكوه از شورای عمر : 5. شكوه از خلافت عثمان : 6. بیعت عمومی مردم با امیرالمومنین : 7. مسئولیت های اجتماعی : گفتند : در اینجا مردی از اهالی عراق بلند شد و نامه ای به دست امام ( ع ) داد و امام ( ع ) آن را مطالعه می فرمود ، گفته شد مسائلی در آن بود كه می بایست جواب می داد . وقتی خواندن نامه بة پایان رسید ، ابن عبّاس گفت : یا امیرالمؤمنین ! چه خوب بود سخن را از همانجا كه قطع شد آغاز می كردید ؟ امام ( ع ) فرمود : هرگز ! ای پسر عبّاس ، شعله ای از آتش دل بود ، زبانه كشید و فرو نشست ، 14 ( ابن عبّاس می گوید ، به خدا سوگند ! بر هیچ گفتاری مانند قطع شدن سخن امام ( ع ) این گونه اندوهناك نشدم ، كه امام نتوانست تا آنجا كه دوست دارد به سخن ادامه دهد.) پی نوشت : 2. اَعشی لقب ابوبصیر ، میمون بن قیس است . 3. ابابكر ، بارها می گفت : « اَقِیلوُنی فَلَستُ بِخَیركم » ( مرا رها كنید ، و از خلافت معذور دارید زیرا من بهتر از شما نیستم ) . 4. ابابكر در سال 11 هجری بخلافت رسید و در جمادی الاخر سال 13 هجری درگذشت و عمر در سال 13 هجری به خلافت رسید و در ذی الحجه سال 23 هجری از دنیا رفت . 5. سعد بن ابی وقّاص كه یكی از اعضای شورای شش نفره بود . 6. عبدالرّحمن بن عوف ، شوهر خواهر عثمان ، كه حقِّ « وتو » در شورا داشت . زیرا عمر دستور داد اگر اختلافی در شورا پدید آمد ، ملاك ، رای داماد عثمان است ، با اینكه طبق اعتراف دانشمندان اهل سنّت ، عمر در دوران حكومت خود بارها اعتراف كرد كه : « لولا علی لهلك عمر » ( اگر علی نبود عمر هلاك می شد . ) « الغدیر ، ج 3 ، ص 97 » . 7. طلحه و زبیر ، كه از رذالت و پستی ، بر امام شوریدند و جنگ جمل را به وجود آوردند . 8. كفتار ، حیوانی كه فراوانی پشم گردن او ضرب المثل بوده و اگر می خواستند فراوانی چیزی را بگویند با نام موهای یال كفتار مطرح می كردند . 9. برخی شارحان « الحسنان » را دو انگشت شصت پا گرفته اند مثل ابن ابی الحدید . و به نقل از قطب راوندی ، امام در سال 35 هجری بخلافت رسید و در سال 40 هجری شهید شد . 10. ناكثین ( اصحاب جمل ) مانند : طلحه و زبیر . 11. مارقین ( خوارج ) به رهبری حرقوص پسر زهیر كه به « ذو الثّدیه » مشهور بود و جنگ نهروان را پدید آورد . 12. قاسطین ، معاویه و یاران او كه جنگ صفین را بر امام تحمیل كردند . 13. نفی سكولاریسم Secularism ( تفكر جدایی دین از سیاست ) و اثبات تئوكراسی Theocracy ( حكومت مذهبی ) 14. شِقشِقهٌ هَدَرَتْ ؛ ضرب المثل است . ( شقشقه ، چیزی شبه بادكنك كه به هنگام خشم شتر ، از زیر گلوی او بیرون می زند و پس از آرام گرفتن ناپدید می گردد ) پیام این ضرب المثل همان است كه در ترجمه آوردیم . نهج البلاغه ، ترجمه محمد دشتی رحمه الله برچسبها:
برچسبها:
بخش عمدهاي از تاريخ قرآن، به بازگويي تاريخ بنياسرائيل و يهود و رويارويي آنان با پيامبر آخرالزمان پرداخته است و از قوم بني اسرائيل، بيش از بقيه اقوام ياد شده است. و همين كافي است كه بخش عمدهاي از نويسندگان مسلمان به مسألهاي توجه كنند كه قرآن بدان توجه فراوان كرده است. اما با نگاهي هر چند گذرا، به كارنامة آثار نويسندگان شيعه، چنين چيزي را نخواهيم ديد! و حتي در كتابخانهها نيز در اين زمينه آثار فراواني يافت نميشود. علت چيست؟
ابتدا از یکی از برهه های مبهم و بحث برانگیز تاریخ صدر اسلام، زمان رحلت پیامبر اعظم(ص) آغاز می کنیم. پیرامون چگونگی رحلت پیامبر اعظم(ص) شیخ عباس قمی در "منتهی الآمال"، جلد اول، صفحه 159، می نویسد: "در احادیث معتبر وارد شده است که آن حضرت به شهادت از دنیا رفت. چنان که صفّار، به سند معتبر از حضرت صادق(ع) روایت کرده است که در روز خیبر زهر دادند آن حضرت را در دست بزغاله... پس حضرت در مرض موت خود می فرمود که امروز پشت مرا در هم شکست، آن لقمه که در خیبر تناول کردم. هیچ پیغمبر و وصی پیغمبری نیست، مگر آن که به شهادت از دنیا بیرون می رود. در روایت دیگر فرمود که زن یهودیّه، آن حضرت را زهر داد در ذراع گوسفندی... پیوسته آن زهر در بدن آن حضرت اثر می کرد، تا آن که به همان علت از دنیا رحلت فرمود." پیرامون گروهی از منافقان مدینه که پیش تر، منافقان مهاجر نامیدیم در کتاب "فرهنگ سخنان حضرت مهدی(عج)"، حدیث 3، به نقل از کمال الدین ص463/ح21/س4، الاحتجاج/ج2/ص532/ذح341/س7، بحارالانوار ج52/ص86/ذح1 و ج31/ص623/ح111 و... امام مهدی(عج) در پاسخ به کسی که از اجبار یا اختیار ابوبکر و عمر در اسلام آوردن، از یکی از شیعیان و او نیز از امام(عج) پرسیده بود؛ می فرمایند: "چرا به او نگفتی که آن دو از روی طمع، مسلمان شدند و آن به این خاطر است که آن دو با یهودیان همنشینی می نمودند و از آنان درباره آنچه در تورات و دیگر کتب پیشین که حاوی پیشگویی های احوال ماجرای محمد(ص) و سرانجام کارش بود درخواست خبر می کردند؛ و یهودیان یادآور می شدند که محمد بر عرب مسلط می شود همان طور که بختنصر بر بنی اسرائیل مسلط شد و پیروزی او بر عرب حتمی است همان طور که بختنصر بر بنی اسرائیل پیروز گشت غیر از این که او در ادعای نبوتش دروغگو است. پس نزد محمد آمدند و با شهادت بر یکتایی خدا او را یاری کردند و از روی طمع در این که هنگامی که امورش استوار شد و احوالش برقرار، هر یک از آن دو از سویش به ولایت سرزمینی دست یابد با او بیعت کردند؛ ولی هنگامی که از آن مأیوس شدند نقاب بر چهره زدند و همراه گروهی از منافقان همانند خویش از عقبه بالا رفتند تا او را بکشند ولی خداوند بلند مرتبه نیرنگشان را دفع کرد و با خشم بازگشتند و به نتیجه ای نرسیدند... ." پیرامون ترور پیامبر، در کتاب "مهار انحراف" صفحات 93-92، به نقل از الدر المنثور، ج3، ص260 و تاریخ مدینه دمشق، ج12، ص277، آمده است: "تعداد این تروریست ها دوازده، چهارده یا پانزده نفر نقل شده است. در منابع رسمی تاریخ اهل سنت، نام این افراد نیامده، ولی تأکید تأمل برانگیزی بر غیر قریشی بودن همه تروریست ها شده است... داستان ترور از متواترات تاریخ است که قابل انکار نیست. ولی همین موضوع مهم، بسیار سطحی و گنگ مطرح شده است." صاحب کشف الیقین نقل کرده است که پس از نافرجام ماندن این ترور، حُذَیفه که به همراه پیامبر(ص) بود، پرسید: اینان چه کسانی بودند که دست به چنین اقدامی زدند. پیامبر(ص) فرمود: نگاه کن. در این هنگام برقی جهید و حُذَیفه توانست چهره 12 نفر از آنان را ببیند و آن ها را بشناسد، که عبارت بودند از: ابابکر، عمر، طلحه، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابی وقاص، ابوعبیده جرّاح، معاویه، عمروبن عاص، که این ها از قریش بودند و ابوموسی اشعری، مغیرة بن شعبه، اوس بن حدثان بصری، ابوهریره، که این ها از غیر قریش بودند. در کتاب "اسرار خاندان محمد رسول الله" صفحات 233-232، چنین آمده است: "سلیم می گوید: به ابوذر گفتم: ... برایم از آن دوازده نفر اصحاب عقبه که می خواستند شتر پیامبر را اذیت کنند تا برود خبر بده و بگو چه زمانی بوده است. ابوذر گفت: در غدیر خم، همان روزی که رسول خدا(ص) از حجه الوداع برمی گشتند... گفتم: ای اباذر! آیا نام آن ها را به من می گویی؟ اباذر گفت: پنج نفر اصحاب صحیفه و پنج نفر اصحاب شورا و عمروبن عاص و معاویه." منظور از اصحاب صحیفه، کسانی هستند که در حج وداع صحیفه ای نوشتند و پیمان بستند که نگذارند علی(ع) پس از رحلت یا شهادت پیامبر(ص) به خلافت برسد؛ که عبارت بودند از ابوبکر، عمر، ابوعبیده جرّاح، سالم مولی ابی حذیفه و معاذ بن جبل. و منظور از اصحاب شورا، عثمان، عبدالرحمن بن عوف، طلحه، زبیر و سعد بن ابی وقاص است که عمر، آن ها را همراه امیرالمؤمنین علی(ع) برای تعیین خلیفه پس از خود، انتخاب کرد. در ضمن باید یادآور شد که زمان نقل این مطلب از ابوذر، در زمان خلافت عثمان و در واقع پس از تشکیل شورای شش نفره است. در کتاب "اسرار غدیر"، صفحه 78، آمده است: "حذیفه و عمار چهره های چهارده نفر را که در این سو و آن سوی سنگ ها پنهان شده بودند به چشم خود دیدند... این چهارده نفر عبارت بودند از: ابوبکر، عمر، عثمان، معاویه، عمروعاص، طلحه، سعد بن ابی وقاص، عبدالرحمن بن عوف، ابوعبیده بن جراح، ابوموسی اشعری، ابوهریره، مغیرة بن شعبه، معاذ بن جبل، سالم مولی ابی حذیفه." اگر این روایات را جمع بندی کنیم مشخص می شود که مشارکت 14 نفر یعنی ابوبکر، عمر، عثمان، معاویه، عمروعاص، طلحه، سعد بن ابی وقاص، عبدالرحمن بن عوف، ابوعبیده بن جراح، ابوموسی اشعری، ابوهریره، مغیرة بن شعبه، معاذ بن جبل و سالم مولی ابی حذیفه در این ترور قطعی است. تک تک این افراد که یهودی زاده بودن برخی از آنان و ارتباط برخی دیگر با یهودیان مسلّم است در مقاطع حساس دوران پس از شهادت حضرت رسول(ص)، نقش آفرینی های مخرب مهمی داشته اند. برای نمونه، ابوموسی اشعری که نامش عبدالله بن قیس است، در فتح خیبر مسلمان شد و از طرف عمر فرماندار بصره و در زمان عثمان والی کوفه گردید، در آستانه جنگ جمل عایشه نامه ای برای او فرستاد و او را به سوی گروه خود جذب کرد. وقتی نامه امام علی(ع) مبنی بر بسیج مردم علیه اصحاب جمل به کوفه رسید، مردم را بر ضد امام تحریک می کرد و از جهاد بازمی داشت. رسوایی او در جریان حکمیت در جنگ صفین، نیز مشهور است. در کتاب "اسرار غدیر"، صفحات 308-307، آمده است: "سقیفه نمایان در قیافه های ظاهر فریب ظاهر شدند که کمر اجتماع در مقابل آن خم شد... همسر پیامبر صلّی الله علیه و آله در میدان جنگ در برابر علی علیه السلام ظاهر شد... حضور زن در میدان جنگ از یک سو و همسر پیامبر بودن از سوی دیگر برای عوام فریبی راه شکننده ای بود و تأثیر به سزایی هم داشت، ولی دختر مؤسس سقیفه بودن و سابقه های شومی که از جاسوسی برای پدر در حیات و پس از رحلت پیامبر صلّی الله علیه و آله در پرونده داشت معرف خوبی برای نمایندگی او از سقیفه در مقابل غدیر بود." برای نمونه از جاسوسی های عایشه و حفصه، دختران ابوبکر و عمر برای پدرانشان، بسیاری از مفسرین شیعه و سنی از جمله در تفسیر طبری و درالمنثور سیوطی ذیل آیات 3 و4 سوره تحریم ماجرایی را نقل کرده اند بدین مضمون که: رسول گرامی اسلام که نگران آینده اسلام بود، روزی با تأسف به یکی از همسران خود حفصه فرمود: پدر تو و پدر عایشه پس از وفات من برای به دست آوردن حکومت، سر به شورش می زنند و حاکم می شوند. این خبر غیبی چون رازی بین پیامبر(ص) و همسرش قرار داشت که دختر عمر آن را برای عایشه افشا می کند و او به پدرش ابابکر و ابابکر آن را به عمر می رساند، و عمر از دخترش با اصرار فراوان می پرسد که بگو ماجرا چیست؟ تا خود را آماده سازیم. و با نزول آیات ابتدای سوره تحریم، وحی الهی از افشای راز نهان پرده برمی دارد. در کتاب "مهار انحراف" صفحات 98-97، به نقل از مسند احمد، ج6، ص274 و الطبقات الکبری، ج2، ص206، آمده است: "پیامبر پس از بازگشت از بقیع و اعلام وجود فتنه در مدینه، به منزل عایشه می روند و از آنجا بیماری آغاز می شود و به یکباره تب می کنند و از دنیا می روند." برای نتیجه گیری از بحث، پیرامون شهادت پیامبر اعظم(ص) باید بگوییم که نقشه قتل پیامبر(ص) یک بار در جنگ تبوک و چند بار به وسیله سم و بارها به صورت مسلحانه تدارک دیده شده بود که همه نقش بر آب شد. در این مقاله یکی از این موارد ترور بررسی شد ولی جالب اینجاست در تمام این سوء قصدها ردپای افراد مشخصی که از آنان نام بردیم دیده می شود. منافقان و یهودی زادگان، سرانجام حضرت را مسموم کردند و به شهادت رساندند. بی گمان قاتل ایشان، از عاملان نفوذی یهود، در نظام حکومتی و یا حتی در خانه پیامبر(ص) است که به ایشان زهر خورانده است؛ خواه آن را منافق بنامیم، خواه یهودی، خواه مشرک. ولی با توجه به شواهد و روایات، زنی مسلمان نما که ارتباط تنگاتنگی با منافقان و یهودی زادگان مدینه داشته است عامل مسموم نمودن پیامبر(ص) است؛ ولی تاریخ، او را زن یهودیّه خیبری معرفی کرده است. حال آن که این ترور، از ترورهای نافرجام پیامبر(ص) است ولی همگان می پندارند ایشان با همان زهر زن خیبری به شهادت رسیده است در حالی که زهر زن منافق، کارگر شده است. برچسبها: در مورد علل و انگیزه های قیام امام حسین علیه السلام آنچه به اختصار می توان اشاره کرد بدین قرار است: برچسبها: چکیدهپژوهش حاضر درصدد بررسی این پرسش مهم است که آیا در ماجرای سقیفه که دوباره یا کمی بیشتر پس از واقعه غدیر رخ داد و گروه های رقیب درباره جانشینی رسول خدا(صلی الله علیه وآله) گفت و گو کردند، به حدیث غدیر استناد شد یا خیر؟ پس از تبیین اجمالی این دو حادثه تأثیرگذار در تاریخ اسلام و بیان مشابهت ها و تفاوت های آن دو، به منظور نزدیک شدن به هدف پژوهش، گزینه های متصوّر درباره رخداد یا عدم رخداد واقعه غدیر و نیز فرض های عدم استناد به غدیر در سقیفه، مطرح و تجزیه و تحلیل خواهد شد. هم چنین در این مقاله، در مورد استنادات شیعه مبنی بر رخداد واقعه غدیر و نیز تبیین شیعی جانشینی پیامبر(صلی الله علیه وآله) بحث شده است.غدیر خم و سقیفه بنی ساعده مقدّمهدر تاریخ صدر اسلام دو حادثه مهم رخ داده است که در وقایع پس از خود، به ویژه دسته بندی درونی نظام اسلامی تأثیر به سزایی داشته و هر دو مورد در ماه های پایانی عمر پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) واقع شده است. این دو حادثه عبارت اند از: 1 واقعه غدیرخم در هیجدهم ذیحجه سال دهم هجرت، 2 ماجرای سقیفه بنی ساعده در اوایل سال یازدهم هجرت. این دو حادثه، شباهت ها و تفاوت هایی دارند که به آن ها اشاره می کنیم: الف) مشابهت ها1 هر دو حادثه در اواخر حیات پیامبر(صلی الله علیه وآله) رخ داده است;2 هر دو واقعه درباره مسئله جانشینی و زعامت و پیشوایی امت اسلامی پس از پیامبر(صلی الله علیه وآله) است;3 هر دو واقعه با مردم ارتباط پیدا کرده و آنان از طریق تأیید و بیعت، حضور خود را اعلام نموده اند;4 در هر دو حادثه، اصحاب پیامبر(صلی الله علیه وآله) حضور داشته اند;5 در هر دو حادثه، محور موضوع به یکی از اصحاب پیامبر(صلی الله علیه وآله) برای تصدی جانشینی برمی گردد و هر دو (علی و ابوبکر) از قبیله قریش (قبیله پیامبر(صلی الله علیه وآله)) بوده اند;6 هر دو واقعه، مبدأ پیدایش دسته بندی مذهبی بعدی در اسلام و پیدایش دو نظام امامت و خلافت در تقابل با یکدیگر در تاریخ اسلام شده است; به عبارتی این دو واقعه، نقطه کانونی پیدایش دو مذهب تشیع و تسنن در جهان اسلام می باشند. ب) تفاوت ها1 اجتماع غدیر به صورت عام و گسترده از همه افراد قبایل و شهرهای اسلامی که در سفر حج (حجة الوداع) پیامبر(صلی الله علیه وآله) حضور داشته و در راه بازگشت بودند برگزار گردید، در حالی که اجتماع سقیفه ابتدا از سوی انصار برپا شد و سپس چند تن از مهاجران در آن اجتماع حضور یافتند; بنابراین، رنگ قبیله ای داشت و مجمعی عام نبود;2 - زمان واقعه غدیر و ابلاغ موضوع به پیروان، در ایام یکی از مراسم باشکوه مذهبی مسلمانان، یعنی سفر حج بوده است، در حالی که اجتماع سقیفه در اندوهناک ترین شرایط، یعنی زمان درگذشت پیامبر بزرگ اسلام(صلی الله علیه وآله) که مردم و بهویژه بنی هاشم بر بالین پیامبر و در حزن و اندوه بودند، واقع شد;3 - محل برگزاری اجتماع غدیر خم در محل جُحفه بود که به گروه خاصی تعلق نداشت و در فضایی باز و گشاده بود، اما مکان اجتماع سقیفه به گروهی خاص، یعنی بنی ساعده از انصار، وابسته بود. بنابراین، مکان رنگ قبیله ای داشت;4- برگزار کننده غدیر شخص پیامبر(صلی الله علیه وآله) با مأموریت و انگیزه ای الهی بود، لکن برگزار کنندگان اجتماع سقیفه برخی از بزرگان قبایل و با انگیزه تصاحب خلافت و براساس رقابت قبیله ای صورت گرفت (غدیر در حضور پیامبر واقع شد، اما سقیفه در حال احتضار ایشان و در نتیجه با عدم حضور وی تشکیل شد);5 - در غدیر، مسئله ولایت و جانشینی پیامبر(صلی الله علیه وآله) با معیارهای دینی و با ابلاغ خدا به رسول، به مردم اعلام شد و موجب اکمال دین و اتمام نعمت و یأس کفار گردید، اما در سقیفه، مسئله خلافت با معیارهای قبیله ای و بیان تفاخرات به انگیزه رقابت با یکدیگر مطرح شد و تنازع نیروهای درون نظام اسلامی را در پی داشت; یعنی در واقع، اساس اختلاف و تفرقه مذهبی میان مسلمانان شد;6 - مسئله غدیر به نص بود، اما مسئله سقیفه به شورا و رایزنی شرکت کنندگان واگذار شد;7 - واقعه غدیر بسیار شفاف و با سخنرانی پیامبر و معرفی جانشین مورد نظر (حضرت علی(علیه السلام)) به جمع حاضر و سپس اعلام وصایت او انجام گرفت و مردمِ حاضر آشکارا شنیدند و تبریک گفتند و قرار شد به غایبان هم برسانند، اما اجتماع سقیفه، عجولانه، مخفیانه و با پیش دستی انصار برای تعیین زمام دار از میان خود، برگزار گردید، در حالی که کاندیداهای مورد نظر نیز به وضوح مشخص نبود. با رسیدن سه تن از مهاجران، اختلاف شدید شد و گفت و گوهای بعدی و اختلاف میان انصار موجب انتخاب خلیفه گردید. روز بعد، خلیفه را به مسجد آورده و از مردم خواستند بر کار انجام شده بیعت نمایند، حال آن که گروه بسیاری از مسلمانان که در مدینه بودند در اجتماع سقیفه حضور نداشتند;8 - شخصی که در غدیر به مردم معرفی شد از نظر سنی جوان، نماینده روح پویا و پرتحرک اسلام بود، اما منتخب سقیفه، متأثر از نظام شیخوخیت قبیله ای، شیخ به شمار می آمد و از سن بالا برخوردار بود و عمر او پس از انتخاب بیش از دو سال نپایید;9- گستره جغرافیایی و انسانی نظام برآمده از سقیفه (خلافت) به دلیل در اختیار داشتن قدرت و حکومت بیشتر از گستره جغرافیایی و انسانی نظام برآمده از غدیر (امامت) بوده است.در مجموع، غدیر در ماه ذیحجة الحرام (ماه حرام) ایام صلح و صفا، ماه ازدحام و فراخوانی عمومی مسلمانان، در پایان یک سفر معنوی در بازگشت از بیت الله الحرام و حرم امن الهی و پس از لبیکی همگانی به الله تعالی، در گستره صحرایی باز که رنگ تعلق گروهی خاص را نداشت، و توسط حضرت محمد(صلی الله علیه وآله) که رسول خدا بود و به قوم و قبیله ای خاص تعلق نداشت، بلکه پیامبرِ رحمت برای جهانیان (و ما ارسلناک الاّ رحمة للعالمین)2 و اسوه حسنه3ای برای انسان ها بود، در پی آیه ابلاغ4 از جانب خدای متعال و با گزینش برترین فرد (در ایمان و عمل = تقوا، جهاد، خدمت به اسلام، علوم و معارف دینی و دیگر فضایل)، و در شادباش های مردم به او «بخ بخ اصبحت مولای کل مؤمن و مؤمنه» صورت گرفت، اما و سقیفه، بدون فراخوانی عمومی، خالی از قصد ابلاغ رسالت الهی، در فضای محدود سایبان (سقیفه) قبیله ای، در پی بروز دوباره عصبیت های جاهلی برای فراچنگ آوردن منصبی پیش از دست یابی دیگران بدان، و با به رخ کشیدن تفاخرات قومی و چانه زنی های سیاسی در پرتو سنت شیخوخیت، در اندوهناک ترین زمان تاریخ اسلام، و با نادیده انگاری وصایای پیامبر(صلی الله علیه وآله)(در غدیر، در کتابت حدیث، در اعزام جیش اسامه و...) به انجام رسید. این جاست که باید این پرسش را نمود که واقعه غدیر چه بود؟ واقعه غدیر خمرسول خدا(صلی الله علیه وآله) در دهمین سال هجرت، زیارت خانه خدا (کعبه) را با اجتماع مسلمانان آهنگ فرمود، و بر حسب امر آن حضرت در میان قبایل مختلف و طوایف اطراف اعلان شد، در نتیجه، گروه عظیمی به مدینه آمدند تا در انجام این تکلیف الهی (ادای مناسک حج بیت الله) از آن حضرت پیروی و تعلیمات ایشان را فرا گیرند. این تنها حجّی بود که پیغمبر(صلی الله علیه وآله) بعد از مهاجرت به مدینه انجام داد، نه پیش از آن و نه بعد از آن دیگر این عمل از طرف آن حضرت وقوع نیافت. این حج را به اسامی متعدد در تاریخ ثبت نموده اند، از قبیل: حجة الوداع، حجة الاسلام، حجة البلاغ، حجة الکمال و حجة التمام.در این موقع، رسول خدا(صلی الله علیه وآله) غسل و تدهین فرمود و فقط با دو جامه ساده (احرام) که یکی را به کمر بست و آن دیگر را به دوش افکند روز شنبه 24 یا 25 ذیقعدة الحرام به قصد حج پیاده از مدینه خارج شد و تمامی زنان و اهل حرم خود را نیز در هودج ها قرار داد و با همه اهل بیت خود و به اتفاق تمام مهاجران و انصار و قبایل عرب و گروه عظیمی از مردم حرکت فرمود.5اتفاقاً در این هنگام بیماری آبله یا حصبه در میان مردم شیوع یافته بود و همین عارضه موجب شد که بسیاری از مردم از عزیمت و شرکت در این سفر باز بمانند، با این حال، گروه بی شماری با آن حضرت حرکت نمودند که تعداد آن ها 124120 نفر و بیشتر ثبت شده است. البته اهالی مکه و آن ها که به اتفاق امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) و ابوموسی از یمن آمدند بر این تعداد اضافه می شوند.6پس از آن که رسول خدا(صلی الله علیه وآله) مناسک حج را انجام داد، با جمعیت همراه خود آهنگ بازگشت به مدینه فرمودند. چون به غدیرخم (که در نزدیک جحفه است) رسیدند، جبرئیل امین فرود آمد و از جانب خدای تعالی این آیه را آورد: «یا ایّها الرسول بلّغ ما أنزل إلیک من ربّک و إن لم تفعل فما بلّغت رسالته والله یعصمک من الناس».7باید دانست که جحفه منزل گاهی است که راه های متعدد (راه اهل مدینه و مصر و عراق) از آن جا منشعب و جدا می شوند. ورود پیغمبر(صلی الله علیه وآله) و همراهان به آن نقطه در روز پنجشنبه هجدهم ذیحجه تحقق یافت.در این هنگام آیه مذکور نازل شد و آن ها که از آن مکان گذشته بودند به امر پیامبر بازگشتند و آن ها که در دنبال قافله بودند رسیدند و در همان جا متوقف شدند. پیامبر نماز ظهر را با همراهان ادا نمود و پس از فراغ از نماز بر محل مرتفعی که از جهاز شتران ترتیب داده بودند قرار گرفت و آغاز خطبه فرمود و با صدای بلند همگان را متوجه ساخت. آن حضرت در خطبه خود پس از حمد و ستایش خدا و گواهی به رسالت خود، از پایان عمر خویش و از این که آنان در کنار حوض در آن سرا بر او وارد خواهند شد، به آنان خبرداد و از آنان خواست که مواظب دو چیز گران بها که در میان آن ها می گذارد باشند; یعنی کتاب خدا، ثقل اکبر و عترت (اهل بیت) خود، ثقل اصغر، که با تمسک به آن دو، گمراه نخواهند شد و آن دو نیز از هم جدا نمی گردند تا کنار حوض بر او وارد شوند. سپس دست علی(علیه السلام) را گرفت و او را بلند نمود تا این که مردم او را دیدند و شناختند. و فرمود: «ای مردم! کیست که بر اهل ایمان از خود آن ها سزاوارتر می باشد؟» گفتند: خدای و رسولش داناترند. فرمود: «همانا خدای مولای من است و من مولای مؤمنان هستم و اولی و سزاوارترم بر آن ها از خودشان پس هر کس که من مولای اویم علی(علیه السلام) مولای او خواهد بود.» و این سخن را سه بار و بنا به گفته احمد بن حنبل پیشوای حنبلی ها چهار بار تکرار فرمود. سپس دست به دعا گشود و گفت: «بار خدایا! دوست بدار آن که او را دوست دارد و دشمن دار آن که او را دشمن دارد و یاری فرما یاران او را و خوار گردان خوار کنندگان او را، و او را معیار و میزان و محور حق و راستی قرار ده». آن گاه فرمود: باید آنان که حاضرند این امر را به غایبان برسانند و ابلاغ نمایند».هنوز جمعیت پراکنده نشده بود که امین وحی الهی رسید و این آیه را آورد: «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دیناً».8 در این موقع، پیامبر(صلی الله علیه وآله)فرمود: «الله اکبر، بر اکمال دین و اتمام نعمت و خشنودی خدا به رسالت من و ولایت علی(علیه السلام)بعد از من». سپس آن گروه تهنیت به امیرالمؤمنین را آغاز کردند و از جمله آنان، ابوبکر و عمر بودند که پیش دیگران گفتند: به به بر تو ای پسر ابی طالب که صبح و شام را درک نمودی در حالی که مولای من و مولای هر مرد و زن مؤمن شدی. و ابن عباس گفت: به خدا سوگند که این امر (ولایت علی (علیه السلام)) بر همه واجب شد. آن گاه حسان بن ثابت در این باره، اشعاری سرود.9علامه امینی، وقوع این واقعه مهم را در چنین مکانی با آن اجتماع بزرگ و در سفر عظیم حج و مأموریت پیامبر برای ابلاغ آن و نزول آیات در این باره، سپس اقدام پیامبر(صلی الله علیه وآله) در معرفی حضرت علی و تأکید پیامبر بر مردم که گواهی به ابلاغ بدهند و حاضران به غایبان برسانند، عنایت خدای متعال نسبت به نشر و انتشار حدیث غدیر می داند که مسلمانان با قرائت آن آیات، همه وقت و همه جا متوجه این واقعه و حدیث باشند و مرجع واقعی و پیشوای حقیقی خود را برای دریافت معالم دین و احکام آیین منزه اسلام بدون تردید تشخیص دهند. جدیت هایی که بعدها، پیشوایان دین اسلام نسبت به یادآوری و بازگو کردن واقعه غدیرخم داشته اند برای این بوده است که این تاریخ روشن و خاطره مقدس، پیوسته تازه و شاداب بماند و گذشت زمان، این واقعه را متروک و مخفی نسازد.10 ماجرای سقیفهبا انتشار خبر رحلت پیامبر(صلی الله علیه وآله)، در حالی که مدینه در ماتم و سوگ فرو رفته و علی(علیه السلام)، عباس بن عبدالمطلب عموی پیامبر و برخی اصحاب در تدارک غسل و تدفین پیامبر خویش بودند، جمعی از انصار در سقیفه بنی ساعده، جمع شده و بر آن بودند تا سعد بن عباده، شیخی از بزرگان خزرج را به جانشینی رسول خدا نصب کنند. ابوبکر، عمر و ابوعبیده جراح با شنیدن این خبر، بی درنگ و شتابان روانه سقیفه شدند، اما علی و عباس نیز که خبر را شنیده بودند، هم چنان به تدارک تدفین جنازه رسول خدا ادامه دادند. در اجتماع سقیفه، ابتدا سعد بن عباده درباره جانشینی رسول خدا سخنانی گفت. پس از خاتمه سخنان او، خزیمة بن ثابت در تأیید سعد و امتیاز انصار بر مهاجران در امر خلافت سخن گفت. به دنبال او، اُسَید بن حُضیر که او نیز از طایفه خزرج و از رقبای سعد بن عباده بود، به گفت و گو برخاست و از اختصاص پیشوایی مسلمانان به مهاجران و ابوبکر دفاع کرد. مدافعان و حامیان دیگر سعد، در قالب سخنانی به انکار ادعای اُسید پرداختند و کسانی نیز در تأیید او سخن گفتند. در این حال، ابوبکر به پا خاست و با تأیید فضایل و عزت انصار، مدعی شد که پیامبر با بیان روایت: «الائمةُ مِن قُریش» پیشوایی قوم را به مهاجران اختصاص داده است.11به هر حال، در این گفت و گوها چندین نظریه درباره جانشینی پیامبر مطرح شد: ابتدا امارت انصار، سپس با حضور مهاجران، امارت دوگانه (یکی از انصار و دیگری از مهاجران)، آن گاه امارت مهاجران و وزارت انصار، و سرانجام امارت قریش.12 همین مورد اخیر تحت تأثیر روایتی که ابوبکر از قول پیامبر نقل کرد و به دلیل اختلاف درونی دو طایفه اوس و خزرج به نتیجه نشست. با بالا گرفتن گفت و گوها در حالی که خزرجیان به دو دسته مدافعان و مخالفان سعد بن عباده تقسیم شده بودند، ابوبکر، ابوعبیده یا عمر را شایسته خلافت شمرد و آنان نیز وی را شایسته دانسته و بی درنگ دستان او را برای بیعت فشردند. در این حال، اسید بن حضیر و خزرجی های مطیع او، سراغ ابوبکر آمده و با او بیعت کردند.13 این بیعت را که با حضور چند تن از صحابه و در غیبت غالب اصحاب برجسته دیگر رسول خدا(صلی الله علیه وآله)انجام شد، «بیعت سقیفه» نام داده اند. عمر نیز بعدها آن را «فلته»14 یعنی اقدامی نااندیشیده و شتابزده شمرد.با انتشار خبر بیعت سقیفه، افزون بر علی(علیه السلام)، عباس، ابوسفیان و دست کم دوازده صحابه برجسته دیگر پیامبر به بیعت انجام شده اعتراض کردند. اگرچه ابوسفیان، پس از آن که به علی و عباس روی آورد و هیچ کدام پیشنهاد او را نپذیرفتند، به زودی تغییر عقیده داد و با خلیفه اول بیعت کرد، اما اصحاب نامور پیامبر تا چند ماه بعد که علی(علیه السلام) بیعت با ابوبکر را ضروری شمرد، هم چنان از بیعت امتناع کردند، کسانی مانند: سلمان فارسی، ابوذر غفاری، مقداد بن عمرو، ابی بن کعب، براء بن عازب، خالدبن سعید العاص، ابوایوب انصاری، حذیفة بن یمان، خزیمة بن ثابت، ابوالهیثم بن تیهان، عثمان بن حنیف، سهل بن حنیف، بریدة بن خضیب اسلمی، ابوالطفیل. جز این صحابه، تعدادی دیگر از اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نیز در بیعت العامه سبقت نجستند و حضوری چشم گیر از خود نشان ندادند. اینان تنها و مدتی بعد، حاضر به بیعت با ابوبکر شدند. تعدادی از مشهورترین این صحابه به این قرارند: زبیر بن عوام، عبدالله بن عباس، فضل بن عباس، عتبة بن ابی لهب، ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب، عبدالله بن ابوسفیان بن حارث، حسان بن ثابت، حباب بن منذر، عبدالله بن مسعود و بشیر بن سعد.15یک روز پس از بیعت سقیفه، صحابه ثلاثه بر آن شدند تا با فراخواندن مسلمانان به مسجد پیامبر، بیعت چند نفره روز گذشته را به بیعت عام تبدیل کنند. این اقدام انجام شد، اما باز هم علی(علیه السلام)که به مسجد کشانده شده بود از بیعت امتناع کرد و خلافت را حق انکارناپذیر خویش شمرد.16 به دنبال مقاومت علی(علیه السلام)، فاطمه دختر پیامبر نیز در دفاع از حق علی(علیه السلام)به پا خاست، اما تمام کوشش های وی نیز بی پاسخ ماند و یگانه دختر رسول خدا(صلی الله علیه وآله) با بی مهری، مورد اذیت و آزار قرار گرفت. سؤال های اصلی1- آیا واقعه غدیر در تاریخ اسلام رخ داده یا بعدها طرفداران نظام امامت یعنی جریان شیعی، آن را ساخته و پرداخته اند؟ (آیا غدیر واقعه ای حقیقی است یا ساختگی؟)2- آیا در سقیفه به واقعه غدیر خم و حدیث غدیر استناد شد؟ در صورت عدم استناد، چرا؟3 - چرا در سقیفه بر انتخابی بودن جانشین پیامبر و طرح معیارهای غیر قرآنی برای زمام دار تأکید شد؟4 - چرا با وجود حدیث غدیر، اجتماع سقیفه بدون حضور بنی هاشم و با شتاب برگزار گردید و حضرت علی(علیه السلام)حتی به عنوان داوطلب احتمالی (نه به عنوان صاحب حق و منصوص در غدیر) در صحنه رقابت دعوت نشد؟ فرضیه های واقعه غدیردرباره وقوع یا عدم وقوع واقعه غدیر، چهار گزینه متصور است:1- اصلا پیامبر(صلی الله علیه وآله) کسی را به جانشینی تعیین ننمود و کار امت را به خود آن ها واگذاشت و واقعه ای به نام غدیر خم روی نداده و غدیر جریان ساختگی توسط شیعیان است;2 -واقعه غدیر وقوع یافته است، لکن پیامبر(صلی الله علیه وآله) کسی را برای جانشینی معین ننمود، بلکه او با دریافت این که سال آخر عمرشان می باشد و آن حج، حجة الوداع است، راهنمایی ها و توصیه های لازم را در یک اجتماع بزرگ به پیروان نمودند; اجتماع پیام رسانی، توصیه ها و وداع بوده است;3- واقعه غدیر رخ داده، پیامبر(صلی الله علیه وآله) هم حضرت علی(علیه السلام) را به مردم معرفی کرد و در شأن او سخن گفته است، لکن ولایت او به معنای دوستی با وی بوده، نه ولایت به معنای زعامت و رهبری سیاسی عموم مسلمانان پس از خود;4- واقعه غدیر رخ داده و در آن اجتماع بزرگ مسلمانان، پیامبر(صلی الله علیه وآله) به عنوان یکی از آخرین مأموریت های الهی خود، رهبری و جانشین آینده جامعه اسلامی را به فرمان خداوند تعیین کرد و به مردم اعلام فرمود. با این اقدام، هم دغدغه مؤمنان نسبت به آینده دین، امت مسلمان و حکومت اسلامی بر طرف گردید، هم امیدها و نقشه های دشمنان و فرصت طلبان و منافقان که دل به آینده پس از پیامبر(صلی الله علیه وآله) بسته بودند بر باد رفت و سنگ یأس بر سینه آنان زده شد.فرضیه اول را مستندات تاریخی، حدیثی، تفسیری و ادبی فراوان که به نقل واقعه غدیر پرداخته اند رد می کند و بر ساختگی بودن آن توسط شیعه، خط بطلان می کشد. علاوه بر آن، ادله کلامی متعدد که متکلمان (شیعی) ارائه کرده اند، واگذاری کار امت را به خویش، بی پایه ساخته و بر منصوص بودن آن، ادله ای اقامه کرده اند.فرضیه دوم نیز با این توضیح نمی تواند جایگاهی داشته باشد، زیرا پیامبر(صلی الله علیه وآله) تا آن زمان تمامی دستورها و احکام اساسی دین اسلام را به مردم ابلاغ نموده و برای بیان هیچ یک از آن همه احکام، هیچ گاه چنین اجتماع بزرگی را با آن عظمت و تأکیدات درباره آن برای ایراد خطبه و غیره برپا نکرده بود. استفاده از چنان اجتماعی بزرگ در سفر حج جز پیام رسانی و ابلاغ یک موضوع مهم که به حیات آینده جامعه اسلامی مربوط می شد چیز دیگری نمی توانست باشد. توقف کاروانی بزرگ در وسط روز زیر آفتاب سوزان، در صحرایی بدون سایه بان و درخت و... برای بیان امر جزئی نبوده است، در حالی که اگر منظور، بیان حکم شرعی بود می توانست هنگام رفتن به مکه یا در موسم حج به مردم ابلاغ کند. ابلاغ موضوع غدیر در محلی که کاروان ها از یکدیگر جدا می شدند و به شهر و دیار خود می رفتند صورت گرفت تا پیام را به دیار خود منتقل کنند و حاضران بشنوند و به غایبان هم برسانند و به عنوان حادثه ای مهم در اذهان بماند و سال های آینده با گذر از آن مکان، آن حادثه در خاطره ها تجدید گردد.فرضیه سوم نیز نمی تواند درست باشد، زیرا بیان دوستی حضرت علی(علیه السلام) یا در مفهوم عام تر اهل بیت و نزدیکان پیغمبر(صلی الله علیه وآله) به چنین مجمعی با آن مقدمات و تفصیل قضیه نیازی نداشت. اگر پیامبر برای مسلمانان محترم است تا آن حد که اشیای منسوب به او حرمت و ارزش دارد و بعدها آثار جزئی پیامبر از نشانه های خلافت محسوب می شد و دست به دست می گشت، اهل بیت او که به آن حضرت منسوب و از یک ریشه و درخت برآمده اند بر مسلمانان لازم است که با آن ها دوستی و مهر بورزند. این نگرش در صورتی می تواند درست باشد که قسمت اول حدیث که می فرماید «من کنت مولاه» را درباره رسول گرامی(صلی الله علیه وآله) نیز در همین معنا بدانیم. از سوی دیگر می دانیم که در قرآن مودت با خویشان پیامبر(صلی الله علیه وآله)به صراحت ذکر شده و پیشتر به مسلمانان ابلاغ شده و حتی به گونه ای مزد رسالت پیامبر می باشد:«قل لا اسئلکم علیه اجراً الّا المودة فی القربی»17 همان اهل بیتی که خداوند آن ها را از هر رجس و پلیدی مطهر گردانیده است.18 و اصولا وقتی بر اساس آیات قرآن مؤمنان، برادران یکدیگرند (انما المؤمنون اخوه)19 و بین آن ها باید دوستی و مودت برقرار باشد، یکدیگر را دوست داشته باشند، نسبت به هم مهربان و رحیم20 و تواضع و فروتنی داشتند باشند، و با دشمنان دوستی نورزند و با کمال عزت و سرافرازی با آن ها برخورد کنند،21 این دوستی با نزدیکان پیامبر(صلی الله علیه وآله)بیشتر از دیگران، طبیعی و امری عقلانی به نظر می رسد، و دیگر نیازی نبود جمع بزرگی از مردم را در آن سفر طولانی زیر گرمای آفتاب متوقف کنند تا پیامبر سفارش خویشان خود را به آن ها بنماید.بدین ترتیب با حذف سه گزینه از این احتمالات، گزینه چهارم، همان نظریه ای است که دلایل متقن در تأیید آن اقامه شده و اصل وقوع آن از مسلمات تاریخی است. و در دلالت حدیث غدیر بر وصایت و جانشینی حضرت علی بن ابی طالب(علیه السلام) پس از پیامبر(صلی الله علیه وآله)، علاوه بر گواهی های تاریخی، از منظر کلامی نیز با ادله عقلی و نقلی (آیات و احادیث) استدلال شده است.اینک با این مفروض که واقعه غدیر امری قطعی و حقیقی است نه ساختگی، و با توجه به این که فاصله بین این واقعه تا ماجرای سقیفه حدود هفتاد روز می باشد این سؤال مطرح می شود که چرا در آن اجتماع که درباره امر مهم جانشینی پیامبر تشکیل شد به غدیر استناد نکردند و موضوع جانشینی را در لوای امری که به شورای امت واگذار شده مطرح کردند و مدعیان دیگری غیر از بنی هاشم در صحنه با یکدیگر به رقابت پرداختند؟ احتمال های عدم استناد به غدیر در سقیفهموارد زیر می توانند مبنای پاسخ های احتمالی به سؤال یاد شده باشند:1 -ظهور دوباره عصبیت های جاهلی: دور نیست که سنت های جاهلی و رقابت قدرت و عصبیت های قبیلگی در میان دسته های مدعی خلافت در سقیفه، مانع از استناد به واقعه غدیر درباره وصایت نبوی بوده است، زیرا در صورتی که غدیر مبنا قرار می گرفت مجالی برای رقابت و حضور دیگر گروه ها در تصدی منصب خلافت پیامبر(صلی الله علیه وآله) پدید نمی آمد; به بیان دیگر، تنها در صورت مخدوش ساختن و بی اعتبار کردن یا فراموشی غدیر، زمینه برای بهره برداری های سیاسی مهیا می شد.2 -وسوسه رهبری حکومت برای دنیا طلبان: می دانیم که دعوی نبوت توسط حضرت محمد(صلی الله علیه وآله) در جامعه جاهلی که از روی صدق و حقیقت بود سرانجام موجب شکل گیری حکومتی واحد با آیین واحد و رهبری واحد و با مرکزیت سیاسی در مدینه شد که بخش وسیعی از جزیرة العرب را در حوزه حاکمیت خویش قرار داد. قرار گرفتن پیامبر(صلی الله علیه وآله) در رأس چنین نظامی که عرب به خویش ندیده بود علاوه بر جنبه دینی و معنوی او، حشمت سیاسی ایشان را به عنوان رهبر در دیده ها برجسته می کرد و بر اعتبار خاندان بنی هاشم که رسول الله(صلی الله علیه وآله) از آن خاندان بود می افزود. این موقعیت جدید در جزیرة العرب برای بزرگان قبایل که بزرگ ترین واحد سیاسی ایشان قبیله و بالاترین منصبی که می توانستند بدان دست یابند «شیخ» قبیله بوده است، وسوسه کننده و اشتها آور بود، زیرا با طرح دعوی مشابه پیامبر(صلی الله علیه وآله) یا دعوی عهده داری خلیفگی او، می توانستند در رأس نظامی سیاسی قرار گیرند که هم قدرت، هم شهرت و هم ثروت را برای آن ها به ارمغان می آورد. از این رو پس از موفقیت پیامبر(صلی الله علیه وآله)در تأسیس حکومت اسلامی در جزیرة العرب، کسانی با دعوی پیامبری، در میان قبایل ظاهر شده و در ارتداد مردم کوشیدند و جریان پیامبران دروغین یا متنبّی ها شکل گرفت این جریان از اواخر حیات پیامبر با حرکت اسود عَنْسی آغاز شد و ادامه این تحرکات پس از درگذشت ایشان اوضاع جزیرة العرب را دست خوش آشفتگی، و نظام خلافت را تهدید کرد. مُسیلمه، طُلیحه و سجاح از این نمونه پیامبران دروغین می باشند. سرانجام این شورش ها که به اهل ردّه معروف اند در ایام خلافت خلیفه اول با نیروی نظامی سرکوب شدند و شکست خوردند.اما تلاش دیگر از جانب بزرگانی صورت گرفت که امتیاز «صحابی» پیامبر را داشته و از اصحاب او به شمار می رفتند. این گروه، موضوع «امارتِ» جامعه اسلامی و «خلیفه رسول الله» بودن را مطرح کرده و سعی در تصدی این منصب داشتند. بزرگانی از انصار چون سعد بن عباده خزرجی، تنی چند از مهاجران چون ابوبکر، عمر و ابوعبیده جراح در اجتماع سقیفه، نامشان مطرح شد و پس از گفت و گوها و مشاجره ها ابوبکر به عنوان اولین خلیفه برگزیده شد. پس از مدتی، تعدادی دیگر از اصحاب چون عثمان، طلحه، زبیر، عبدالرحمن بن عوف و سعد بن ابی وقاص در شورای شش نفره نامزد این منصب شدند و در ادامه، امویان، کینه توزترین دشمنان پیامبر(صلی الله علیه وآله) در دوران نبوت، و از پس آن ها عباسیان، ردای خلافت را بر دوش کشیدند و با این منصب نه در رأس قبیله یا حکومتی در جزیرة العرب، بلکه بر امپراتوری گسترده اسلامی با جغرافیای سیاسی وسیع در شرق و غرب، حکومت می راندند. در این منصب، قدرت سیاسی، نظامی، اقتصادی و معنوی خلافت در دست شخصی به نام خلیفه قرار می گرفت و مسلمانان ملزم به تبعیت و اطاعت از او به عنوان «اولوالامر» و «امیرالمؤمنین» بودند.3ـ اقدام حکومت های بعدی (معارضان با اندیشه شیعی) در حذف استناد به غدیر در سقیفه: این احتمال را از زاویه نگرش مذهبی نیز می توان مطرح کرد و آن این که شاید در سقیفه، به غدیر استناد شده لکن بعدها که تاریخ نگاری اسلامی در سده دوم به نگارش در آمده، این استنادها توسط قدرت های حاکم که مبانی قدرت آن ها را مخدوش می کرد، محو گردیده است; یعنی در واقع، این اقدام انگیزه ای بود به منظور مشروعیت بخشیدن به شیوه انتخاب خلیفه در سقیفه، و مشروع سازی و مقبول نمایی کل جریان خلافت در حیات سیاسی مسلمانان.4 -تعمّد مورّخان در مغفول گذاشتن استناد به غدیر در سقیفه: مبنای این احتمال بر آن است که مورخان را مقصر بپنداریم، با این توضیح که مورخان که گزارش گران رسمی وقایع تاریخ اسلام و سلسله های اسلامی بوده و از نظر مذهبی غالباً به تسنن گرایش داشته در حمایت از نظام غالب (نظام خلافت) و برای مشروعیت بخشیدن به شیوه انتخاب خلیفه، به عمد از نقل شفاف واقعه غدیر و نیز از اشاره به استناد به غدیر در سقیفه پرهیز کرده اند.5- طرح شیوه شورایی یا انتخابی جانشین پیامبر در برابر شیوه نص (اجتهاد در برابر نص) به عنوان ترفندی برای دست یابی به قدرت و حکومت: با توجه به اهمیت رهبری در اسلام و نظام دینی موجود که میراث ارزش مند پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) بود، گزینش برترین فرد برای تصدی آن، امری ضروری و بایسته بود. این گزینش می بایست بر اساس ویژگی های قرآنی صورت می گرفت. بهترین انتخاب که خالی از هر گونه شک و ریب باشد همان تعیین الهی و ابلاغ توسط رسول خدا(صلی الله علیه وآله)بود که در دیدگاه شیعه در غدیر صورت گرفت (نظریه منصوص بودن امامت). اگر این نظریه نیز مبنا نباشد در آن نظام دینی که با معیارهای خاص قرآنی رفتار می شد بنا به شواهد و قراین متقن، برترین فرد جهت انتخاب، علی(علیه السلام) بود، لکن ترفندی که می توانست جامعه را از این انتخاب دور سازد، مبنا قرار دادن معیارهای غیر قرآنی و منبعث از نظام قبیلگی (مانند شیخوخیت و...) و طرح شیوه انتخابی یا شورایی جانشین بود که در آن صورت با رقابت گروه ها برای برتری دادن خود بر دیگری و میدان داری شیوخ، نه مجالی برای استناد به غدیر و اقبال به علی(علیه السلام) بود و نه شانسی برای شخص جوانی چون ایشان که در آن معرکه با آن رویکرد، امتیازی به دست آورد.6- رقابت قدرت در میان سران گروه های موجود در مدینه و تعمد آنان در غفلت از غدیر: در واقع، بعد از غدیر خم که امام علی در آن به وصایت منصوب شد، تمام کسانی که آرزوی قدرت و حکومت داشتند به تدریج شروع به کار کردند تا بتوانند زمینه را آماده و پس از پیامبر، قدرت را قبضه کنند. این ها سخت تلاش می کردند و زمینه هم آماده بود. اقدام پیامبر در نصب جانشین، برای عده ای دردسر ایجاد کرده بود. این ها پیامبر را تحمّل می کردند، ولی کارها و نصب های او را برای دوام دین، خوش نداشتند. این بود که از سال آخر حیات پیامبر اسلام به تدریج، زمینه چنین حرکاتی آماده شد تا جایی که پیامبر برخی مسائل را به بعضی از همسرانش نمی گفت. حتی بعضی افراد با این تصور که پیامبر هم از هوا و تعصب و تمایلات خانوادگی و گرایش های قومی و فامیلی به دور نیست (بر خلاف نص قرآن: «و ما ینطق عن الهوی ان هو الاوحیٌ یوحی»22 به این مسئله اعتراض داشتند که نبوت و امامت نباید هر دو در یک خانواده (بنی هاشم) جمع شود. بنابراین، ابلاغ رهبری را انکار و از محوّل شدن کار به شورا طرفداری می کردند. طبیعی است در چنین حالتی، حزبی که می توانست تبلیغات را اداره کند، شورا را به دست می گرفت و از نتیجه آن بهره مند می شد.23مقارن وفات پیامبر در جامعه اسلامی، سه حزب و گروه برای به دست گرفتن قدرت و خلافت وجود داشت: 1 -حزبی که با دو خلیفه اول و دوم و سعدبن ابی وقاص تشکیل می شد. به این حزب یا گروه، حزب «تَیم» و «عَدی» هم می گویند. شاخه نظامی این حزب را خالدبن ولید اداره می کرد، 2 حزب ابوسفیان (طُلقاء)، 3 -حزب انصار خزرجی به رهبری سعد بن عباده که رئیس خزرج بود. حزب اول که مقارن سال آخر حیات پیامبر تشکیل شد امکاناتش از دیگران بیشتر بود، زیرا در خانه خود پیامبر نیز خبرچین داشت و خیلی خوب می توانست از مسائل و حوادث آگاه شود.حزب ابوسفیان که حزب امویان بود با نقطه ضعف هایی که داشت در آغاز به تنهایی نمی توانست مدعی قدرت شود مگر در پناه کسانی دیگر که وجهه اجتماعی داشتند.24 از این رو ابوسفیان ابتدا سراغ علی(علیه السلام) و سپس عباس رفت، اما چون آنان بیعت و حمایت او را نپذیرفتند، تغییر عقیده داد و با ابوبکر بیعت کرد و از این جا این حزب به تدریج، زمینه چینی نمود تا آن گاه که خلافت اموی را پایه گذاری کرد.حزب دیگر، یعنی انصار که قدرتش بیشتر بر مردم مدینه متکی بود، به ریاست سعد بن عباده برای فردای رهبری زمینه سازی می کردند. اینان می گفتند ما شما مهاجران را جا دادیم و امکانات و قدرت مالی در اختیارتان نهادیم، و چون در جامعه نفوذ داریم باید یکی از افراد ما قدرت رهبری جامعه را به دست گیرد. سعد بن عباده انصاری پس از این که دریافت قدرت رقیب (حزب تیم وعدی به اضافه سایر افراد متنفذ قریش) قوی است، به شکل تاکتیکی به امام علی(علیه السلام) متمایل شد و به عنوان طرفداری از او کنار رفت، اما بعد در حوارین ترور شد و مرگ او را به جن نسبت دادند! در واقع، حزب رقیب برای جلوگیری از پیوستن حزب انصار به بنی هاشم با توطئه ای (ترور توسط خالد بن ولید) سعد را از میان برداشتند.از سوی دیگر، بنی هاشم نیز به عنوان یک گروه مطرح بودند و کسانی چون عبدالله بن عباس، سهل بن حنیف، مقداد، عمار، عثمان بن حنیف، سلمان فارسی و ابوذر، از صحابی های شکنجه دیده و مبارز در آن میان بودند. این گروه، نیروی کمتری داشتند، اما از نظر مکانت اجتماعی و سابقه اسلامیت بالاتر بودند.25تفسیر برخی از این گروه ها از دین و حکومت اسلامی، تفسیری قومی و قبیله ای بود و با هدف قدرت راندن بر جامعه، درصدد به دست گیری حکومت بودند; در واقع در پی تقسیم قدرت بودند، نه اعتلای کلمة الله و دوام دین. از این رو با طرح ایرادهایی چون جوان بودن علی، عدم آشنایی به سیاست، شوخ بودن، از میان برنده نسل عرب (در جنگ ها) و مخالفت قبایل با امارت او و... ، بر معیارهای شیخوخیت، سیاست مدار بودن (اهل مماشات و سازش و مداهنه بودن)، و پذیرش نزد قبایل، تکیه کردند تا بتوانند با حذف منصوب پیامبر(صلی الله علیه وآله) قدرت و حکومت را در اختیار خویش گیرند.بنابراین، بروز عصبیت های جاهلی، رقابت قدرت برای دست یابی به حکومت، وسوسه رهبری برای دنیاطلبان، کینه ورزی قریش در حذف بنی هاشم، در طرح شیوه دیگری برای تعیین زمام دار جامعه اسلامی و نادیده گرفتن نص و تعیین (در غدیر) مؤثر بود و بعدها نیز در خلافت اسلامی، هم از جانب حاکمیت و هم از جانب مورخان رسمی به غفلت یا به عمد، استناد به غدیر در سقیفه به فراموشی سپرده شد. پینوشتها: 1 دکتری تاریخ ایران اسلامی، استادیار .2 . انبیاء(21) آیه 107.3 . احزاب(33) آیه 21.4 . مائده(5) آیه 70.5 . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 3، ص 225; مقریزی، امتاع الأسماع، ص 511; علامه عبدالحسین امینی، الغدیر، ج 1، ص 29.6 . حلبی، السیرة الحلبیه، ج 3، ص 283; ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص 18 و علامه امینی، همان، ج1، ص 29 30.7 . مائده(5) آیه 70.8 . همان، آیه 3.9 . ر. ک: علامه امینی، همان، ج 1، ص 30 34.10 . همان، ص 34 38.11 . ابن هشام، السیرة النبویه، ج 4، ص 310; ابن سعد، همان، ج 3، ص 181 188; ابن قتیبه دینوری، الامامة و السیاسه، ج 1، ص 4 9، ج4، ص 1342 1351; تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 522 523; مسعودی، التنبیه والاشراف، ص 261 و کامل ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج1، ص 372 374، 395 404 و ج 2، ص 12 22.12 . ر.ک: یعقوبی، همان، ج1، ص 522; ابن اثیر، همان، ج 2، ص 12 و نخجوانی، تجارب السلف، ص 8.13 . ابن هشام، همان، ج 4، ص 308; سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص 67; یعقوبی، همان، ج 1، ص523 و طبری، همان، ج 4، ص 1351.14 . ابن اثیر، همان، ج 2، ص 15.15 . ر. ک: یعقوبی، همان، ج 1، ص 523 527.16 . مسعودی، مروج الذهب، ج 1، ص 657.17 . شوری(42) آیه 23.18 . «انما یریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً» (احزاب(33) آیه 33).19 . حجرات(49) آیه 10.20 . فتح(48) آیه 29.21 . مائده(5) آیه 54.22 . نجم(53) آیات 3 4.23 . ر. ک: صادق آیینه وند، تاریخ سیاسی اسلام، ص 91 92.24 . همان، ص 92 93.25 . همان، ص 96. کتاب نامه1 . قرآن کریم2 . آیینه وند، صادق، تاریخ سیاسی اسلام، چاپ پنجم: ]بی جا[، مرکز نشر فرهنگی رجا، 1371.3 . ابن اثیر، عزالدین، کامل (وقایع بعد از اسلام)، ترجمه عباس خلیلی، ج 1، تهران، موسسه مطبوعاتی علمی، ]بی تا[.4 . ابن جوزی، تذکرة الخواص، تهران، مکتبة نینوی، ]بی تا[.5 . ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، بیروت، دارصادر .6 . ابن حجر عسقلانی، لسان المیزان، چاپ دوم: بیروت، مؤسسة الاعلمی، 1390ق/ 1983م.7 . ابن سعد، طبقات الکبری، بیروت، دارصادر، 1405ق.8 . ابن هشام، ابومحمد عبدالملک، السیرة النبویه، تحقیق مصطفی سقا و دیگران، بیروت، دارالمعرفه، ]بی تا[.9 . اربلی، علی بن عسیی، کشف الغمه فی معرفة الائمه، تحقیق سید هاشم رسولی، تبریز، ]بی تا[.10 . امینی، عبدالحسین، الغدیر، ترجمه محمدتقی واحدی، ج 1 و 2، تهران، کتابخانه بزرگ اسلامی، 1362.11 . جوینی، ابراهیم بن محمد، فرایدالسمطین، تحقیق محمدباقر محمودی، بیروت، مؤسسة المحودی، ]بی تا[.12 . حاکم نیشابوری، ابوعبدالله، المستدرک علی الصحیحین، بیروت، دارالمعرفه، ]بی تا[.13 . حلبی، علی بن برهان الدین، السیرة الحلبیه، ج 3، بیروت، المکتبة الاسلامیه، ]بی تا[.14 . خوارزمی، اخطب، المناقب للخوارزمی، نجف، چاپ حیدریه، 1385ق.15 . دینوری، ابومحمد عبدالله بن مسلم، الامامة و السیاسه، مصر، 1388ق.16 . ذهبی، شمس الدین، میزان الاعتدال، بیروت، دارالمعرفه، 1382 ق.17 . سیدرضی، نهج البلاغه حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام)، ترجمه محمد دشتی، قم، مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امیرالمؤمنین(علیه السلام)، 1379.18 . سیوطی، جلال الدین، تاریخ الخلفاء، تحقیق محمدمحیی الدین عبدالحمید، مصر، مطبعة السعاده، 1371ق.19 . شهیدی، سیدجعفر، زندگانی فاطمه زهرا(علیها السلام)، چاپ پنجم: تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1364.20 . طبرسی، احمدبن علی، احتجاج، شرح و ترجمه نظام الدین احمد غفاری مازندرانی، ج1، تهران، المکتبة المرتضویه، ]بی تا[.21 . طبری، محمدبن جریر، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج 4، چاپ سوم: تهران، انتشارات اساطیر، 1363.22 . طوسی، ابوجعفر محمدبن حسن، امالی، تصحیح محمدصادق بحرالعلومی، بغداد، المکتبة الأهلیه، 1384ق/ 1964م.23 . مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج 43، چاپ دوم: بیروت، مؤسسة الوفا، 1403ق/1983م.24 . مروزی، احمدبن ابی طیفور، بلاغات النساء، بیروت، دارالنهضة الحدیثه، 1972م.25 ـ مسعودی، ابوالحسن علی بن حسین، التنبیه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ دوم: تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1365.26 . مسعودی، ابوالحسن علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ دوم: تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1365.27 . مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ترجمه هاشم رسولی محلاتی، ج 1، تهران، انتشارات علمیه اسلامیه، تاریخ مقدمه 1346.28 . مقریزی، امتاع الأسماع بماللرسول من الأبناء و الأموال و الحفدة و المتاع، تحقیق محمدعبدالحمید نمیسی، چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیه، 1420 ق / 1999م.29 . نخجوانی، هندوشاه بن سنجر، تجارب السلف، تصحیح و اهتمام عباس اقبال، چاپ سوم: تهران، کتابخانه طهوری، 1357.30 . یعقوبی، احمدبن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمدابراهیم آیتی، ج 1، چاپ سوم: تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1363 برچسبها: شايد تعجب كنيد، اگر بشنويد كه امام علي(ع) را نيز يك يهودي زاده به شهادت رسانده است. در كتاب "منتهي الآمال"، جلد اول، صفحه 258، آمده است: "از پس او ابن ملجم آمد... و شمشير بر فرق آن حضرت فرود آورد... آن حضرت فرمود: ... سوگند به خداي كعبه كه رستگار شدم. و صيحه ي شريفه اش بلند شد كه فرزند يهوديّه (ابن ملجم) مرا كشت، او را مأخوذ داريد." در كتاب "ره آورد مبارزات حضرت زهرا سلام الله عليها" صفحه 121، آمده است: "ابن ملجم يهودي زاده، مسلمان مي شود و از طرف مردم يمن با امام علي(ع) بيعت مي كند و در جنگ جمل و صفين شركت مي كند و پس از حكميت جزو خوارج شده به ترور امام روي مي آورد." در كتاب "منتهي الآمال"، جلد اول، صفحه 342، آمده است: "حضرت امام حسن(ع) با اهل بيت خود مي فرمود: من به زهر، شهيد خواهم شد مانند رسول خدا(ص). پرسيدند كه خواهد كرد اين كار را؟ فرمود: زن من، جعده، دختر اشعث بن قيس. معاويه پنهاني زهري براي او خواهد فرستاد و امر خواهد كرد او را كه آن زهر را به من بخوراند." اشعث بن قيس شوهر خواهر ابوبكر بود. او كسي است كه سوابق تاريخي نكوهيده او در خطبه 19 نهج البلاغه ذكر شده است و امام علي(ع) او را منافق پسر كافر ناميده اند. و او نيز از يهودي زادگان قاتل است. معاويه هم كه از سردمداران نفاق در مدينه بود. در كتاب "ره آورد مبارزات حضرت زهرا سلام الله عليها" صفحه 128، آمده است: "امام مجتبي(ع) با زهر دختر يهودي زاده اي مسموم مي شود." نسبت عاملان اصلي شهادت سيد الشهدا امام حسين(ع)، با منافقان مدينه و شيوه به قدرت رسيدنشان نيز مشخص است. امام حسين(ع) با فرمان فرزند معاويه كسي كه در تمام جنگ هاي مستقيم، شكست خورده بود و سرانجام با لطف و عنايت ابابكر و عمر به حكومت رسيد در كربلا به شهادت مي رسد. در خطبه ي 73 از كتاب شريف "نهج البلاغه" آمده است: "گويند: مروان بن حكم در روز جنگ جمل اسير شد، حسن و حسين عليهما السلام نزد اميرالمؤمنين(ع) شفاعت كردند و امام علي(ع) او را رها كرد. به او گفتند: اي اميرالمؤمنين آيا با شما بيعت مي كند؟ فرمود: مگر پس از كشته شدن عثمان با من بيعت نكرد؟ مرا به بيعت او نيازي نيست! دست او دست يهودي است، اگر با دست خود بيعت كند، در نهان بيعت را مي شكند. آگاه باشيد، او حكومت كوتاه مدتي خواهد داشت، مانند فرصت كوتاه سگي كه با زبان بيني خود را پاك كند. او پدر قوچ هاي چهارگانه[چهار فرمانروا] است و امت اسلام از دست او و پسرانش روزگار خونيني خواهند داشت." دست يهودي كنايه از عهدشكني مروان است، مروان هم يهودي زاده بود، و هم يهوديان در آن روزگاران معروف به پيمان شكني بودند. بني اميه براي اين كه فرزندان يزيد، عبدالله و خالد بزرگ شوند و حكومت در خاندان ابوسفيان باقي بماند با مروان بيعت كردند كه سرانجام مروان پس از ازدواج با همسر يزيد، ام خالد و پديد آمدن اختلافات داخلي به دست او خفه شد. چهار فرزند مروان كه به فرمانروايي رسيدند عبارتند از: عبدالملك مروان كه حاكم مطلق العنان امت اسلامي بود، عبدالعزيز كه حاكم مصر شد، بشر بن مروان كه حاكم عراق شد و محمد بن مروان كه حاكم الجزيره شد. در كتاب "ره آورد مبارزات حضرت زهرا سلام الله عليها" صفحات 121-120، آمده است: "مروان يهودي به ظاهر مسلمان شد و داماد عثمان گرديد... و سپس او و چهار فرزندش تا ده ها سال بر مسلمين حكومت كردند... يهوديان اطراف مدينه كه در خيبر شكست سخت خوردند و در ماجراي بني قريظه، شديداً تنبيه گرديدند، به ظاهر مسلمان شدند، مروان بن حكم يهودي زاده پس از مرگ يزيد حكومت را به دست گرفت و پس از او فرزندان او تا سال هاي سال با قتل و كشتار حكومت كردند." امام زين العابدين و امام محمد باقر عليهما السلام نيز با زهر فرزندان مروان بن حكم يهودي به شهادت رسيدند. پيرامون شهادت امام زين العابدين(ع)، در كتاب "منتهي الآمال"، جلد دوم، صفحه 62 آمده است: "از اخبار معتبر كه بر وجه عموم وارد شده، ظاهر مي شود كه آن حضرت را به زهر شهيد كردند. ابن بابويه و جمعي را اعتقاد آن است كه وليد بن عبدالملك، آن حضرت را زهر داده؛ و بعضي هشام بن عبدالملك گفته اند. ممكن است كه هشام بن عبدالملك... برادر خود وليد بن عبدالملك را، كه خليفه آن زمان بود، وادار كرده باشد كه آن حضرت را زهر دهد. پس هر دو آن حضرت را زهر داده اند؛ و صحيح است نسبت قتل آن حضرت به هر دو تن." پيرامون شهادت امام محمد باقر(ع) در كتاب "منتهي الآمال"، جلد دوم، صفحه 172 آمده است: "و گفته شده كه: آن حضرت را ابراهيم بن وليد بن عبدالملك بن مروان به زهر شهيد كرده و شايد به امر هشام بوده" آن چه در روايات و تواريخ مشهور است امام جعفر صادق(ع) با زهري كه منصور بن محمد بن علي بن عباس، خليفه عباسي به ايشان خورانده بود به شهادت رسيده است. بنابر آن چه در كتاب "منتهي الآمال"، جلد دوم، صفحه 310، آمده است و در روايات مشهور است امام موسي كاظم(ع) را نيز، سندي بن شاهك يهودي كه زندانبان ايشان بود مسموم كرد و به شهادت رساند. و بالاخره مطلب پاياني را از كتاب "ره آورد مبارزات حضرت زهرا سلام الله عليها" صفحات 128-127، نقل مي كنيم: "حال پس از وفات پيامبر(ص) همه مخالفان و دشمنان پنهان و آشكار اسلام، دست در دست هم نهادند تا علي(ع) و نظارت امامان معصوم(ع) در جامعه نباشد. عترت پيامبر(ص) در انزوا قرار گيرد. اسلام ناب رسول خدا(ص) به تدريج فراموش گردد. كه سرانجام: عقده ها و كينه هاي بدر و احد را از دل بيرون كنند. و با كتك زدن دختر پيامبر(ص)، از آن زخم هاي كهنه مبارزات امام علي(ع) به گونه اي انتقام بگيرند، كه در آغاز قصد جان او را داشتند، و سپس به انزواي او كوشيدند. تمام شكست خورده ها، كافران زخم خورده ، يهوديان و يهودي زادگان سيلي خورده، تنبيه شده، حد خورده، آنان كه خويشاوندان خود را در جنگ هاي بدر و احد از دست داده بودند، همه و همه اكنون در كودتاي سقيفه، براي از ميان برداشتن علي(ع) هم داستان شدند و در انزواي عترت هم پيمان شدند. ابوبكر فرمان يورش به حريم ولايت را صادر مي كند. عمر به خانه امام هجوم آورده حضرت محسن را به شهادت مي رساند. قنفذ يهودي زاده فاطمه(س) را كتك مي زند. ابابكر و عمر، دست در دست خالد بن وليد گذاشته، مخالفان را سركوب مي كنند. و با ابوسفيان كنار مي آيند و فرزندان او را به حكومت مي رسانند. و يهودي زاده نفوذي، مروان بن حكم داماد عثمان مي شود، و مقدرات جامعه اسلامي را به دست مي گيرد. و سرانجام امام علي(ع) به دست يهودي زاده اي شهيد مي گردد. و امام مجتبي(ع) با زهر دختر يهودي زاده اي مسموم مي شود. و امام حسين(ع) با شمشير فرزند هند جگرخوار (كه در تمام جنگ هاي مستقيم، شكست خورده بود و سرانجام با لطف و عنايت ابابكر و عمر به حكومت رسيد) در كربلا به شهادت مي رسد. و حكايت هم چنان باقي است!!" منابع و مآخذ: 1. قرآن مجيد، ترجمه آيت الله ناصر مكارم شيرازي 2. نهج الفصاحه، ترجمه كاظم عابديني مطلق، انتشارات فراگفت، 1386 3. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتي، مؤسسه فرهنگي انتشاراتي ائمه(ع)، 1379 4. اسرار غدير، محمد باقر انصاري، انتشارات تك، 1384 5. تبار انحراف، جمعي از نويسندگان، مؤسسه اطلاع رساني و مطالعات فرهنگي لوح و قلم، 1383 6. حماسه حسيني، مرتضي مطهري، ج1، انتشارات صدرا، 1383 7. ره آورد مبارزات حضرت زهرا(سلام الله عليها)، محمد دشتي، مؤسسه فرهنگي تحقيقاتي اميرالمؤمنين(ع)، 1381 8. فرهنگ سخنان حضرت مهدي(عج)، محمد دشتي، مؤسسه فرهنگي تحقيقاتي اميرالمؤمنين(ع)، 1384 9. منتهي الآمال، شيخ عباس قمي، ج1و2، انتشارات ارمغان طوبي، 1384 10. مهار انحراف، جمعي از نويسندگان، ابتكار دانش، 1385 برچسبها: فدك سرزمين آباد و حاصلخيزي بود كه در نزديكيِ خيبر قرار داشت و فاصلة آن با مدينه حدود 140 كيلومتر بود. كه پس از دژهاي خيبر نقطة اتكاء يهوديان حجاز به شمار مي رفت. در دهكده فدك گروهي از يهوديان ساكن بودند كه يهود فدك، ناميده مي شدند. دلائل غصب فدک توسط شیخین از نظر اقتصادی، سرزمين فدك دهكده اي آباد و سرسبز و بسيار حاصلخيز و درآمدزا بود. ابعاد اقتصادي بيشماري را دارا بود كه صاحبش از امكانات مالي و قدرت اقتصادي زيادي برخوردار مي گشت كه مي توانست توسط درآمد سرشار آن براي پيشبرد اهدافش بهره بگيرد و خدمات زيادي را در خدمت به ديانت و بشريت به انجام برساند و امت پيامبر ـ صلي الله عليه وآله ـ را با اين پشتوانه مالي و اقتصادي هدايت و حمايت نمايد، از فقر و احتياج رهائي بخشد ادلّه و شواهد بر حاصلخيزي و ارزش مادي و اقتصادي سرزمين فدك نكات فراواني است كه از كتب تاريخ استفاده مي شود. فدک متعلق به چه کسي بود و چگونه به دست مسلمين افتاد؟ سرزمين فدك مال گروهي از يهود بود كه پس از اين كه پيامبر ـ صلي الله عليه وآله ـ در مدينه حكومت اسلامي برقرار كرد و مسلمانان روز به روز جمعيتشان زيادتر و قدرتشان افزون تر گشت، موقعيت يهوديان خيبر كه از مخالفان سرسخت پيامبر ـ صلي الله عليه وآله ـ بودند در خطر افتاد و در مقابله با پيامبر ـ صلي الله عليه وآله ـ ، شكست خوردند و قلعه هاي آنها سقوط كرد، اين دسته از يهوديان فدك از ترس مسلمانان، به حضور پيامبرـ صلي الله عليه و آله ـ آمدند و قرارداد صلح امضاء كردند، كه نيمي از سرزمين خودشان را به پيامبرـ صلي الله عليه و آله ـواگذار كردند، كه اين سرزمين هم به حكم آيات قرآن، از اموال شخصي پيامبرـ صلي الله عليه و آله ـگرديد و حق آن حضرت شد، نه اين كه مال حكومت و دولت اسلامي باشد و يا مال همه مسلمين باشد، پيامبرـ صلي الله عليه و آله ـهم به دستور الهي، به دخترش فاطمه ـ عليها السلام ـ واگذار كرد كه ملك او گشت، ولي متأسفانه بعد از پيامبرـ صلي الله عليه و آله ـ، ابوبكر بر خلاف دستور آن حضرت، به بهانه اين كه فدك از اموال حكومت و دولت است، آن را از فاطمه ـ عليها السلام ـ غصب کرد و او را از مال خويش محروم ساخت! در سال هفتم هجرت، هنگامي كه قلعه هاي خيبر يكي پس از ديگري بدست رزمندگان اسلام فتح شده و قدرت مركزي يهود درهم مي شكست، ساكنان فدك از باب صلح و تسليم به محضر پيامبر ـ صلي الله عليه وآله ـ آمدند و نيمي از زمين و باغهاي خود را به آن حضرت واگذار كردند و نيم ديگر را براي خود نگه داشتند، و همه كارهاي مزرعه فدك مانند: كشاورزي و... را نيز، به عهده گرفتند و در برابر زحماتشان حقي از آن برمي داشتند. سپاه اسلام پس از آنكه يهوديان را در خيبر و وادي القراي و تيما در هم شكست براي پايان دادن به قدرت هاي يهودي در اين سرزمين _ كه كانون خطر و توطئه براي اسلام بود _ سفيري بنام «محيط» پيش سران فدك فرستادند. يوشع بن نون كه رياست منطقه را بر عهده داشت صلح و تسليم را بر نبرد ترجيح داد(1) و فدك را به پيامبر تسليم نمود. اختیار فدک در دست چه کسی است؟ بر اساس دستور صریح قرآن، زمين ها و باغ هايي كه به اين شكل در اختيار پيامبر(ص) قرار مي گرفت، متعلق به شخص پیامبر(ص) است. چون تصرف این نوع اموال که غنيمت بدون جنگ و درگيري بود و در اصطلاح فقه اسلامي «فيء» ناميده مي شوند بنا به حكم آيه شريفه: (وَ مَا اَفاءَ الله علي رسُولِهِ مِنْهُم فَمَا اَوْجَفْتُم عَلَيْهِ مِنْ خَيْل وَ لاَ ركاب، وَ لكنّ الله يُسلّط رُسُلَهُ عَلي مَنْ يَشاء...)(2) «خداوند آنچه را از فئ به رسولش بازگردانده و بخشيده چيزي است كه شما براي بدست آوردن آن نه اسبي تاختيد و نه شتري و هيچ زحمتي نكشيديد...». مخصوص پيامبر بود كه در اختيار داشت، يا موارد ديگري كه در سوره حشر به آن اشاره شده، به مصرف برساند. همچنین در آیه دیگر می فرماید: (ما افاء الله علي رسوله من اهل القري فللّه و للرسول و لذي القربي و اليتمي و المساكين...)«خداوند آنچه از زمينها را كه از ناحيه صلح و تسليم صاحبانش به پيامبر بخشيده است از آن خدا و پيامبر و خويشاوندان او و يتيمان و... است».(3) امام فخر رازي مفسر بزرگ و معروف اهل سنت نوشته است: اطرافيان پيامبر از آن حضرت درخواست كردند: همانطور كه زمين ها و غنيمت هاي جنگي بين مسلمين تقسيم مي شود، اين زمينها و غنيمت ها هم در ميان مسلمين تقسيم گردد. پس آيات نازل شده، بين اين دو مورد فرق گذاشتند به اين كه آن غنيمت هايي مال مسلمين است و در ميانشان تقسيم مي شود كه، آنها در بدست آوردن آن زحمت كشيده باشند و با جنگ و خونريزي تحصيل كرده باشند. اما آن غنيمت هايي كه «فيء» ناميده مي شود و مسلمين براي تحصيل آن سختي و زحمت و جنگ متحمل نشدند اختيارش با شخص پيامبر ـ صلي الله عليه وآله ـ است و از ملك آن حضرت است نه همه مسلمين. براساس این آیات، در شريعت مقدس اسلام سرزمين هايي كه در اسلام به وسيلة جنگ و قدرت نظامي گرفته مي شود متعلق به عموم مسلمانان است و ادارة آن به دست فرمانراوي اسلام مي باشد. ولي سرزميني كه بدون هجوم نظامي و اعزام نيزو به دست مسلمانان مي افتد مربوط به شخص پيامبر _ صلّي الله عليه و آله _ و امام پس از وي مي باشد و اختيار اين نوع سرزمين ها با اوست. پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه وآله ـ هم اين سرزمين را به دخترش فاطمه ـ عليها السلام ـ بخشيد - چون دخترش يكي از مصاديق ذوي القربي است كه خداوند متعال در چندين آيه مثل آيه 7 سوره حشر و آيه 83 سوره روم، براي ايشان حقّي معين نموده است و پيامبر ـ صلي الله عليه وآله ـ هم به عنوان اداء حق، به دخترش واگذار نمود - و اينها در همان زمان حيات پيامبر ـ صلي الله عليه وآله ـ ، ملك فاطمه زهراء ـ عليها السلام ـ گشت نه اين كه بعد از رحلت پيامبر ـ صلي الله عليه وآله ـ از ميراث پدرش باشد.(4) محدثان و مفسران شيعه و گروهي از دانشمندان سني مي نويسند: وقتي كه آية «و آتِ ذا القربي حقّه»(5) نازل شد پيامبر مأمور گرديد حق ذي القربي را ادا نمايد در همين هنگام پيامبر اكرم _ صلّي الله عليه و آله _ فدك را به فاطمه (س) بخشيد. اين سخني است كه بسياري از اهل تاريخ و اهل تفسير از شيعه و سنّي به آن تصريح كرده اند، از جمله سيوطي در تفسير «درّ المنثور» از ابن عباس نقل مي كند: هنگامي كه آيه (و آت ذالقربي حقّه)(6) نازل شد، پيامبر سرزمين فدك را به فاطمه بخشيد (اقطع رسولُ الله فاطمةَ فدكاً).(7) و همينطور صاحب كتاب «كنزالعمال» در مسأله صله رحم از ابوسعيد خدري نقل مي كند: هنگامي كه آيه (و آت ذالقربي حقّه) نازل شد، پيامبر ـ صلي الله عليه وآله ـ ، فاطمه ـ عليها السلام ـ را خواست و فرمود: (يا فاطمة لَكِ فدكُ)(8) «فاطمه دخترم، فدك مال تو است». حاكم نيشابوري نيز در تاريخش همين معنا را آورده است.(9) بعد از اين كه پيامبر ـ صلي الله عليه وآله ـ دهكده فدك را به فاطمه بخشيد، چندين سال در اختيار آن حضرت بود تا وقتي كه پدرش رحلت نمود، پس ابوبكر آن را بعنوان بيت المال تصرف كرده و آن مخدره را از ملكش محروم نمود.(10) منابع: (1) . سبحاني، جعفر، فرازهايي از تاريخ پيامبر اسلام، نشر مشعر، چاپ دوم، 1373، ص 403. (2) . حشر/6. (3) . حشر/7. (4) . موسوي قزويني، به نقل از كتاب فدك، ص 33. (5) . اِسراء/ 26. (6) . روم/83. (7) . مکارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، ج 23، ص 510; و درّالمنثور، ج 4، ص 177. (8) . همان، ص 511; و كنزالعمال، ج 2، ص 158. (9) . همان، ج 23، ص 511. (10) . شهيد صدر، فدك، ص 20. برچسبها: سکوت حضرت علیعلیهالسّلام پس از رحلت پیامبرصلّیاللهعلیهوآله، به چه معناست؟ آیا ایشان از مطالبة حقّ خلافتِ خویش، صرفنظر کردند و آن را به دستگاه حاکم واگذار کردند؟ جواب: از جمله تحلیلهای انحرافی مطرح شده درباره مواضع سیاسی و اجتماعی حضرت علیعلیهالسّلام پس از رحلت پیامبرصلّیاللهعلیهوآله، تفسیرهایی غیر علمی از برخی عملکردهای ایشان میباشد که از آنها به «سکوت» تعبیر میشود. نخستین هدف القاکنندگان شبهه «سکوت» این است که مواضع حضرت امیرالمؤمنینعلیهالسّلام را به واگذاری حقّ خلافت و دست شستن از اقامه آن تفسیر کنند(!؟) به گونهای که مخاطب تصوّر نماید که آن حضرتعلیهالسّلام نه تنها در قبال غصب خلافت، هیچگونه ابراز مخالفت و یا عکسالعملی از خود نشان ندادند؛ بلکه، گمان نماید که آن حضرتعلیهالسّلام، حتّی از حمایتها و اقدامات دیگران در این زمینه نیز به شدّت جلوگیری نمودهاند!؟ دامنه این شبهات تا آنجا گسترش یافته است که با سوء برداشت از معنای لغوی واژه «سکوت»، با شبهه «خاموشی گزیدن امیرالمؤمنینعلیهالسّلام از طرح حقّ خلافتشان» مواجه میگردیم. جهت بررسی و تحلیل این شبهه، نخست لازم است بدانیم که القاکنندگانِ آن، با سوء برداشت از کدام حادثه تاریخی قائل به این تحلیل انحرافی شدهاند. بررسی حوادث تاریخی پیش آمده پس از سقیفه بنیساعده نشان میدهد: «وقتی ابوسفیان از جریان سقیفه و بیعت ابوبکر مطّلع شد، با انگیزههای قومی و نژادی فریاد زد ... و سپس به علیعلیهالسّلام گفت: دست خود را بگشا تا با تو بیعت کنم و به خدا سوگند اگر بخواهی مدینه را برایت پر از مردان جنگی و اسب خواهم کرد ... علی بن ابیطالبعلیهالسّلام با ردّ این پیشنهاد، نشان داد که در مکتب سیاسی او، صحیح نیست که جهت رسیدن به هدف، از هر وسیلهای استفاده نماید. علیعلیهالسّلام در این تردید نداشت که حق از آن اوست؛ ولی رسیدن به آن را از هر جا جایز نمیدانست و لذا با پی بردن به نیّت ابوسفیان صریحاً به وی جواب رد داد، چرا که قصد ابوسفیان ایجاد اختلاف و فساد و فتنهانگیزی در میان مسلمانان بود و لذا علیعلیهالسّلام این عمل ابوسفیان را به عنوان فتنهانگیزی یاد مینماید.» (جلال درخشه: مواضع سیاسی حضرت علیعلیهالسّلام در قبال مخالفین، ص 42) با توجّه به این که این واقعه، مشهورترین موردی است که امیرالمؤمنینعلیهالسّلام حمایت از خلافتشان را رد نمودهاند؛ چنین به نظر میرسد که القاکنندگان این شبهه، به همین واقعه نظر داشته و واکنش امامعلیهالسّلام را شاهدی بر صحّت ادّعای خود گرفتهاند. در حالی که واکنش امیرالمؤمنینعلیهالسّلام، تنها در مقابل پیشنهاد حمایت نظامی توسّط ابوسفیان و به جهت خنثیسازی اهداف او بوده است. بنابراین: تحلیل صحیح از واکنش امیرالمؤمنینعلیهالسّلام در قبال غصب خلافت را نمیتوان از این قبیل ماجراها به دست آورد. به راستی، اگر مبنای پاسخ امیرالمؤمنینعلیهالسّلام به ابوسفیان، خاموشی گزیدن در قبال غصب خلافت بود، چرا در مقابل حمایتهای یارانش، چنین عکسالعملی را از خود نشان ندادند و بلکه فراتر از آن، اگر امامعلیهالسّلام قصد سکوت و عدم موضعگیری در قبال غصب خلافت را داشتند، اقدامات خودِ آن حضرتعلیهالسّلام جهت اعاده حقّ غصب شدهاش ـ که با طرح حقّ خلافت نیز همراه بود ـ چه معنایی میدهد؟ «علیعلیهالسّلام بیعت ابوسفیان را نپذیرفت ... از جانب دیگر، به شدّت از بیعت با حاکمیّت جدید (ابوبکر) هم پرهیز کرد و به این وسیله مخالفت خود را نشان داد.» (جلال درخشه: مواضع سیاسی حضرت علیعلیهالسّلام در قبال مخالفین، ص 43) «فراهم کردن نیرو و متّحد کردن یارانش، از اقدامات دیگر او بود. علیعلیهالسّلام هنگامی که با ابوبکر بیعت شد، به تلاش در جمعآوری یاران و انسجام آنان پرداخت و در این راه، شخصیّت معنوی و روحی همسرش فاطمهعلیهاالسّلام دختر رسول اللهصلّیاللهعلیهوآله نیز با او همراه بود.» (اصغر قائدان: تحلیلی بر مواضع سیاسی علی بن ابیطالبعلیهالسّلام، ص 83) «از این مرحله به بعد است که مبارزه حضرت به صورت جدّیتر در مقابل حاکمیّت جدید پدیدار میگردد و حالتی ویژه به خود میگیرد و طبعاً خانه فاطمه دختر پیامبر اکرمصلّیاللهعلیهوآله به عنوان کانون این مخالفت در میآید و فاطمهعلیهاالسّلام در این کشمکش، نقش پشتوانه پرقدرت علیعلیهالسّلام را ایفا میکند و حتّی در بعضی موارد پیشتاز ابراز مخالفت میشود تا جائی که از درگیر شدن با دشمن نیز نهراسید.» (جلال درخشه: مواضع سیاسی حضرت علیعلیهالسّلام در قبال مخالفین، ص 44) «علی بن ابیطالبعلیهالسّلام جهت اعاده حقّ خویش حتّی مردم را به بیعت خود فرا میخوانَد. از جمله این حرکتها، رفتن حضرت علیعلیهالسّلام و حضرت فاطمهعلیهاالسّلام به مجالس انصار است که از آنها طلب یاری میکردند.» (جلال درخشه: مواضع سیاسی حضرت علیعلیهالسّلام در قبال مخالفین، ص 44) «امام علیعلیهالسّلام برای آنکه بر مسلمین اتمام حجّت شود تا بعدها کسی سکوت امام را دلیل بر انصراف ایشان از رهبری اسلامی تلقّی ننماید و نیز برای اعتراض به دستگاه حاکم، به در خانههای مسلمانان مدینه آمد و آنها را به یاد سفارشات پیامبرصلّیاللهعلیهوآله در زمینه خلافت بعد از خود انداخت و از آنها برای ارجاع رهبری به مسیر اصلیاش کمک خواست.» (علی محمّد میرجلیلی: امام علیعلیهالسّلام و زمامداران، ص 79 ـ 80) «آن حضرت ... در همان روزهای نخست، دست زن و فرزندان خود را گرفت و به خانههای انصار رفت تا حقّ از دست رفته خود را بازیابد. این اصرار در حدّی بود که او را متّهم کردند که حریص بر خلافت است.» (رسول جعفریان: تاریخ و سیره سیاسی امیرمؤمنان علی بن ابیطالبعلیهالسّلام، ص 18) «بنابراین، مسلّم است که امیرمؤمنانعلیهالسّلام، به مقابله با جنبش ارتجاعی و بازگشت جاهلی برخاست.» (مصطفی دلشاد تهرانی: میراث ربوده، ص 89) «اگر فعّالیّتهای امامعلیهالسّلام در اینباره نبود، چه بسا آیندگان درباره خلیفه بلافصل بودنِ امیرمؤمنانعلیهالسّلام شک میکردند، و این احتمال قوّت میگرفت که رسول خداصلّیاللهعلیهوآله اصرار خود بر خلافت امیرمؤمنانعلیهالسّلام را نسخ کرده است.» (سیّد حسن فاطمی: مقاله «سقیفه» مندرج در دانشنامه امام علیعلیهالسّلام، ج 8، ص 446) «او به نیکی دریافته بود که سکوت مطلق ممکن است با توجّه به حجم گسترده تبلیغات دستگاه کودتا در افکار عمومی به عنوان تأیید حادثه سقیفه قلمداد شود و برای مردم آن روزگار و همیشه تاریخ، دلیلی بر حقّانیّت حاکمان کودتا شمرده شود. پس میبایست سکوت را شکست.» (حشمت الله قنبری همدانی: اسرار و آثار سقیفه بنیساعده، ص 85) «در این مسأله، یاران نزدیک حضرت، او را همراهی میکردند و بعضی از صحابه نزدیک پیامبر چون: ابوذر، سلمان، خالد بن سعید، ابوایّوب انصاری، عثمان بن حُنیف، براء بن عازب، در مسجد مدینه، رسماً حمایت گستردهای از حقّ علی بن ابیطالبعلیهالسّلام کردند.» (جلال درخشه: مواضع سیاسی حضرت علیعلیهالسّلام در قبال مخالفین، ص 43 ـ 44) «سخنان آنان به گونهای صریح و گویا بود که ابوبکر سه روز از خانه بیرون نیامد، تا سرانجام در روز سوم، شماری بسیار از هواخواهانش ـ با شمشیر کشیده ـ او را از خانه بیرون آوردند و به منبر نشاندند و دیگران را با شمشیر تهدید کردند که دیگر حق ندارند مانند آن سخنان را به زبان آورند. پس از آن بود که احدی جرأت نکرد سخن بگوید.» (سیّد حسن فاطمی: مقاله «سقیفه» مندرج در دانشنامه امام علیعلیهالسّلام، ج 8، ص 458؛ به نقل از: احتجاج طبرسی، ج 1، ص 186 ـ 199) تمام شواهد تاریخی حاکی از آن است که آن حضرتعلیهالسّلام جهت اعاده حقّ غصب شده خویش، از انجام هرگونه اقدامی که برای ایشان امکانپذیر بود و شرایط زمانی اجازه آن را میداد، کوتاهی نفرمودند. همچنین شواهد تاریخی حاکی از احتجاجهای کوبنده امیرالمؤمنینعلیهالسّلام میباشد: «ابوبکر در همان روزهای نخست خلافت، برای امامعلیهالسّلام پیام فرستاد که خواسته خلیفه رسول خداصلّیاللهعلیهوآله را برای بیعت اجابت کند. امامعلیهالسّلام به قاصد فرمود: چه زود به رسول خداصلّیاللهعلیهوآله دروغ بستید؛ او و اطرافیانش خوب میدانند که خدا و رسولش جز مرا خلیفه نکرد. (به نقل از: کتاب سلیم بن قیس، ج 2، ص 583) چون امامعلیهالسّلام را به مسجد بردند، در ابتدای برخورد با ابوبکر، به وی فرمود: ... آیا دیروز به امر رسول خداصلّیاللهعلیهوآله با من بیعت نکردی؟ (به نقل از: کتاب سلیم بن قیس، ج 2، ص 865) امامعلیهالسّلام خطاب به مسلمانان حاضر در مسجد، همه آنچه را پیامبرصلّیاللهعلیهوآله در روز غدیر خم فرموده بود، یادآور شد و آنان را به خدا سوگند داد که آیا آن سخنان را شنیدهاند یا نه. حاضران جواب مثبت دادند و حتّی ابوبکر نیز تأیید کرد. (به نقل از: کتاب سلیم بن قیس، ج 2، ص 589) برابر گفته زید بن اَرقَم، دوازده بدری به صحّت سخن امامعلیهالسّلام گواهی دادند و بحث در مسجد بالا گرفت و سر و صدا بلند شد. عمر از ترس اینکه مردم به امامعلیهالسّلام متمایل شوند، مجلس را برهم زد و مردم از مسجد رفتند.» (به نقل از: احتجاج طبرسی، ج 1، ص 185) این سندهای تاریخی نشان میدهند که آن حضرتعلیهالسّلام در سختترین شرایط، یعنی در زمانی که میخواستند ایشان را با تهدید به قتل، وادار به انجام بیعت با ابوبکر نمایند، به نصوص خلافت خویش استناد جسته و با طرح مباحث امامت و ارائه مکتب خلافت، سعی در بازگرداندن حقّ غصب شده خویش داشتهاند. «علیعلیهالسّلام پیوسته در دوران خلافت خلفا از بیان این مطلب که خلافت، حقّ طلق اوست خودداری نمیکرد.» (استاد شهید مرتضی مطهری: سیری در سیره ائمّه اطهارعلیهمالسّلام، ص 22) «علیعلیهالسّلام از اظهار و مطالبه حقّ خود و شکایت از ربایندگان آن خودداری نکرد، با کمال صراحت ابراز داشت و علاقه به اتّحاد اسلامی را مانع آن قرار نداد.» (استاد شهید مرتضی مطهری: سیری در سیره ائمّه اطهارعلیهمالسّلام، ص 20) «این که علی بن ابیطالبعلیهالسّلام از حقّانیّت خو هیچ نگفته باشد نظری بر خلاف واقعیّت تاریخی است.» (یوسف غلامی: پس از غروب، ص 191) دقّت و توجّه در نقلهای مطرح شده، به وضوح ثابت میکند که آن حضرتعلیهالسّلام هرگز از حقّ خو نمیگذرند و هیچگاه از آن صرفنظر نمیکنند و به هیچ روی آن را به خلفا واگذار نمینمایند؛ چه رسد به آنکه در این زمینه، خاموشی گزینند!؟ همچنین عدم سکوت امیرالمؤمنینعلیهالسّلام در مقابل غصب خلافت را میتوان در ماجرای دو نوبت هجوم به خانه فاطمهعلیهاالسّلام و شدّت استنکاف آن حضرتعلیهالسّلام نسبت به قبول انجام بیعت با ابوبکر مشاهده نمود. «ابوبکر و عمر با آگاهی کامل از حقّ علیعلیهالسّلام و احترام خاصّی که وی در گروهی از اصحاب پیامبرصلّیاللهعلیهوآله داشت و ترس اینکه عکسالعمل جدّی از طرف او و یارانش صورت گیرد، آنان را برای بیعت به مسجد فرا میخواندند، ولی حضرت صریحاً از آمدن سر باز زدند و در جواب فرمودند: من به خلافت حقّ بیشتری دارم؛ با شما بیعت نمیکنم و شما به بیعت کردن با من اولیتراید... ولی عمر بن خَطّاب به علیعلیهالسّلام گفت که تا بیعت نکنی تو را رها نخواهیم کرد. در این میان، بیشترین تلاش را عمر صورت میداد تا جائی که علیعلیهالسّلام به او فرمود: شیری را بدوش که بخشی از آن متعلّق به توست و امروز در تقویت ابوبکر تلاش کن که فردا خلافت به تو برسد. سپس هرگونه بیعت با حاکمیّت مسلّط را رد میکند...» (جلال درخشه: مواضع سیاسی حضرت علیعلیهالسّلام در قبال مخالفین، ص 44 ـ 45) «در پی مخالفتهای علیعلیهالسّلام و یاران وی و اجتماع در خانه فاطمهعلیهاالسّلام، عمر که پیرو سیاست شمشیر بُرنده و زور بود، به ابوبکر توصیه کرد که وی، سریعاً و قبل از اینکه اوضاع برگردد، وارد عمل شود و لذا، با گروه مسلّحی به طرف خانه علیعلیهالسّلام رفت و خانه حضرت را محاصره کرده و تهدید کرد که اگر وی و هوادارانش از خانه خارج نشوند و با خلیفه بیعت نکنند، آن را به آتش خواهند کشید و این مطلب مؤیّد این حقیقت است که مخالفت علیعلیهالسّلام برای حاکمیّت جدید چقدر بحرانزا بوده است. عمر در راستای تهدید خویش، مقدّمات کار را نیز فراهم کرد و دستور داد هیزم جهت این کار جمع کنند و وقتی که تصمیم گرفت درب خانه را به آتش بکشد، به عمر گفته شد که فاطمهعلیهاالسّلام در خانه است، او گفت: اگر چه... ولی هیچکدام از اینها باعث نشد که علیعلیهالسّلام جهت بیعت بیرون آید و نشان داد که در مقابل غصب حاکمیّت، مقاومت خواهد کرد. ... عمر مصرّانه تلاش میکرد که به ابوبکر توصیه کند که به هر ترتیب شده باید بیعت علیعلیهالسّلام را به دست آورد، لذا ابوبکر مجدّداً علیعلیهالسّلام را به بیعت فراخواند، ولی علیعلیهالسّلام در پاسخ اینکه خلیفه رسول خدا شما را فرا میخوانَد، فرمودند: چه سریع بر رسول خداصلّیاللهعلیهوآله دروغ بستید. ولی عمر دستبردار نبود و مجدّداً به ابوبکر تأکید کرد که نباید به علیعلیهالسّلام مهلت داد و ابوبکر نیز مجدّداً درخواست بیعت کرد، ولی علیعلیهالسّلام قاطعانه آن را رد کرد و فرمود: چیزی را ادّعا میکند که از آنِ او نیست. تحمّل این وضع برای عمر قابل قبول نبود و لذا با تکیه بر سیاست زور و شمشیر بُرنده به خانه علیعلیهالسّلام هجوم میبَرد و از وی میخواهد که بیعت کند وگرنه گردنش را خواهد زد و نهایتاً او را با تهدید و زور و اهانت به مسجد کشاندند... این جریان به خوبی بیانکننده عمق مقاومت علیعلیهالسّلام در مقابل مخالفان خود و غصب خلافت میباشد.» (جلال درخشه: مواضع سیاسی حضرت علیعلیهالسّلام در قبال مخالفین، ص 46 ـ 47) امیرالمؤمنین علیعلیهالسّلام به جهت انجام وظایفی که در جایگاه تصدّی مقام امامت و در مسیر حفظ دین اسلام، از جانب خدای متعال بر عهده داشتند، نوع و شیوه خاصّی از برخورد با غصب خلافت و غاصبان آن را ـ به ویژه پس از حمله به خانه فاطمهعلیهاالسّلام ـ در پیش گرفتند که اصطلاحاً بدان «سکوت» گفته میشود. سکوت امامعلیهالسّلام، نه به معنای واگذاری حقّ خویش به خلفا و گذشتن از آن؛ و نه به معنای عدم طرح خلافت و صرفنظر نمودن از، بلکه تنها و تنها به معنای انصراف از «قیام با شمشیر» و ترک مبارزه مسلّحانه با غاصبان خلافت ـ آن هم (حدوداً) پس از بیست روز مقاومت سرسختانه در مقابل کودتاچیان و تلاش گسترده برای براندازی حکومت نامشروع ابوبکر ـ میباشد. «به هر سان، امام علیعلیهالسّلام برای بازگردانیدن خلافت به جایگاه راستینش بسیار کوشید، امّا کوتاهی مسلمانان سبب شد که حضرت نتواند به موفّقیّت دست یابد. اگر حضرت به مخالفت خود ادامه میداد، نه تنها کنار زدنِ ابوبکر امکان نداشت، بلکه جان خود را به خطر میانداخت.» (سیّد حسن فاطمی: مقاله «سقیفه» مندرج در دانشنامه امام علیعلیهالسّلام، ج 8، ص 449) «نکته سومی نیز وجود داشت و آن جوّ وحشتی بود که دستگاه حاکم بر جامعه اسلامی مسلّط ساخته بود.» (جلال درخشه: مواضع سیاسی حضرت علیعلیهالسّلام در قبال مخالفین، ص 49 ـ 50) برچسبها: دفن شبانه جنازه پیامبر(ص): دفن شبانه بدن مطهر پیامبر(ص)آنهم بعد از سه روز توسط علی(ع) از حوادثی است که در کتب روایی وتاریخی حتی دربرخی از منابع اهل سنت هم از به تواتر ذکر شده است(1) حضرت علی(ع)در یکی از بیانات خود از این حادثه تلخ چنین یاد می کنند:«آیا بدن پیامبر(ص)را رها می کردم و او را دفن ننموده برای خلافت و سلطنت بعد از او نزاع می کردم ؟»(2) امام باقر(ع)در این زمینه چنین می فرمایند: « مردم روز دوشنبه و شب سه شنبه را بر بدن آن حضرت نماز میخواندند, و عموم مردم حتی خواص و نزدیکان حضرت بر بدن مبارک نماز خواندند, اما هیچیک از اهل سقیفه بر غسل و کفن و دفن حضرت حاضر نشدند. امیرالمومنین (ع)بریده اسلمی را برای خبر دادن نزد آنان فرستاد, ولی اعتنایی نکردند و بعد از دفن آن حضرت بیعت آنان هم تمام شد. »(3) عبدالله بن حسن میگوید: به خدا قسم ابوبکر و عمر بر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نماز نخواندند, و سه روز بدن مبارک آن حضرت دفن نشد, ولی با این همه اهل سقیفه مشغول کار خود بودند (4). شیخ مفید میفرماید: « اکثر مردم در دفن پیامبر( ص)حاضر نشدند, و نماز بر ان حضرت نخواندند, چه اینکه بین انصار و مهاجرین مشاجره در امر خلافت بود. »(5) عایشه هم در این باره اقراری دارد که جالب توجه است. او گفته است: «بخدا قسم ما از دفن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با خبر نشدیم تا اینکه صدای بیل و کلنگ را در شب چهارشنبه از حجره آن حضرت شنیدیم ».یعنی بعد از دفن متوجه شدیم.(6)
در حکمت رفتار حضرت علی(ع)نکاتی را اشاره می کنیم: 1- اگر پیکر مطهر را در روز دفن می کردند،این امکان وجود داشت که دشمنان به بهانه نماز برپیامبر ، جنازه مطهر را از قبر خارج کنند؛ چنانچه پس از دفن پیکر فاطمه(س) به این عمل اقدام کردند و البته موفق نشدند. 2- علی(ع) با این اقدام واقعیتی را در تاریخ به یادگار نهاد و آن افشای نیمرخی از چهره کسانی بود که بانقاب تزویر، خود را اول مسلمان، یار غار و صحابی طراز اول و برجسته پیامبر معرفی کردند، اما در این شرائط جنازه مطهر پیامبر(ص) را سه روز رها می کنند و بر خلاف دستور پیامبر(ص)، به دنبال تثبیت خلافت شومی می روند که سالها برای آن برنامه ریخته اند.درتکمله این بند لازم می دانم سخنی از ابن ابی الحدید یکی از نویسندگان اهل بزرگ اهل سنت در این خصوص ذکر نمایم:«...باید گفت امام(ع)بدین خاطر بدن پیامبر(ص) را تا سه روز دفن ننمود تا به مردم بفهماند که دنیا آن چنان آنها را به خود مشغول نموده بود که تا سه روز حتی سراغ بدن پیامبر(ص)را نگرفتند.چرا که علی(ع)پس از جریان سقیفه برای رسوا کردن هیات حاکمه از هر راهی که می توانست کوتاهی نکرد.(۷) 3- حضرت در خانه و در کنار پیکر پیامبر(ص) باقی ماند و خود را از حوادث جامعه برحذر داشت؛ زیرا بیعت با آنان جایز نبود؛ همچنین امکان مخالفت با غاصبان برای ایشان وجود نداشت. 4- در صورتی که چنازه مطهر پیامبر(ص) به مسجد منتقل می شد و ابوبکر بر آن نمازمی خواند، کمک شایانی برای تثبیت خلافت بود و دفن شبانه و مخفیانه این جریان را ناکام می گذارد. منابع: 1-طبقات الکبری ابن سعد،ج/2 ص78 ؛ مسند احمد،ج6 /ص274،242؛ سنن بیهقی ،ج3 /ص409؛ السیرةالنبویةابن کثیر، ج4 /ص538.؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج13/صص37،38. 2-خصال شیخ صدوق،ص372 ؛احتجاج طبرسی،ص74. 3-مناقب ابن شهرآشوب ،ج/1ص297 ؛بحارالانوار،ج22 /ص524. 4- تقریب المعارف:ص251. 5-ارشاد شیخ مفید،ج1/ص189. 6- تاریخ الاسلام ذهبی، ج/1ص582 ؛السیرة النبویةابن کثیر،ج4 /ص538 ؛مسند احمد،ج6 /ص274،242،62. ۷-شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 13/ص۳۸. برچسبها: هجوم به خانه فاطمه(س)کی،چگونه ،چرا و توسط چه کسانی بود؟ با استناد به منابع اهل سنت: روزهاي پس از رحلت رسولخدا(ص) از مهمترين برهههاي تاريخ اسلام است. ميدانيم كه با رحلت رسولخدا(ص) جريان سقيفه شكل گرفت كه آثار و پيامدهايي داشت. قديمترين متني كه در اين زمينه داريم از مرحوم شيخ مفيد در ارشاد است كه طبق واقعيت است. همچنين از جمله مسائلي كه بعد از درگذشت پيامبر مطرح شده خطبه فدكيه حضرت فاطمه(س) و نيز اين مسئله است كه اميرالمؤمنين(ع)چند شب ایشان را سوار بر درازگوشي ميكردند و بر درِ خانههاي مهاجر و انصار ميبردند. اين مسائل، سؤالهايي را در ذهن انسان پديد ميآورد كه اينها چگونه با يكديگر جمع ميشوند؟ آيا ميشود كسي كه آن حوادث بر او وارد شده با آن كيفيت به مسجد بيايد؟ كدام يك از اين اتفاقات مقدم بوده و كدام يك متأخر؟ هجوم به خانه حضرت فاطمه(س) - بر خلاف آنچه مشهور شده ـ بلا فاصله بعد از شهادت پیامبر(ص) اتفاق نیفتاده است بلکه دست كم حدود پنجاه روز پس از رحلت پیامبر(ص) باید اتفاق افتاده باشد. 1- اعزام سپاه اسامه و جريان بُريده طبق برخي شواهد هجوم به خانه حضرت فاطمه(س) بعد از برگشت سپاه اسامه صورت گرفته است. ميدانيم كه رسولخدا(ص) در اواخر عُمر، دستور اعزام سپاه اسامه را به شام با تأكيد صادر كردند. اما مشهور آن است كه قصد پيامبر(ص) از آمادهسازي سپاه اسامه، دور نمودن مخالفان از مركز حكومت اسلامي ونیز مقابله بانبروی دشمن به مرکز اسلام بوده است. اميرالمؤمنين(ع) در يك جا به اين قصد پيامبر(ص) اشاره كرده(1) . و بر اين اساس، علماي شيعه با صراحت و به طور قطعي هدف پيامبر را از تجهيز سپاه اسامه، اين امر معرفي و تحليل ميكنند كه قصد پيغمبر اكرم(ص) اين بوده كه با تجهيز سپاه اسامه، كساني را كه در صدد بودند به وصيت مؤكد و مكرر پيغمبر اكرم…(ص) از اوايل بعثت تا روز رحلتشان در مورد جانشيني و وصايت و خلافت اميرالمؤمنين(ع)، عمل نكنند، ضمن سپاه اسامه از مدينه خارج كند و مسئله جانشيني اميرالمؤمنين(ع) تثبيت و مستقر شود به گونهاي كه بعد از برگشت آنها امر خلافت اميرالمؤمنين(ع) تمام شده باشد(2) . ولي همه ميدانيم كه اين خواسته پيغمبر(ص) به مرحله عمل نرسيد و انجام نشد حالا اينجا شاهد يك نكته خاص هستیم و آن اينكه شخصي است به نام بُرَيدهبن حُصَيب اسلمي از بني اسلم، از كساني است که بعد از مسلمان شدن از قبيله خود در اطراف مدينه هجرت كرده و درمدينه ساكن شده است. - مسافت مدينه تا مؤته و تاريخ حركت اسامه متأسفانه تاريخ دقيق حركت اين جيش از مدينه مشخص نشده، اما اجمالاً گفته شده است كه در همان روزهاي اول بعد از تمام شدن بيعت خاصه در سقيفه بنيساعده، و بيعت عامه در مسجد، اولين كاري كه ابوبكر پيگيري كرد، آمادهسازي مجدد جيش اسامه بود كه با همان كيفيتِ زمانِ پيغمبر اكرم(ص) به فرماندهي اسامه که امروزصغرسن او بلا اشکال است و پرچمداري بريدهبن حصيب اسلمي به سمت مؤته حركت كردند. - نقش قبيله بنياسلم در اتفاقات بعد از رحلت پيامبر(ص) ممكن است سؤال شود كه اين مسائل با حمله به منزل اميرالمؤمنين(ع) و حضرت زهرا(س)چه ارتباطي دارد؟ در جواب بايد گفت: در تاريخ آمده است كه بريده بن حصيب بعد از برگشت از مؤته، پرچمي را كه پيغمبر(ص) بسته و به دست او داده بود، برد و در ميان قبيله خودش بنياسلم به زمین زد. حالابايد برگرديم سراين مطلب كه بنياسلم تصادفاً بدون اينكه خبري از درگذشت پيغمبر اكرم(ص) داشته باشند، روز رحلت ايشان به مدينه رسيده و قصد داشتند آذوقه خود را از بازار مدينه بخرند و به منطقه خودشان برگردند و چه به مدینه فراخونده شده بودند، وقتى چشم عمر به قبیله اسلم افتاد ، فریاد برآورد که: دیگر پیروزى ما قطعى شد .«فکان عمر یقول: ما هو إلّا أن رأیت أسلم ، فأیقنت بالنصر»(6) عمرموقعيت راغنيمت شمرد وبنياسلم را تطميع كرد كه شما چه ميخواهيد؟ اگر آرد و خرما ميخواهيد ما اين دو را براي شما تضمين ميكنيم، شما فقط بياييد به جاي اينكه در ايام درگذشت پيغمبراکرم(ص) در بازار در پي كسي باشيد كه آرد و خرماي شما را تأمين كند، بياييد كار ما را انجام دهيد و همراه ما، در كوچه و بازار همراه ابوبكر راه برويم، هر كسي را كه ديديد، براي بيعت با ابوبكر بگيريد و در صورت مخالفت، او را بكشيد تا بيعت عامه محقق شود. ابن ابى الحدید معتزلى از براء بن عازب یکى از اصحاب رسول اکرم(ص) ، نقل کرده که پس از سقیفه ، عمر و ابو عبیده ، گروه ( چماق به دست ) را دیدم که ژست حمله و تهاجم بخود گرفته و به هر کس ميرسیدند وى را کتک ميزدند و به زور دست او را گرفته، بعنوان بیعت، چه بخواهد و چه نخواهد، بر روى دست ابوبکر ميکشیدند: «واذاً قائل آخر یقول :« قد بویع أبوبکر فلم ألبث وإذاً أنا بأبی بکر قد أقبل ومعه عمر وأبو عبیدة وجماعة من أصحاب السقیفة وهم محتجزون بالأزر الصنعانیّة لایمرّون بأحد إلّا خبطوه وقدّموه فمدّوا یده فمسحوها على ید أبی بکر یبایعه شاء ذلک أو أبى»(7) قبیله اسلم تمام کوچه و خیابانهاى مدینه از آنان مملوّ گردیده و از هر سو براى بیعت با ابوبکر ازدحام کردند. «أنّ أسلم أقبلت بجماعتها حتّى تضایق بهم السکک فبایعوا أبابکر» (8) بريده كه پيامبر(ص) پرچم اسامه را به دست او داد و ابوبكر بعد از درگذشت پيامبر(ص) نيز اين پرچم را به دست او سپرد، به سبب اشتباهي كه قبلاً در قضيه خالدبن وليد در يمن عليه اميرالمؤمنين(ع) مرتكب شده، و ازحضرت نزد پيامبر(ص) بدگويي كرده و با خشم و توبيخ پيامبر(ص) مواجه شده بود، از آن به بعد خود را در صف حاميان اميرالمؤمنين(ع) قرار داد، از اينرو وقتي مشاهده كرد قومش مورد سوءاستفاده عليه اميرالمؤمنين(ع) قرار گرفتهاند، ظاهراً براي نشان دادن اعتراض خود و پاك كردن عيب و عار اقدامات قومش دست به اقدام عملي زد و بعد از برگشت از مؤته پرچم را برد و در ميان بنياسلم به زمین زد و به تعبيري در واقع، تظاهراتي بر پا كرد. دو گونه شعار از آنها نقل شده است: يكي، اينكه بريده گفت: «لا أبايع حتي يبايع عليبن ابي طالب؛ بيعت نميكنم مگر آنكه عليبن ابي طالب بيعت كند». و شعار ديگر اينكه گفتند: «لانبايع حتي يبايع بريده؛ بيعت نميكنيم، مگر آنكه بريده بيعت نمايد» كه از اين شعار معلوم ميشود تا آن وقت از اميرالمؤمنين(ع) هنوز بيعتي گرفته نشده بود. و در این مدت قدرت غاصبان استوار شده بود و دیگر چندان میلی به بیعت علی(ع) نداشتند زیرا نتیجه آن خروج وی از انزوا بود. به هر حال، پس از اقدام بريده، هشتاد نفر از قومش از او تبعيت كرده و او با هشتاد نفر وارد مدينه شد و اينها شعار ميدادند. همين مسئله موجب بيدار شدن دستگاه خلافت شد تا براي گرفتن بيعت از علي(ع) بر ايشان فشار بياورند. بیعت تأخیری همراه با اجبار حضرت نه تنها مشروعیتی برای آنها در پی نداشت بلکه بهترین دلیل بر ردآنهاو پیامی برای رسوائیشان در تاریخ شد. به هر حال، اين ماجرا حدود پنجاه روز بعد از رحلت پيامبر اكرم (ص) و با اين كيفيت اتفاق افتاده است. ۲- خطبه فدكيه چگونگي راه رفتن حضرت فاطمه(س) به سوي مسجد براي ايراد خطبه فدكيه، شاهد ديگري براي اين مدعاست. ده روز پس از رحلت رسولخدا(ص) ابوبكر با تحريك عمرفدك را غصب كرد. در توصيف چگونگي آمدن حضرت فاطمه(س) به مسجد براي ايراد خطبه فدكيه آمده است كه آن حضرت با پوشش كامل در ميان جمعي از زنان در حالي كه چادرش بر اثر بلندي به زير پاهايش ميرفت و همچون رسولخدا(ص) راه ميرفت، به مسجد آمد. با توجه به اين تعبير كه: «ما تخرم من مشيه رسولالله؛ راه رفتنش هيچ تفاوتي با راه رفتن رسولخدا(ص) نداشت»(9) ميتوان چنين نتيجه گرفت كه تا هنگام ايراد خطبه، هنوز هجمهاي به خانه حضرت فاطمه(س) صورت نگرفته بود، زيرا در صورت حمله و مضروب شدنِ آن حضرت، نوعِ حركت او نميتواند معمولي باشد تا سلمان آن را به راه رفتنِ رسولخدا(ص) تشبيه نماید .
3- رفتن حضرت زهرا(س) به در خانه مهاجران و انصار بنا بر نقل سلمان فارسي، پس از غصب خلافت و فدك، اميرالمؤمنين(ع) همراه حضرت فاطمه(س) و حسنين(ع) شب هنگام به درِ خانه مهاجرو انصار رفته و آنان را به همراهي براي بازپسگيري حق غصب شده خويش فرا خواندند.(10) از آنجا كه بنا بر روايت سلمان، پس از حمله مهاجمان به خانه حضرت فاطمه(س) و واقعه سقط جنين، آن حضرت به طور مداوم و پيوسته بستري بودند تا به شهادت رسيدند.(11) ميتوان چنين نتيجه گرفت كه تا زمان ملاقاتهاي شبانه آن حضرت با مهاجر و انصار، هنوز حملهاي به خانه ایشان صورت نگرفته بود؛ زيرا در صورتِ وقوع حمله، آن حضرت ديگر توان رفتن به در خانة تعداد زيادِ مهاجران و انصار(حتي فقط اهل بدر) را نداشت .(12)
مراحل بيعتخواهي از اميرالمؤمنين علي(ع) در جريان بيعتخواهي جماعت از اميرالمؤمنين(ع) عمدتاً دو خبر داريم كه هر دو در كتاب سليمبن قيس هلالي عامري آمده است: يكي از دو خبر از سليم به نقل از عبداللهبنعباس و خبر ديگر سليم از سلمان فارسي است. مضمون و محتواي اين دو گزارش با همديگر يكي نيست و در بعضي از جاها با همديگر تفاوت دارند. خبري كه تفصيلات بيشتري در مورد آتش زدن درِ خانه دارد، مربوط به خبري است كه از سلمان نقل شده است. به هر حال، آنچه محل شاهد است، اين است كه خليفه افرادي را سه بار به منزل اميرالمؤمنين(ع) فرستاد و درخواست بيعت كرد. بار اول، اميرالمؤمنين(ع) آنها را برگرداند. بار دوم نيز اميرالمؤمنين(ع) آنها را برگرداند و احتمال قوي هر چه اتفاق افتاده در بين بار دوم وسوم بوده است؛ يعني زمان بازگشت جيش اسامه و همچنين رفتن بريده نزد قومش، و آمدن آن هشتاد نفر در فاصله بار دوم و سوم واقع شده است و اين موجب شده كه آتش دستگاه خلافت تيزتر شود تا اين غائله را تمام كرده و از اميرالمؤمنين علي(ع) بيعت بگيرد، از اينرو، بار سوم به شدت عمل كردند و منتهي به آن حوادث تلخ شد. از بررسي مجموع حوادث و از كنار هم نهادن آنها، به ويژه حضور بريده در سپاه اسامه و خودداري وي از بيعت با ابيبكر، پس از بازگشت از مؤته، ميتوان نتيجه گرفت كه حمله و هجوم به خانه علي(ع) و فاطمه(س) كه در پي آن، بيعت اجباري از علي(ع) صورت گرفت وحضرت فاطمه(س) دچار صدمات جسمي و روحي شد و فرزندش محسن را سقط كرد و پس از آن به مريضي شديدي دچار گشت و درجریان عیادت شیخین از او خطاب به آن دو گفت: آیا حدیثی از رسول خدا (ص)برای شما بخوانم؟ گفتند بله، فرمود: آیا شما را به خدا از پیامبر نشنیدید كه میفرمود: رضایت فاطمه (س) رضایت من و غضب و سخط او ناراحتی و سخط من است هر كس دخترم فاطمه را دوست داشته باشد مرا دوست داشته و هر كس او را راضی كند مرا راضی ساخته و هر كس فاطمه را ناراحت نماید مرا ناراحت ساخته است، گفتند: آری شنیدهایم؛ حضرت فرمود: من هم خدا و فرشتگان او را شاهد میگیرم كه شما مرا ناراحت و ناراضی كردهاید و اگر پیامبر(ص) را ملاقات كنم از هر دو تای شما شكایت خواهم كرد... بخدا قسم در هر نمازی كه میخوانم برای هر دو تای شما نفرین میكنم.»(13) و به نقلی دیگرهيچ يك از كساني كه او را آزرده بودند اجازه نداد به ملاقاتش بيايند(14)حدود، 50 روز يا 75 روزپس از رحلت حضرت رسولاكرم(ص) بوده است، و اين نشان ميدهد كه اميرمؤمنان(ع) در اين مدت، مقاومت كرده و درنهايت،بيعت او با تأخير و اكراه صورت گرفته است. ما به اتكاى مصادر و مدارك دانشمندان اهل سنت درباره ی صحت وسقم سه موضوع زیر کنکاش نموده و درباره ی نتایج آن به داوری می پردازیم این سه موضوع عبارتند از : 1- آیا صحیح است كه مأموران خليفه تصميم گرفتند خانه ى حضرت فاطمه(س) را بسوزانند؟ در اين مورد تا كجا پيش رفتند؟ بسيارى از تاريخ نويسان اهل تسنن حادثه ى حمله به خانه ى وحى را به طور مبهم و برخى از آنان تا حدى روشن نوشته اند. طبرى كه نسبت به خلفا تعصب خاصى دارد فقط مى نويسد: كه عمر با جمعيتى در برابر خانه ى زهرا (س) آمد وگفت: «أتى عمر بن خطاب منزل على فقال:لاحرقن عليكم او لتخرجن الى البيعة.»(15) به خدا قسم، اين خانه را مى سوزانم يا اينكه متحصنان، براى بيعت، خانه را ترك گويند. ولى ابن قتيبهى دينورى پرده را بالاتر زده، مى گويد :«كه خليفه نه تنها اين جمله را گفت، بلكه دستور داد در اطراف خانه هيزم جمع كنند و افزود؛ به خدايى كه جان عمر در دست اوست، يا بايد خانه را ترك كنيد يا اينكه آن را آتش زده و مى سوزانم. وقتى به او گفته شد كه دخت گرامى پيامبر (ص)، حضرت فاطمه (س)، در خانه است، گفت: باشد.» (16) ابن ابی شبیه(239هـ) كه از استاتيد محمد بن اسماعيل بخاري بوده ،در این باره ميگويد: «أنه حين بويع لأبي بكر بعد رسول الله ( ص ) كان علي والزبير يدخلان على فاطمة بنت رسول الله ( ص ) فيشاورونها ويرتجعون في أمرهم ، فلما بلغ ذلك عمر بن الخطاب خرج حتى دخل على فاطمة فقال : يا بنت رسول الله ( ص ) ! والله ما من أحد أحب إلينا من أبيك ، وما من أحد أحب إلينا بعد أبيك منك ، وأيم الله ما ذاك بمانعي إن اجتمع هؤلاء النفر عندك ، إن أمرتهم أن يحرق عليهم البيت ، قال : فلما خرج عمر جاؤوها فقالت : تعلمون أن عمر قد جاءني وقد حلف بالله لئن عدتم ليحرقن عليكم البيت وأيم الله ليمضين لما حلف عليه ....»(17) هنگامی که مردم با ابوبکر بیعت کردند, علی و زبیر در خانه فاطمه به گفتگو و مشاوره می پرداختند و این خبر به عمر بن خطاب رسید و او به درب خانه فاطمه آمد و گفت: ای دختر رسول خدا! به خدا سوگند محبوبترین افراد نزد ما پدر تو و پس از او، خود تو هستی؛ اما این محبت، مانع از آن نخواهد شد که اگر این افراد در خانه تو جمع شوند من دستور ندهم این خانه را بر اهل آن به آتش کشند. عمر این جمله را گفت و بیرون رفت. هنگامی که علی (ع) و زبیر به خانه بازگشتند، دخت گرامی پیامبر(س) به علی (ع)و زبیر گفت: عمر نزد من آمد و سوگند یاد کرد که اگر اجتماع شما تکرار شود، خانه را بر شما به آتش کشد، به خدا سوگند! او آنچه را سوگند خورده انجام می دهد. ابنعبدربه درخصوص دستور ابوبکر در چگونگی برخورد با متحصنان خانه فاطمه (س) صراحت بیشتری دارد وچنین می نویسد: «بعثت اليهم ابوبكر عمر بن خطاب ليخرجهم من بيت فاطمه و قال له ان ابوا فقاتلهم. فاقبل بقبس من النار على ان يضرم عليهم الدار. فلقيته فاطمة فقالت يا بن الخطاب اجئت لتحرق دارنا؟قال:نعم او تدخلوا فيما دخلت فيه»(18). خليفه به عمر مأموريت داد كه متحصنان را از خانه بيرون كند و اگر مقاومت كردند با آنان بجنگد. از اين رو، عمر آتشى آورد كه خانه را بسوزاند. در اين موقع با فاطمه روبرو شد. دخت پيامبر به او گفت: فرزند خطاب، آمده اى خانه ى ما را به آتش بكشى؟ وى گفت: آرى، مگر اين كه همچون ديگران با خليفه بيعت كنيد. و در جای دیگر چنین می نویسد: ابوبکر دستور داد :«ان ابیا (علی (ع)وعباس )فقاتلها .»(19) اگر علی(علیه السلام) و عباس از بیعت امتناع کردند آنها را بکش. بلاذزی این واقعه را اینگونه بیان می کند:«إن أبابکر آرسل إلي علي يريد البيعة ، فلم يبايع ، فجاء عمر و معه فتيلة . فتلقته فاطمة علي الباب فقالت فاطمة:يابن الخطاب! أتراک محرّقا عليّ بابي! قال : نعم ، وذلک أقوي فيما جاء به أبوک .» (20) ابوبکر به دنبال علي براي بيعت کردن فرستاد چون على(ع) از بيعت با ابوبكر سرپيچى كرد، ابوبكر به عمر دستور داد كه برود و او را بياورد ، عمربا شعله آتش به سوى خانه فاطمه(س) رفت. فاطمه(س)پشت در خانه آمد و گفت: اى پسر خطّاب! آيا تويى كه مى خواهى درِ خانه را بر من آتش بزنى؟ عمر پاسخ داد: آرى! اين كار آنچه را كه پدرت آورده محكم تر مى سازد . برا ساس این نقل از این عالم اهل سنت عمر پس از اتمام حجت حضرت زهرا (س) و کاملاً آگاهانه به جایگاه حضرت به عنوان دختر رسول اکرم(ص) اقدام به سوزاندن درب منزل نمود! در حالی که هنگامی که درب منزل آتش گرفت فاطمه (س) در پشت در بود! عبدالفتاح عبدالمقصود از علمای اهل تسنن می گوید: او می دانست که فاطمه(س) در خانه است و با این حال اقدام به آتش زدن درب منزل نمود. او می نویسد:«قالت له طائفة خافت الله و رعت الرسول فی عقبه: یا ابا حفص انّ فیها فاطمه فصاح لا یبالی و ان …»(21). طایفه ای که می ترسیدند و می خواستند رعایت حال پیامبر اکرم (ص) را در مورد دخترش بنمایند گفتند: ای ابا حفص در این خانه فاطمه است!او گفت:اگرچه فاطمه باشد(خانه را به آتش می کشم. به گفته این عالم سنّی کمترین حد رعایت حال پیامبر در مورد دخترش شاید همان احترام به منزل و حریم خانه او بود که البته شکسته شد! به خصوص آن که براساس تصریح عبدالفتاح طایفه خدا ترس چنین هتک حرمتی را هرگز روا نمی دادند!! ابن عطیه در کتاب خود این موضوع را اینگونه بیان می کند :« ان ابابكر بعد ما اخذ البيعه لنفسه من الناس بالارعاب و السيف والقوه ارسل عمر، و قنفذاً و جماعه الي دار علي(ع) و فاطمه(س) و جمع عمر الحطب علي دار فاطمه(س) و احرق باب الدار»(22) هنگامي كه ابوبكر از مردم با تهديد و شمشير و زور بيعت گرفت؛ عمر، قنفذ و جماعتي را به سوي خانه علي(ع) و فاطمه(س) فرستاد، و عمر هيزم فراهم كرد و در خانه را آتش زد. همچنین ابن شحنه در روضة المناظر از کتب اهل سنت می نویسد: «إن عمر جاء الی بیت علی لیحرقه عی من فیه … » (23) عمربه سوی خانه علی(ع) آمد تا این که خانه را با هر که در آن است بسوزاند. از تعاليم زنده و ارزنده ى اسلام اين است كه هيچ مسلمانى نبايد به خانه ى كسى وارد شود مگر اينكه قبلاً اذن بگيرد و اگر صاحب خانه معذور بود و از پذيرفتن مهمان پوزش خواست عذر او را بپذيرد و بدون اينكه برنجد از همانجا بازگردد:«يا ايها الذين آمنوا لا تدخلوا بيوتا غير بيوتکم، حتي تستانسوا و تسلموا علي اهلها ذلکم خير لکم لعلکم تذکرون فان لم تجدوا فيها احدا فلا تدخلوها حتي يوذن لکم و ان قيل لکم، ارجعوا فارجعوا هو ازکي لکم، و الله بما تعملون عليم»(24) اي اهل ايمان هرگز به خانه ديگران (مگر به خانه خودتان) وارد نشويد، تا اينکه با صاحبش انس گرفته و اجازه بگيريد . از ميان همه ى خانه هاى مسلمانان، قرآن كريم درباره ى خانه ى پيامبر(ص) به مسلمانان دستور خاص مى دهد و شكى نيست كه خانه ى حضرت فاطمه(س) از جمله ى بيوت محترم و رفيعى است كه در آنجا زهرا و فرزندان وى خدا را تقديس مى كردند. خانهي فاطمه(س) را جبرائيل و ميکائيل بدون اجازه وارد نميشوند، مگر عمر نميداند که پيامبر(ص) بارها فرموده است: «فاطمه بضعه مني فمن آذاها فقد آذاني و من آذاني فقد اذاء الله» (25) فاطمه(س)پارهي وجود من است، هر کسي او را اذيت کند مرا اذيت کرده است و کسي که مرا اذيت کند، خدا را اذيت کرده است. نمى توان گفت كه خانه ى عايشه يا حفصه خانه ى پيامبر است، اما خانه ى دخت والامقام وى، كه گراميترين زنان جهان است، يقيناً خانه ى پيامبر (ص)است.
۲- آيا صحيح است كه امير مؤمنان (ع) را به وضع زننده و دلخراشى به مسجد بردند تا از او بيعت بگيرند؟ اين بخش از تاريخ اسلام همچون بخش پيشین تلخ و دردناك است زيرا هرگز تصور نمى رفت كه شخصيتى مانند حضرت امير مؤمنان على(ع) را به وضعي به مسجد ببرند كه چهل سال بعد، معاويه آن را به صورت طعن و انتقاد نقل كند. وى(معاويه) در نامه ى خود به اميرالمؤمنين (ع)پس از يادآورى مقاومت امام(ع)در برابر دستگاه خلافت چنين مى نويسد: «... از بیعت با آنها سر باز زدی تا اینکه به زور مجبور به بیعت شدی وچون شتری که مهاربه بینی اش کشیده باشند،کشان کشان برای بیعت برده شدی ... تا آنجا كه دستگاه خلافت تو را مهار كرده و همچون شتر سركش براى بيعت به طرف مسجد كشاندند. »(26) امير مؤمنان در پاسخ نامه ى معاويه، تلويحاً، اصل موضوع را مى پذيرد و آن را نشانه ى مظلوميت خود دانسته، مى گويد: گفتى كه من به سان شتر سركش براى بيعت سوق داده شدم. به خدا سوگند، خواستى از من انتقاد كنى ولى در واقع مرا ستودى و خواستى رسوايم كنى اما خود را رسوا كردى. هرگز بر مسلمانى ايراد نيست كه مظلوم واقع شود. (27) مسعودی هم در این باره چنین می نویسد: «فوجهوا الی منزله فهجموا علیه و احرقوا بابه واستخرجوه منه کرهاً.» (28)پس قصد خانه علي(ع) كردند و بر او هجوم آوردند و در خانه اش را آتش زدند و او را بزور از خانه بيرون آوردند.
3- آيا صحيح است در ماجراى بيعت گرفتن از حضرت امير مؤمنان على(ع) به دخت گرامى پيامبر(ص) نيز جسارتى شد واز ناحيه ى مهاجمان صدمه ديد و فرزندى را كه در رحم داشت ساقط كرد؟ برخی ازدانشمندان اهل تسنن براى حفظ موقعيت خلفا از بازگو كردن اين بخش از تاريخ اسلام خوددارى كرده اند واز جمله ابنابىالحديد در شرح نهج البلاغه خود آن را از جمله مسائلى دانسته است كه در ميان مسلمانان تنها شيعه آن را نقل كرده است. ولی در جای دیگر نتوانسته حقیقت را کتمان کند ودراین باره چنین می نویسد: « انّه حصر فاطمه (س) فی الباب حتی اسقطت محسناً ؛ …» فاطمه را چنان در میان در فشرد که محسن را سقط کرد. (29) شهرستانی و برخی ازعلمای اهل سنت این واقعه را اینگونه نقل کرده اند: «و کان یصیح احرقوا دارها بمن فیها و ما کان فی الدار غیر علی و فاطمه و الحسن و الحسین… إن عمر ضرب بطن فاطمة يوم البيعة حتى القت الجنين من بطنها و كان يصيح احرقوا دارها بمن فيها و ما كان في الدار غير على و فاطمة و الحسن و الحسين. »(30) کسی فریاد کشید: خانه را با اهلش به آتش بکشید و در خانه کسی جز علی و فاطمه و حسن و حسین نبود... عمر آنچنان در روز بيعت، به حضرت فاطمه زهراء (س) لگد زد كه جنين داخل شكم ايشان سقط شد. عمر فرياد ميزد كه آتش بزنيد خانه را با همه ساكنانش. غير از علي (ع) و حضرت فاطمه زهراء (س) و امام حسن (ع) و امام حسين (ع) كس ديگري در خانه نبود . ابن عطيه در این زمینه چنین ميگويد:«جمع عمر الحطب علي دار فاطمة و احرق باب الدار و لما جاءت فاطمة خلف الباب لترد عمر و أصحابه، عصر عمر فاطمة خلف الباب حتى أسقطت جنينها، و نبت مسمار الباب في صدرها، و سقطت مريضة حتى ماتت.»(31) عمرهیزم جمع كرد پشت خانه حضرت فاطمه زهراء (س) ودرب خانه را آتش زد وفاطمه آمد پشت درتا عمر و یاراتش را برگرداند فشرد عمر فاطمه را پشت درب تا جنینش سقط شد ومیخ در در سینه اش فرو شد عبد الرحمن بن عوف به هنگام بيمارى ابوبكر به ديدارش رفت و پس از سلام و احوالپرسى، ابوبكر به او چنين گفت: «أنا حميد أنا عثمان بن صالح، حدثني الليث بن سعد بن عبد الرحمن الفهمي، حدثني علوان، عن صالح بن كيسان، عن حميد بن عبد الرحمن بن عوف، أن أباه عبد الرحمن بن عوف، دخل على أبي بكر الصديق رحمة الله عليه في مرضه الذي قبض فيه ... فقال [أبو بكر] : « أجل إني لا آسى من الدنيا إلا على ثَلاثٍ فَعَلْتُهُنَّ وَدِدْتُ أَنِّي تَرَكْتُهُنَّ، وثلاث تركتهن وددت أني فعلتهن، وثلاث وددت أني سألت عنهن رسول الله (ص)، أما اللاتي وددت أني تركتهن، فوددت أني لم أَكُنْ كَشَفْتُ بيتَ فاطِمَةَ عن شيء، وإن كانوا قد أَغْلَقُوا على الحرب... .»(32) من در دوران زندگى بر سه چيزى كه انجام دادهام تأسف مىخورم ، دوست داشتم كه مرتكب نشده بودم ، يكي از آنها هجوم به خانه فاطمه زهرا بود ، دوست داشتم خانه فاطمه را هتك حرمت نمىكردم؛ اگر چه آن را براى جنگ بسته بودند... . ذهبی یکی دیگراز نویسندگان بزرگ اهل سنت درکتاب خود دراین زمینه چنین می نویسد:« فأما الثلاث اللاتی وددت أنی لم أفعلهن فوددت أنی لم أکن کشفت بیت فاطمة وترکته وأن أغلق علی الحرب .» سه کار را انجام دادم که ای کاش هرگز آنها را انجام نداده بودم که یکی از آنان این هست که: ای کاش دستور نمی دادم که خانه فاطمه زهرا س را هتک حرمت کنند و به زور وارد خانه او شوند،حتی اگر خانه فاطمه س سنگر جنگی می بود.(33) علامه مجلسی از علمای شیعه در بحارالانوار به نامه ای از عمر بن خطاب به معاویه اشاره می نماید که در آن می گوید: «فرکلت الباب و قد الصقت احشاء ها بالباب تترسه و سمعتها و قد صرخت صرخة حسبتها قد جعلت اعلی المدینه اسفلها….» (12) در حالی که او فاطمه (س) سینه خود را به درب چسبانده و خود را به پشت درب پوشانده بود با لگد محکم به درب خانه زدم و شنیدم فریادی کشید که گمان کردم شهر مدینه زیر و رو شده است…. چه کسی است که گواهی ندهد که خانه فاطمه(س) خانه رسول خداست و حرمت منزل او حرمت منزل پیامبر(ص)؛اكنون ببينيم مأموران دستگاه خلافت احترام خانه ى پيامبر (ص)را تا چه حد رعايت كردند. بررسى حوادث روزهاى بعد از ارتحال پیامبر(ص) ثابت مى كند كه مأموران دستگاه خلافت همه ى اين آيات را زير پا نهاده، شئون خانه ى پيامبر (ص) را اصلاً رعايت نكردند. شهادت حضرت فاطمه(س) روشن است زنى كه در اثر تهديد به احراق بيت و آتش زدن خانهاش و سقط جنينش و... مريض گردد و مرض او در زمان كوتاهى منجر به فوت وى شود، اين فوت شرعاً و عرفاً و عقلاً قتل و شهادت محسوب مىگردد، و به عامل جنايت مستند مىباشد، از اينرو است كه ائمه معصومين(ع) واهلبيت رسولخدا (ص) مادر خود را شهيد مىخواندند. چنانكه حضرت موسى بن جعفر (ع) فرمود:«إنّ فاطمة (س) صديقة شهيدة»(۳۴) با آنچه گفته شد جاى ترديدى باقى نمىماند، و شهادت دختر پيامبر (ص) براى هيچ شيعه و سنى منصف و غيرمتعصبى قابل انكار نيست. مگر صحيح بخارى معتبرترين كتاب اهل سنت بعد از قرآن نيست؟ چرا وى مراسم غريبانه به خاك سپارى فاطمه را در نيمه شب دور از انظار خليفة و... ذكر كرده؟ ومى گويد:«فلمّا توفّيت دفنها زوجها عليّ ليلاً و لم يؤذن بها ابابكر و صلّى عليها...»(۳۵) چون فاطمه وفات كرد شوهرش علي (ع) وى را شبانه به خاك سپرد وابوبكر را خبر نكرد وخود بر او نماز گزارد. فهرست منابع: 1 - محمدبن جرير طبري، المسترشد، ص411 ـ 412 . 2- شيخ مفيد، الارشاد، چاپ دارالمفيد، ج1، ص180ـ181. 3- محمدبن جرير طبري، تاريخ الامم و الملوك ، ج3،صص192و1993. 4- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه ، ج2ص20، وج6 ص52، الملل والنحل ،ص 20. تاریخ یعقوبی ج۲/ص۱۱۳. 5- محمدبن جرير طبري، تاريخ الامم و الملوك، ج3، ص241. 6- تاریخ الطبرى : ج 2 ، ص 458 ، الشافى فی الامامة : ج 3 ، ص 190 ، سفینة النجاة سرابی تنکابنى : ص 68 و بحار الأنوار : ج 28 ، ص 335 . 7- ابنابي الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج1، ص219 . 8- تاریخ طبری ،ج2، ص44. 9- ابنابي الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج16، ص263. 10-در گزارش سلمان نسبت به ملاقات شبانه حضرت زهرا(س) به همراه اميرمؤمنان(ع) و حسنين(ع) با مهاجران و انصار، در يك نوبت آمده كه آن حضرت با اهل بدر ملاقات كرد و در يك نوبت نيز مطلق مهاجران و انصار(بدون قيدِ اهل بدر) آمده است . 11- سليمبن قيس هلالي، كتاب سليمبن قيس، ص153. 12- همان، ص146و 148. 13- الامامه والسیاسه ابن قیتبه، ج 1، 31 . 14- صحیح بخاری،ج4، ص 24، دارالفكر، بیروت. 15-[تاريخ طبرى، ج 3، ص 202. 16-بلاذری، الامامة و السياسة، ج 2، ص 12؛ شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحديد، ج 1، ص 134؛ اعلام النساء، ج 3، ص 1205. 17- المصنف ، ج8 ، ص 572 . 18- الامة؛ عقد الفريد، ج 4، ص 260. تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 156 و اعلام النساء، ج 3، ص1207. 19- العقد الفرید، ابن عبد ربه(م. 328)، المکتبة الشاملة، ج 2، ص 73. 20- انساب الاشراف، بلاذرى، ج1، ص586. 21- السقیفة و الخلافة، عبدالفتاح عبدالمقصود، ص ۱۴. 22- مقاتل ابن عطيه كتاب الامامه و الاخلافه، ص 160. 23- روضة المناظر، ابن شحنه ، چاپ افندی، ج۷، ص ۱۶۴٫. 24- سوره ى نور، آيات 27 و 28. 25- الصواعق المحرقه، ص 289. 26-ابن ابی الحدید ،شرح نهج البلاغه ،ج15، ص186 . 27-) نهج البلاغه، نامه ى 28. 28- مسعودي اثبات الوصيه، ص 117و155 . 29- ابن ابى الحديد ، شرح نهج البلاغه ، ج 2، ص 60. 30- ملل و نحل شهرستاني، ج1، 57 ، ابن ابي شيبه در مصنف خود، ج8، ص572- آقاي صفدي در الوافي للوفيات، ج5، ص347 - ابن قتيبه دينوري در الامامة و السياسة، ج1، ص30 . 31- الامامة و الخلافة مقاتل بن عطيه، ص160؛ ابن ابي شيبه ، ج8، ص572؛ در الوافي للوفيات، ج5، ص347 ؛ الامامة و السياسة، ج1، ص30 . 32- الخرساني، أبو أحمد حميد بن مخلد بن قتيبة بن عبد الله المعروف بابن زنجويه (متوفاى251هـ) الأموال، ج 1، ص 387؛ الدينوري، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ)، الإمامة والسياسة، ج 1، ص 21، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1418هـ - 1997م، با تحقيق شيري، ج1، ص36، و با تحقيق، زيني، ج1، ص24؛ الطبري، محمد بن جرير (متوفاي 310هـ)، تاريخ الطبري، ج 2، ص 353، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت؛ الأندلسي، احمد بن محمد بن عبد ربه (متوفاي: 328هـ)، العقد الفريد، ج 4، ص 254، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الثالثة، 1420هـ - 1999م؛ المسعودي، أبو الحسن على بن الحسين بن على (متوفاى346هـ) مروج الذهب، ج 1، ص 290؛ الطبراني، سليمان بن أحمد بن أيوب أبو القاسم (متوفاي360هـ)، المعجم الكبير، ج 1، ص 62، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانية، 1404هـ – 1983م؛ العاصمي المكي، عبد الملك بن حسين بن عبد الملك الشافعي (متوفاي1111هـ)، سمط النجوم العوالي في أنباء الأوائل والتوالي، ج 2، ص 465، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود- علي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1419هـ- 1998م. ۳۳- تاریخ الإسلام للذهبی، ج 3، ص 118 . ۳۴-اصول كافي، ج 1، ص 381، ح 2. ۳۵-صحيح بخارى، ج 3، ص 253. برچسبها: دانشمندان مسلمان در باره اين كه پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله وسلم چگونه از دنيا رفت، ديدگاههاى گوناگونى دارند؛ بسيارى از علماى شيعه و سنى معتقدند كه آنحضرت را مسموم كردند و همين سم در بدن آن حضرت اثر كرده و او را به شهادت رسانده است. و ظاهرا در آن دوره، ترور به وسیله سم، معمول بوده است، کما اینکه درباره ابوبکر نیزگفته شده است که با سم کشته شد. و بسیاری از ائمه نیز با سم به شهادت رسیدند. حاكم نيشابورى عالم معروف اهل سنت در كتاب معتبر المستدرك على الصحيحين مىنويسد: «ثنا داود بن يزيد الأودي قال سمعت الشعبي يقول والله لقد سم رسول الله صلى الله عليه وسلم وسم أبو بكر الصديق وقتل عمر بن الخطاب صبرا وقتل عثمان بن عفان صبرا وقتل علي بن أبي طالب صبرا وسم الحسن بن علي وقتل الحسين بن علي صبرا رضي الله عنهم فما نرجو بعدهم.»(1) داود بن يزيد گويد كه از شعبى شنيدم كه مىگفت: به خدا قسم رسول خدا و ابوبکر با سمّ کشته شدند و عمر و عثمان و على بن ابيطالب با شمشير کشته شدند و حسن بن على با سم و حسين بن على با شمشير کشته شد. و باز در روايت ديگر نقل مىكند: «ثنا السري بن إسماعيل عن الشعبي أنه قال ماذا يتوقع من هذه الدنيا الدنية وقد سم رسول الله صلى الله عليه وسلم وسم أبو بكر الصديق وقتل عمر بن الخطاب حتف أنفه وكذلك قتل عثمان وعلي وسم الحسن وقتل الحسين حتف أنفه.»(2) سرى بن اسماعيل از شعبى نقل كرده است كه او گفت: از اين دنياى پست چه توقعى داريد؛ در حالى كه رسول خدا (ص) و ابوبكر مسموم شدند، عمر بن الخطاب، عثمان، و على (ع) كشته شدند، حسن (ع) مسموم شد و حسين (ع) ناگهانى كشته شد. همچنين بسيارى از بزرگان اهل سنت همين مطلب را از عبد الله بن مسعود نقل كردهاند: «حدثنا عبد اللَّهِ حدثني أبي ثنا عبد الرَّزَّاقِ ثنا سُفْيَانُ عَنِ الأَعْمَشِ عن عبد اللَّهِ بن مُرَّةَ عن أبي الأَحْوَصِ عن عبد اللَّهِ قال لأَنْ أَحْلِفَ تِسْعاً ان رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم قُتِلَ قَتْلاً أَحَبُّ الي من أَنْ أَحْلِفَ وَاحِدَةً انه لم يُقْتَلْ وَذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ جَعَلَهُ نَبِيًّا وَاتَّخَذَهُ شَهِيداً.» (3) از عبدالله بن مسعود روايت شده است که مىگفت: اگر ۹ بار قسم بخورم که رسول خدا کشته شده اشت برايم محبوبتر است از اين که يک بار قسم بخورم که او کشته نشده است؛ زيرا خداوند او را پيامبر و شهيد قرار داده است. حاكم نيشابورى بعد از نقل اين روايت مىگويد:«هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه.»اين حديث طبق شرائطى كه بخارى و مسلم براى صحت روايت قائل هستند، صحيح است؛ ولى آن دو نقل نكردهاند. (4) به نظر می رسد که دست هایی با زیرکی تلاش کرده اند، به جای از بین بردن اصل سخن مسمومیت، آن را غیر منطقی جلوه داده، و بی اعتبارش کنند. چون در نقل ها، ضمن بیان مسمومیت، ریشه آن را به چند سال قبل بازگردانده اند، تا هر خواننده ای، به آن بی اعتنا باشد. و ظاهرا در این زمینه دقت کافی صورت نگرفته و هر کس خواسته این نقل تاریخی را کامل کند، اجزای مختلف را کنار هم چیده و به این نتیجه رسیده که اگر مسمومیتی بوده، توسط زن یهودی ای بوده، که آن هم در جنگ خیبر صورت گرفته! و این دروغ تاریخی بدین مضمون در تاریخ وارد شده است .«گروهی، زن یكی از اشراف یهود را به نام "زینب" فریب دادند كه پیامبر را از طریق غذا مسموم سازد. نقشة وی از این قرار بود كه آن زن، كسی را خدمت یكی از یاران پیامبر(ص) فرستاد و از او پرسید كه پیامبر اسلام كدام عضو گوسفند را بیشتر دوست می دارد. او در پاسخ گفت: ذراع ... زینب، گوسفندی را بریان كرد و آن را مسموم ساخت، و بیش از همه در ذراع آن سم داخل نمود و به عنوان هدیه خدمت پیامبر فرستاد. پیامبر(ص)نخستین لقمه ای راكه به دهان گذاشت،احساس كردمسموم است...»(5) این خبر تاریخی در خصوص نحوه شهادت پیامبر (ص) به دلایل ذیل نا معتبر می نماید:اولا غزوه خیبر درسال هفتم هجری اتفاق افتاده و پیامبر (ص) درصفر سال 11 هجری رحلت نمودند.(7) در این صورت اگر سم قوی بود پیامبر (ص) در همان زمان به شهادت می رسیدند و در صورت ضعیفی سم سیستم دفاعی بدن آنرا خنثی می کرد و اثر کردن یک سم بعد از این مدت طولانی بدون علائم قبلی عجیب است.ثانیأ نوع تدبیرهای حضرت در جنگ ها، بسیار عجیب می کند که حضرت از دشمن خود غذا بگیرد و بخورد. خصوصا در جنگ خیبر که حتی بنابر نقل هایی پیامبر (ص) برای جلوگیری از توطئه های دشمن، بر خلاف رویه، متعه را در آن زمان ممنوع کرده بودند!. ثالثا پيامبر اسلام (ص)قبل از خوردن آن سم در جنگ خيبر از مسموم بودن گوشت گوسفند توسط جبرئیل آگاه شد و از خوردن دست كشيد؛ چنانچه ابن كثير دمشقى مىنويسد: وفي صحيح البخاري عن ابن مسعود قال:«لقد كنا نسمع تسبيح الطعام وهو يؤكل يعني بين يدي النبي وكلمه ذراع الشاة المسمومة وأعلمه بما فيه من السم»(8) در صحيح بخارى از ابن مسعود نقل شده است كه مىگفت: «ما صداى تسبيح گفتن غذا را هنگامى كه رسول خدا از آن تناول مىفرمود، مىشنيديم». يعنى در جلوى پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم. و گوشت سردست مسموم با حضرت سخن گفت و ايشان از سمى بودن خود مطلع كرد. از آن گذشته رسول خدا (ص) از مسمومیت طعام خیبر توسط جبرئیل آگاه شد و از آن نخورد. محمد بن اسماعيل بخارى در صحيحش مىنويسد: «قالت عَائِشَةُ رضي الله عنها كان النبي صلى الله عليه وسلم يقول في مَرَضِهِ الذي مَاتَ فيه يا عَائِشَةُ ما أَزَالُ أَجِدُ أَلَمَ الطَّعَامِ الذي أَكَلْتُ بِخَيْبَرَ فَهَذَا أَوَانُ وَجَدْتُ انْقِطَاعَ أَبْهَرِي من ذلك السُّمِّ.» (9) عايشه گفته است كه رسول خدا (ص)در مريضى خود ( كه در آن از دنيا رفتند) مىفرمودند تا كنون درد غذايى را كه در خيبر خوردم احساس مىكردم و الآن زمانى است كه احساس كردم شريانهاى قلبم از آن پاره شده است.(10) از سویی دیگر نیز نقل هایی وجود دارد که انگیزه قتل پیامبر(ص)در سالهای آخر حیاتشان را نشان میدهد: شأن نزول آیه 64 سوره توبه درخصوص رفتارهای منافقان ازجمله در عقبه است که در صدد ترور پیامبر(ص) بودند.«يَحْذَرُ الْمُنَافِقُونَ أَن تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِمَا فِي قُلُوبِهِم قُلِ اسْتَهْزِئُواْ إِنَّ اللّهَ مُخْرِجٌ مَّا تَحْذَرُونَ» دراین آیه خداوندبه آنها هشدار می دهد که بترسند از اینکه رسوایشان کند ونقشه هایشان را نقش بر آب سازد.مراد آیه گروهی از مسلمان نمایانی هستند که رازشان پوشیده مانده است و اتهام مسلمانان متوجه آنان نمی شود . اینان از افشای رازشان با نزول وحی هراسانند. پس اصلا عجیب نیست که منافقانی توانسته باشند رد حقیقت را در تاریخ، مخدوش کرده و آنچه کرده اند را پنهان نموده باشند. و واقعه شهادت پیامبر (ص) در اثر خوراندن سم را نظریه مطرود گذاشته باشند. 2- از طرف ديگر ميىبينيم كه محمد بن اسماعيل بخارى و مسلم و بسيارى ديگر از بزرگان اهل سنت نوشتهاند: « قالت عَائِشَةُ لَدَدْنَاهُ في مَرَضِهِ فَجَعَلَ يُشِيرُ إِلَيْنَا أَنْ لَا تَلُدُّونِي فَقُلْنَا كَرَاهِيَةُ الْمَرِيضِ لِلدَّوَاءِ فلما أَفَاقَ قال أَلَمْ أَنْهَكُمْ أَنْ تَلُدُّونِي قُلْنَا كَرَاهِيَةَ الْمَرِيضِ لِلدَّوَاءِ فقال لَا يَبْقَى أَحَدٌ في الْبَيْتِ إلا لُدَّ وأنا أَنْظُرُ إلا الْعَبَّاسَ فإنه لم يَشْهَدْكُمْ.»(14) عايشه گفته است در دهان رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم در زمان مريضى ايشان به زور دوا ريختيم، پس با اشاره به ما فهماندند كه به من دوا نخورانيد، ما با خود گفتيم اين از آن جهت است كه مريض از دوا بدش مىآيد و وقتى حضرت بهتر شد، فرمودند: آيا من شما را از اين كه به من دوا بخورانيد نهى نكردم ؟ پس فرمودند: بايد در دهان هر كسى كه در اين خانه است، در جلوى چشم من دوا ريخته شود؛ غير از عباس كه او شاهد ماجرا نبوده است. نكته جالب توجه اين است كه بخارى اين حديث را در كتاب ديات، باب قصاص هم نقل كرده است . همچنین ابن حجر عسقلانى در شرح اين روايت مىنويسد:« (قوله لددناه) أي جعلنا في جانب فمه دواه بغير اختياره وهذا هو اللدود.» اين كه گفته: «لددنا» يعنى اين كه ما در دهان آن حضرت بدون اين كه اختيارى داشته باشد (بازور) دوا ريختند. ابن جوزی می گوید: به او دوا خوراندند در حالیکه بیهوش بود و چون به هوش آمد فرمود: چه کسی با من چنین کرد. این کار زنهائی است که از آنجا آمده اند و با دست به سوی حبشه اشاره کرد. و در روایات صحیح آمده که عایشه و حفصه حبشی بودند. این یک افشاگری از سوی رسول خداست که او را به روشی که زنان حبشیه به شوهرانشان سم میخوراندند مسموم کرده اند. سم حبشه نیز معروف و مشهور بوده است و بعضی از حبشیها متخصص در سحر و شعبده و انواع سم بوده اند. ختيم .(15) در اين جا چند سؤال مطرح می شود که بدون جواب مانده از جمله : 1. چرا عايشه و كسانى كه در آنجا حضور داشتند، حرف پيامبر(ص) را گوش نكردند و على رغم نهى آن حضرت، دارو را با زور در حلق ایشان ريختند ؟ ؟ و بلکه خلاف دستور حضرت عمل کرد ؟ مگر نه اين كه قرآن كريم مىفرمايد: «وَما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا.»( 16) هر دستورى كه رسول به شما داد اطاعت كنيد و از هر گناهى نهيتان كرد آن را ترك كنيد، و از خدا بترسيد كه خدا عقابى سخت دارد. 2. چرا عايشه پيامبر اسلام (ص) را با ديگر مريضها يكسان مىبيند ؟ مگر نه اين كه خداوند مىفرمايد: هرگز از روى هوى و هوس سخن نمىگويد و آنچه مىگويد چيزى جز وحيى كه به وى مىشود نيست. چرا فكر كردند كه هر مريضى حتى پيامبر(ص) خوردن دوا را دوست ندارد؟ آيا پيامبر اسلام(ص)به اندازه زنان خود درك نمى كرد كه چه چيزى براى او خوب است و چه چيزى بد ؟ آیا رسول خدا ص فایده دارو را نمی دانست و آنها میدانستند ؟ و آیا پیامبر مصلحت خود را تشخیص نمیداد و آنها تشخیص میدادند يا اين كه اطرافيان مىخواستند با انجام اين عمل، همان سخن افرادى را تكرار كنند كه به هنگام درخواست قلم و كاغذ به پيامبر گرامى (ص) نسبت هذيان دادند ؟ 3- از همه عجيبتر اين است كه نقل كردهاند: پيامبر اسلام (ص)بعد از اين كه به هوش آمدند، دستور دادندبه همه آنها كه به زور به حضرت دوا داده بودند،از همان دوا بخورانند غير از عمويش عباس ! چرا پيامبر اسلام (ص) همه را مجازات مىكند ؟ مگر قرآن كريم نفرموده:«وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى. » (17) هيچ گنه كارى بار گناه ديگرى را بر دوش نمىكشد. علمای بزرگ شیعه در خصوص شهادت پیامبر (ص)اغلب به عامل سم در ارتحال ایشان بدون اضافاتی که در فوق بیان شد درآثار مکتوب خود اشاره نموده اند . شيخ مفيد رضوان الله تعالى عليه مىنويسد: «رسول الله صلى الله عليه وآله محمد بن عبد الله... وقبض بالمدينة مسموما يوم الاثنين لليلتين بقيتا من صفر....»(18) رسول خدا صلي الله عليه وآله در روز دوشنه 28 صفر در مدينه در حالى كه مسموم شده بود، از دنيا رفت. مرحوم شيخ طوسى در كتاب تهذيب الأحكام مىنويسد: «محمد بن عبد الله... وقبض بالمدينة مسموما يوم الاثنين لليلتين بقيتا من صفر سنة عشرة من الهجرة.محمد بن عبد الله (صلى الله عليه وآله وسلم )... »( 19) در روز دوشنبه 28 صفر سال دهم هجرى در حالى از دنيا رفت كه مسموم شده بود. و نيز مرحوم علامه حلى در تحرير الأحكام مىگويد: «محمد بن عبد الله...وقبض بالمدينة مسموما يوم الاثنين لليلتين بقينا من صفر سنة عشرين من الهجرة.»(20) آیت الله سبحانی می نویسد: "معروف این است كه پیامبر در مرض وفات خود فرمود: این بیماری از آثار غذای مسمومی است كه آن زن یهودی خورانده است". (21) رسول خدا (ص )فرمود: هیچ پیامبری یا وصی او نیست مگر آنکه شهید میشود. (۹) و همچنین فرمودند: هیچ کس از ما (اهل بیت) نیست مگر آنکه مسموم یا مقتول خواهد بود.(22) با اين تفاصيل بايد براى مظلوميت آقا رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم بيش از همه اشك ريخت كه در ميان امت خود و حتى در خانه خود بيش از همه مظلوم بوده است. زمان شهادت حضرت رسول صلی الله علیه و آله ۱- الحاكم النيسابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاي 405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج3، ص61، ح4395، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 2-همان 3- الصنعاني، ابوبكر عبد الرزاق بن همام (متوفاي211هـ)، المصنف، ج5، ص269، ح9571، تحقيق حبيب الرحمن الأعظمي، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الثانية، 1403هـ؛ الزهري، محمد بن سعد بن منيع ابوعبدالله البصري (متوفاي230هـ)، الطبقات الكبرى، ج2، ص201، ناشر: دار صادر – بيروت؛ الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاي241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج1، ص408، ح3873؛ ج1، ص434، ح4139، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر؛ ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج5، ص227، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت؛ ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاي774هـ)، السيرة النبوية، ج4، ص449، طبق برنامه الجامع الكبير؛ السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، الحاوي للفتاوي في الفقه وعلوم التفسير والحديث والاصول والنحو والاعراب وسائر الفنون، ج2، ص141، تحقيق: عبد اللطيف حسن عبد الرحمن، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م. الهيثمي، ابوالحسن علي بن أبي بكر (متوفاي 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج9، ص34، ناشر: دار الريان للتراث/ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت – 1407هـ. 4- الحاكم النيسابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاي 405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج3، ص60، ح4394، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م. 5- فروغ ابدیت، ج 1- 2، ص 265؛ سیره ابن هشام، ج 3، ص 267؛ ابراهیم آیتی،تاریخ اسلام، ص 507 6-سیره ابن هشام، ج 3، ص 367 - 368. 7- فروغ ابدیت، ج 1،ص 265 – 266 8- ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية،ج 6، ص286، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت. البخاري الجعفي، 9- البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج4، ص1618، ح4189، كِتَاب الْمَغَازِي، بَاب مَرَضِ النبي (ص) وَوَفَاتِهِ؛ ج5، ص2159، ح5382، كِتَاب الطِّبِّ، بَاب اللَّدُودِ؛ ج6، ص2524، ح6492،كِتَاب الدِّيَاتِ، بَاب الْقِصَاصِ بين الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ في الْجِرَاحَاتِ؛ ج6، ص2527، ح6501، بَاب إذا أَصَابَ قَوْمٌ من رَجُلٍ هل يُعَاقِبُ، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987.طبقات ابن سعد ج2ص235. النيسابوري القشيري، ابوالحسين مسلم بن الحجاج (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج4، ص1733، ح2213، كِتَاب السَّلَامِ، بَاب كَرَاهَةِ التَّدَاوِي بِاللَّدُودِ، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت. 10- الطب النبوی ابن جوزی ج۱ص66. 11-«تفسیر كشاف» طبع لیسى كلكته ج 1 ص 554، به نقل از امام شناسى، ج10، ص: 298 12- امام شناسى، ج10، ص: 299. الغدیر/ ج۶ /ص۲۴۱. 13- الإحتجاج علىُ أهل اللجاج، ج1، ص: 54. 14- بصائر الدرجات ص۱۴۸و بحارالانوار ج۱۷ص۴۰۵و ج۴۰ص 15- الطب النبوی ابن جوزی ج ص67. 16- قرآن کریم سوره الحشر / 7. 17-قرآن کریم سوره لأنعام / 164 و الأسراء /15 و فاطر 18 و الزمر / 7. 18- الشيخ المفيد، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبي عبد الله العكبري البغدادي (متوفاي413 هـ)، المقنعة، ص456، تحقيق و نشر: مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرسين ـ قم، الطبعة: الثانية، 1410 ه. 19- الطوسي، الشيخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علي بن الحسن (متوفاي460هـ)، تهذيبالأحكام، ج6 ص2، تحقيق: السيد حسن الموسوي الخرسان، ناشر: دار الكتب الإسلامية ـ طهران، الطبعة الرابعة،1365 ش. 20- الحلي الأسدي، جمال الدين أبو منصور الحسن بن يوسف بن المطهر (متوفاي 726هـ)، تحرير الأحكام، ج2 ص118، تحقيق: الشيخ إبراهيم البهادري، ناشر: مؤسسة الإمام الصادق ( عليه السلام ) ـ قم، الطبعة: الأولى، 1420 ه 21- فروغ ابدیت، ج 1 - 2، ص 265 – 266 22- کفایه الاثر-خراز قمی ص ۱۶۲ و وسائل الشیعه ج۱۴ص۲ و بحارالانوار ج۴۵ص۱ و من لایحضره الفقیه ج۴ص۱۷. 23 سنن البخاری ج۷ص۱۷ و ج۸ص۴۰ و سنن مسلم ج۷ ص ۲۴و۱۹۴- تاریخ طبری ج۲ص۴۳۸ . 24- تفسیرالعیاشی ج۱ص۲۰۰ و بحارالانوار ج۲۲ص۵۱۶وج۲۸ص۲۱ 25- بحارالانوار ج۲۲ص5. 26- المغازی واقدی ج۱ص۱۲۶) . الطبقات الکبری ابن سعد ج2. و انساب الاشراف جلد اول و عیون الاثر جلد دوم. برچسبها: يكى از مسائل مبهم و پيچيده در تاريخ عاشورا تعيين زمان حضور اهل بيت امام حسين(ع) در كربلا بعد از شهادت ايشان است، زيرا اغلب منابع حديثى و تاريخى در اين باره به صراحت گزارش نكرده اند كه آيا ....
بازگشت کاروان اهل بیت امام حسین(ع) ازشام به کربلا *حسن وافی يكى از مسائل مبهم و پيچيده در تاريخ عاشورا تعيين زمان حضور اهل بيت امام حسين(ع) در كربلا بعد از شهادت ايشان است، زيرا اغلب منابع حديثى و تاريخى در اين باره به صراحت گزارش نكرده اند كه آيا اين حادثه، روز بيستم صفر سال 61 اتفاق افتاده است يا پس از آن؟ به همین دلیل در خصوص بازگشت کاروان اهل بیت امام حسین(ع) ازشام به کربلا در اربعین دیدگاههای متفاوتی مطرح شده است : 1-اهل بیت امام حسین(ع) درهمان اربعین سال61 به کربلا برگشتند. 2-اهل بیت امام حسین(ع) در روز بیستم صفر از شام به مدینه رفتند و به کربلا نرفتند. 3- ورود اهل بیت امام حسین(ع) هم در بیستم صفر به کربلا بعید و ناممکن است و هم به مدینه . 4- عده ای هم معتقدند که اهل بیت امام حسین(ع) در اربعین سال 62 یعنی یک سال بعد از عاشورای 61، به کربلا برگشتند. برای روشن شدن صحت وسقم دیدگاههای فوق به نقد وبررسی آنها می پردازیم: از میان دیدگاههای مطروحه دیدگاه اول به دلیل اهمیت ،بیشتر مورد توجه قرار گرفته ودارای موافقین ومخلفینی است. موافقین ورود اهل بیت امام حسین(ع) در اربعین سال 61 به کربلا می گویند:با مداقه درمنابع و با بررسی و تحلیل به نظر میرسد که امکان ورود اهلبیت امام حسین (ع) به کربلا را در اربعین اول نمیتوان انکار کرد، چرا که برخی از بزرگان و مورخان به این مطلب در کتب خود اذعان کردهاند. سیدابن طاووس ،شیخ بهائی و ابوریحان بیرونی این نظر را دارند. آنها می نویسند:«یزید سرهای شهیدان را به امام سجاد(ع)سپرد و آن حضرت سرها را در روز بیستم صفربه بدنها ملحق کرد وسپس به مدینه بازگشت.»(1) همچنین آنها نوشته اند اهل بیت امام حسین(ع) به هنگام مراجعت از شام از راهنمای کاروان خواستند آنها را به کربلا ببرد واز آنجا که یزید به نعمان بن بشیرسفارش رعایت حال آنها و اجابت درخواستهایشان را نموده بود او آنها را به کربلا برد. و یا ابوریحان بیرونی (متوفای 440 ق) مینویسد: در بیستم ماه صفر بعد از خروج اهل بیت از شام، سرهای مبارک شهدا به کربلا آورده شد و کنار بدنها دفن گردید (2) و این سرها توسط امام سجاد (ع) به کربلا آورده شد. همچنین عماد الدین طبری آملی (متوفای اوایل قرن ششم) پس از نقل ماجرای زیارت جابر بن عبدالله و عطیه آورده است: در این میان جمعیتی را دیدند که از مسیر شام به کربلا نزدیک میشود. جابر به عطیه گفت: برو ببین اینها چه کسانی هستند؟ عطیه رفت و برگشت و به جابر گفت: ای جابر، برخیز و از حرم رسول خدا (ص) استقبال کن؛ چرا که حضرت زین العابدین (ع) به همراه عمهها و خواهرانش میآیند...(3) برخی دیگر از صاحب نظران هر چند به ورود اهل بیت در اربعین به کربلا تصریح نکرده اند، ولی لازمه سخنانشان این حقیقت را می رساند. آنان مینویسند: امام سجاد (ع) سر مبارک امام حسین (ع) را به کربلا آورد و به بدن پدر بزرگوارش ملحق کرد. یا مینویسند: سر مبارکش به کربلا برگردانده شد، هرچند نام امام سجاد (ع) را ذکر نکردهاند. این سخن با ضمیمه این نکته که ورود آن حضرت به کربلا را، جز در اربعین حسینی ننوشتهاند، و الحاق سر مبارک نیز فقط توسط آن حضرت صورت گرفت، میتوان نتیجه گرفت که ورود آنان به کربلا و الحاق سرها در همان بیستم صفر همان سال 61 هجری بوده است. ازعلمای دیگرشیخ صدوق (متوفای 381 ق) مینویسد: «امام سجاد (ع) با اهلبیت (ع) به همراه سرهای مبارک شهیدان خارج شدند و سرهای مقدس را به کربلا باز گرداندند». (4) ابن شهر آشوب (متوفای 588 ق) هم در مناقب، بازگرداندن سر مطهر امام حسین (ع) را به بدنش ذکر کرده است. (5) علّامه مجلسی مینویسد: «مشهور میان علمای امامیه آن است که سر مبارک آن حضرت کنار پیکر شریفش به خاک سپرده شد و این کار توسط امام علی بن الحسین (ع) انجام گرفت»(6) بنابراین، با توجّه به این نکته که سرهای شهدا به کربلا بازگردانده شد و آن هم توسط امام سجّاد (ع) صورت گرفت و در کنار بدنهای مطهّر به خاک سپرده شد و از سوی دیگر نقل نشده است که آن حضرت پس از ورود به مدینه، سرها را به کربلا آورده باشد و یا کاروان را به مدینه فرستاده و خود به تنهایی به کربلا آمده باشد؛ میتوان از آن استفاده کرد که امام سجّاد (ع) همراه خواهران و عمهها و دیگر بازماندگان حادثه عاشورا به کربلا آمده است ؛ هرچند در پارهای از این نقلها نیامده است که آن روز، بیستم صفر و یا با روز ورود جابر بن عبدالله همراه بوده است، امّا در پاره ای دیگر از نقلها به آن تصریح شده است (مانند سخن ابوریحان بیرونی) و آنها که انتقال سرها را به کربلا آوردهاند، نیز تاریخ دیگری ذکر نکردهاند؛ لذا با توجه به سخن کسانی که معتقدند ورود اهل بیت (ع) به کربلا در بیستم صفر بوده، میتوان نتیجه گرفت که الحاق سرها توسط امام سجاد (ع) همراه دیگر اعضای کاروان در همان روز اتفاق افتاده است. (7) اهمیت زیارت اربعین، موید خوبی برای این مطلب است. از سنّتهای بیستم صفر و اربعین حسینی زیارت اربعین امام حسین (ع) است و امامان ما بر زیارت اربعین اهتمام ویژهای داشتند.به نظر میرسد که این همه اهتمام نسبت به زیارت اربعین نمیتواند تنها به خاطر زیارت جابر بن عبدالله انصاری باشد به خصوص آنکه زیارت اربعین ویژه امام حسین (ع) است و درباره هیچ یک از دیگر معصومان چنین زیارتی وارد نشده است بلکه به احتمال بسیار قوی، زیارت اربعین پس از الحاق سر آن حضرت به بدنش در روز بیستم صفر، سنّت گردید و سر مبارک آن حضرت توسط امام سجاد (ع) به کربلا آورده شد. علّامه مجلسی مینویسد: «مشهور آن است که سبب تأکید زیارت آن حضرت در این روز، آن است که امام زین العابدین (ع) با سایر اهل بیت در این روز بعد از مراجعت از شام به کربلای معلّی وارد شدند و سرهای مطهّر شهداء را به بدنهای ایشان ملحق کردند». (8) بررسی دوری مسافت شام و کربلادر کتابهای متعددی آمده است که روز ورود کاروان اسیران همراه سرها به شام، روز اوّل صفر بوده است و بنی امیه نیز آن روز را برای خود عید قرار دادند. شیخ عباس قمی مینویسد: «شیخ کفعمی و شیخ بهائی و محدّث کاشانی گفتهاند: روز اوّل صفر، سر حضرت سیّدالشهداء را به شام آوردند و بنیامیه آن روز را عید گرفتند و اندوه مؤمنان در این روز تازه گردید ...» (9) امّا زمان حضور آنان در شام، دو گونه نقل شده است: سید بن طاووس در اقبال گفته: آنان یک ماه توقف کردهاند و برخی دیگر گفته اند اهل بیت امام حسین (ع) تنها چند روز در شام ماندند. شیخ مفید مینویسد: « پس از اتمام جلسه یزید، دستور داده شد که آنها را در خانهای نزدیک قصر یزید اقامت دهند، سپس مینویسد: چند روزی در آنجا اقامت گزیدند،سپس نعمان بن بشیر را فرا خواند و دستور داد آنها را آماده رفتن کند.» (10)برخی از محققین میگویند:با توجه به وضع شام و افشاگریهای اهلبیت (ع) به نظر نمیرسد که مصلحت دستگاه اموی در آن بوده باشد که اهلبیت (ع) را مدت طولانی در شام نگه دارند و سخن کسانی که مینویسند ایامی چند در آنجا بودند، صحیحتر است. (11) بنابراین اگر ماندن حداکثر هفت روز در شام را لحاظ کنیم، باید اهلبیت (ع) دوازده روز مانده به بیستم صفر (اربعین) از شام حرکت کرده باشند و این مدت، برای رسیدن کاروان اسرا از شام به کربلا کافی است؛ زیرا شهید آیتالله قاضی طباطبایی موارد متعدد تاریخی ذکر کرده است که میتوان مسیر شام به عراق را در کمتر از ده روز طی کرد و حتی از مرحوم سید محسن الامین نویسنده کتاب اعیانالشیعه نقل میکند :که راهی میان شام و عراق است که مستقیم بوده و عربهای عقیل در زمان ما از آن راه میروند و در مدت یک هفته به عراق میرسند. (12) همچنین باید توجه داشت که امام حسین (ع) مسیر میان مدینه و مکه را که حدود 470 کیلومتر است به مدت پنج روز پیمود، زیرا آن حضرت دو روز مانده به پایان ماه رجب از مدینه حرکت کرد و روز سوم شعبان وارد مکه شد .بنابراین، مسیر شام تا کربلا که حدود 600 کیلومتر است را میتوان به راحتی در مدت 10 روز پیمود. (13) نتیجه اینکه از مجموع شواهد و کلمات محققان و عالمان، میتوان استنباط کرد که اهلبیت امام حسین (ع) در روز اربعین 61 هجری به کربلا بازگشتهاند و نیز میتوان گفت یکی از مهمترین عوامل اهمیت اربعین حسینی (ع) بازگشت سرهای مبارک شهدا به کربلا و دفن در آنجاست. بر فرض که طی این مسیر برای یک کاروان، در چنین زمان کوتاهی، با آن همه زن و بچه ممکن باشد، باید توجه داشت که آیا اصل این خبر در کتابهای معتبر تاریخ آمده است یانه. تا آنجا که میدانیم، نقل این خبر در منابع تاریخی، از قرن هفتم به آن سوی تجاوز نمیکند. به علاوه، علمای بزرگ شیعه، مانند شیخ مفید و شیخ طوسی، نه تنها به آن اشاره نکردهاند، بلکه به عکسِ آن تصریح کرده و نوشتهاند: روز اربعین روزی است که حرم امام حسین (ع) وارد مدینه شده یا از شام به سوی مدینه خارج شده است. در مقابل این گروه مخالفینی هم هستند که منکر ورود اهل بیت امام حسین(ع) در اربعین سال 61 به کربلا هستند.آنها معتقدند:گرچه خبر ورود اهل بیت امام حسین (ع) دردوکتاب« لهوف» و«مثیرالاحزان»که از متون بالنسبه قدیمی هستند بیان شده است،ولی این دو کتاب در عین حال که مطالب مفیدی دارند، ازجهاتی، اخبار ضعیف و داستانی هم دارند که برای شناخت آنها باید با متون کهنتر مقایسه شده و اخبار آنها ارزیابی شود. اما درباره اعتبار اربعین به بازگشت اسرا به کربلا توجه به این نکته هم اهمیت دارد که شیخ مفید در کتاب مهم خود در باب زندگی امامان و در بخش خاص به امام حسین (ع) از کتاب «ارشاد» در خبر بازگشت اسرا، اصلا اشارهای به این کهاسرا به عراق بازگشتند ندارد. همین طور ابومخنف راوی مهم شیعه هماشارهای در مقتل الحسین خود به این مطلب ندارد. در منابع کهن تاریخ کربلاهم مانند انساب الاشراف، اخبارالطوال، و طبقات الکبری اثری از این خبردیده نمیشود. روشن است که حذف عمدی آن معنا ندارد؛ زیرا برای چنینحذف و تحریفی، دلیلی وجود ندارد. خبر زیارت جابر، درکتاب بشارة المصطفی آمده، اما به ملاقات وی با اسرا اشاره نشده است. درنقد دیدگاه گروه دوم باید گفت: از لحاظ منابع کهن اعتبار این دیدگاه از دیدگاه اول بیشتر است. شیخ مفید و شیخ طوسی این نظر را دارند. در نقد دیدگاه گروه سوم بایدگفت: سید بن طاووس گرچه در «لهوف» خبر بازگشت اسراء را به کربلا در اربعین بدون ذکرمنبع نقل کرده است.ولی درکتاب «اقبال الاعمال» خود در باره رسیدن اهل بیت امام حسین(ع) در اربعین 61هجری به مدینه یا کربلا تردید میکند. تردید سیدابن طاووس از این ناحیه است که ابن زیاد مدتی اسراء را در کوفه نگهداشت. و زمانی که در مسیر رفت به شام وعبور آنها از راه اصلی و شهرها و آبادیها و دوری مسافت و توقفهای طولانی که قریب به چهل منزل میشود-حتّی اگر بگوییم آنها را از بیابان و مسیر غیر اصلی عبور داده باشند، اقامت یک ماهه در آنجا و بازگشت مورد نیاز است، بعید است که آنان در اربعین به مدینه یا کربلا رسیده باشند. ابن طاوس میگوید: این که اجازه بازگشت به کربلا به آنها داده باشد، ممکن است، اما نمیتوانسته در اربعین باشد. در خبر مربوط بهبازگشت آنان به کربلا گفته شده است که هم زمان با ورود جابر به کربلا بوده و با او برخورد کرده اند. سیدابن طاوس در این که جابر هم روز اربعین به کربلا رسیده باشد، تردید میکند. (16) علامه مجلسی هم احتمال صحت هر دوی اینها (به لحاظ زمانی)را بعید میداند. (17)همچنین بزرگان حدیث و تاریخ به این مطلب اشارهای نکردهاند. بلکه شیخ مفید،شیخ طوسی و کفعمی گفتهاند: روز بیستم صفر اهل بیت و اسرا به مدینه آمدهاند.مرحوم محدث نوری در کتاب «لؤلؤ و مرجان» و به تبع او استاد شهید مطهری در کتاب حماسه حسینی نیز آن را بعید، بلکه ناممکن دانستهاند.(18) منابع و مأخذ: 1- لهوف / ص 225 ؛ مثیر الاحزان / ص107. 2- الآثار الباقیه /ص331. 3-عاشورا ریشهها، انگیزهها، رویدادها، پیامدها/ص630، مثیر الاحزان /ص107. 4-امالی صدوق/ص 168. 5- مناقب ج4 /ص 85. 6- بحارالانوار ج 45 /ص 145. 7- عاشورا ریشهها، انگیزهها، رویدادها، پیامدها/ص632. 8-زاد المعاد /ص402. 9- نفس المهموم/ص239. 10- ارشاد شیخ مفید/ص 480. 11-عاشورا ریشهها، انگیزهها، رویدادها، پیامدها/ص636. 12-تحقیق درباره اربعین اول /ص 18. 13-عاشورا ریشهها، انگیزهها، رویدادها، پیامدها/ 637. 14-منتهی الامال، ج /1صص 817 ـ 818. 15-بررسی تاریخعاشورا/ صص 148 ـ 149. 16-اقبال الاعمال، ج 3 /ص 101. 17- بحارالانوار ج 101 / صص 334 ـ 335. 18-لؤلؤ و مرجان/ص 181 ؛ حماسه حسینی ج 1/ ص 30.
منبع : http://hasanvafi.blogfa.com/post-108.aspx برچسبها: با مطالعه سیره و زندگی پیامبر(ص)وعلی(ع)در می یابیم؛احوالات این دو بزرگوار در جمیع اور یا اکثر آنها با هم متشابه است، که در ذیل به برخی این موارد اشاره می کنیم: - پیامبر(ص)در جنگ بدر پیروز شد و دراحد شکست خورد ودر خندق هیچیک از دو طرف به پیروزی دست نیافتند.جنگهای امام(ع)هم به همین منوال بود؛درجنگ جمل پیروزی با امام بود ودر جنگ صفین هیچیک از دوطرف به پیروزی نظامی دست نیافت،ودر نهروان پیروزی با امام بود. - درصفین کار به انعقاد صلح نامه ای انجامید،نظیرپیمان حدیبیه که بین پیامبر(ص)ومشرکین قریش منعقد گردید. - پیامبر(ص)در هنگام نوشتن پیمان صلح حدیبیه با اعتراض نماینده قریش(سهیل بن عمرو) درخصوص حذف کلمه رسول الله از پی اسم پیامبر(ص) قرار گرفت؛علی(ع)در هنگام نوشتن پیمان حکمیت با اعتراض معاویه در خصوص حذف کلمه امیرالمؤمنین ازپی اسم علی(ع) قرارگرفت. - همانگونه که در اواخرنبوت پیامبر(ص) عده ای به دروغ ادعای پیامبری کردند ؛در اواخر حکومت امام (ع)هم معاویه ادعای خلافت نمود وخود را امیرالمؤمنین لقب داد. - همانگونه که فتنه متنبیان در اواخر عمر شریف پیامبر(ص)شدت گرفت وپس از آن حضرت به سستی گراییدو نابود شد،در زمان خلافت علی(ع)جریان بنی امیه نیزچنین گشت وپس ازشهادت امام(ع) این خاندان چندان دوام نیاورد. - پیامبر(ص)درمیان تمام قبایل عرب ،به جزدر جنگ خندق،در بقیه جنگها با قریش جنگید؛علی(ع)نیز بحزنهروان،در دیگرنبردها با همین قبیله روبرو بود. - پیامبر(ص) با زهر زن یهودی به شهادت رسید،علی(ع)با ضربت شمشیر به شهادت رسید. - پیامبر(ص) تا حضرت خدیجه زنده بود،همسری دیگر اختیار نکردند،علی(ع)نیز تا حضرت فاطمه(س)نیز زنده بود،زنی دیگربه خانه نیاورد. - هر دو در سن شصت وسه سالگی از دنیا رفتند. - هر دو شجاع بودند. - هر دو فصیح بودند. - هر دو سخی وبخشنده بودند. - هر دو به شرایع وامور الهی عالم بودند. - هردوبزرگوار و زاهد وبی اعتنا به دنیابودند. - هر دو از لذات زندگی جز زن روی گردان بودند. - هر دو از فرزندان عبدالمطلب و پدران هر دو از یک پدر ومادر بودند. - پیامبر(ص) در دامان ابوطالب رشد ونمو یافت به منزله یکی از اولاد آن جناب به شمارمی رفت وعلی(ع)نیز در دامان پیامبر(ص)بزرگ شد وخلق وخوی پیامبر را گرفت. - در سدالابواب به دستور خداوندتنها درب خانه این دو بزرگوار بسته نشد. - بدن مطهر هر دو بزرگوار شبانه به خاک سپرده شد. -نسبت علی (ع)با پیامبر(ص) همچون نسبت نور با نور است.
برچسبها: اگرعلی(ع)بعد از ارتحال پیامبر(ص)ازخانه بیرون می آمد، دو راه پیش رو داشت؛یا بایستی بیعت می کرد ویا مقاومت کرده و می جنگید. بیعت در چنین شرایطی موجب تثبیت ومشروعیت جریان سقیفه می شدو در این شرایط درگیری با آنها هم به صلاح نبود؛زیرا: اولا ایشان در این زمان نیروی کمی با خود داشتندواکثر مردم تماشاچی بودند وثانیا بر فرض محال اگر موفق می شدند و همه نفرات مقابل را از میان بر می داشتند؛ بازنده این میدان علی(ع) بودند؛زیرا کسانی که در نظر عامه مردم اصحاب رسول خدا(ص) بودند ، به دست علی(ع)کشته می شدند وعلی(ع) در تاریخ به عنوان قاتل اصحاب پیامبر(ص) معرفی می شدکه نتیجه آن حذف شخص و شخصیت آن حضرت خواهد بود و دیگر از علی(ع) و اسلام چیزی نخواهد ماند. برچسبها:
1-امتناع برخی از صحابه از شرکت در سپاه اسامه بن زید به بهانه مریضی پیامبر(ص)؛شایعاتی را در خصوص تصاحب خلافت ونادیده گرفتن حادثه غدیر را برای انصارمسلم کرده بود. ۲-انصار از جریانهائی که بعد از غدیر خم بوجود آمده بود دریافته بودند که عده ای در صدد کنار زدن علی(ع)هستند. 3-انصار می ترسیدند که با کنار زدن علی(ع) اگرقریش به قدرت برسند ازآنها انتقام خواهند گرفت زیرا؛ برخی از سران قریش مسلمان، از فداکاری انصار در حمایت وپناه دادن آنها به پیامبر(ص) دل خوشی نداشتند. 4-انصار وقتی دیدند که در شهرشان عده ای می خواهند خلافت پیامبر(ص) را تصاحب کنند وحادثه غدیر و وصیت پیامبر(ص) در خصوص خلافت بعد از ایشان را نادیده بگیرند؛ با خود گفتند چرا کسانی غیر از آنها ریاست شهرشان را بدست گیرند 5- آنها می خواستند پیشدستی کنند ولی رو دست خوردند. برچسبها: واقِدي روايت كرده است كه چون بعد از بيعت امام حسن (سنۀ 41 هجری) معاويه از عراق به شام مراجعت كرد به خطبه برخاست و گفت: أيُّهَا النَّاسُ! إنَّ رَسُولَ اللهِ قَالَ: إنَّكَ سَتَلِي الْخِلَافَةَ مِنْ بَعْدِي! فَاخْتَرِالارْضَ الْمُقَدَّسَةَ فَإنَّ فِيهَا الَابْدَالَ؛ وَ قَدْ أخْبَرْتُكُمْ فَالْعَنُوا أبَاتُرَابٍ! - أيْ عَلِيَّ بْنَ أبِيطَالِبٍ. «اي مردم! به درستي كه رسول خدا به من گفت: تو به زودي خلافت را پس از من حيازت خواهي كرد! پس أرض مقدّس را براي خود اختيار نما! زيرا در آن «أبدال» وجود دارند و من اين امر را به شما خبر دادم! بنابراين بر «أبُو تُراب» لعنت بفرستيد -يعني بر علي بن ابيطالب.» فرداي آن روز كاغذي نوشت و مردم را جمع كرد و آن كاغذ را بر آنان قرائت نمود در آن كاغذ آمده بود: هَذَا كِتَابٌ كَتَبَهُ أمِيرُالمُومِنينَ مُعَاوِيَةُ صَاحِبُ وَحْيِ اللهِ الَّذِي بَعَثَ مُحَمَّداً نَبِيّاً و كَانَ اُمِّيّاً لَا يَقْرَأُ وَ لَايَكْتُبُ، فَاصْطَفَي لَهُ مِنْ أهْلِهِ وَزِيراً كَاتِباً أمِيناً. فَكَانَ الْوَحْيُ يَنْزِلُ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ أنَا أكْتُبُهُ وَ هُوَ لَايَعْلَمُ مَا أكْتُبُ! فَلَمْ يَكُنْ بَيْنِي وَ بَيْنَ اللهِ أحَدٌ مِنْ خَلْقِهِ. فَقَالَ الْحَاضِرُونَ: صَدَقْتَ! «اين نامهاي است كه اميرالمومنين معاويه صاحب وحي خدا - آن كه محمد را به پيامبري برانگيخت در حالي كه او درس ناخوانده بود و نميتوانست بخواند و نميتوانست بنويسد - نوشته است. خداوند براي محمد از اهل او وزيري كاتب و امين برگزيد. بنابراين وحي بر محمد نازلميشد و من مينوشتم و اونميدانست من چهمينويسم. عليهذا درميان من و ميان خدا هيچ يك از خلايق او وجود نداشتند! حاضرين گفتند: راست گفتي!» برچسبها:
آیا بنیهاشم و بنی امیه رابطه خویشاوندی با یکدیگر دارندو آنها جزئی از قبیله قریش محسوب می شوند؟ بنی امیه، به کسانی گفته می شود که نسب آنها به امیه می رسد. در میان مورخان مشهور است که بنیهاشم و بنی امیه رابطه خویشاوندی با یکدیگر داشته،جزئی از قبیله قریش محسوب می شدند. دلایل ما برای اثبات این دیدگاه عبارتاند از: فرزند خواندگی، سنتی بود که در دوره جاهلیت میان مردم جزیرة العرب و حتی سرزمینهای متمدن آن روز مانند روم و ایران، بسیار رواج داشت.(1) آنان برخی کودکان را به عنوان فرزند خود انتخاب می کردند و آن را پسر یا دختر خود می خواندند و به دنبال این نامگذاری، تمامی حقوقی را که یک فرزند از پدر داشت، برایش قرار می دادند. بنابر این با توجه به رایج بودن چنین سنتی خصوصاً در فضای جاهلیت نمی توان به مجرد اطلاق فرزند بر اشخاص، آنان را فرزند صلبی، حقیقی و نسبی دانست. - فهرست منابع: 1- تفسیر المیزان، ترجمه سید محمد باقر موسوی همدانی، ج16،ص411. 2- صحیح بخاری، ج5، ص79؛ سنن نسایی ج7، ص130؛ کتاب المسند امام شافعی، ص324و 325. 3- صحیح بخاری، ج4، ص155؛ مسند احمد، ج4،ص81؛ سنن ابی داود سجستانی، ج2، ص26؛ سنن نسایی،ج7،ص130. 4- نهج البلاغه،نامه17. 5- بحار الانوار،ج31،ص458. 6- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید،ج15،ص82. 7- الاستغاثه،ج1،ص76. 8- بحار الانوار،ج31،ص458. 9- تذکرة الخواص،ص263. 10- شرح نهج البلاغه، ج16، ص326. 11- مانند این روایت در بخاری آمده: «عن عبد الملک سمعت جابر بن سمره قال سمعت النبی(ص)یقول: یکون اثنا عشر امیراً فقال کلمة لم اسمعها فقال ابی: انه قال: کلهم من قریش». صحیح بخاری، ج8، ص127؛ و یا این حدیث از مسلم: «عن جابر بن سمره قال: دخلت مع ابی علی النبی(ص)فسمعته یقول: ان هذا الامر لا ینقضی حتی یمضی فیهم اثنا عشر خلیفه. قال: ثم تکلم بکلام خفی علیَّ قال فقلت: لأبی ما قال؟ قال: کلهم من قریش». (صحیح مسلم، ص817، حدیث1821). 12- شیخ سلیمان بن ابراهیم قندوزی حنفی در ینابیع الموده روایت را این گونه نقل میکند: «عن جابر بن سمره قال: کنت مع ابی عند النبی(ص) فسمعته یقول: بعدی اثنا عشرة خلیفه. ثم اخفی صوته فقلت لابی ما الذی اخفی صوته؟ قال: کلهم من بنی هاشم» وی پس از نقل این روایت مینویسد: «اینکه پیامبر(ص)صدایش را آهسته کرد، خود مرجح این روایت است. زیرا بنی امیه دوست نداشتند بنی هاشم بر کرسی خلافت تکیه زنند» (ینابیع الموده، ج،3، ص504).
منبع : http://hasanvafi.blogfa.com/post-111.aspx برچسبها: |